جمعه, ۲۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 14 February, 2025
مجله ویستا

این جمع یه چیزی کم داشت


این جمع یه چیزی کم داشت

از همون لحظه اول که رسیدم اونجا, حس می کردم یه چیزی کمه اونجا که می گم, منظورم دفتر خانم برومنده البته خیلی ها کم بودن اما نبود این یکی خیلی حس می شد نبود زی زی گولو

از همون لحظه اول که رسیدم اونجا، حس می‌کردم یه چیزی کمه. اونجا که می‌گم، منظورم دفتر خانم برومنده. البته خیلی‌ها کم بودن. اما نبود این یکی خیلی حس می‌شد. نبود "زی زی گولو ". البته زی زی‌گولو هم بود و هم نبود. می‌دونید، زی زی گولو بود اما حرف نمی‌زد. ساکت، یه گوشه نشسته بود و حرف نمی‌زد. حقم داشت حرف نزنه. نه اینکه فکر کنید قهر کرده بود. نه. این عروسک نازنین اهل این حرفها نیست. حرف نمی‌زد چون صداش نبود که حرف بزنه. همون صدائی که به ما آرامش می‌داد. همون صدائی که نیمی از جذابیت و ماندگاری او است. همون صدائی که خودش می‌گفت از رو حرف زدن دخترش تو بچگی الهام گرفته است. بله...این جمع یه چیزی کم داشت. واون «آزاده پور مختار» کسی بود که به جای «زی زی گولو» حرف می‌زد.

آزاده پورمختار استاد دانشگاهه. به جوونا یاد میده که چطور با بچه‌ها حرف بزنن و چطور به جای عروسک‌ها قصه بگن. رشته شون هم روانشناسی نمایشه یا کودک...نمی‌دونم.کارش هم مال امروز و دیروز نیست. از اون هنرمندای قدیمیه. کارش رو از سال ۵۲ شروع کرده. بعدش هم با یه هنرمند قدیمی، یه هم‌دوره‌ای به نام «هرمز هدایت» ازدواج کرده و شکر خدا بچه‌های خوب و تحصیلکرده‌ای هم تربیت کردند.شاید اشتباه می‌کنه خانم پورمختار.

شاید این دخترشون بوده که تو بچگی، صدای مادرش رو تو کارآکترهای مختلف تقلید می‌کرده تا جائی که از رو اون صداها مامانش به صدای زی زی گولو رسیده. «سرمائی» یادتونه تو مدرسه موش‌ها، «موش موشک» چطور. همشون همین صدای خانوم پورمختاربود. هادی و هدی چی...یادتونه ؟ خاله قورباغه گلنار، خونه مادر بزرگه و شهر بستنی‌ها. می‌بینید، این خانوم خودش یه کارنامه است برای دنیای بچه‌ها و واسه اون دوره ای که بچه‌ها ساعت داشتن. ساعتی که تلویزیون مال اونا بود. سینما داشتن و فیلم داشتن. بچه‌هابودن و امثال این خانوم که نقش مهمی داشتن تو بچگی کردن بچه‌ها. آخه آزاده پورمختارها خودشون هم یه کودک درون فعالی دارن و با بچه‌ها بچگی می‌کنن.

بچه‌ها باید بزرگ بشن تا بفهمن خیلی وقتا پول حرف اول رو میزنه. مثل این روزا. اون زمونا، این همدل بچه‌ها هم هنوز یاد نگرفته بودن که به کارهاشون به چشم یه منبع در آمد نگاه کنن. اما کم کم همه چیز شد تجارت حتی بازی بچه‌ها و برنامه بچه‌ها. امثال این خانوم هم یا قهر کردن و یا بهانه گیر شدن. راستی...یه چیزی یادم افتاد.

این خانم آزاده پورمختار با دوستشون سوسن مقصود لو و اکبر عبدی و حسین محب اهری یه تئاتر تلویزیونی دارند که غوغاست. اسم تئاتر هست " باجناق‌ها". داستان چشم و هم چشمی دو تا خواهر و دو تا باجناق که جمع ساده و بی ریاشونو بهم می‌زنه. یه تئاتر ساده، یه دکور ساده اما متفاوت و پر از نو آوری، یه دکور کارتونی، یه دکور نقاشی، یه داستان ساده، یه داستان کارتونی، یه داستان نقاشی وبازی‌های بی نظیر. چقدر دوست دارم این تله تئاتررو.

نمی‌دونم دیدین یا نه اما...مطمئنم که اگه ببینین، در هر سنی که باشین،ازش لذت می‌برین.حالا می‌خوام یه رازی رو بگم. این ستون «کاغذ بی‌خط» رو قرار بود خانم آزاده پورمختار به بهانه صدای زی زی گولو بنویسند اما گفتند که اهل یادداشت نوشتن نیستن. پیش خودمون باشه...یه وقت چیزی بهشون نگید، راستش من حس کردم که رنجیدن. حقم دارن. همش هم تقصیر من بوده. آخه اگه قراره به بهانه زی زی گولو دور هم جمع بشیم...مگه میشه زی زی‌گولو ساکت بشینه یه گوشه و حرف نزنه. مگه میشه «آزاده پورمختار» نباشه. خوب...آدمیزاده دیگه. آدم گاهی اصلی ترین چیزهارو هم یادش میره. اما اون روز هیچ کس «آزاده پورمختار» رو یادش نرفته بود و هر چند دقیقه، یکبار یادمون می‌افتاد که یه چیزی کمه.و همه می‌گفتند که اون یه چیز صدای زی زی گولوئه. همه تو حرفاشون می‌گفتند که صدای زی زی گولو چه کاتالیزور مهمی بوده تا همه عوامل این عروسک رو باور کنن و همه مردم هم این عروسک رو با اون طرز بیان مودب و دوست داشتنی تو دلشون جا بدن.

حالا خلاصه...دنبال یه واسطه می‌گردم که از دل خانم پور مختار در بیاره این کوتاهی من رو، چون یه اشاره ای کردند که خیلی از دست خودم شاکی شدم. ایشون گفتن : "من دیگه عادت کردم که جاهائی که باید حضور داشته باشم و باید دعوت بشم، فراموشم کنن. شرمنده شدم به خدا. حق دارن دیگه. آخه یه نگاه بکنین به کارنامه شون.

از اون هنرمندائی هستن که باید قدر بدونیم. ما هم می‌دونیم به خدا. از دلشون در میارم یه روزی. مطمئنم که دلشون خیلی کوچیکه، آخه یه عمر با بچه‌ها بودن و با عروسک‌ها.

نویسنده : هما گویا