دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

قدرت و امنیت در روابط انسانی


دو واژه «قدرت» و «امنیت» به فراوانی در گفت وگوهای روزمره به كار برده می شود انسان های در طیف بهنجار با شنیدن یا گفتن این واژه ها احساس مطبوعی می كنند, زیرا همه به آن نیازمندند این دو واژه در مقابل واژه «خطر» معنا پیدا می كنند خطر هر آن چیزی است عینی یا ذهنی كه حیات روانی یا فیزیكی انسان را تهدید به نابودی می كند

امنیت به این مفهوم است: «خطری وجود ندارد.» و قدرت به مفهوم اینكه: «من بر خطر مسلط می شوم.» البته این واژه ها در مفهوم مطلق خود در دنیای واقعی مصداق پیدا نمی كنند و منحصر به دنیای اسطوره ها هستند كه از اعماق نیازهای ناخودآگاه بشر سرچشمه می گیرد. اما انسان به احساس حضور نسبی این احساس ها در دنیای روانی خود به شدت نیازمند است و هر حركتی در هستی انسان، چه مادی و چه معنوی برای احساس هرچه بیشتر این دو مفهوم در وجود اوست.این دو احساس اثر مستقیم بر هم دارند. یعنی احساس امنیت باعث افزایش حس قدرت و احساس قدرت باعث ازدیاد حس امنیت در فرد می شود.انسان از بدو تولد تا مرگ از چه ابزاری برای به دست آوردن این دو احساس استفاده می كند؟ در واقع اگر به طریق عینی بررسی شود، می تواند به دو طریق باشد (البته این دو طریق در بسیاری موارد با هم همپوشانی دارند.) یكی از طریق اثر خود فرد بی ارتباط با رابطه انسانی و یكی از طریق رابطه انسانی. اثر خود فرد مانند انجام یك كار، به كار بردن خلاقیت و خلق، یا از طریق داشته ها مانند ثروت، شهرت، مقام و... كه البته این تاثیر، بخشی در رابطه فرد با خودش از طریق تعبیر این عمل به نام «ارزش» در سیستم ارزشی، فرهنگی فرد بدون ارتباط با رابطه انسانی تولید امنیت و قدرت می كند و بخشی با تاثیر روی رابطه انسانی فرد با دیگران تولید قدرت و امنیت می كند. هدف این مقاله بررسی این بخش نیست. بلكه بیشتر بررسی تولید امنیت و قدرت در روابط انسانی منظور است. این مفهوم می تواند بسیار پیچیده و طول كشیده باشد و از دیدگاه های مختلف قابل بحث. اما از دیدگاه روانشناختی می توان آن را به چارچوب های ساده ای تبدیل كرد كه خواننده بتواند با آن ارتباط برقرار كرده، انواع عملكردها را در درون خود جست وجو كند.می توان از كودكی آغاز كرد تا به بزرگسالی رسید. نوزاد انسانی ناامن ترین موجود زنده هستی است و بی قدرت ترین آن. به تدریج در ارتباط با مادر (یا جایگزین آن) به درجاتی از امنیت و قدرت می رسد تا به دنیای بزرگسالی قدم بگذارد. از چه طریق؟ از طریق گرفتن محبت، خدمات، حضور و انرژی از دیگری. كودك به درجاتی از امنیت می رسد چون این عناصر را «دریافت» می كند. این «دهنده بودن» برای والد چه سودی دارد؟ در او ایجاد قدرت می كند یعنی در دوران كودكی گرفتن این عناصر در كودك تولید امنیت كرده و دادن این عناصر در والد تولید قدرت می كند. این معامله پرسودی برای هر دو طرف است. در دوران بزرگسالی چگونه این امنیت و قدرت در روابط انسانی كسب می شود؟

نویسنده بر آن است كه راه های گرفتن امنیت را از راه های گرفتن قدرت جدا كند. این توضیح باید داده شود كه جز یك راه، مابقی راه ها در دوران بزرگسالی تولید امنیت و قدرت واقعی نكرده، امنیت و قدرت كاذب ایجاد می كنند یعنی امنیت و قدرتی كه جزء شخصیت فرد نشده و تا وقتی باقی می مانند كه رابطه مانده باشد و با قطع رابطه از بین می رود و حتی خود تولید ناامنی و ضعف بیشتر می كنند. راه های گرفتن امنیت می تواند به دوگونه باشد: اول، ادامه راه كودكی یعنی دریافت كردن یك طرفه محبت، خدمات، حضور و انرژی از دیگری یا دیگران. انسان هایی كه می گیرند اما قدرت دهندگی ندارند. این روش رابطه گرفتن تولید امنیت نسبی در فرد می كند اما بسیار شكننده است و زود درهم می شكند و فرد باید برای ترمیم این من شكننده باز بیشتر و بیشتر بگیرد و هم اینكه ناپایدار است و به محض اینكه نگیرد، این امنیت از بین می رود یعنی جزء شخصیت فرد نمی شود. پس ادامه رابطه ای كه در كودكی انطباقی بود به دوران بزرگسالی، غیرانطباقی و روان آسیب شناختی می شود.بسیاری از روابط وابسته افراد این جامعه بر پایه این نوع درخواست برای گرفتن است، چه در زناشویی، چه در دوستی یا... كه هیچیك در توازن بهنجار قرار نگرفته است.طریق دوم، آویزان شدن به «من» دیگری است. در این روش فرد ناامن، دیگری را كه صاحب قدرتی از هر دست می بیند در ذهن ایده آلیزه می كند و با ستایش او و همانندسازی و الگوبرداری ناخودآگاه با او احساس امنیت می كند. یعنی من خود را كه ضعیف می بیند به من دیگری كه صاحب قدرتی می بیند آویزان می كند .حتی من خود را به او تقدیم می كند یعنی در او حل می شود تا امنیت بگیرد. این در واقع سیستم قهرمان سازی و دیكتاتورپروری است.در دوران نوجوانی این سازوكار تا حدی انطباقی است اما در دوران بزرگسالی نابهنجار و غیرانطباقی است و نه تنها سبب رشد فرد نمی شود بلكه چون فرد خود را در مقایسه با قدرت من دیگری ناتوان و ضعیف می بیند بیشتر احساس ضعف و ناتوانی و عدم باور به خویشتن می كند و امنیت كاذب تا وقتی وجود دارد كه آن قهرمان وجود داشته باشد یعنی من دیگری كماكان ایده آلیزه باقی بماند. این دو نوع رابطه نابهنجار تولید امنیت بود. اما دو طریق تولید قدرت نابهنجار و كاذب هم وجود دارد. اولی روش ساده و بدوی زورگویی و سلطه طلبی است. یعنی كنترل كردن دیگری یا دیگران- یك رفتار آزارگر (Sadistic). كسی كه برای تولید قدرت در خود به چنین روشی مبادرت می ورزد، خود، منی است بسیار ناامن كه هر فرد و هر پدیده و هر واقعیتی می تواند برای او تولید خطر كند و او در خود قدرت اداره كردن این خطر را نمی بیند. بنابراین فكر می كند با زور و سلطه و كنترل دیگران می تواند در خود ایجاد قدرت و در نتیجه امنیت كند. در ذهن چنین فردی، یا او باید باشد یا دیگری. یا او باید خوب باشد یا دیگری و اگر دیگری خوب باشد پس او بد است. بنابراین دیگری را بد و بی ارزش می كند تا خود خوب باشد و قدرت بگیرد. این عمل موقتی در فرد ایجاد قدرت می كند اما چون دیگران در رابطه با او حالا در واقعیت، دشمن او می شوند (كه زمانی نبودند) میزان احساس خطر و ناامنی فرد بالاتر می رود و بیشتر دست به این عمل می زند و در یك چرخه روان آسیب شناختی ناامن تر و ناتوان تر می شود.راه دیگر ایجاد قدرت، تبدیل شدن به «من ایده آل» دیگران است. یك من ناامن و ضعیف كه واجد خصوصیات شخصیتی خودشیفته (كسی كه خود را به صورت هذیانی بالاتر از دیگران می پندارد) و نمایشی (كسی كه جلب توجه شدید از دیگران را نیازی اساسی برای خود می بیند) و وسواسی (فردی كه صاحب پشتكار و سرسختی است اما به شدت كنترل كننده می باشد) است، پتانسیل این را دارد كه در چنین موقعیتی قرار بگیرد. این خصوصیات می تواند در فرد مقابل كه خود، ضعیف و ناامن می باشد، تولید توهم قدرت از سوی او را بكند و من ضعیف دیگری در یك سیستم ایده آلیزه كردن به او می چسبد و از او امنیت می گیرد. در این سیستم تعاملی، فرد ایده آلیزه شده قدرت فراوان كسب می كند، اما این قدرت وابسته به موقعیت رابطه ای بوده، می تواند با از بین رفتن رابطه فرو بریزد. دیكتاتورها و برخی قهرمانان از دریافت چنین قدرتی تغذیه می كنند.اما راه صحیح تولید قدرت پایدار كه می تواند بخشی از شخصیت فرد شود و انسان در سیر كسب آن به حد مطلوب امنیت، بلوغ، پختگی و قدرت برسد كدام است؟ در واقع تلاش برای تولید امنیت در دیگری به واسطه دهندگی در محبت، خدمات حضور و انرژی و انتقال حس ارزشمند بودن (دادن تصویر «تو خوبی» به دیگری) در رابطه های انسانی. این تنها راه كسب قدرت پایدار و در نتیجه تولید امنیت مانا در خویشتن است. چنین قدرت و امنیتی در یك سیستم انطباقی، در تمام شخصیت فرد نفوذ كرده از او انسانی والا و پرقدرت با خصوصیات انسانی قوی می سازد. قدرت و امنیتی كه وابسته به شرایط نیست و در یك چرخه مثبت افزایش یابنده قرار می گیرد. یعنی با دادن امنیت انسانی به دیگری قدرت واقعی كسب می كند و هرچه این قدرت در او افزایش یابد توانایی امن كردن دیگران در او افزایش می یابد.كمك به رشد دیگری در روابط مساوی و دموكراتیك، احترام به عزت نفس او و هرآنچه متعلق به اوست مانند افكار، احساسات، عقاید و قضاوت هایش، تولید پیغام «تو خوبی» در او می نماید و پدیده اعتماد شكل می گیرد. با بسته شدن پیوند اعتماد، امنیت و در نتیجه قدرت واقعی انسانی تولید می شود.شاید این سئوال برای خواننده ایجاد شود كه كسی كه خودش به درجات مطلوبی از امنیت نرسیده چگونه می تواند این امنیت را به دیگری بدهد؟ كسی كه عشق و احترام كافی دریافت نكرده چگونه می تواند دیگری را دوست بدارد و به تمامیت او احترام بگذارد؟شاید پاسخ این باشد كه همه انسان ها در طیف معمولی، لااقل توشه ای اندك از محبت و امنیت را با خود به دنیای بزرگسالی می آورند. جایی كه مسئولیت ما در قبال خود، دیگر با خود ماست. جایی كه هر انسان بزرگسال با هر من نصف و نیمه ای كه دارد و حاصل تجربیات كودكی و نوجوانی او است، دیگر خود مسئول سامان بخشیدن به این امن است. اینجا باید سرمایه گذاری كرد. جای گله و شكایت وجود ندارد. سهم هر فرد، چیزی است كه دارد و اگر از سهم خود هرچند ناچیز (چه عاطفی، چه عقلانی، چه مالی، چه موقعیتی) شروع به بخشیدن كند و دیگران را در آن سهیم بداند، به اندك زمانی پارادوكس شگفت آوری رخ می دهد. سرمایه اش را داده اما صدافزون شده بازپس می گیرد به صورت رشد و پختگی و قدرت. این ویژگی شگفت رابطه انسانی مساوی و دموكراتیك است: «اگر من در تو ایجاد امنیت كنم، خود قدرت امن كننده می گیرم.»

خواننده می تواند به این نتیجه برسد كه چگونه امنیت و قدرت واقعی او در گروه تولید امنیت و قدرت در دیگری است. در گروه تعاملات سالم كه در آن پیغام «تو خوبی» به دیگری داده می شود.

در جامعه ای زندگی می كنیم كه به دلیل اینگونه روابط ناسالم، روزبه روز درجه ناامنی بیشتر می شود و در یك چرخه نابهنجار با تولید ناامنی بیشتر، رابطه ناسالم بیشتر می شود. این چرخه را باید از جایی قطع كرد.می گویند دو عامل انگیزه تغییر است. رنج از شرایط فعلی و افزایش خودآگاهی. نویسنده بر این گمان است كه هر ایرانی در رنج خود شناور است. پس امید بر این است كه فرصت آگاه شدن بر خود افزایش یابد.

*روانپزشك و روانكاو