جمعه, ۲۸ دی, ۱۴۰۳ / 17 January, 2025
مجله ویستا

۲ مسیر با یک غایت


۲ مسیر با یک غایت

گفتاری در باب رابطه دین و فلسفه از نگاه ابن سینا

۱) حالاتی که ممکن است میان دین و فلسفه تصور شود از سه صورت بیرون نیست:

الف) اهتمام به دین و طرد فلسفه؛ شعار گروهی از فقها و دانشمندانی که آموزش فلسفه را تحریم کرده‌اند چنین بوده است. ب- اهتمام به فلسفه و طرد دین؛ که وجهه همت دانشمندان دهری بوده است و در تاریخ این گروه از متفکرین، بسیار‌اندک بوده‌اند. امثال «نیچه» که نسبت به عقاید دینی اعتنایی نداشتند، و میدان تفکر را وسیع و زمام آن را رها کرده بودند. و ج- موردی که میان دین و فلسفه رابطه و پیوندی تصور شود و فیلسوف متدیّن، همین راه را برمی‌گزیند. این سه حالت میان دین و فلسفه در تاریخ، دارای پیروانی بوده است و هم اکنون نیز این سه عقیده متفاوت در دنیا وجود دارد. اما چون در رابطه میان دین و فلسفه بحث می‌کنیم، لذا تنها به ارائه شرحی درباره صورت سوم بسنده می‌کنیم.

عواملی که باعث از میان رفتن فاصله دین و فلسفه از سوی فلاسفه اسلامی شد به طور خلاصه عبارتند از: الف‌ ـ فاصله و شکافی که میان اسلام و فلسفه ارسطو در بسیاری از مسائل پیدا شد مانند مسئله الوهیت، تعریف صفات خدا، آفرینش عالم، حدوث و قدم عالم، رابطه خدا و عالم و...

ب) نزاع‌های گسترده‌ای که میان رجال دین و متفکرانی که کم و بیش به عقاید دینی مقید نبودند وجود داشت، باعث خونریزی‌ها و اصطکاک‌های نابسامان ملت و توده مردم از یک طرف و دانشمندان از طرف دیگر می‌شد که احیاناً با حقیقت دین هیچ رابطه و پیوندی نداشت.

ج) علاقه فلاسفه به نجات خود از این غائله برای رسیدن به آرامش خاطر برای اندیشیدن. از این جهت – که اگر برخلاف دین فکر می‌کنند – ممکن است مورد انتقاد و اعتراض قرار بگیرند.

۲) به طور کلی هماهنگی میان فلسفه و تعالیم دینی را می‌توان ویژگی اصلی نظام فلسفی ابن سینا دانست. او برای انجام این مهم، گام را از دو فیلسوف پیشین – کندی و فارابی – فراتر نهاده و در این راه مواضع زیادی از کتاب‌های خود، بویژه کتاب «اشارات» و «نجات» را به این موضوع اختصاص داد و سعی کرد، عقاید دینی و شعائر مذهبی را موافق عقل تفسیر کند. ابن سینایی که به اصول اسلامی سخت پایبند بود و عمق علاقه دینی وی علاوه بر اشعار و تفسیر قرآن در آثار فلسفی‌اش نیز آشکار است. وی در بسیاری از عقاید فلسفی‌اش، ملهم از دین اسلام بوده است. در واقع می‌توان گفت ابن سینا برای نیل به هدف خود، به روشی گزینشی و تلفیقی دست زد و به دنبال دستگاه فلسفی جدیدی بود. از نظر او فلسفه مشائیان – که به تعبیر خودش فلسفه عامه متفلسفان عصر اوست – نتوانست پاسخگوی انجام چنین رسالتی – توفیق بین دین و فلسفه – باشد. از این رو بر آن شد تا فلسفه جدیدی با نام «فلسفه مشرقی» بنیاد نهد. ابوعلی سینا از این فلسفه جدید به «زبده‌الحق» یاد کرده است. او با این که معترف است که بعضی از مسائل دینی به وسیله عقل، قابل درک نیست ولی بسیاری از اصول دینی را به نحو استدلالی تبیین کرد.

ابن سینا برای توسعه رابطه دین و فلسفه از روش‌های مختلفی استفاده کرد. گفته شده است که مهم‌ترین این ادله عبارت از دلیلی است که وی به کمک فارابی برای این کار پیشنهاد نمود. بر اساس این روش علم و حکم از عقل کل (خداوند) صادر می‌شود و به عقل، عقل نبوی یا پیامبران از یک طرف و به عقل بشری یا انسانها از طرف دیگر، راه می‌یابد. (ابوالفضل عزّتی، ۱۳۵۵، ص ۳۷)

به حق می‌توان گفت که او برای اثبات رابطه دین و فلسفه و ملازمه حکمت و شریعت از هر دو منبع عقل و نقل استفاده کرده و هیچ یک را به نفع دیگری از دست نداده است زیرا این دو را – همانطور که پیش از این نیز گفته شد – یکی می‌دانست و در پی این بود که دین را بر اساس فلسفه استوار و فلسفه را با متون دینی مستدل کند. کوشش وی در راه پیدا کردن مبانی فلسفی برای اصول دین شهرت دارد.

اساساً چیزی که باعث شد فلسفه ابن سینا در جهان شرق و غرب از شهرت و نفوذ بسزایی برخوردار شود، سعی وافر او در وفق دادن افکار فلسفی خود با تعالیم قرآنی بود. همین عامل – که بسیار هم بر آن تأکید شده است – باعث شد، فلسفه ابن سینا به صورت پخته‌ترین و کامل‌ترین بیان فلسفی در اسلام درآید و تا عصر جدید، افکار فلسفی مسلمانان را تحت سلطه خود قرار دهد.تحقیق دقیق در فلسفه باطنی ابن سینا، این نکته را روشن می‌سازد که حکمت مشرقیه به هیچ‌وجه یک فلسفه صرفاً استدلالی نبوده و هدفش فقط فراهم آوردن ادله و براهین برای قواعد فلسفی نیست؛ بلکه نوعی از حکمت است که غایت آن، نجات انسان از عالم ناقص و محدود سفلی و هدایت او به سوی جهان انوار مجرده است. (رضا اکبریان، ۱۳۸۵، ص ۲۳۹)

۳) سه مسئله اساسی بین فلسفه و دین به گونه متعارض محل نزاع فیلسوفان از یک سو و متکلمان و فقیهان از سوی دیگر بوده است: قدم عالم، علم الله و معاد اخروی. ابن سینا برخلاف نظر متکلمان که به «حدوث عالم» باور دارند، عالم را قدیم زمانی می‌داند، چون یکی از معلومات الهی است. از آن جا که «علم الله» قدیم است، معلومات الهی و از آن جمله عالم نیز قدیم خواهد بود. در باب «علم الله» تعارض بین نگاه متکلمان و ابوعلی سینا به بحث علم خداوند به جزئیات متمرکز و مربوط می‌شود. به این صورت که متکلمان قائل به علم خداوندی به جزئیات می‌باشد. ولی ابن سینا معتقد است خداوند از جهت اینکه مبدأ اشیا است، آن اشیا را درمی‌یابد و از نگاه فلسفی اعتقاد به تعلق علم الهی به جزئیات، متضمن آن است که علم خداوند با تغیّر این جزئیات متغیر می‌شود و این نقص است و باری تعالی منزه ازنقص است.

از نگاه ابن سینا خداوند سبب اول هرچیز است و علم او به اشیا علم کلی است.در باب معاد اخروی از نگاهِ دین، به باور ابن سینا، نفوس قبل از التحاق به ابدان موجود بوده و سعادت و شقاوت مربوط به ارواح است. نفوسی که در دنیا به سعادت دست می‌یابند و به کمال می‌رسند، آنهایی هستند که به معرفت فلسفی دست می‌یابند و اینان نفوس فاضله‌ای هستند که مستحق خلود و سعادت اخروی‌اند.

اما نفوس ابلهان و جاهلان که بهره‌ای از معرفت فلسفی ندارند، پس از مفارقت از ابدان در جهل خود می‌مانند و به عذابی شدید گرفتار می‌شوند. (صادق آیینه‌وند، ۱۳۸۵، ص ۳۳)

ابن سینا در «نجات» اظهار داشته است که معاد و رستاخیز مطلبی است که عقل و شرع در آن توافق دارند.

شیخ الرئیس ابوعلی سینا معاد جسمانی را تنها از طریق شریعت و تصدیق خبر پیغمبر(ص) قابل اثبات دانسته و راه دیگری برای اثبات آن قائل نیست. البته او معاد روحانی را به طریق عقل و برهان قابل اثبات می داند و تمایل حکمای الهی را نیز به این قسم از معاد ابراز داشته است. (دکترغلامحسین ابراهیمی دینانی، ۱۳۷۷، ص ۵۳۱)

۴) بعضی از ناقدان فلسفه ابن سینا، دستگاه فلسفی‌ای که او در پی تحققش بود را معجونی از فلسفه ارسطویی و افلاطونی و هرمسی با آمیزه‌ای از کلام اعتزال به شمار می‌آورند که وی می‌خواسته بین آنها را به هم آرد و با تعبیه ابعاد ارزشیِ جدید از تعارضات این فلسفه‌ها بکاهد و کارایی آن را برای انسجام بخشی بین دین و فلسفه نشان دهد. از نگاه این ناقدان، ابن سینا برای ایجاد ارتباط بین دین و فلسفه عملاً فلسفه را به جای دین می‌نشاند و از آن«ایدئولوژی » می‌سازد. به اعتقادی، کار ابن سینا در این عرصه شبیه کار فیلسوفان نظریه پرداز و داعیان اسماعیلی است که به جای ربط دین و فلسفه به تأسیس فلسفه دینی دست زدند و آن را به جای دین نشاندند.

در آغاز این بحث یادآور شدیم که ابن سینا به عنوان یک فیلسوف مسلمان کوشش فراوان به عمل آوردتا میان دین و فلسفه نوعی اتحاد یا هماهنگی برقرار سازد. بر اهل بصیرت پوشیده نیست که پیمودن و حتی قدم نهادن در این راه تا چه اندازه می‌تواند سخت و دشوار باشد. کمتر کسی را می‌شناسیم که در این راه پرخطر قدم گذاشته باشد و مورد انتقاد قرار نگرفته باشد. دلیل این امر آن است که دین بر اصل تسلیم و تعبد استوار است در حالی که فلسفه در پرسش و جست‌وجو زندگی می‌کند. به عبارت دیگر می‌توان گفت آنجا که پرسش پایان پذیرد فلسفه نیز نابود خواهد شد. اگر این سخن درست باشد مشکل بودن جمع و هماهنگی میان دین و فلسفه، آشکار می‌گردد.

کسانی که دین را بر اصل تعبد و تسلیم استوار دانسته‌اند پای خود را از این مرحله فراتر گذاشته و می‌گویند: دین و ایمانی که از طریق استدلال عقلی اثبات شده باشد دیگر ایمان نخواهد بود. معنی این سخن آن است که دین و ایمان به استدلال عقلی مربوط نیست و با فلسفه نیز بیگانه است. این اشخاص، عقل و استدلال را کلید فهم عالم نمی‌شناسند. در نظر این گروه انسان همیشه بیش از آن است که می‌داند و همین انسان از آنچه می‌تواند برای آن اقامه برهان کند همیشه بیشتر می‌داند. به این ترتیب آنچه برای آن اقامه برهان می‌شود همیشه کمتر از دانسته‌های انسان است و دانسته‌های انسان نیز همیشه کمتر از خود انسان شناخته می‌شود. چنانکه فیلسوف بزرگی چون ابن سینا- همان طور که پیش از این ذکر شد - با همه توانایی فکری و فلسفی که در خود سراغ دارد در مورد مسئله مهم و اساسی معاد جسمانی طریق تعبد پیش گرفته و از ورود در این مبحث به طریق برهان و استدلال فلسفی دوری جسته است.

نکته جالب توجه این است که ابن سینا با همه تلاش و کوششی که در راه جمع میان دین و فلسفه به عمل آورده، از سوی برخی از متکلمان و متشرعان مورد لعن و تکفیر واقع شده است – در جایی او در پاسخ این که جماعتی او را ملحد و کافر خوانده بودند گفته است:

کفر چو منی گزاف و آسان نبود/ محکم‌تر از ایمان من، ایمان نبود

در دهر چو من یکی و آن هم کافر/ پس در همه دهر یک مسلمان نبود

۵) آنچه از توصیف و تفسیر نظریات اساسی فلسفی او آشکار می‌شود، روح عمیق دینی است که اصول نظریات او را تحت‌الشعاع خود قرار داده است و از نظر او بین دین و فلسفه اختلاف بالذات وجود ندارد. از این‌رو معاضدت بین آن دو امکان‌پذیر است. ابن سینا، مانند سایر فلاسفه اسلامی، نوعی رابطه بین دین و فلسفه را می‌پذیرد و لذا موفق به تأسیس فلسفه‌ای می‌شود که بر عناصر فلسفی یونانی و تعالیم دینی استوار است. به طور کلی فلسفه ابن سینا را می‌توان وابسته به دو دنیای عقلی و دینی، یعنی فلسفه یونان و دین اسلام دانست. مسئله بی اعتقادی نسبت به یکی از آن دو، به هیچ وجه برای او مطرح نیست. در چنین وضعی، هم اسلام و هم میراث فلسفه یونانی، ضرورتاً به وسیله او تفسیر شده و در تشکیل نظام فلسفی‌اش وارد می‌شود، کاملاً آشکار است. (رضا اکبریان، ۱۳۸۵، ۲۴۵)

ناژین صفوی مقدم