دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
امید محکم ترین ریسمان در عبور از سخت ترین گذرگاه
آسمان پر ستاره بود. چشم از آسمان نمیتوانست بگیرد. هرچند از تاریکی هراس داشت با این حال هر طور بود باید به امید درخشیدن ستارهای یا فرود شهابی به جلو گام برمیداشت.
میدانست که ناامیدی یعنی مرگ تمام ستارهها، یعنی تنهایی، یعنی غروب تمام آرزوها.
دلش را به اندازه تمام کهکشانها وسعت بخشید و قدم برداشت و پاهایش میلرزیدند و نفساش به شماره افتاده بود، با این حال میدانست یاد خدا به او نیرو میبخشد و با همین نیرو است که میتواند با تمام روشنیها پیوندی دوباره برقرار کند.
▪ نخستین گام
شیما سومین و آخرین فرزند خانواده بود. پدرش مردی صبور و بردبار بود و مادرش زنی آرام و متین.
شیما پس از تولد دو خواهرش به دنیا آمده بود و میدانست تولد سومین دختر در آن خانه یعنی غروب آرزوهای پدر و مادر، برای داشتن فرزندی پسر.
با این حال او هرچه بزرگتر میشد، بیشتر با آرزوهای پدر و مادر پیوند برقرار میکرد باور او این بود که در سبد خالی آرزوهای پدر و مادرش شکوفه بریزد آنقدر که باور کنند فرقی میان فرزندان نیست.
شیما هرچه بزرگتر میشد وابستگی پدر و مادر به او بیشتر میشد با این همه که او احساس خوشحالی میکرد، در یک تصادف سهمگین پدر و مادر را برای همیشه از دست داد و در آغاز نوجوانی احساس تنهایی بر وجودش سایه انداخت. دو خواهر خیلی زودتر از آنچه که فکر میکرد، ازدواج کردند و پای به خانه بخت گذاشتند. خانهای که دیروز برای او پناهگاه بود اکنون پر از تنهایی شده بود.
هفتههای نخست را در خانه دایی گذراند، اما به قول زن دایی، بحث یک روز و دو روز نبود بحث چند سال بود و میهمان تنها برای چند روز معنی پیدا میکرد.
روزی که شوهر خواهرش به خانه دایی آمد و چشمان پر از اشک و اندوه او را دید، شیما را با خود به خانهشان برد.
اگر چه زندگی کردن در خانه خواهر برای او خیلی لذتبخشتر از زندگی کردن در خانه داییاش بود، اما آنچه پس از مرگ پدر و مادر از اطرافیان شنیده بود در ذهن او به گونهای سایه انداخته بود که حالا باور داشت، مزاحم آسایش و آزادی زندگی خواهرش شده است.
▪ چهار سال بعد
شیما تازه ۱۵ سالگی را تمام کرده بود. خواهرش آن روز وقتی شیما از مدرسه به خانه برگشت از او خواست خودش را برای میهمانی پایان هفته آماده کند.
آخرین روز هفته که فرا رسید، شیما متوجه شد که باید در برابر جوانی به عنوان خواستگار حاضر شود که از دوستان شوهر خواهرش بود.
اگرچه هیچ آشنایی و علاقهای در ابتدا نسبت به امیر نداشت، ولی با خود فکر میکرد این همه اصرار و توجه از سوی خواهرش و همسر او برای سروسامان گرفتن را باید جدی بگیرد.
دو خواهرش با اصرار از او خواستند این ازدواج را بپذیرد و شیما ناگزیر برای پایان دادن به مزاحمت در خانه خواهر، به این وصلت تن داد.
▪ آغازی نو
شیما خیلی زودتر از آنچه فکر میکرد با مهیا شدن مقدمات ازدواج پای سفره عقد نشست و زندگی مشترک را زیر یک سقف با امیر آغاز کرد.
امیر هر چند کم سن و سال بود، ولی جوانی مغرور و مؤدب بود که سعی میکرد با او مهربان باشد هر روز که میگذشت شیما بیشتر احساس خوشبختی میکرد، او به این باور رسیده بود که پس از این چند سال سختی، دنیا به او لبخند زده است و امیر اصرار داشت که شیما تحصیلاتش را ادامه دهد.
هر روز وقتی از محل کار به خانه بر میگشت اشکالات درسی شیما را رفع میکرد و همسرش را بر درس خواندن و تحصیل کردن کمک میکرد.
▪ نخستین تولد
تولد دو قلوهای شیما و امیر چهار سال بعد به زندگی شان رنگ و بویی دیگر داد.
شیما از این که میدید زندگیاش پر از صفا و جمعیت شده است، از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید.
امیر هم از انتخابی که کرده بود، نهایت رضایت را داشت، شیما همسری صرفهجو و مهربان بود و در هر شرایطی از شوهرش پشتیبانی میکرد و دوست داشت رضایت او را در زندگی فراهم کند.
زن و شوهر با خوشحالی در کنار فرزندانشان زندگی میکردند. کمتر کسی بود که از آنها به عنوان زن و شوهری موفق و خوشبخت یاد نکند، روزی که سومین تولد دوقلوها بود امیر به خانه آمد.
در جشن تولد دوقلوها برای تشکر از همسرش بلیت یک سفر چهار نفره را مهیا کرده بود.
شیما با خوشحالی چمدانها را بست و آماده سفر شدند. صبح وقتی خودشان را به ترمینال رساندند و سوار اتوبوس شدند با خوشحالی به دوقلوهایشان نگاه میکردند.
اتوبوس با شتاب به راه افتاده بود. شیما و امیر به آرامی باهم حرف میزدند شیما که از روز قبل در تلاش و کار بود خسته به نظر میرسید.
وقتی اتوبوس پس از توقف برای صرف شام به حرکت افتاد، پلکهای شیما به آرامی روی هم افتاد و سپس با تکانهای شدید اتوبوس بود که زن از جا پرید. صدای جیغ و گریه چند زن و کودک فضای اتوبوس را پر کرده بود بوی خون و دود مشامش را پر کرده بود به آرامی دست به اطراف برد بچههایش را صدا زد، ولی صدایی نشنید امیر را صدا کرد ولی هیچکس به او جوابی نداد خواست به اطراف سر بگرداند ولی درد وسیع وجودش را پر کرد.
صدای آژیر آمبولانس و ماشین پلیس را که شنید، از هوش رفت در بیمارستان وقتی چشم باز کرد به سختی سراغ فرزندانش را گرفت.
با اصرارهای او امیر که هر دو پایش شکسته بود را ملاقات کرد. اشک در چشمان امیر موج میزد. بالاخره مرد به همسرش گفت: قطعنخاع شده است.
شش سال زندگی با تمام فراز و نشیبهایش گذشت. شیما تمام تلاشش را برای موفقیت و درمان پسرش میکرد.
در نگاه پسرش غمی بزرگ موج میزد غمی که مادر با تمام وجود آن را درک میکرد. روزها میگذشتند مدتی بود که شیما احساس خستگی میکرد.
زودتر از همیشه خسته میشد و درماندگی وجودش را پر میکرد. امیر فکر میکرد که همسرش بیحوصله و خسته شده است، از او خواست چند روزی به سفر بروند ولی شیما تمایلی نداشت به اصرار امیر، شیما حاضر شد که به پزشک مراجعه کند.
دکتر پس از بررسیهای لازم و آزمایشات در برابر نگاههای مشوش آنها گفت: متأسفانه نتیجه آزمایشات حکایت از آن دارد که خانم دچار سرطان شدهاند و باید هرچه سریعتر درمانهای لازم روی ایشان انجام شود.
امیر به سختی جلوی اشکهایش را گرفته بود باورش نمیشد که باید مشکل دیگری را از پیش پا بردارد. شیما خسته بود چگونه میتوانست با بیماری مبارزه کند.
تا دو هفته شیما سکوت کرده بود و با هیچ کس حرف نمیزد. بچهها متوجه شده بودند که مشکل بزرگ روی داده است.
مشکلی که پدر و مادر را به هم ریخته است. دوقلوها از حرفهای پدر متوجه شده بودند که مادر به بیماری سختی مبتلا شده است. هر روز وقتی از مدرسه به خانه برمیگشتند کنار مادر مینشستند و با او حرف میزدند.
شیما آرام آرام میشنید و حرفهای پسرانش ذره ذره به جانش مینشست. مادر با خود فکر میکرد خدایی که در همه لحظهها به من قدرت بخشیده است، خدایی که به من توان داده است تا بتوانم این همه سال از میان بحرانها خود را به بیرون بکشم، مگر میشود که حالا درست زمانی که دو پسرم به من نیاز دارند مرا تنها بگذارد.
قلب مادر به آسمان پیوندی دوباره زده بود. هر شب چشم به ستارهها میدوخت و دسته دسته شهاب میچید، شهابهایی که سبدسبد میشدند روشنی بخش راه تاریک و سخت زندگیاش شوند.
شیما پس از تلاش برای مداوای خود بالاخره بر بیماری چیره شد. اکنون او پس از این همه سال با شادمانی از آن سالهای سخت یاد میکند، عبور از گذرگاههای سخت زندگی اکنون سند افتخاری برای او شده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست