شنبه, ۱۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 1 February, 2025
زندگی اسامه محمد بن لادن در چند برداشت
● اپیزود اول: مرد و دستار عربی
دستاری برسر و عبایی بر دوش، مرد رو به صفحه تلویزیون نشسته، انگاری که آیینهیی است در مقابلش، خود را میبیند، گویی نمیداند شاید که این آخرین تصویرش باشد در قاب شیشهیی. تصویرش را عقب و جلو میبرد، میخواهد تپقهای کلامیاش را بگیرد، لابد در پیامی که آماده کرده است برای کشوری که به باورش همه قدرتهای جهان را در خود ذخیره کرده است، یعنی همان ایالات متحده امریکا. میخواهد آنچه مفتیهای عرب، سالها بهنام فتوا به گوشش خواندهاند اجرا کند و از همینروست که با وجود تمول و داراییهای بسیار در پناهگاهی نمور و بر فرشی پوسیده نشسته است. لبخندی محو بر صورت دارد و نگاهی جدی و سرد و نامش را اگر جویا شوی میگوید «اسامه بنمحمد بنعوادبنلادن»!
● اپیزود دوم: برجهایی که فرو نشستند
سال ۲۰۰۱ است، مرد عرب در کنفرانسی تلویزیونی میگوید: «قصد طرحریزی یک عملیات بزرگ برضد اهداف امریکا را دارد» و اگرچه سازمان اطلاعات مرکزی امریکا به «جورج بوش»، رییسجمهور وقت امریکا میگوید اسامه بنلادن قصد انجام چنین حملههایی را دارد ولی چندان جدی گرفته نمیشود. اما رییس (به تعبیر هواخواهان) خواب این حمله را سالها پیش دیده بوده است. سال ۱۹۹۶ «خالد شیخمحمد» برای نخستینبار به رهبرش این پیشنهاد را میدهد اما اسامه با بیان اینکه اقدامهای خود را در سودان و افغانستان متمرکز کردهایم جواب سربالا میدهد، اگرچه بسیاری شبها خواب اجرایی شدن این ایده را دید. تنها سه سال کافی است تا رهبر القاعده به رویای شبانهاش پایان دهد. رهبر بار دیگر از شاگرد میخواهد طرح حمله خود را بهبود ببخشد. سپس رهبری و تامین مالی طرح را بر عهده میگیرد و اهدافی را که باید مورد حمله قرار گیرد روشن میکند. کار اما باید دقیق شده باشد تا قویترین سازمان اطلاعاتی دنیا هم نتواند شکی کند و تردیدی به دل راه بدهد. بنابراین، هواپیماربایان را نیز خود انتخاب میکند و رهبریشان را به دست مردی به نام «محمد عطا» یک جهادی و دانشآموخته آلمان میدهد. عطا تیمی با اسم «شبکه هامبورگ» شکل میدهد و به همراه هواپیماربای دیگر که بنلادن فرستاده است در موقعیتهای خود در نقاط مختلف امریکا مستقر میشوند تا مهیای اجرای دستور رهبر که فرمان خدا هم میخوانندش شوند. چنین بود که شب ۱۰ سپتامبر تمام کسانی که در پیتزاهات در شهر مین ایالت پورتلند امریکا پیتزایشان را میخوردند شاید هرگز گمان نمیبردند آن سوترشان جوانانی نشستهاند که دست از جان شسته در پی خاموش کردن آتش کینهشان هستند و در ظاهر اگرچه شاید ساکت اما در دل غوغایی دارند و همین بود شاید که عطا در آخرین نوشتهاش آورد: «قسم بخور که مرگ را پذیرا باشی، در آرامش کامل باش، زیرا زمان زیادی تا رسیدنت به بهشت نمانده است». و اینگونه بود که به دستور مرد عرب، دو هواپیما با تمام سرنشینان در ساعت ۸:۴۶ و ۹:۳۷ به دو ساختمان بلند و بزرگ در قلب نیویورک اصابت کردند و در مجموع نزدیک به سه هزار نفر کشته شدند. ساختمانهایی که مرد عرب سه سال بود رویای سقوطشان را در سر میپروراند: برجهای دوقلوی مرکز تجارت جهانی با هزاران سکنه!
● اپیزود سوم: کوههای مخوف
چند ماهی از حملهاش به برجهای دوقلو گذشته است، حالا که دستش در تمام جهان رو شده، باید منتظر انتقام «بوش پسر» باشد. سردی ماه دسامبر استخوانسوز است اما او و تعدادی از نزدیکانش در کوهستانی در جنوب شرقی افغانستان مخفی شدهاند، هرچند که محل اختفا لو رفته و به فاصله اندکی پس از تهاجم ارتش ایالاتمتحده به افغانستان، آنها در این مکان محاصره شدهاند. بنلادن که در یکی از دور افتادهترین مناطق زمین به همراه چند صد نفر از مردانش به دام افتاده است، هر روز هدف ۱۰۰ حمله هوایی قرار میگیرد. بمبهای ۷۵۰۰ کیلوگرمی که از هواپیماهای ترابری ۱۳۰ C رها میشوند تمام منطقه را به لرزه درمیآورند و حتی رهبر که ادعای شجاعتش میشود مرگ را به نظاره نشسته و منتظر است. دیگر تاب از کف داده نیمه ماه دسامبر است که وصیتنامهاش رامینویسد: «به همسرانم توصیه میکنم پس از مرگ من دوباره ازدواج کنند و از فرزندانم به خاطر اینکه زندگیام را وقف جهاد کردم، عذرخواهی میخواهم». اما تقدیر چیز دیگری برایش رقم زده است، تنها دو روز از نگارش وصیتنامهاش نگذشته که او و گروهی از محافظانش از مخفیگاه خود در دل کوه خارج میشوند و راه پاکستان را در پیش میگیرند، بدون هیچ مانعی از کوهها میگذرند و وارد مناطق قبایلنشین پاکستان میشوند. میگویند از طریق بیسیمی که داشتهاند توانستهاند خطوط امن را شناسایی کنند و با همکاری بلدهای محلی از مهلکه بگریزند اما همچنان امریکاییها و جهان شگفت زدهاند که رهبر جهادی چگونه از زیر آتش بیوقفه بمبها فرار کرد و رسانهها میپرسند: «در کوههای تورابورا چه گذشت»؟
● اپیزود چهارم: اینجا دریاست
به آب که نگاه میکند، سرش گیج میرود، با آن همه آموزش و ریاضت از آب خوشش نمیآید، آخر مرد صحرای خشک و بیابان است نه آبی دریا. با این حال اما، مرد عرب خیالی در سر دارد. سال ۲۰۰۰ است همان که به پیشگویی بسیاری آخرالزمان قرار بوده باشد اما او میخواهد برای دشمن دیرینهیی که کینهاش را سالها در سر پرورانده، آخرالزمانی فراموش نشدنی بسازد. دو سال پیشترش یعنی ۱۹۹۸ از «ابو محمد»، فتوای جهاد بر ضد امریکا را گرفته است و حالا نقشه حمله به کشتی یک میلیارد دلاری را میخواهد عملی کند. پس به گروه پیروانش دستور حمله را میدهد و کشتی در خلیج عدن با مجاهدان عرب روبرو میشود و در این کشاکش، ۱۱ ملوان امریکایی کشته میشوند و رسانههای خبری نام کشتی که مورد حمله و تهاجم قرار گرفته را اعلام میکنند: کشتی یواساس!
● اپیزود پنجم: سلام مقتدا
جوان ۳۹ ساله عرب، نخستین پیام انتحاریاش را به قدرت بزرگ داده و تهدید کرده که آنها را از شبه جزیره عربستان خارج خواهد کرد. حالا از سودان فرار کرده، در جلالآباد افغانستان ساکن شده و خیالهای بزرگ در سر دارد ولی خیال خوشش خیلی زود به ناخوش مبدل میشود. گروه جهادی طالبان، جلالآباد را تحت سیطره خود در میآورد و اسامه را ترس فرامیگیرد که «کاش لااقل پناهی به من دهند!» اما ناگاه باز بوی بهبود از اوضاع شنیده میشود، شگفتزده به نظاره هیاتی نشسته است که از سوی رهبر طالبان آمده تا هم پناهش دهد و هم بگوید که پناه دادنش مایه مباهات گروه جهادی است. اسامه با خیالی آسوده به گروهی که پناهش داده کمک میکند و سالی بعد در جنگ طالبان با ژنرال «دوستم» دستور میدهد تا نیروهای هوادارش به کمک طالبانیها بشتابند. همین است که رهبر طالبان را مشتاق دیدار کرده است، دل را به دریا میزند و اوایل سال ۱۹۹۷ پس از اینکه اسامه با دو شبکه تلویزیونی کانال ۴ و سیانان گفتوگو کرد او را میبیند. مرید طالبان در دیدارش میگوید: «بهتر است کمتر خودت را رسانهیی کنی، این را به عنوان یک توصیه دوستانه میگویم» و این بنلادن است که در پاسخ میگوید: «مطمئن باشید دیگر کمتر این کار را خواهم کرد». پس از آن است که دست دوستی داده میشود و جوان که حالا به ۴۰سالگی پای گذاشته در دل میگوید: «بله این ملاعمر است، مقتدای من».
● اپیزود ششم: این گروه خودم است
تقویم سال ۱۹۸۸ را نشان میدهد. اشرافزاده جهادی که ۱۰ سالی است در «مکتب الخدمه»؛ (گروهی که برای جهاد بر ضد سیطره شوروی در افغانستان شکل گرفته) عضو است، برای ساماندهی فعالیتهای نظامی و آموزشی خود، به پیشنهاد «ابوعبیده» مصری معروف به «پنجشیری»، از اعضای مهم جماعت اسلامی مصر و از فعالان افغانستان، در مکتب قدیمیاش انشقاق ایجاد کرده و سازمان جدیدی را بنا مینهد، سازمانی که به سرعت با دیگر گروههای مسلح ارتباط برقرار کرد. گروهی که بنلادن تشکیل داده، چند ملیتیست و اعراب مجاهد را از کشورهایی همچون سوریه، لبنان، عربستان، پاکستان، سودان و... به دور هم جمع کرده است. دستهیی از افرادش افزون بر حضور در این سازمان، به عنوان نیروهای ارشد، رهبری گروههای دیگر مانند «جماعهالاسلامیه» و «الجهاد مصر» را نیز بر عهده دارند. همین است لابد که مکتبالخدمه، از هم میپاشد و بسیاری از نیروها و اعضای آن هم جذب گروه جدید جوان عرب میشوند. او ساختار نظامی گروهش را بر مبنای «خوشه انگوری» چیده است بطوری که؛ اعضا هرگز یکدیگر را نشناسند؛ آنها را از طریق ثروت زیادش و برخی کمکها تامین میکند، براین باور است که آنها نباید ذرهیی محتاج باشند؛ با نخوت به پیروانش مینگرد و میگوید: «این گروه خودم است، پایه و اساس دارد، «القاعده» است».
● اپیزود هفتم: سلام کشورهای سرنوشت ساز
جوانک شاعر، با اینکه هفتمین بچه از میان ۱۵ خواهر و برادری است که دارد، در ناز و نعمت بزرگ شده است. پدرش سرمایهداری بزرگ در عربستان است و با اینکه یمنی است، خدمات زیادی به پادشاهی آل سعود میکند تا جایی که خزانه خالی پادشاهی را با خرج خودش برای شش ماه پر نگه میدارد. پدر اما فردی معتقد هم هست و چنین است که مسجدالاقصی را بازسازی میکند. به اصرار پدر و تحت تعلیمات مذهبی، اسامه در ۱۷ سالگی ازدواج کرده است و البته در دانشگاه جده رشته مدیریت اقتصادی را خوانده اما در میان اساتید دو استاد مطالعات اسلامی بیش از همه دل او را ربودهاند: «عبدالله اعظم» و دیگری «محمد قطاب»، فیلسوف اسلامی نامدار.
اینطور است که جوان ساده و آرام ناگهان چنان شیفته مطالعات اعتقادی و جهادی میشود که در میانه دومین دهه زندگیاش گروهی به نام جماعت اسلامی را شکل میدهد و کمکهای شایانی به گروههای جهادی میکند. حالا چند سالی از حمله شوروی به افغانستان گذشته است، اسامه برای دیدن برخی پناهندگان و رهبران مذهبی به پیشاور پاکستان رفته است و این نخستین سفر او به این کشور است اما او تصمیم گرفته است به افغانستان هم سفر کند. سال ۱۹۸۲ است و او دوباری به کشور زجر دیده آمده است، حالا بیتالانصار را برای جذب اعراب مجاهد در افغانستان ساخته است. به دشتها و کوههای افغانها نگاه میکند، مرز پاکستان را به چشم میبیند و در دل میگوید: «کشورهای سرنوشت من!»
● و اپیزود آخر...
دوربین همان فرش پوسیده را نشان میدهد، سرتاسرش را خون گرفته است، دفترچههایی که میگویند چند نقشه تروریستی در آنها طراحی شده، گوشهیی دیگر افتاده است. جستوجوگران میگویند چند فیلم پورنو هم در میانه وسایل پناهگاه نمور یافتهاند. سخن از زنده شدن دموکراسی است. با دیدن لکههای خون، تردیدها هم پررنگ شدهاند. صاحب لکههای خون مرده است؟ رییس سیاهپوست ایالت متحده با اطمینان میگوید «کار تمام شده اما صحنهها خشونتبار است و خشونت را نمیشود منتشر کرد». پاکستان که مخفیگاه اسامه در چند قدمی مرکز نظامیاش بوده، ابراز بیاطلاعی میکند. پیشوای القاعده حالا نقشههای زندگیاش را در خوابی میبیند که پایانی ندارد. شعرهایی که در جوانی گفته را مرور میکند. میخواست جهان را تغییر دهد اما جهان زندگیاش را مصادره کرد. به آخرین جملههایی که در فیلم ضبط شدهاش گفته فکر میکند: «امریکا هرگز خواب امنیت را نمیتواند ببیند تا زمانی که امنیت در فلسطین برقرار نشود». دیگر اما مجالی نیست، این آخرین اپیزود زندگی مرد عرب ۵۴ ساله است.
نفیسه زارعکهن
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست