سه شنبه, ۲۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 11 February, 2025
زیر پوست شهر
![زیر پوست شهر](/web/imgs/16/166/bq8p11.jpeg)
داستانهای این مجموعه دارای ساختارهایی مشابه هستند، به این صورت که نقطه عزیمت در همه داستانها از اواسط یک رویداد است، و پایانبندی در همه آنها به شیوهای مشابه و با استفاده از عناصر داستانی که به مرور در طول داستان شکل میگیرد، با ایجاد فضایی غیر قابل پیشبینی و غیرمنتظره روی میدهد، البته داستان «اژدها» از این قاعده مستثنی است و پایانبندی آن به صورت تدریجی رخ میدهد. به واقع میتوان گفت داستانهای این مجموعه غالبا پایانمحور هستند، بدین مفهوم که با یک پایانبندی ناگهانی، داستان هویت پیدا میکند. روایتهای داستانی در این مجموعه به صورت خطی پیش میروند و تنها در داستان «آنها» است که یک بازگشت به گذشته در خلال روایت وجود دارد. تمام داستانها در زمان گذشته روایت میشوند و به نظر میرسد که راوی از خاطرهای در گذشته سخن میگوید و زندگی گذشته شخصیتهای داستانی را بازبینی میکند. روایت به زمان گذشته، چند ویژگی داستانی را به همراه خود دارد؛ نخست اینکه، میان داستان و مخاطب فاصله ایجاد میکند. بدین صورت که قرار نیست مخاطب با خط به خط و صحنه به صحنه داستان همزادپنداری کند، بلکه قرار است داستانهای دیگران را بشنود.
معمولا روایتهای داستانی در زمان حال، مخاطب را بیش از حد درگیر ماجرا میکنند، و هدف داستان یکی کردن مخاطب با جریان داستان است. اما وقتی داستانی در زمان گذشته نقل میشود، با حفظ فاصله، صرفا به روایتگری میپردازد. از «خود» فاصله میگیرد و صرفا نشان میدهد که دیگران چگونه زندگی میکنند. دغدغه بسیاری از این داستانها نشان دادن چگونگی زندگی دیگران است. اما با ایجاد پایانبندیهای ساختاری و گفتمانی، در واقع ماجرا از خاطره و شرح ماجرا به داستان تبدیل میشود. مجموعه این داستانها بدون اینکه به صورت دلالتمند اشتراکاتی را رعایت کرده باشد، در چهار ویژگی دارای شباهتهایی است که باعث نزدیک شدن داستانها به هم میشود، اما این نزدیکی به صورت تصادفی گویا رخ داده و دلالت بر یک هدف داستانی ندارد.
دیگر اینکه، نام مجموعه به صورت سنتی از روی نام یکی از داستانها انتخاب شده است، که اگر «شهر یک نفره» نام هیچ یک از داستانها نبود و فقط مجموعه چنین نامی را با خود داشت، با یک فراداستان مواجه میشدیم. بدین صورت که هر کدام از داستانها که روایت آدمهای تنها و غمگین هستند، به یک شهر یک نفره تبدیل میشدند، و در واقع این نقطه اشتراک مفهومی دیگر جنبه تصادفی نداشت و در داستانها هدفمند میشد. یعنی داستانها به آدمهایی تبدیل میشدند که هر کدامشان یک شهر یک نفره هستند، اما از این امکان داستانی در این مجموعه استفاده نمیشود و شیوه کلاسیک و سنتی داستانی در آنها رعایت میشود.
زمان، مکان، علیت و زبان که چارچوب اصلی یک قصه به تعریف سنتی را تشکیل میدهند، در همه داستانهای این مجموعه دارای ساختاری مشابه هستند، یعنی، زمان: گذشته و غالبا گذشتهای نامعلوم، مکان: غالبا خانه و گاهی خیابان، علیت: از دست دادن، جدایی، فقدان، نبودن و زبان: ساده، روان و بدون تکلف. البته این مشارکت در این چهار ویژگی به معنای همانندی کامل همه داستانها نیست، برخی داستانها خوشساختتر و قابل تأملتر از دیگر داستانها هستند، چنانکه چهار داستان «آنها»، «نارنجی»، «خانهها» و «اژدها» به نظر میرسد به دلایلی که ذکر خواهد شد، قابل تأملتر از دیگر داستانها باشند.
جمله آغازین داستان «آنها»، «مرد به خانه برمیگشت»، نشان میدهد که مرد به جایی رفته بود و هماکنون بازگشت او از آنجا به داستان شکل خواهد داد. پس داستان از نیمه شروع میشود و تعلیق از اول داستان ایجاد میشود که مخاطب منتظر است ببیند شخصیت داستان از کجا بازمیگردد. جمله آخر داستان، «با سر و صدایی که از هیچ کس جز آنها برنمیآمد»، به داستان خاتمه میدهد و مخاطب را در موقعیتی قرار میدهد که رخداد مورد انتظار در مکانی غیرمنتظره رخ میدهد و پایانبندی با یک بازی ساختاری و مکانی انجام میشود. از دلایل اهمیت این داستان میتوان تفاوت ساختاری آن را با دیگر داستانهای این مجموعه ذکر کرد که همان بازگشت به گذشته در خلال یک روایت خطی است و همچنین ایجاد پایانبندی ساختاری و نه معنایی. در این داستان، قطعیت غایی برای چیستی و چگونگی پایان داستان به وجود نمیآید و به نظر میرسد که درون داستان نیز هیچ قرینهای برای دستیافتن به این نتیجه قطعی وجود ندارد. داستان در یک بازی ساختاری، در تعلیق میماند و همین تعلیق باعث تکثر روایی آن در خوانش میشود. چه کسی قرار بود بیاید. کسی که نباید بیاید و باید مواظب نیامدنش بود. در خوانشهای مختلفی میتوان این کیستی را تفسیر کرد، اما درباره هویت کسانی که باید بیایند، صرفا همین اطلاعات داده میشود که حضور آنها خواستنی نیست. اما شاید این حضور برای دکتر خواستنی نباشد و نه برای مرد. در یک تفسیر میتواند همان داستان انتظار برای ناجی را به خوانش درآورد یا حتی رسیدن فرشته مرگ یا هر چیز دیگری. اما در یک خط داستان گفته میشود تنها راه علاجش همین است (ص ۱۱).
در خوانش این جمله میتوان گفت، گویا بیماری وجود دارد که علاج آن نیامدن کسی است. با توجه به اینکه بیماری با دکتر در مجاز مجاور است، ممکن است برای مرد بیمفهوم باشد و صرفا برای دکتر مفهوم داشته باشد. اما در پایان مشاهده میکنیم که آنهایی که نباید بیایند، به مطب دکتر نمیروند، بلکه به سراغ نگهبانشان میروند. اما این نگهبان تنها در مطب دکتر نگهبان است و نه در خانه خود. در نتیجه، آمدن آنها برای مرد در موقعیت خانه باعث میشود تناقضهایی شکل بگیرد که شخصیت داستان با آن دست و پنجه نرم میکند. گویی سازش با زندگی که رخدادهایش سر جای خودش نیست، و هر چیزی در زمان خودش رخ نمیدهد.
تناقض نگهبان بودن و نبودن، آمدن در جایی و نیامدن در جای دیگر، شاغل بودن و عملا بیشغل بودن در کل ماجرای داستان دیده میشوند. اما از آنجا که شخصیت اصلی داستان مرد است، وجود این دوگانگیها به حضور مرد مرتبط میشوند و با حضور مرد قابل تفسیر است. مرد باید از آمدن کسانی در جایی جلوگیری کند اما آنها در جای دیگری میآیند که مرد وظیفه جلوگیری کردن از آمدن آنها را برعهده ندارد. نبرد میان آمدن و نیامدن، داستان را در تعلیق نگه میدارد و مفاهیم را مورد پرسش قرار میدهد. اینکه آیا مرد شغلاش را باید به خانه خود هم ببرد یا اینکه باید هویت دوگانهای پیدا کند که در محل کار یک شخصیت و در خانه یک شخصیت داشته باشد. اینکه نیامدن در همه جا نامطبوع است، یا فقط برای مطب دکتر و اینکه این نیامدن به چه کسانی سود میرساند و به چه کسانی زیان؟
در داستانهای دیگر، از جمله داستان «نادیا»، «بود و نابود»، «محرمانه»، «رویا نو»، «چند ثانیه بعد» و «شهر یک نفره» پایانبندیها از نوع عناصر معنایی داستان هستند. یعنی در داستان نادیا، دو انسانی که دارای دو شخصیت کاملا متفاوت هستند، از هم جدا میشوند و این جدایی به دلیل تفاوت ماهوی این دو انسان است. یا در داستان «بود و نابود» یک تعلیق معنایی در انتهای داستان رخ میدهد. بدین صورت که مخاطب درباره سلامتی زن یا صداقت او درباره شوهر ممکن است شک کند و این پایانبندی باز، به واسطه ساختار داستان رخ نمیدهد و داستان نیمه رها میشود، اما به شیوهای که کنجکاوی خاصی برای مخاطب درباره ادامه داستان باقی نمیماند. گویا خنده زن و پاسخ «نه» به نوعی، هر نوع نگرانی را از وجود یک خطر برای زن رفع میکند و به نظر میرسد که تعلیق چندان موفقیتآمیز رخ نمیدهد.
داستان «نارنجی» به خاطر نوع پایانبندی، داستانی متفاوت میتواند به شمار آید. چراکه تحلیل شخصیت مرد از برنامه تلویزیونی درباره زن، گره داستانی را ایجاد میکند و در واقع پایانبندی داستان با ایجاد یک گره ساختاری، معنایی و گفتمانی به صورت همزمان رخ میدهد. «یعنی انگار اون سه خط خاکستری ریختن تو یه ظرف گرد کوچیک نارنجی رنگ... نه؟ این جوری نیست؟»: گره ساختاری داستان در دوباره مطرح کردن عناصر از پیش گفته در داستان ایجاد میشود. صحبت زن درباره تابلوهای نقاشی در برنامه تلویزیونی چندان نظر مخاطب را جلب نمیکند و صرفا این انتظار را برای مخاطب ایجاد میکند که زن درباره موضوعی باید مستقیما صحبت کند. در گره گفتمانی، در پایانبندی متوجه میشویم که زن از طریق نگفتن حقیقت، آن را برای مرد آشکار کرده است. یعنی زن با زبان رنگها و خطوط با مرد حرف زده و نه از جنس کلام، و مرد نیز به خوبی آن را فهمیده است. سه خط خاکستری به گونهای مثلث عشقی را میتوانند بیان کنند و گویی مرد با دیدن این سه خط، به چیزی در قلب زن پی برده که با خوانش پایانبندی داستان قابل تفسیر است.
گره گفتمانی داستان با تحلیل عناصر از پیشگفته داستانی براساس درونمایه است، یعنی اطلاعاتی که در خطوط قبل درباره رابطه زن و مرد و رفتارهای آن دو بیان میشود، گفتمانی را ایجاد میکند که جمله پایانی با توجه به آن گفتمان قابل تفسیر است. چنانکه در جمله اول داستان، سالن کوچک به رنگ نارنجی است و نارنجی بودن به دلیل مجاورت با دیوارهای سالن خانه، به نمادی از خانه تبدیل میشود. سه خط خاکستری درون ظرف نارنجی نیز یک مثلث عشقی را شکل میدهد که در پایانبندی، مرد داستان متوجه حضور آن میشود. گره معنایی در علاقه زن به مرد شکل میگیرد، به نظر میرسد که زن همچنان به مرد علاقهمند است و از بیتوجهی مرد رنج میکشد، برای همین به بهانه اعلام تاریخ برنامه به او زنگ میزند و مرد هم از تازه بودن نقاشیها به واسطه برخی عناصر درون آنها پی میبرد اما هیچ قطعیتی برای پایانبندی رخ نمیدهد و تفسیرهای متفاوتی ممکن است از این پایان شکل بگیرد.
در داستان «خانهها»، روایت ساده و توصیفها عینی و آشنا به ذهن هستند، اما پایانبندی غیرمنتظره که یک تفسیر معنایی متفاوت ایجاد میکند، باعث میشود که دوگانگی و حس غربت راوی حتی در خانه، خود را برای مخاطب ملموس نشان دهد. روایت خطی به توصیف حس غربت راوی در خانه پدر میپردازد و این برداشت ایجاد میشود که خانه مادر، محلی امن و راحت است. اما وقتی راوی خانه مادر را هم ترک میکند، بدون اینکه مستقیما از خلأ درونی و دلگیری راوی درباره رابطه پدر و مادر چیزی گفته شود، با پایان گرفتن داستان، داستان دیگری شکل میگیرد و آن روایت تنهایی و بیتعلقی انسانهایی که خانهشان دو شقه میشود، خانههایی که از پدر و مادر باید تشکیل شوند، اما به دلیل دو تکه شدن رابطه پدر و مادر، خانه آنها نیز دو تکه میشود و احساس بیتعلقی در این داستان به صورت زیرین و در ماورای کلمات توصیف میشود.
در واقع، دوگانگی و دو شقه شدن که محور اصلی تمامی داستانهای این مجموعه است، در برخی داستانها مستقیما و در روساخت عنوان میشود و در برخی داستانها در زیرساخت. این داستان، این دو شقه شدن را در روساخت به صورت جدایی پدر و مادر نشان میدهد و در زیرساخت به صورت میل دختر به رفتن به خانه پدر یا مادر، اما عدممیل او به ماندن و بازگشتن به خوابگاه دانشجویی که به کاروانسرایی برای انسانهای بیپناه میماند.
داستان «اژدها»، به دلایل زبانی، ساختاری، گفتمانی و روایی داستانی خوشساخت به شمار میآید. چراکه با یک استعارهسازی، همه ویژگیهای اژدها به خیابانی که راوی در آن زندگی میکند و به دلیل مجاز مجاورت میان خیابان و خانه و همچنین خانه و تنهایی، این اژدها خود سمبل تنهایی و وحشت از این تنهایی بزرگ میشود و دوباره سمبل تغییر میکند و اژدها تبدیل میشود به مردی در کنار راوی که در عین حال که او را از تنهایی درمیآورد، تنهایی او را بزرگتر میکند، چون راوی باید به خانهای بازگردد که دهانش مثل گوری تنگ و خالی باز است.
نکته قابل توجه در زبان این داستان، تغییر مداوم مشبه، وجه شبه و نمادهاست و دیگر اینکه کل داستان به زبان گذشته روایت میشود، اما فعل جمله آخر داستان به زمان حال برمیگردد.
البته حتی اگر این شگرد، غلط چاپی هم باشد، چندان اهمیتی ندارد و از لحاظ دلالی به نفع داستان میتواند یک تفسیر را ایجاد کند و آن اینکه تمام چیزهایی که در داستان روایت میشود، متعلق به آرزوها و گذشته راوی است و تنها چیزی که برای او هماکنون باقی مانده، تنهایی خانهای است که وحشتآور است. این داستان با یک حادثه غیر منتظره، بر خلاف دیگر داستانها پایان نمییابد و بنا به اقتضای موضوع داستان که توصیف تنهایی و ترس از آن و سپس عادت به آن است، با توصیف بزرگتر شدن تنهایی پایان مییابد. مخاطب صرفا از پایانبندی این داستان لذت نمیبرد و داستان با ایجاد گره داستانی جذاب نمیشود، بلکه جذابیت داستان در چگونه بهتصویر کشیدن تنهایی و چگونه بزرگتر شدن آن به واسطه ایجاد یک تضاد درونی در راوی است.
اژدها خیابان گرم و خلوتی است که جز راوی و ماشینها کسی از آن رد نمیشود (ص۵۷)، به نظر میرسد تشبیه خیابان به اژدها به دو دلیل رخ میدهد، یکی گرمای آن است و دیگری وحشت از آن. راوی در عین اینکه تنهایی خود را خلوتی گرم میداند، اما از آن میترسد و این تنهایی یک سرش از خانه شروع میشود و سر دیگرش به محل کار ختم میشود که مسیر هر روزه و همیشگی راوی است.
از شگردهای زبانی این داستان این است که اول بر اساس یک تشبیه، یک تصویر را میسازد و بعد وجه شبه آن را از بین میبرد، اما تشبیه همچنان پابرجا میماند. در بند اول گفته میشود که «خیابان مثل اژدهایی دهانش یکسره باز بود و گرما را پس میداد» (ص ۵۷)، اما در بند دوم تصویر زمستان و نشستن برف روی بدن اژدها ساخته میشود، یعنی وجه شبه گرما فرو ریخته میشود، اما مشبه به (اژدها) همچنان به قوت خود باقی میماند و میشود خود مشبه (خیابان)، یعنی اژدها میشود واژه دیگری برای مفهوم خیابان. نام داستان که نشانهای اصلی در گره گشایی داستان است، اژدهاست و این خود نشاندهنده اهمیت این مفهوم است که در جریان داستان رفتهرفته مفاهیم زیادی به خود میگیرد و رفتهرفته وجه شبههای دیگری برای شباهت میان خیابان و اژدها دیده میشود و پایانبندی داستان با تغییر وجه شبهها و مشبهها و صرفا ثابت ماندن مشبه به رخ میدهد.
یعنی در آخر داستان، دیگر خیابان مشبه نیست، بلکه مردی که راوی با او دوست است، مشبه است که با صنعت مجاز (مجاورت) خیابان و مرد یکی پنداشته شدهاند، چراکه مرد اجازه ورود به خانه راوی را ندارد و راوی تنها خیابان را متعلق به خود میداند. پس از شکل گرفتن مشبه نهایی که همان «مرد» است، در بازخوانی داستان، مسیر خانه تا محل کار که اژدها نام گرفته، صنعت به کار رفته در آن تغییر میکند و معلوم میشود که به دلیل اینکه راوی همراه با دوست خود از خانه تا محل کار قدم میزده، آنجا را خلوت خود نامیده است. تناقض خلوت و عمومیت در اینجا شکل میگیرد که برای راوی خیابان خلوت است، در صورتی که خیابان محل عمومی رفت و آمد به شمار میآید و خانه برای او محل امن نیست. در اینجا، با خوانش داستان متوجه میشویم که چرا راوی اژدها را دوست دارد، در عین اینکه مخاطب انتظار دارد موجودی ترسناک باشد، به این دلیل که راوی از فاش شدن راز خود میترسد، اما این راز همان وجود عشق در زندگی او است.
لیلا صادقی
شهر یک نفره
(مجموعه داستان)
مرجان بصیری
نشر ققنوس
عنوان مطلب نام فیلم رخشان بنیاعتماد است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست