شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

شمه ای از اخلاق , صفات و کرامات ابوعبداللّه جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام


شمه ای از اخلاق , صفات و کرامات ابوعبداللّه جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام

دیدنش انسان را به یاد آخرت می انداخت و شنیدن سخنش باعث پارسایی در دنیا می شد نتیجه پیروی از رهنمودهایش بهشت بود, نور جمالش گواهی می داد که او از سلاله نبوت است و پاکیزگی اعمالش روشن می ساخت که او از دودمان رسالت است

ابن طلحه می گوید: وی از بزرگان و سادات اهل بیت است . صاحب علوم کثیر، عبادت فراوان ، اوراد دائم زهد آشکار و تلاوت بسیار، معانی قرآن کریم را بدقت بررسی و از اقیانوس قرآن گوهرهای ارزنده را استخراج می کرد و نتایج شگفتی به دست می آورد و اوقاتش را به انجام طاعات گوناگون تقسیم می کرد به گونه ای که از خود در آن باره حساب می کشید. دیدنش انسان را به یاد آخرت می انداخت و شنیدن سخنش باعث پارسایی در دنیا می شد. نتیجه پیروی از رهنمودهایش بهشت بود، نور جمالش ‍ گواهی می داد که او از سلاله نبوت است و پاکیزگی اعمالش روشن می ساخت که او از دودمان رسالت است . گروهی از بزرگان مذاهب و دانشمندان برجسته آنها مانند یحیی بن سعید انصاری ، ابن جریح ، مالک بن انس ، ثوری ، ابن عیینه ، ابوحنیفه ، شعبه ، ایوب سجستانی و دیگران از او حدیث نقل کرده اند و از دانشش بهره جسته اند. و این بهره مندی از او را برای خود منقبتی دانسته و باعث شرف و فضیلت خویش شمرده اند.

می گوید: او چندین لقب دارد که مشهورتر از همه صادق است و از جمله آنها صابر، فاضل و طاهر می باشد.

امّا مناقب و صفات آن حضرت بیش از حد شمار است و عقل و فهم شخص آگاه و بصیر درباره انواع مناقبش حیران است تا آن جا که علوم سرشاری که به خاطر تقوای زیاد بر قلبش جاری بود، همه احکامی را که علل آنها برای کسی قابل درک نیست و علومی را که عقول از احاطه به حکم آنها قاصر است به او نسبت داده و از وی روایت کرده اند. گویند کتاب جفری که در مغرب به پسران عبدالمؤ من به ارث رسیده ، از جمله سخنان اوست . براستی که این خود منقبتی والا و در مقام فضایل ، مرتبه بلندی است .

ابن ابی حازم گوید: من در خدمت جعفر بن محمّد علیه السلام بودم ناگاه دربانش آمد و گفت سفیان ثوری پشت در است ، فرمود: بگو بیاید. سفیان وارد شد، جعفر بن محمّد علیه السلام فرمود: ای سفیان تو کسی هستی که پادشاه در جستجوی تو است و من از پادشاه بر حذرم ، بلند شو و از منزل محترمانه بیرون برو. سفیان عرض کرد: یک حدیث بفرمایید تا بشنوم و برخیزم . جعفر بن محمّد علیه السلام فرمود: ((پدرم از قول جدم برای من نقل کرد که رسول خدا صلی اللّه علیه و اله فرمود: کسی که خداوند به او نعمتی داده ، باید خدا را حمد و سپاس گوید و هر که دیرتر روزی اش را رساند، باید از خداوند طلب آمرزشی کند و هر که به او اندوهی رسید، باید بگوید: (( لا حول و لا قوة الا باللّه (العلی العظیم ) )) . همین که سفیان بلند شد، جعفر بن محمّد فرمود: سفیان این سه را فراگیر که بسیار مهم است .

سفیان می گوید: بر جعفر بن محمّد علیه السلام وارد شدم در حالی که جامه ای از خز سیاه بر تن و عبایی از خز بر دوش داشت . با تعجب به آن حضرت نگاه می کردم ! فرمود: ((ای ثوری ! چه شده است که به ما نگاه می کنی شاید تو از لباس ما در شگفتی ؟ عرض کردم : یابن رسول اللّه این لباس شما و پدرانتان نیست ، فرمود: ای ثوری ! آنها در زمان تنگدستی و نیازمندی بودند، به مقدار تنگدستی و نیازمندیشان عمل می کردند و امروز هنگام فراوانی نعمت است . آنگاه آستین جامه را پس زد، زیر آن جامه پشمینه سفیدی نمودار شد که دامن و آستینش از دامن و آستین لباس رویی کوتاهتر بود، فرمود: ای ثوری ! این لباس زیر را برای خدای تعالی و این لباس ‍ رویی را برای شما پوشیده ایم . آنچه برای خداست پنهان داشته ایم و آنچه برای شماست آشکار کرده ایم .))

هیاج بن بسطام می گوید: جعفر بن محمّد علیه السلام بقدری دیگران را اطعام می کرد که برای خانواده خویش چیزی نمی ماند و همواره می فرمود: ((کار نیک به کمال نمی رسد مگر به سه چیز: تاءخیر نینداختن ، کوچک شمردن و پنهان داشتن .))

از عمرو بن ابی مقدام نقل شده که می گوید: من هر وقت به سیمای جعفر بن محمّد علیه السلام می نگریستم ، می فهمیدم که او از دودمان نبوت است .

برذون بن شبیب نهدی که اسم اصلی اش جعفر بود می گوید: از جعفر بن محمّد علیه السلام شنیدم که می فرمود: ((درباره ما همان حقی را رعایت کنید که عبد صالح - حضرت خضر - درباره یتیمان رعایت کرد که پدر و مادرشان صالح بودند.))

از صالح بن اسود نقل شده که می گوید: از جعفر بن محمّد صلی اللّه علیه و اله شنیدم که می گفت : ((از من بپرسید پیش از آن که مرا نیایید زیرا هیچ کس بعد از من برای شما چون من حدیث نخواهد گفت .))

میان جعفر بن محمّد علیه السلام و عبداللّه بن حسن در اول روز سخنی رد و بدل شد و عبداللّه بن حسن با امام به درشتی سخن گفت . بعد که جدا شدند و راهی مسجد گشتند، جلو مسجد به هم رسیدند. ابوعبداللّه جعفر بن محمّد علیه السلام رو به عبداللّه بن حسن کرد و فرمود: امروز را چگونه گذراندی ای ابا محمّد؟ وی مثل یک آدم عصبانی جواب داد: خوب . فرمود: ای ابا محمّد! آیا می دانی که صله رحم حساب را سبک می کند؟ عبداللّه گفت : تو همواره چیزی می گویی که من نمی فهمم ! فرمود: بنابراین برای تو قرآن می خوانم ، گفت : آن را بگو! فرمود: بسیار خوب ، گفت : پس ‍ بگو! این آیه را تلاوت کرد: (( والذین یصلون مآ امر اللّه به ان یوصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب )) عبداللّه پس از این سخنان عرض کرد: پس از این مرا نخواهی دید که قطع رحم کرده باشم .

در ارشاد مفید - رحمه اللّه - آمده است که امام صادق ، جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام از میان برادرانش ، جانشین و وصی پدرش بود و پس از وی عهده دار امامت شد و بر همه آنها برتری داشت و از همگی پرآوازه تر و ارجمندتر و در نظر عامه و خاصه والامقام تر بود و مردم بقدری از علوم آن حضرت نقل کرده اند که از هر سو به نزد او می شتافتند و آوازه اش در همه جا پیچیده بود و دانشمندان به قدری که از آن حضرت روایت کرده اند از هیچ یک از اهل بیت ، روایت نکرده اند و از هیچ یک از عالمان و صاحبان آثار و ناقلان اخبار به اندازه امام صادق علیه السلام حدیث نقل نشده است تا جایی که محدثان ، نام راویان مورد وثوقی را که از آن حضرت روایت کرده اند، بر شمرده و شمار آنان را از اهل آراء و عقاید گوناگون ، چهار هزار تن بر آورد کرده اند. که این خود یکی از دلایل روشن امامت آن حضرت است که عقلها را حیران ساخته و زبان مخالفان را از ایراد شبهات درباره امامتش لال کرده است .

حافظ ابونعیم می گوید: براستی که ابوعبداللّه ، جعفر بن محمّد الصادق علیه السلام به عبادت و خضوع در پیشگاه خدا رو آورده بود و کناره گیری از دنیا و خشوع را برگزیده و از ریاست و اجتماعات گریزان بود.

بعضی گفته اند: تصوف ، بهره گرفتن از نسب و ترقی کردن به وسیله اسباب است .

ابن جوزی می گوید: جعفر بن محمّد علیه السلام از حب ریاست و روگردان و سرگرم عبادت بود.

از ابن حمدون نقل شده است که منصور دوانیقی در نامه ای به جعفر بن محمّد علیه السلام نوشت : چرا شما مثل سایر مردم نزد ما رفت و آمد نمی کنید؟ در پاسخ نوشت : نه ما کاری کرده ایم که به خاطر آن از تو بیم داشته باشیم و نه تو از امور آخرت چیزی داری که به آن امید نزد تو آمد و رفت کنیم و نه در نعمتی هستی که به تو گوارا با بگوییم و نه مصیبتی را می بینیم که تو را تسلیت بدهیم پس نزد تو بیاییم چه کنیم ؟ می گوید: منصور با شنیدن این پاسخ ، نوشت ، همراه ما باش تا ما را نصیحت کنی ! جواب داد: کسی که هدفش دنیا باشد تو را نصیحت نمی کند و آن که هدفش آخرت است ، همراه تو نمی شود. منصور گفت : به خدا سوگند که این سخن ، جایگاه مردمی را که هدفشان دنیاست از مردمی که طالب آخرتند در نزد ما مشخص کرد و براستی که جعفر بن محمّد علیه السلام خود طالب آخرت است نه طالب دنیا.

امّا کرامات امام صادق علیه السلام در (( کشف الغمه )) به نقل از کتاب ابن طلحه آمده است که می گوید: عبداللّه بن فضل بن ربیع از پدرش نقل کرده ، می گوید: منصور، در سال ۱۴۷ سفر حج کرد و بعد به مدینه رفت و به ربیع گفت : کسی را به دنبال جعفر بن محمّد علیه السلام بفرست تا او را با رنج و عذاب نزد ما بیاورد. خدا مرا بکشد، اگر من او را نکشم ! ربیع چنان وانمود کرد که فراموش کرده است . دوباره منصور تکرار کرد و به ربیع گفت : کسی را بفرست تا او را با رنج و عذاب بیاورد، باز ربیع خود را به غفلت زد. این بار منصور نامه تندی به ربیع نوشت و در نامه به ربیع پرخاش کرد و فرمان داد که کسی را بفرستد تا جعفر بن محمّد علیه السلام را بیاورد. ربیع کسی را فرستاد، وقتی که حضرت را آوردند، ربیع عرض کرد: یا اباعبداللّه به خدا پناه ببر که منصور به گونه ای دنبال تو فرستاده که جز خدا کسی شرّ او را دفع نمی کند. جعفر بن محمّد علیه السلام گفت : (( لا حول و لا قوة الا باللّه ، )) آنگاه ربیع حضور وی را به اطلاع منصور رساند. همین که امام علیه السلام وارد شد، منصور شروع به تهدید آن حضرت کرد و سخنان درشت به زبان آورد و گفت : ای دشمن خدا! مردم عراق تو را رهبر خود دانسته و زکات مالشان را برای تو می فرستند و تو از سلطنت من سرپیچی می کنی و در پی آشوب و غائله هستی ، خدا مرا بکشد که اگر من تو را نکشم ! امام علیه السلام پس از شنیدن سخنان منصور فرمود: یا امیرالمؤ منین ! به سلیمان نعمت داده شد، سپاسگزاری کرد. ایوب مبتلا شد، صبر کرد، به یوسف ستم کردند، او بخشید و تو از آن قبیل هستی . چون منصور این سخنان را شنید گفت : ای ابوعبداللّه ، جلوتر بیا، ساحت شما در نزد ما از این چیزها پاک و از هر تهمتی مبراست و شما کم سر صدایید، خداوند به شما از طرف خویشاوندان بهترین پاداش را مرحمت کند! آنگاه دستش را گرفت و با خود روی فرش مخصوص نشاند. سپس ‍ دستور داد عطر بیاورند، مخلوطی از مواد خوشبو را آوردند شروع کرد با دست خود محاسن امام را معطر کردن به گونه ای که در پایان کار قطرات عطر از محاسن شریفش می چکید.

سپس گفت در پناه و حمایت خدا برخیزید. آنگاه به ربیع گفت : جایزه و خلعت ابوعبداللّه را پشت سر ببرید. و رو به امام صادق علیه السلام کرد و گفت : در پناه و حمایت خدا بروید، آن حضرت رفت . ربیع می گوید: من پشت سر رفتم و عرض کردم : من پیش از شما وضعی را دیدم که شما ندیده بودید و بعد از شما هم وضعی را دیدم که شما ندیدید. شما موقع ورود چه فرمودید؟ فرمود: گفتم : (( اللهم احرسنی بعینک التی لاتنام و اکنفنی برکنک الذی لا یرام ، و اغفرلی بقدرتک علی و لا اهلک و انت رجائی اللهم انت اکبر و اجل مما اخاف و حذر، اللهم بک ادفع فی نحره و استعیذ بک من شره ؛ پس خداوند چنان کرد که دیدی .

از جمله داستانی است که لیث بن سعید نقل کرده ، می گوید: در سال ۱۱۳ به سفر حج رفتم و وارد مکه شدم . چون نماز عصر را خواندم ، بالای کوه ابوقبیس رفتم ، ناگاه مردی را دیدم ، نشسته و دعا می خواند، بقدری (( یا ربّ یا ربّ )) گفت که نفسش قطع شد. باز (( ربّ، ربّ )) گفت تا نفسش برید. سپس بقدری (( یا اللّه یا اللّه )) گفت تا نفسش قطع شد. باز (( یا حیّ یا حیّ )) گفت تا نفسش برید. آنگاه (( یا رحیم یا رحیم )) گفت تا نفسش قطع شد. سپس هفت نوبت (( یا ارحم الراحمین )) را بقدری گفت که نفسش برید. آنگاه گفت : (( اللهم انی اشتهی من هذا العنب فاطعمنیه ، اللهم بردیّ قد اخلقا )) ؛(۹۴۸) لیث می گوید: به خدا سوگند هنوز سخن او تمام نشده بود که سبدی را پر از انگور در نزد وی دیدم در حالی که آن روز انگوری نبود و دو پارچه نو در برش دیدم ، همین که خواست انگور میل کند، گفتم : من هم شریک هستم . فرمود: برای چه ؟ عرض کردم : شما دعا می کردید و من آمین می گفتم . فرمود: بیا و بخور ولی چیزی را پنهان نکن . رفتم مقداری خوردم و هرگز چنان انگوری نخورده بودم ؛ هیچ دانه نداشت . بقدری خوردم که سیر شدم ولی چیزی از سبد کم نشد. سپس فرمود: یکی از این دو پارچه را بر تنت کن ! عرض کردم : من نیازی ندارم . فرمود: پس دور شو تا من آنها را بپوشم ، دور شدم ؛ یکی از آنها را به کمر بست و یکی را به شانه انداخت سپس آن دو پارچه ای را که داشت به دستش گرفت و از کوه به زیر آمد من به دنبالش ‍ رفتم تا به محل سعی رسید، مردی او را دید و گفت : مرا بپوشان خدا تو را بپوشاند! آن دو پارچه را به او داد. من به آن مرد رسیدم و گفتم : این شخص ‍ کیست ؟ گفت : جعفر بن محمّد، لیث می گوید: دنبالش رفتم تا از او حدیثی بشنوم دیگر او را نیافتم .

علی بن عیسی - رحمه اللّه - می گوید: حدیث لیث مشهور است و گروهی از راویان و ناقلان حدیث آن را نقل کرده اند و در داستان امام صادق علیه السلام با منصور نیز همین سخن را گفته ، سپس از ارشاد مفید، قریب به این مطلب را با اضافاتی نقل کرده است .

از جمله می گوید: آورده اند که داوود بن علی بن عبداللّه ، معلی بن خنیس ‍ غلام جعفر بن محمّد علیه السلام را کشته و مال او را برداشته بود. امام صادق علیه السلام در حالی که خشمناک بود بر داوود بن علی وارد شد و فرمود: تو غلام مرا می کشی و مال او را بر می داری مگر نمی دانی که مرد مصیبت عزیزش را مهم می شمارد در حالی که به جنگ و کارزار اهمیت نمی دهد. هان به خدا سوگند که در پیشگاه خدا بر تو نفرین می کنم . داوود بن علی گفت : مرا به نفرینت تهدید می کنی ؟ این سخن را از روی تمسخر گفت . امام صادق علیه السلام به منزلش برگشت و تمام آن شب را در قیام و قعود بود تا سحر که شنیدند در مناجاتش می گفت : (( یا ذا القوة القویة ، و یا ذا المحال الشدید، و یا ذاالعزة التی کل خلقک لها ذلیل ، إ کفنی هذا الطاغیة ، و اءنتقم لی منه ؛ )) ساعتی نگذشت که صدای ناله و شیون بلند شد. گفتند: داوود بن علی مرده است .

از جمله ابوبصیر نقل کرده ، می گوید: وارد مدینه شدم ، همراهم کنیزکی بود که با او همبستر شده بودم ، بیرون شدم تا حمام بروم بین راه به گروهی از شیعه برخوردم که می خواستند خدمت ابوعبداللّه امام صادق علیه السلام برسند. ترسیدم که زودتر از من شرفیاب شوند و من نتوانم محضر امام را درک کنم . همراه آنها رفتم تا وارد منزل امام شدم ، همین که با امام صادق علیه السلام روبرو شدم ، نگاهی به من کرد و فرمود: ای ابوبصیر! مگر نمی دانی که به خانه پیامبران و پیغمبر زادگان کسی با حال جنایت وارد نمی شود؟ خجالت کشیدم و گفتم : یابن رسول اللّه من شیعیان را دیدم ترسیدم که نتوانم همراه آنها شرفیاب شوم ؛ دیگر هرگز چنین کاری را نخواهم کرد و از خانه آن حضرت بیرون شدم .

شیخ مفید می گوید: روایات زیادی از آن حضرت نظیر کرامات و خبرهای غیبی که نقل کردیم که نقل شده که شمارش آنها به درازا می کشد.

از کتاب حمیری به نقل از عبداللّه بن یحیی کاهلی روایت کرده، می گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: وقتی که درنده ای را ببینی چه می گویی ؟ عرض کردم : نمی دانم ، فرمود: هرگاه درنده را دیدی ، آیة الکرسی را در مقابل او بخوان و بعد بگو: (( عزمت علیک بعزیمة اللّه ، و عزیمة محمّد رسول اللّه ، و عزیمة سلیمان بن داوود و عزیمة علی امیرالمؤ منین و الائمة من بعده ؛ )) او از تو مصرف خواهد شد عبداللّه کاهلی می گوید: بعدها به کوفه رفتم با پسر عمویم راهی روستایی شدیم ناگهان درنده ای پیدا شد و در بین راه مقابل ما قرار گرفت . من آیة الکرسی را در برابر او خواندم و گفتم : (( عزمت علیک بعزیمة اللّه و عزیمة محمّد رسول اللّه و عزیمة سلیمان بن داوود و عزیمة امیرالمؤ منین و الائمة من بعده الا تنحیت عن طریقنا فلم تؤ ذنا فانا لانؤ ذیک ، )) این دعا را که خواندم نگاه کردم دیدم سرش را جلو انداخت و دمش را میان پاها جا داد و از راه منحرف شد و از راهی که آمده بود، برگشت . پسر عمویم گفت : من هرگز سخنی زیباتر از سخن تو نشنیده بودم ، گفتم : من هم این سخن را از جعفر بن محمّد علیه السلام شنیده ام . گفت : براستی گواهی می دهم که او امام (( مفترض ‍ الطاعه )) است ، در حالی که پسر عموی من هیچ از کم و زیاد نمی دانست . سال بعد خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و قضیه را به عرض ایشان رساندم . فرمود: آیا تو تصور می کنی که من شاهد جریان شما نبودم ، این تصور بدی است ، همانا مرا با هر یک از دوستان ، گوش شنوا، چشم بینا و زبان گویایی است ، سپس رو به من کرد و فرمود: ای عبداللّه بن یحیی ، به خدا سوگند که من آن درنده را از شما منصرف کردم و نشانی این مطلب آن که شما ابتدا کنار رود بودید و نام پسر عموی تو نزد ما نوشته است و خداوند او را از دنیا نمی برد تا آن که عارف به امامت ما گردد. عبداللّه می گوید: چون به کوفه برگشتم سخنان امام صادق علیه السلام را برای پسر عمویم نقل کردم . او خوشحال شد و سخت شادمان گشت و همچنان مستبصر بود تا از دنیا رفت .

در همان کتاب به نقل از شعیب عقرقوفی آمده است که می گوید: من به اتفاق علی بن ابی حمزه و ابوبصیر خدمت امام صادق علیه السلام شرفیاب شدیم . همراه من سیصد دینار بود. پولها را حضور امام علیه السلام گذاشتم ، امام صادق علیه السلام مشتی از آنها را برای خودش برداشت و بقیه را به من بازگرداند و فرمود: شعیب ! این صد دینار را از همان جایی که گرفته ای به همان جا برگردان . شعیب می گوید: تمام نیازمندیهای خودمان را برآوردیم آن وقت ابوبصیر به من گفت : شعیب ! جریان آن پولهایی که امام علیه السلام به تو برگرداند چگونه است ؟ گفتم : من آنها را از همیان برادرم بدون اطلاع او مخفیانه برداشته بودم . ابوبصیر گفت : شعیب ! به خدا قسم امام صادق علیه السلام نشانه امامت را به تو مرحمت کرده . سپس ابوبصیر و علی بن حمزه به من گفتند: شعیب ! این پولها را بشمار! من آنها را شمردم ، دیدم بدون کم و زیاد، صد دینار است .

از جمله در همان کتاب به نقل از سماعة بن مهران آورده است که می گوید: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم ، بدون مقدمه رو به من کرد و فرمود: سماعه ! آن چه بود که بین تو و ساربانت در میان راه اتفاق افتاد؟ زنهار که تو اهل دشنام ، فریاد و لعن و نفرین باشی ! عرض کردم : به خدا سوگند که چنان اتفاقی افتاد، به این خاطر که او همواره به من ستم می کرد. فرمود: او هر چند به تو ستم می کرد امّا تو نسبت به او افزونتر ستم کردی ، براستی که این روش ‍ من نیست و شیعیانم را نیز به آن روش وانمی دارم . سپس امام علیه السلام فرمود: سماعه ! از آنچه اتفاق افتاده است طلب آمرزش کن و مبادا که هرگز آن را تکرار کنی . عرض کردم : من طلب آمرزش می کنم و دوبار چنان کاری از من سر نخواهد زد.

همچنین به نقل از ابوبصیر آورده است می گوید: روزی خدمت امام صادق علیه السلام نشسته بودم ، ناگهان فرمود: ای ابومحمّد! آیا امام خودت را می شناسی ؟ عرض کردم : آری به خدایی که جز او خدایی نیست ، تویی آن امام ، دستم را روی زانوی مقدس آن حضرت نهادم . فرمود: راست گفتی ، می شناسی ، از او جدا نشو! گفتم : مایلم نشانی امامت را به من مرحمت کنی ، فرمود: ای ابومحمّد پس از شناخت ، دیگر نشان لازم نیست . گفتم : برای این که به ایمان و یقینم افزوده شود. فرمود: ای ابومحمّد به کوفه که بر می گردی خداوند به تو فرزندی به نام عیسی می دهد و بعد از او پسری به نام محمّد و پس از او دو دختر خواهد داد؛ بدان که نام پسران تو در نزد ما در صحیفه جامعه با نام شیعیان ما و نام پدران ، مادران ، اجداد و نیکان و فرزندانشان تا روز قیامت نوشته شده است ، پس امام صحیفه را در آورد، دیدم کاغذی زرد رنگ و مکتوب است .

از جمله در همان کتاب به نقل از ابوبصیر آمده که می گوید: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم ، فرمود: ای ابومحمّد، ابوحمزه ثمالی چه می کرد؟ عرض کردم : وقت آمدنم او تندرست بود. فرمود: وقتی که برگشتی سلام مرا به او برسان و به او بگو که در فلان ماه فلان روز از دنیا می رود. ابوبصیر گفت : مرا با او انسی است و او شیعه شماست . امام فرمود: ای ابومحمّد، راست می گویی و آنچه نزد ماست برای او خیر است ، گفتم : آیا شیعیان شما با شما هستند؟ فرمود: آری ، هرگاه شیعه ، خداترس باشد و در کارهای خود خدا را در نظر داشته باشد و از گناهان بپرهیزد، با ما در یک مرتبه خواهد بود. ابوبصیر می گوید: همان سال ما برگشتیم ، طولی نکشید که ابوحمزه ثمالی از دنیا رفت .

از جمله داستانی است از عبدالحمید بن ابی العلاء که وی دوست محمّد بن عبداللّه بن حسن و از خواص او بوده است ، منصور دوانیقی او را گرفت و مدتی در سیاهالی زندانی کرد سپس موسم حج فرا رسید، چون روز عرفه شد، امام صادق علیه السلام او را در موقف ملاقات کرد، فرمود: محمّد، دوستت عبدالحمید چه شد؟ عرض کرد: او را منصور گرفته است و مدتی است که در زندان تنگی بازداشت کرده است . امام علیه السلام مدتی دستش را به طرف بالا بلند کرد سپس رو به محمّد بن عبداللّه کرد و فرمود: محمّد به خدا سوگند که رفیقت از زندان آزاد شد، محمّد می گوید: پس از مراجعت از عبدالحمید پرسیدم چه وقت منصور را آزاد کرد؟ گفت : روز عرفه ، بعد از عصر بود که مرا از زندان آزاد کردند.

ملا محسن فیض کاشانی

پاورقی ها :

۹۳۹- (( مطالب السؤ ول ، )) ص ۸۱.

۹۴۰- تا این جا در (( کشف الغمه )) ص ۲۲۳ از (( مطالب السؤ ول )) و بقیه از جنابذی نقل شده است .

۹۴۱- تا اینجا در (( کشف الغمه )) ص ۲۲۴ از کتاب جنابذی نقل شده است . آیه مبارکه ، رعد، ص ۲۱: و آنها که پیوندهائی را که خداوند بدان امر کرده است برقرار می دارند و از پروردگارشان می ترسند و از بدی حساب (روز قیامت ) بیم دارند.

۹۴۲- همان ماءخذ، ص ۲۵۳.

۹۴۳- همان ماءخذ، ص ۲۳۲.

۹۴۴- همان ماءخذ، همان ص .

۹۴۵- (( تذکرة الخواص ، )) ص ۱۹۲ از چاپی که ضمیمه (( مطالب السؤ ول )) است .

۹۴۶- همان ماءخذ، ص ۲۴۰.

۹۴۷- همان ماءخذ، ص ۲۳۳ و (( مطالب السؤ ول )) ، ص ۸۲.

۹۴۸- خداوندا من از این انگور میل دارم ، به من بخوران و دو پارچه احرامم کهنه است .

۹۴۹- (( کشف الغمه ، )) ص ۲۲۴ حدیث لیث را محمّد بن طلحه در (( مطالب السؤ ول )) ص ۸۳ و سبط بن جوزی در (( التذکره )) نقل کرده است .

۹۵۰- ارشاد مفید، ص ۲۵۶.

۹۵۱- ارشاد مفید، ص ۲۵۶.

۹۵۲- همان ماءخذ، ص ۲۵۶ و ۲۵۷.

۹۵۳- (( کشف الغمه ، )) ص ۲۳۴.

۹۵۴- همان ماءخذ، همان ص .

۹۵۵- همان ماءخذ، همان ص .

۹۵۶- همان ماءخذ، همان ص .

۹۵۷- همان ماءخذ، همان ص .

۹۵۸- همان ماءخذ، ص ۲۳۵.

۹۵۹- همان ماءخذ، همان ص .

۹۶۰- همان ماءخذ، همان ص .

۹۶۱- همان ماءخذ، همان ص .

۹۶۲- همان ماءخذ، همان ص .

۹۶۳- همان ماءخذ، همان ص .

۹۶۴- (( کشف الغمه ، )) ص ۲۳۶.

۹۶۵- همان ماءخذ، همان ص .

۹۶۶- همان ماءخذ، همان ص .

۹۶۷- در کتاب (( کشف الغمه )) آمده است : (( این بود آخرین بخشی که از کتاب (( الدلائل حمیری )) می خواستم اثبات کنم )) بقیه عبارت احتمالا سخن مرحوم فیض باشد، یا در نسخه ای که نزد ایشان بوده این اضافات وجود داشته است !.

۹۶۸- (( خرائج و جرائح )) ص ۱۹۸ چاپ ضمیمه به اربعین علامه مجلسی .

۹۶۹- همان ماءخذ، همان ص ، همان چاپ . ص ۱۹۸ چاپ ضمیمه اربعین علامه مجلسی .

۹۷۰- همان ماءخذ، همان ص ، همان چاپ .

۹۷۱- (( الخرائج و الجرائح )) ص ۲۰۰.

۹۷۲- همان ماءخذ، همان ص .

راه روشن (ترجمه محجه البیضاء) ج ۴-ص۳۰۱


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.