شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
مجله ویستا

رضا به رضای خدا


رضا به رضای خدا

حضرت عیسی علیه السّلام که بیانگردی از کارهای معمولی او بود، روزی تنها در بیابان عبور می کرد، باران شدیدی بارید، و او را غافلگیر کرد، او به هر طرف می دوید و می نگریست ، پناگاه …

حضرت عیسی علیه السّلام که بیانگردی از کارهای معمولی او بود، روزی تنها در بیابان عبور می کرد، باران شدیدی بارید، و او را غافلگیر کرد، او به هر طرف می دوید و می نگریست ، پناگاه نمی دید که به آنجا برود، در این جست و گریز، ناگهان چشمش به شخصی افتاد که در مکانی مشغول نماز بود، به سوی او روان شد، وقتی به او رسید، آنجا را محل امنی یافت .

پس از آنکه آن شخص از نماز فارغ شد، عیسی (ع ) بعد از احوالپرسی ، به او فرمود: ((بیا با هم دعا کنیم تا باران بایستد)).

آن شخص گفت : ((ای مرد! چگونه دعا کنیم ، با اینکه چهل سال است در اینجا به عبادت مشغولم ، تا خدا توبه من را قبول کند، ولی هنوز معلوم نیست که توبه ام قبول شده باشد، زیرا از خدا خواسته ام ، نشانه قبولی توبه ام این باشد که پیامبری که پیامبرانش را به اینجا بفرستد.))

عیسی (ع ) به او فرمود: ((من عیسی پیغمبرم )) (بنابراین معلوم می شود که توبه تو قبول شده است ).

سپس عیسی (ع ) به او فرمود: ((تو چه گناه کرده ای ؟))

او گفت : ((روزی تابستان ، بیرون آمدم ، هوا بسیار گرم بود، گفتم : عجب روز گرمی است (که یک نوع شکایت به خدا است ).