سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

سایه روشن های سیمای یک ایرانی میهن پر ست


سایه روشن های سیمای یک ایرانی میهن پر ست

در پنجاه و نهمین سالروز قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱

۳۰ تیر برای مصدق آغاز پایان نیز بود! در آن قیام دشمنان توده‌یی او، که اکنون تغییر سیاست امریکا و ابراز خصومت آن کشور را با مصدق احساس می‌کردند، برای نخستین‌بار، گرچه ‌دیرتر از دیگران، اما منظم‌تر و فشرده‌تر از دیگران، به صورت حامیانش به میدان آمدند، حمایتی که در آن اوج جنگ سرد تهدید کمونیسم را پیش آورد و تیشه به ریشه مصدق زد!

«ایرانی میهن‌پرست» با عنوان فرعی «محمد مصدق و کودتای امریکایی-انگلیسی» کتابی است نوشته کریستوفر دوبلیک ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، که اخیرا ‌از سوی نشر البرز منتشر شده است. در تاریخ صد سال اخیر ایران کمتر کسی به اندازه مصدق مطرح بوده و درباره‌اش و آنچه در دورانش بر او و ایران رفت کتاب و رساله و مقاله نوشته‌اند. این آثار اغلب به وسیله شیفتگان و بعضا به وسیله دشمنان یا بداندیشان او نوشته شده و میزان شیفتگی یا میزان خصومت‌ورزی در حدی بوده است که نمی‌توان آن آثار را غیرجانبدارانه یا غیرمغرضانه انگاشت. در حالی که نخستین شرط در هرگونه بررسی علمی و آکادمیک خصوصا‌ در امری تاریخی و ارزیابی شخصیتی ملی مستلزم بی‌طرفی و رویکردی غیرجانبدارانه است. البته بسیاری از آن کتاب‌ها مفصل‌تر و از لحاظ شرح وقایع بسیار جامع‌تر از کتاب مورد نظر ما هستند.

نویسنده این کتاب یک انگلیسی است. در دید نخست و با پیشداوری می‌تواند نسبت به مصدق مغرض تلقی شود. خودش با طنزی ظریف و انگلیسی‌وار می‌نویسد، ‌«اگر مصدق زنده بود از فکر اینکه یک نفر انگلیسی زندگینامه او را بنویسد، به‌شدت به خنده می‌افتاد.» باری این هم از طنزهای روزگار است. اما کریستوفر دوبلیک، نویسنده نسبتا‌ جوان متولد ۱۹۷۲، از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۷ میلادی به دلیل ازدواج با بانویی ایرانی در ایران زیسته، فارسی آموخته و برای نوشتن کتابش نیز انگلیسی وار دست به بررسی و تحقیق زده است. مترجم یعنی آقای دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی خود نویسنده‌یی است با آثار تاریخی بسیار خصوصا‌ درباره مصدق و دوران او که در آغاز جوانی شاهد و حتی درگیر آن جریان بوده و در آن شور واشتیاق ملی فعالانه مشارکت داشته و برخی از آثارش در شمار مراجع تحقیقی آقای دوبلیک بوده است. کریستوفر دوبلیک دست کم به عنوان یک خارجی می‌توانسته آن خصوصیت غیرجانبدارانه را رعایت کند و سعی خودش را هم کرده است. اما نمی‌دانم در آن پیرمرد چه مهره مار و چه خصلت و خصوصیتی و جاذبه و به اصطلاح کاریزمایی نهفته است که هرچه بخواهی به زندگی او با واقع‌بینی و با دیدی انتقادی نسبت به اشتباهاتش بنگری، ‌باز هم نمی‌توانی نسبت به او جانبدارانه نیندیشی! سرانجام ارزیابی و قضاوتی که می‌توانم در یک جمع‌بندی کلی درباره این نویسنده بکنم این است که «اثرش را با شیفتگی بی‌طرفانه نسبت به مصدق» و با «خصومتی بی‌طرفانه نسبت به رضاشاه و محمدرضا شاه» نوشته است! ‌باری نباید فراموش کرد که او نیز با ازدواجی ایرانی و با قرار گرفتن در محیط و اندیشه و شناختی ایرانی، با رویکردی نسبتا ایرانی وار به موضع کتاب خود نگریسته و در سرآغاز کتاب به خط فارسی نوشته است، «ترجمه‌یی که آقای عبدالرضا هوشنگ مهدوی از کتاب ایرانی میهن‌دوست کرده‌اند مورد تایید اینجانب است.» نکته دیگر اینکه نوع محبوبیت مصدق در میان ایرانیان طوری است که نویسنده بیطرف نیز ناچار است دست و پای خودش را جمع کند تا دلی را نیازارد و وای اگر آن دل، دل همسر ایرانی ارجمندی باشد!

باری نویسنده با ظرافتی انگلیسی اغلب حقایق قابل انتقادی را که شاید نویسندگان ایران از ذکرش ابا دارند، تا مبادا بر تصویر خدشه‌ناپذیر مصدق غباری بنشانند، در پوششی همراه با احترام و ظرافت و لبخند آورده و از نگارش آن خودداری نکرده است. اما برای مثال با اشاره به مخالفت مصدق با برنامه رضا شاه در ساخت راه‌آهن که معتقد بود به جای آن باید تعدادی کامیون خرید و راه ساخت... می‌نویسد «همان‌طور که می‌دانیم حق با او [مصدق] بود!» که البته گمان نمی‌کنم اظهارنظر در این باره در صلاحیت ایشان باشد! راه‌آهن و ذوب‌آهن و دانشگاه برای ایران ضروری بود، خواه رضاشاه یا مصدق یا هر کس دیگری با آن موافق یا مخالف بوده باشند! یا بر خلاف لحنی که به گرفتن اختیارات توسط رضا شاه می‌تازد «که می‌تواند منجر به استبداد شود،» در قضیه مشابه درباره مصدق استدلال او را می‌آورد که «باید اختیارات گسترده‌یی در همه زمینه‌ها داشته باشد تا بتواند بدون اتلاف وقت به وضع نابسامان مالی کشور پایان دهد!» زیرا نمی‌خواست «مقررات دیوانسالارانه دست و پای او را بگیرد» که در واقع نمایشگر همان لحن انزجار بیطرفانه و شیفتگی بیطرفانه است!

در واقع با توجه به آنچه در این کتاب با صراحت بیشتری آمده است زندگی مصدق به دو بخش تقسیم می‌شود. یکی زمانی است که در سنین پختگی و با اندوخته‌یی از تجربه همراه با درستکاری و خوشنامی قدم به جهادی بزرگ می‌گذارد تا ملت تحقیرشده‌یی را از اهانتی دیرپا به وسیله کشوری استعماری برهاند، کشوری که به دلایل تاریخی و اخلاقی و عینی مورد بغض و نفرت ایرانیان بوده است! اوج این پیروزی در آن لحظه‌یی بود که ملتی چشم به راه سفر تاریخی نمایندگان مصدق به آبادان بود تا در دفتر کار رییس انگلیسی شرکت اکنون ملی شده نفت برای اجرای قانون مصوب مجلس و خلع ید از آن مدیر و مدیریت حاضر شوند و حاضر شدند! مدیر انگلیسی، یا شاید حتی مهندس بازرگان و مکی، باور نمی‌کردند که ده‌ها هزار ایرانی با عقده گشایی و فریاد زنان از دور و نزدیک در پشت درهای آن شرکت حضور یابند و سر از پا نشناسند. فریادهایی که دل مدیر انگلیسی را که مامور بود در برابرشان مقاومت کند لرزاند.

شب پیش در شرکت نفت انگلیس و ایران که از بهترین امکانات سکونتی و باشگاهی برخوردار بود، به روشی اهانت آمیز آن هیات را در اتاقی گرم و روستایی وار جای داده بودند و اکنون که مدیر انگلیسی با تزلزل از پشت میز خود برخاسته بود تا ببیند هیات اعزامی چه می‌گوید، مکی با حرکتی تاریخی که هر گناهی را بر او می‌بخشاید، بازرگان را به پشت میز او هل داد و بر صندلی او نشاند! و انگلیسی مغرور بلاتکلیف فهمید که راهی جز گریز نیست و شبانه گریخت و به بصره رفت! رفتنی که بازگشت نداشت، و برای کارشکنی به پرسنل خارجی دستور داد که دست از کار بکشند و بزرگ‌ترین پالایشگاه جهان را تعطیل کنند. آن شب مردم ایران از شادی گریستند و نخوابیدند! مردمی فقیر با پس اندازهای خودشان قرضه ملی خریدند تا مبادا فشار مالی دولت‌شان را به زانو درآورد. دولتی که زور نمی‌گفت! به کسی سرجنگ و تهدید نداشت! کاری حقوقی کرده بود تا ملتی بر حقوق و ثروت و سرنوشت خودش حاکم باشد، ‌تا تحقیری تاریخی را از خودش بشوید و پرداخت غرامت آن را نیز پذیرفته بود! سزاوار چنان رنج و ستیزی که بر سرش آمد نبود! تاریخ مصدق و کاری که کرد همین بود!

بقیه‌اش، یعنی در واقع تا پیش از آن جهاد مربوط به مصدق دیگری است که برخی از متعصبان عوام اندیش می‌کوشند با قدیسی کردن آن گذشته، از بدو ولادت، که مانند زندگی هر انسان دیگری تابع شرایط است و زیر و بم‌های انتقادپذیر دارد، آن رخداد تاریخی درخشان و این راز محبوبیت را نیز مخدوش کنند! وگرنه مصدق نازپرورده‌یی قاجاری و مستوفی زاده‌یی ثروتمند بود، که به دلیل مرگ زود هنگام پدر، عزیز دردانه مادر می‌شود، که شاهزاده خانمی عموزاده شاه و خواهر محمد حسین میرزا فرمانفرما بود، و در این انتساب نکته‌یی قابل عرضه و دفاع جود ندارد و نیازی هم نیست!

مصدق در ۱۲ سالگی به فرمان ناصرالدین شاه لقب می‌گیرد و مستوفی ایالت بزرگ خراسان می‌شود! او در این انتصاب کودکانه بی‌تقصیر است، اما موجب افتخار هم نیست! وقتی جنبش مشروطه در می‌گیرد، مصدق که در سنین میانه ۲۰ سالگی و برای خودش دولتمردی با تجربه است، روی خوش به آن نشان نمی‌دهد و وقتی مظفرالدین شاه به تسلیم نزدیک می‌شود، برای ادامه تحصیل به پاریس می‌رود. وقتی دوران مشروطه به سر می‌رسد و محمدعلی شاه پذیرای آن نمی‌شود، به ایران بازمی‌گردد و به گفته دوبلیگ به اصرار مادر قاجاری، به عضویت دارالشورای کبری در می‌آید که مجلس مشورتی محمدعلی شاهی و جایگزین مجلس شوری ملی است و به هر حال کاری قابل دفاع هم نیست و زمانی که آن دوران را نیز ناپایدار می‌یابد قید ماندن را می‌زند و در خاطرات خود می‌نویسد (نقل به مضمون) زمانی که برای خداحافظی نزد محمدعلی شاه رفتم گفت تو هم ما را تنها می‌گذاری؟ و مصدق به او می‌گوید که برای ادامه تحصیل می‌رود. محمدعلی‌شاه می‌گوید: ما را بگو که خیال می‌کردیم تو افلاطون حکیم هستی، ‌حالا می‌خواهی به ادامه تحصیل بروی؟

باری با مادر، همسر، فرزندان و خواهر و دو ندیمه مادر به لوزان می‌رود و کار تحصیلش را نیز به طور جدی ادامه می‌دهد. پس از محمدعلی شاه، وقتی وثوق‌الدوله در سال ۱۲۹۹ قرارداد شش ماده‌یی خودش را تحت پوشش همکاری فنی با دولت انگلیس امضا می‌کند، که بیشتر جنبه مقابله مشترک در برابر تهدید توسعه‌طلبی دولت شوروی داشت، آن را، به طوری مبالغه‌آمیز نسبت به متن ظاهرا‌ بی‌خطرش، دسیسه استعماری انگلیس می‌نامد و با ایرانیان مقیم محل عزاداری مفصلی راه می‌اندازد. سرانجام راهی ایران می‌شود، تا در کابینه مشیرالدوله معاون وزارت مالیه شود، اما وقتی به بوشهر می‌رسد «به خواهش عشایر و خوانین محلی والی فارس می‌شود!‌» به نظر من، اینگونه توجیهات جانبدارانه و بی‌معنی است. جوانی ۳۰ ساله تحصیلش تمام شده و به کشورش برگشته.

خوانین چه شناخت یا حتی چه خبری از او دارند که خواهش کنند والی آنها شود؟ و تازه مگر بنا به خواهش افراد این‌گونه انتصابات انجام می‌شد یا می‌شود؟ دم خروس پیداست، دایی مصدق، فرمانفرما، والی فارس است و ناچار به مراجعت به تهران شده است. این اوست که می‌تواند برای خودش جانشینی عزیز کرده و تحصیلکرده و لایق منصوب کند. «وقتی فرمانفرما عازم بازگشت می‌شود مصدق برای او مجلس بزرگداشتی هم می‌گیرد.» اما تفاوت واقعی در نوع والیگری آنهاست که موجب داوری متفاوت می‌شود! برخلاف فرمانفرمای دیکتاتور و از لحاظ مالی تابع اخلاقیات و شیوه‌های رایج قاجاری، مصدق قانونمدار است و درستکار! دوران آن ظلم و جور فرمانفرمایی پایان می‌یابد و اگر محبوبیتی در فارس حاصل می‌شود مربوط به بعد از والیگری است نه به طوری که ادعا می‌شود قبل از آن و خواهش خوانین.

اما در این دوران سیدضیاء، روزنامه‌نگاری هم سن و سال مصدق در تهران با کمک نظامی رضاخان میرپنج کودتایی می‌کند و با تحمیل از احمد شاه حکم صدارت می‌گیرد. از والیان دو پسرعموی اشرافی یعنی مصدق در فارس و قوام‌السلطنه در خراسان زیر بار این «مردک که معلوم نیست از کجا آمده» و از عوام برخاسته است نمی‌روند! مصدق به میان عشایر می‌گریزد و قوام دستگیر و زندانی می‌شد. اما آن مخالفت به خاطر کودتایی بودن دولت نیست! ‌زیرا دولت صد روزه سیدضیاء را به زودی پایان می‌دهند و قوام در همان دولت کودتا به جای «آن مردک» صدر اعظم می‌شود و مصدق وزیر خارجه!

شهرت دیگر مصدق نیز تا حدی جنبه شخصی دارد! وقتی سردار سپه صحبت جمهوری می‌کند، این اشراف‌زاده وفادار قاجاری به‌شدت مخالفت می‌کند و وقتی صحبت از تغییر سلطنت می‌شود با شدت بیشتری مخالفت می‌کند. به طوری که دوبلیگ می‌گوید، فرمانفرما دست خواهر‌زاده را می‌بوسد و او را در آغوش می‌کشد که «کاری که تو برای قاجاریه کردی هیچ قاجاری نکرد!» باری رضا شاه به دلایل بسیار دست به اقداماتی می‌زند که در میان مردم مخالفت بر‌انگیز است. کشف حجابش در آن جامعه سنتی تقریبا همه را، حتی کسانی را که صبح در برابرش کرنش می‌کردند، شب در خانه می‌رنجاند! خدمت سربازی اجباری‌اش، ‌همه جوانان و خانواده‌هایشان را، از روستایی تا شهری، می‌رنجاند، وقتی به قلع و قمع عشایر و برنامه یکجانشین کردن آنان و برهم زدن آن بساط خانخانی بر می‌خیزد، خوانین و عشایر بر ضدش می‌شوند، وقتی مدارس جدید بنا می‌کند محافظه‌کاران آن را نیز مایه گمراهی می‌پندارند و برنمی‌تابند، وقتی املاکی را می‌ستاند دشمنان بیشتری می‌خرد، بنا براین مصدق به عنوان یک منتقد دایمی رضا شاه علاوه بر پاکدامنی و درستکاری و حسن سلوک به این دلیل نیز، یعنی در تقابل با رضا شاه، شهرتی می‌یابد. اما این دلیل نمی‌شود که آنچنان که هست نامدار شود. اشغال ایران در جنگ دوم جهانی داغ دل ایرانیان را نسبت به انگلیسی‌ها تازه می‌کند!

افزایش آگاهی مردم ادامه بهره‌برداری سودجویانه انگلیس از تنها منبع درآمد کشور را، ‌آن هم با آن رفتار متکبرانه و ناهنجار، بر نمی‌تابد و این مصدق است که رهبری این مبارزه را بر عهده می‌گیرد، ‌و با کمک آن کاریزما، یا جذابیتی که گنجینه‌یی کمیاب از خوشنامی و درستکاری در کنار دارد، ملت را یک صدا به حمایتش بر می‌خیزاند! دوبلیگ به درستی می‌گوید که ملی کردن نفت ایران بیشتر اهمیت معنوی داشت [یعنی همان اهانت‌زدایی ملی] تا اهمیت مادی! اما متاسفانه اطرافیانش در چانه‌زنی‌های بی‌حاصل بعدی بیشتر به همان جنبه مادی و فرعی آن پرداختند، آن هم با امکانات داخلی ناچیز و بر خلاف عرف و نرخ و رفتار رایج در بازار جهانی. یعنی ایران که با دریافت سهمی بسیار کمتر از معیار جهانی حمایت جهان را جلب کرده بود، بعدا‌ با طرح ادعاهایی بالاتر از معیارهایی که رفتارهای رایج قدرت‌ها را برهم می‌زد حمایت جهانی و خصوصا ‌امریکا را در این مبارزه از دست داد، و برعکس عداوت براندازنده آنان را خرید. اینکه حق داشت یا نداشت مطرح نیست، اینکه می‌توانست به آنچه حق کشورش می‌پنداشت برسد یا نمی‌توانست مطرح است!در فاصله ۲۵ تا ۲۸ مرداد، عملا‌ این حزب توده بود که با داشتن امکانان سازمانی و انضباط حزبی در خیابان‌ها حاکم بود و حتی راهنمایی و رانندگی را کنترل می‌کرد! اما وقتی برکناری مصدق در اجرای فرمان شده و توسط نظامیان به اصطلاح به زبان خوش میسر نشد، موج و ضربه دوم یعنی ضربه کاری برای برکناری او با زبان ناخوش وارد شد، که البته و طبیعتا از حمایت روانی و کمک‌های مالی دشمنان مصدق یعنی انگلیس و اینک امریکا نیز برخوردار بود، و آن حزب هم هیچ واکنشی نشان نداد! البته واکنش حزب توده ممکن بود ایران را به دام دیگری بیندازد که خواسته هیچ یک از ملیون و محافظه‌کاران و ارتشیان نبود. اما فراموش نکنیم که شش یا هفت سال پیش از آن التیماتوم امریکا به شوروی همراه با دخالت ارتش، آخرین قوای شوروی و وابستگان آن را از ایران بیرون رانده بود. و اکنون، ‌همراه با جنگ کره، که موقعیت استراتژیک ایران شرایط حتی داغ‌تری پدید آورده بود، التیماتوم دیگر امریکا و انگلیس می‌توانست موثرترین اقدام آنان در به نتیجه نهایی رساندن رخداد ۲۸ مرداد، ‌و توجیه‌کننده دلیل کنار کشیدن حزب توده به دستور مسکو باشد! اما انتقام حزب توده با نفوذ و تبلیغات فرهنگی گسترده سلب مشروعیت از حکومت شاه و نهادینه کردن غرب‌ستیزی در میان نخبگان ایرانی بود که هرگز قطع نشد. کریستوفر دوبلیک در پایان کتاب به رفتار محترمانه سرلشکر زاهدی و حتی سپهبد باتمانقلیج رها شده از زندان، ‌با دکتر مصدق اشاره می‌کند.

ادامه چنین رفتاری می‌توانست امید بخش برون‌رفت محترمانه‌تر ایران از آن بحران ملی و آزاد کردن مصدق به احترام خدماتش باشد که اکنون رنگ هویتی و فرهنگی نیز یافته و ایرانیان را در مقابل غرب قرار داده بود. اما این اشتباه لجوجانه و انتقام‌جویانه شاه بود، که به جای التیماتوم زخم بر آن نمک پاشید، و با این کار در همان زمان آغازِ پایان کار خودش را نیز رقم زد. جالب اینکه سپهبد زاهدی نیز که ضمن تفاوت جنبه‌های سربازی در شمار همان تفکر قدیمی‌تر رجالی قرار می‌گرفت که به شعار مصدق در برابر شاه استناد می‌کردند که باید سلطنت کند نه حکومت، و با وجود آنکه شاه را از مقابله با پیرمرد تسلیم‌ناپذیر رهانید، هرگز نتوانست اعتماد شاه را جلب کند، و به تبعیدی محترمانه تا پایان عمر با عنوان افتخاری سفارت فرستاده شد. اما افسون مصدق با وجود آن شکست، و حتی به رغم سهم مهمی که خود در آن شکست غم‌انگیز داشت به صورت محبوبیتی نمادین به عنوان یک ایرانی میهن‌پرست برجای ماند.

فریدون مجلسی