پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
قیصر,۴۰ سال بعد
اولین مشخصه «محاکمه در خیابان» این است که فیلم رنگی با مفهومی که میشناسیم نیست. هرچند سیاه و سفید هم نیست و بیشتر به نظر میرسد در آن از نوعی فیلتر قهوهای استفاده شده باشد؛ اما اگر با اغماض آن را سیاه و سفید بدانیم، این ویژگی فنی باید چه مفهومی را به ذهن ما متبادر کند یا ما از سیاه و سفید بودن فیلم به چه چیزی برسیم؟ از منظری دیگر میتوان سوال را این طور مطرح کرد که کدام الزام تماتیک باعث تحمیل این مشخصه فنی به فیلم شده است؟
کیمیایی علایق و دلبستگیهایی دارد که سعی میکند از هر فرصتی برای نمایش آنها در فیلمهایش استفاده کند. از خوششانسیاش هم همیشه هستند کسانی که به خاطر علایقی از همان دست یا خاطرات خوبشان از فیلمهای قبلی او برای هر چیز باربط و بیربطی در فیلمهایش دلیل و تفسیر میتراشند؛ از سرک کشیدن دوربین روی دیوار بعد از تیتراژ تا دوران ۱۸۰درجهایاش در پایان فیلم و نمایش وارونه خیابانهایی که در طول فیلم به اندازه کافی روی مخمان بودهاند، برای رساندن زورکی این مفهوم که بله، در دوره و زمانه وارونهای زندگی میکنیم یا چیزهایی از این دست. دوستداران کیمیایی این بار هم برای دوست داشتن فیلم جدید استاد آنقدر دلایل خاص خودشان را دارند که مثل همیشه آن را نقطه عطفی در کارنامه او به حساب میآورند و معتقدند او در مسیر جدیدی قدم گذاشته است.
محاکمه در خیابان را میشود هجو و ریشخند فیلمهای خود فیملساز دانست توسط خود او. امیر برای این که ببیند حرف رفیقش، حبیب در مورد عشقش و همسر آیندهاش درست است یا نه، راه میافتد و به نوعی آدمها را محاکمه میکند. با این که همه شواهد و قراین حرف حبیب را تایید میکند، او در نهایت به نتیجهای میرسد که خودش دوست دارد. او میداند که رفیقش حبیب حرف بیراه نمیزند، ولی مرجان را دوست دارد، بنابراین سعی میکند با باور دروغها و فریبها برای این دوست داشتن و پاگذاشتن روی این رفاقت قدیمی برای خودش دلیل و برهان جور کند و خودش را بازی بدهد. بازی که البته بازی دادن مخاطب را هم در خودش دارد. وقتی دوربین آگاهانه به هر کجا که دوست دارد سرک میکشد و فقط ناظری نیست که کنشهای بیرونی آدمهای یک قصه را به تصویر بکشد، پس پایانی هم که میبینیم پایانی است که فیلمساز برای ما تدارک دیده و در حقیقت به خاطر آن در طول قصه ما را گول زده است. همه چیز در این مسیر پیش میرود که ما دوربین وارونه و اظهار وجود و نتیجهگیری مستقیم و تعیین تکلیفش را بپذیریم.
گذشته از ایرادهای منطقی داستان، یکی از ایرادهای کلی فیلم که به هیچ عنوان نمیشود از آن کوتاه آمد، بحث منطق زمانی فیلم است. زمان فیلم به هیچ عنوان کنترل شده و هماهنگ نیست. یادمان باشد که فیلم فقط در یک بعدازظهر میگذرد و روایت قصه در یک بازه زمانی محدود دست و بال فیلمساز را میبندد. کاری که البته نمونههای موفقی را در آن در سینمای خودمان سراغ داریم. ولی حالا که اسم اصغر فرهادی در تیتراژ به بهانه همراهی در نوشتن فیلمنامه آمده، میشود به فیلمهای آخر او و بخصوص «چهارشنبهسوری»اش اشاره کرد که فیلم جدید کیمیایی از نظر درونمایه شباهتهای خیلی زیادی با آن دارد. حبیب درست وقتی این موضوع را با امیر مطرح میکند که امیر باید برای آوردن عروس به آرایشگاه برود. محاکمه خیابانی امیر، قتل نکویی به دست شریکش و فرارش با نسیم، همسر نکویی و... همه و همه با ریتمی کند و ناهماهنگ در همین بازه محدود زمانی اتفاق میافتند و در حقیقت همه چیز براساس تصادف و اتفاق پیش میرود. تنها حلقه رابط ماجرای امیر با داستان نکویی ۲ دختر فیلمبرداری هستند که بعد از این که امیر عذرشان را میخواهد، به سراغ نکویی میروند تا طلبشان را از فیلمی که در جشن تولد دخترش گرفتهاند، وصول کنند. ما تا خانه با نکویی همراه میشویم و درست همان موقع شریکش برای دزدیدن پولهای گاوصندوق او میآید و به او چاقو میزند. نسیم، زن سابق نکویی خیلی اتفاقی سوار ماشین عبد، رانندهای که با مرجان، نامزد امیر رابطه داشته میشود تا خودش را به فرودگاه برساند و... همینطور الی آخر. یعنی همه حلقههای این زنجیر خیلی تصادفی و بدون منطق قانعکننده و درستی چیده میشوند و پیش میروند و لابد فیلمساز هم انتظار دارد ما همه اینها را بپذیریم. او حتی فراموش میکند که دارد داستانش را در یک بازه زمانی محدود مثل یک بعد از ظهر روایت میکند و باید ریتم و ضرباهنگش با این ویژگی و مشخصه که خودش برای فیلم تعریف کرده هماهنگ باشد.
اصرار روی مولفههای همیشگی سینمای کیمیایی به گمانم بیربطترین کار ممکن برای توجیه ضعفهای فیلم جدید اوست. یعنی او میخواهد از زمانهای بگوید که ناموسپرستی و غیرت و مردانگی و اینجور چیزها از بین رفته و در عین حال حواسش نیست که قهرمان فیلمش جز یک کاریکاتور از قهرمانهای همیشگیاش و در راس آنها قیصر به عنوان قهرمان تیپیکال فیلمهایش نیست، پولاد کیمیایی در فیلمهای پدر، نقشهایی را بازی میکند که برای او گشادند و به تنش لق میخورند. هر کس دیگری هم جای او بود فرقی نمیکرد. مشکل باورپذیری آنها را باید اول در خود نقش جستجو کرد و بعد در بازیگر. این که دیالوگها آن جوری که باید در دهان پولاد نمینشیند، قبل از هر چیز برمیگردد به این که دیگر دوره و زمانه آدمهایی با این ادبیات و نه خوی و مسلک و مرام گذشته است. اصرار کیمیایی به این کار درست مثل این است که در سال ۸۸ یکی را با لباس و گویش دوران قاجار بفرستی وسط میدان ولی عصر. لطفا به این گزاره دقت کنید: نکویی با کلاه شاپو و کراوات و آن هیبت خاص و متفاوت با وسیله مدرنی مثل سینمای خانگیاش مانوس است، اما با وسیلهای مثل چاقو کشته میشود تا خاطره رضا موتوری را در چینشی جدیدتر و مدرنتر و البته مضحکتر بازسازی کند.
اصرار روی مولفههای همیشگی سینمای کیمیایی بیربطترین کار ممکن برای توجیه ضعفهای فیلم جدید اوست حداقل خوشحالیمان در ۲ فیلم اخیر کیمیایی این بود که آدم بدهایش دست به اسلحه شده بودند؛ اما انگار اسلحه مال آدمهای واقعا بد و خلاف است و برعکس چاقو یا به قول خودشان تیزی مال آدمهای برحق و خوبی است که فقط و فقط برای احقاق حقشان از آن استفاده میکنند. این تاکید بر همان مفاهیم و ابزار و بینش حاکم بر فیلم دلایل متعددی میتواند داشته باشد. ولی هرچه که هست، از روی ناآگاهی نیست. این که فیلمساز کهنهکار ما با ابزار روز تبلیغات بخوبی آشناست، گواه خوبی برای این مدعاست. دلیل دیگرش را میتوان در خود فیلم پیدا کرد. قهرمان ثابت فیلمهای او این بار با هیبت یک آدم ژیگول ظاهر شده و با این که متوجه تفاوتش هست، ولی از این اتفاق ناراضی نیست.
اقدام خودسرانه قیصر برای گرفتن انتقام از برادران آب منگل به واسطه نوعی هرج و مرج اجتماعی است که او را مجبور به این کار میکند و همین دست مخاطب را برای تعبیر سیاسی از کار هم باز میگذارد. قیصر به آبمنگلها امان نمیدهد و بدون محاکمه سر همهشان را زیر آب میکند و پای همه چیزش هم میایستد، ولی این بار امیر حرف رفیقش را آزمایش میکند و در این محاکمه طنزآمیز و مضحک، با دادن حق دفاع به متهمان، ایمانش به حبیب و در حقیقت رفاقت را زیر سوال میبرد. بعدتر حتی با تبرئه آنها فاتحه ناموسپرستی را هم میخواند تا به قیمت ماندن ابدی این لکه ننگ و داغ روی پیشانیاش، به چیزی که خودش دوست دارد برسد. این یعنی قهرمانهای کیمیایی هم همان قهرمانهای قدیمی نیستند و عوض شدهاند و فقط به تهدید طرف مقابل بسنده میکنند. غیر از تهدیدهای امیر در مواجهه با عبد، راننده آژانس وسط آن بیابان، نگاه کنید به سکانس رویارویی نکویی با شریکش قبل و بعد از چاقو خوردن. آیا نکویی آینده امیر نیست که اینجور منفعل با قصه خیانت نسیم کنار میآید و در برابر شریک سابقش فقط یک مشت شعار توخالی سر میدهد؟ امیر و نکویی محافظهکار شدهاند. دست آخر هم این پلیس است که شریک نابهکار نکویی را به عنوان بدمن قصه، گنگ و مبهم و بدون دلیل و منطق دستگیر میکند که پروندهاش بسته شود.
تکلیف زنهای فیلم روشن نیست. قیصر قبل از این که برود سراغ آبمنگلها با نامزدش اعظم وداع میکند. حالا نگاه کنید به مرجان که با چه تسلطی موقع برگشت از آرایشگاه از خودش دفاع میکند و دست آخر هم موفق میشود امیر را فریب دهد. اگر امیر او را رها میکند و به سراغ عبد میرود، قبل از هر چیز به این برمیگردد که هویت مستقلی برای او قائل نیست. زن دیگر قصه نسیم (نیکی کریمی) است که یک بار به نکویی خیانت کرده و یک بار هم حالا سر بزنگاه، شریک او و همسر جدیدش را در فرودگاه قال میگذارد و فرار میکند؛ بدون این که به کیفر کارش برسد. فیلمساز کهنه کار ما دارد روز به روز و فیلم به فیلم کمحوصلهتر و بیحوصلهتر میشود. کار به جایی رسیده که در این فیلم هیچ اثری از جذابیتهای دراماتیک و تعلیق و انتظار در مخاطب به وجود نمیآید. خیلی از صحنهها با کمترین دقت و توجه اجرا شدهاند، بخصوص بخشهایی که در تالار عروسی میگذرد و مهتاب تک و تنها منتظر امیر نشسته است. از ایرادهای بنی اسرائیلی مثل وجود نداشتن تالار عروسی مختلط هم که بگذریم، همه نماهای تالار لخت و عورند و فقط ۴ نفر آن وسط میرقصند. انگار که این عروسی در یک خلا برگزار میشود! از کس و کار عروس و داماد هم هیچ خبری نیست که بپرسند چرا عروس تنها آمده و چرا مدام گریه میکند و داماد کجاست. حتی در لحظه حساسی مثل بیرون دویدن مرجان از تالار، هیچکس به او توجه نمیکند و همان جماعت اندک تالار مشغول کار خودشانند. لطفا نگویید این کار برای تشدید تنهایی نسیم بوده که آن وقت میپرسم پس چطور جماعت حواسشان هست که با یبرون دویدن او بساط آتش بازی را علم کنند.
جای دیگر نگاه کنید به جایی که امیر ناگهان حرفهای راننده آژانس را قبول میکند و با او خودمانی میشود. همان وسط بیابان سیگاری از جیب کتش درمیآورد که برایش درددل کند. در حالیکه اگر یادتان باشد وقتی میخواست تلفن بزند، بسته سیگارش را داد به مرد روستایی که با لهجه بررهای حرف میزد. لطفا نگویید ایراد بنیاسرائیلی. ما با دیدن فیلمهای امثال کیمیایی است که یاد گرفتهایم سینما یعنی جزییات و الان هم فقط داریم درسمان را پس میدهیم.
غیر از اینها با این حس که فیلمساز دارد ما را گول میزند، چه باید بکنیم؟ دستی که مرجان به صندلی کنار دستش و جای خالی امیر میکشد، حسی از فریب و بازی ندارد و با همین پلان ما هم نگران میشویم که نکند تعصب و تصمیم نابجای امیر، این عشق پاک و مقدس را نابود کند. این با نتیجه پایانی فیلم هماهنگ نیست. ردگم کردن این پلان به ذات خودش داستان دیگری دارد و از جنس فریب و ظاهرسازی مرجان و راننده آژانس برای امیر نیست. این پلان چیزی است که در خلوت نسیم میگذرد و به نوعی توصیفی است از وضعیت درون او؛ چیزی که فیملساز به عنوان تنها آدم آگاه و دانای کل فیلم با همان پلانها آن را برای ما تعریف میکند. ولی متاسفانه با آن هم ما را به انحراف میکشد.
اینها البته زیر سوال بردن همه زحمات کیمیایی نیست. کیمیایی در سالهای اخیر از یک فیلمساز خوب به یک مدیر تبلیغات عالی و منحصربه فرد تبدیل شده است. او این توانایی را دارد که در هر فیلم با روش جدیدی همه را متوجه خودش کند. با دعوت از کیارستمی برای ساخت تیتراژ فیلم «سربازهای جمعه» برای تجدید خاطره تیتراژ قیصر گرفته تا نمونه آخرش در همین فیلم و پهن کردن فرش قرمز برای اولین بار؛ کارهایی که نه تنها به ذات خودشان ایرادی محسوب نمیشوند که حتی لازم و ضروریاند و نشانهای برای ذهن باز و پر از ایده و خلاقیت فیلمساز. خوشبختانه مواد و عناصر سینمای خود او هم به قدر کافی ابزار و عناصر مورد نیاز او را در اختیارش قرار میدهد. اما مشکل از جایی شروع میشود که انگار کیمیایی در این سالها بیشتر از این که به اصل فیلمهایش بپردازد، به همین حاشیهها و جزییات فکر میکند و حتی به آنها بسنده میکند.
مستند دوست و همکارم هم همین را میگوید. گذشتهها و خاطرهها حتی برای ما که آن زمانه را درک نکردهایم، جذاب و دوستداشتنیاند و هنوز هر پلان قیصر میتواند شاخکهای احساس ما را بلرزاند؛ ولی این برای ادامه همان سبک و سیاق در فیلم بیست و هشتم این فیلمساز دلیل قانعکنندهای است؟
جابر تواضعی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست