سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

مدرسه


مدرسه

دلم برای مدرسه تنگ است، دلم برای تمام آن شور و حرارت ها و قیل و قال ها می تپد. دلم برای جوشش صبح سماور تنگ است.
دلم برای آن صبح زمستانی که پدر قبل از رفتنش سفارش سرما نخوردن را می کرد، …

دلم برای مدرسه تنگ است، دلم برای تمام آن شور و حرارت ها و قیل و قال ها می تپد. دلم برای جوشش صبح سماور تنگ است.

دلم برای آن صبح زمستانی که پدر قبل از رفتنش سفارش سرما نخوردن را می کرد، تنگ است. دلم برای همه آسمانهای لاجوردی مکتب خانه ها تنگ است. دلم برای فارسی، آن آب بابا دلم برای جغرافیا با همه آبرفت ها و دلتاها، دلم برای تاریخ با آن آغا محمدخان قاجار، دلم برای دینی با آن احکام زیبا، دلم برای همه درسها تنگ است، دلم برای آن تخته پاک کن غریب و مظلوم که بی صدا آن روی تخته، خواب است و دلش می خواهد تا آن سوی تخته به پرواز درآید تنگ است. دلم برای معلم فارسی ام با آن به نام خدا نوشتنش تنگ است. دلم برای زنگ خانه و فرار جنون آمیز برای دیدار با مادر تنگ است. دلم برای همه آن وقتهایی که سعی می کردم تا هم وظیفه خانه را انجام دهم و هم شاگرد خوبی باشم، تنگ است. دلم برای مدرسه با همه حسادت ها و دیوارهای رنگی اش، میزهای پر از یادگاری اش جایزه های بزرگش تنگ است. دلم برای باران های سیل آسا که چتری برای همدیگر می شدیم در حیاط مدرسه در گل و لای آب های کثیف می رفتیم و هیچ احساس ناراحتی نمی کردیم، دلم برای تمام کارنامه های خوب و بد، -۰-ها و ۲۰ها، تنگ است. دلم برای حسادت دخترک خبیث کلاس که بویی از معرفت و دانش نداشت تنگ است، دلم برای همه سلام ها، مناسبت ها، فجرها، تبریک ها و تعطیلات قبل از عید تنگ است. دلم برای تمام خانه تکانی ها، غلت زدن روی قالی های پرکف تنگ است.

و در آخر مدرسه، زیباترین خانه است، زیبایی هایش را در دل حفظ کن و بدی هایش را به آب بسپار...

مائده ملکی. ۱۴ساله. تهران

(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)