جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اسپارتاكوس, از رمان تا فیلم


اسپارتاكوس, از رمان تا فیلم

آینده نشان داد كه یكی از نخبه ترین كارگردان های جهان گزینش شده است اما متأسفانه دالتون ترامبو, فیلمنامه قوی و خوش ساختی, خصوصاً در عرصه دیالوگ ها, برای این رمان ننوشت با این وصف هنرپیشه ها, موسیقی و فیلمبرداری استادانه راسل متی و كلیفورد استین, فیلم را در اوج نگه داشتند

آنچه را در ادامه می خوانید یادداشتی با عنوان « قهرمانی فراملی به‏نام "اسپارتاكوس " به‏روایت نویسنده‏ای فراملی به‏نام "هوارد فاست" و كارگردانی فراملی به‏نام"استانلی كوبریك"» نوشته "فتح الله بی نیاز" نویسنده و منتقد ایرانی است.

هوارد فاست، نویسنده نوعدوست آمریكایی كه هم در زندگی روزمره و هم در نوشته‏هایش همراه و كنار مردم و به‏طور مشخص مردم ستمدیده جهان و وطنش، قرار داشت، در ماه مارس سال ۲۰۰۳ در هشتاد و دو سالگی از دنیا رفت. او نویسنده فرهیخته‏ای بود كه در بسیاری از رشته‏ها، از فلسفه جهان باستان گرفته تا مسائل سیاسی روز، مطالعه می‏كرد و از جمله كمونیست‏هایی بود كه فهمید حكومت شوروی واصولاً احزاب كمونیست، چه به لحاظ مقّدرات تاریخی و چه از نظر مناسبات روزمره، نمی‏توانند بیانگر آمال و مدافع توده‏های وسیع میلیونی زحمتكش باشند.

متأسف و متاثر بود از این‏كه چنین افرادی، به « سوسیالیسم طبیعی انسان‏ها و میل بشر به سعادت همگانی» لطمه وارد می‏آورند و عملكرد حكومت‏های چنین احزابی، به رویگردانی و حتی انزجار مردم از سوسیالیسم می‏انجامد. این جمله‏اش معروف بود كه: « حزب كمونیست، آن‏چه را پاك است، پلید می‏كند و با آن كه خود را تابع منطق می‏داند، در فرجام كار به دشمنی با منطق برمی‏خیزد و با وجود آن‏كه مدعی پیشرفت است، همواره خود و اعمالش به ركود و سكون منتهی می‏شوند.»

او نیز مانند آرتور كوستلر و اینیا تسیو سیلونه و مانس اشپربر، ضمن انزجار از شیوه‏های ریاكارانه و سركوبگرانه احزاب كمونیست و حكومت‏های سرمایه‏داری دولتی، دلبستگی و وابستگی «درونی‏اش» را به مردم عادی و بی‏ادعا نشان داد و تا پایان عمر یك «انسان‏گرا» باقی ماند. متقابلاً جهانیان نیز استقبال ارزنده‏ای از آثار او كردند: اسپارتاكوس،تام پین، راه آزادی،سایلاس تیجرمن،ماجرای لولا گِرك،مزدور،میراث،نسل دوم، صبح آوریل،شكست‏ناپذیر و دیگر آثارش به بیش از هشتاد زبان دنیا ترجمه شدند و جمع تیراژ آنها از هشتاد میلیون جلد تجاوز كرد.

رماناسپارتاكوس، معروف‏ترین اثرش كه در سال ۱۹۵۱ انتشار یافت، یك رمان تاریخی «واقعی»است. طبق اسناد و مدارك تاریخی، همه شخصیت‏های اصلی‏اش، واقعی بوده‏اند، اما «داستانی كردن»این شخصیت‏ها و تنیدن كُنش‏ها، تجربه‏ها و واقعه‏های مختلف در متن، حاصل كار فاست بوده است.او در پایان كتابش حتی از اشاره به زندگی «وارینیا» همسر اسپارتاكوس، و ازدواجش با یك روستایی و هشت بار دیگر وضع حمل، خودداری نمی‏كند.

رمان به لحاظ ساخت به‏گونه‏ای نوشته شده است كه اگر كسی كمترین اطلاعی از قیام بردگان به رهبری اسپارتاكوس در هفتاد و سه سال پیش از میلاد نداشته باشد و اسمی از كراسوس فرمانده، و گراچوس، سناتور روم نشنیده باشد، آن را همچون اثری پركشش می‏خواند.

با این كه رمان "اسپارتاكوس" به لحاظ ساختاری اثری است بسیار قوی، اما فیلم آن، محصولی كه برای كمپانی یونیورسال افتخار آفرید، جدا از موضوع روان‏شناختیِ جهان‏شمول تأثیر قوی‏تر «دیدن و شنیدن» نسبت به « خواندن »، به اعتقاد اكثر صاحب‏نظران در مجموع خوش‏ساخت‏تر از رمان از كار درآمد.

ابتدا قرار بود آنتونی مان - كارگردان كهنه‏كاری كه بعدها با ساختن «ال‏سید» توانمندی‏اش را در ساختن فیلم‏های تاریخی به‏اثبات رساند - فیلم اسپارتاكوس را كارگردانی كند، اما كرك داگلاس و تا حدی ادوارد لوییس، تهیه‏كننده فیلم، پس از شروع فیلم‏برداری، كارگردانی فیلم را به استانلی كوبریك می‏سپارند كه سی و دو ساله و حدود بیست و دو سال جوان‏تر از مان بود و در مقایسه با تجربه هجده ساله مان، فقط هفت سال تجربه كارگردانی داشت (البته حدود سه سال هم عملاً بیكار بود.)

آینده نشان داد كه یكی از نخبه‏ترین كارگردان‏های جهان گزینش شده است. اما متأسفانه دالتون ترامبو، فیلمنامه قوی و خوش‏ساختی، خصوصاً در عرصه دیالوگ‏ها، برای این رمان ننوشت؛ با این وصف هنرپیشه‏ها، موسیقی و فیلمبرداری استادانه راسل متی و كلیفورد استین، فیلم را در اوج نگه داشتند. الكس نورث، یكی از بهترین موسیقی‏های دوران فعالیت هنری‏اش را برای این فیلم تنظیم كرد و به‏خاطر آن جایزه اسكار را نصیب خود كرد.

شكوه و نرمش این موسیقی فقط در یك فیلم دیگر از نورث شنیده می‏شود: كلئوپاترا. گرچه عظمت آهنگ فیلم اسپارتاكوس در حد و اندازه‏های آهنگ فیلم بِن‏هور ساخته میكوس روژا نیست، اما در هماهنگی ملودی‏ها با كنش‏های شخصیت‏ها كم و كسر نداشت؛ ضمن آن كه هماهنگی و خوش‏آوایی موسیقی فیلم با فیلمبرداری، هم از نمای دور و هم از نمای نزدیك، بیانگر تلاش جدی راسل متی و همكارش بوده است. جایزه اسكار به‏خاطر این فیلمبرداری، خصوصاً صحنه قیام برده‏ها در مدرسه گلادیاتوری كاپوا و نبرد نهایی در تاریخ سینما به‏یاد ماندنی است.

كِرك داگلاس در نقش اسپارتاكوس، بی‏تردید بهترین بازی عمرش را ارائه می‏دهد. جین سیمونز، با آن چهره معصوم و نگاه هراسیده - در نقش وارینیا كنیزی كه شب‏ها در اختیار گلادیاتورها گذاشته می‏شود، انتخابی مناسب بوده است.بازی چارلز لافتون در نقش گراچوس، بازی كل بازیگران حاضر در عمارت كاپیتول را تحت تأثیر قرار می‏دهد؛ هر چند كه بازی لارنس اولیویر در نقش ماركوس كراسوس، دشمن سرسخت گراچوس، تماشاگر را مجذوب می‏كند. دیالوگ‏های رد و بدل شده بین این دو دشمن در سنای روم، از بهترین بخش‏های كار دالتون ترامبو است، هر چند به عقیده بعضی از منتقدان، می‏توانست بهتر از این هم باشد.

پیتر یوستینُف در نقش فلاویوس، صاحب مدرسه گلادیاتوری كاپوا، مردی سودجو و فرصت‏طلب، چنان بازی روانی ارائه می‏دهد كه تماشاگر نمی‏تواند دوستش نداشته باشد. حتی وودی استراد، در نقش یك گلادیاتور سیاه‏پوست، بازی اعجاب‏انگیزی از خود نشان می‏دهد. لبخند محو و ناپیدای او، درست قبل از نبردش با اسپارتاكوس، هرگز از یاد تماشاگر نمی‏رود: گویی با آن لبخند ژوكوندوارش می‏خواست به اسپارتاكوس - و حتی تماشاگر بفهماند: «گیرم مرا در نبرد تن به تن كُشتی، بعدش چی؟» بازی مقتدرانه‏ای كه كوبریك از این هنرپیشه می‏گیرد خیلی قوی‏تر از بازی درخشان او در فیلم « مردی كه لیبرتی والانس را كشت » به كارگردانی جان فورد است.

حتی تونی كرتیس - كه اساساً یك ستاره محبوب بود تا هنرپیشه‏ای قدرتمند - و جان گاوین كه در بیشتر فیلم‏هایش تسلط چندانی بر بازی ندارد، اینجا در نقش كوتاه سزار خوب ظاهر می‏شود و جان ایرلند در نقش دیوید یا داوود، یار نزدیك اسپارتاكوس، در حد و اندازه‏های «كلمانتاین عزیزم» و « جدال در او. كی. كورال» حضوری به‏یاد ماندنی دارد.

صحنه‏هایی از فیلم، مانند جواب برده‏های شكست‏خورده در پاسخ به پرسش «اسپارتاكوس كیه؟» در انتهای فیلم، خشم اسپارتاكوس در لحظه پیش از قیام و گلاویز شدن با فرمانده مدرسه، خداحافظی وارینیا و گراچوس پیش از خودكشی گراچوس، شعرخوانی آنتونیو (تونی كریتس) برای برده‏ها، در شبی آرام و بی‏دغدغه، نشان از قابلیت‏های كوبریك جوان دارند كه از صحنه‏آرایی‏های الكساندر لولیتس، اریك اربام، راسل گاسمن و جولیا هرون، بیشترین استفاده را برده است.

استانلی كوبریك در مورد "لباس" بازیگران هم حساسیت بیش از حدی نشان داد، طوری‏كه والز و بیل تامس، یكی از بهترین كارهای خود را ارائه دادند و جایزه اسكار را بردند.

یكی از نقاط ضعف فیلم‏نامه كه اگر برطرف می‏شد، می‏توانست توانایی بیشتری از كوبریك به نمایش بگذارد، حذف بعضی از شخصیت‏های رمان و دیالوگ‏های مرتبط با آنهاست از سوی فیلمنامه‏نویس است. این امر خصوصاً در مورد سیسرون، خطیب كم‏نظیر و اندیشمند نكته‏سنج است كه هیچ از شخصیت‏های فیلم نمی‏توانند جای خالی او را خصوصاً در عرصه دیالوگ پر كنند - هر چند كه فیلمنامه‏نویس كسی را جایگزین او نكرده و دیالوگ‏نویسان فیلم، حرف‏های سیسرون را به‏كلی حذف كردند. با توجه به این كه در فیلم ژولیوس سزار ساخته جوزف.ال. مانكیه‏ویتس در ۱۹۵۴، سیسرون فقط در یك صحنه آمده بود، جا داشت كه مردم جهان نظریه‏های برداری را در اسپارتاكوس از زبان یك رومی فرهیخته و درستكار بشنوند تا این حقیقت مسلم‏تر شود كه مّقدرات تاریخی حاكم بر اراده، دانش، طینت و سلامت‏نفس افراد است.

با تمام این ضعف‏ها كه ارتباطی به كوبریك نداشت، یكی از معتبرترین فیلم‏های تاریخ سینما ساخته شد. مردم جهان استقبال خوبی از این فیلم كردند. البته چون نام هوارد فاست به این فیلم گره می‏خورد، طبق معمول محافل هنری دولتی وابسته به حكومت شوروی و كشورهای تحت سلطه آن، و نیز روشنفكران هوادار این حكومت یا سكوت اختیار كردند یا به عیب‏جویی از آن پرداختند، و با عناوینی مانند«رمانتیك كردن شورش توده‏ای» یا « تأكید بیش از حد بر فردیت » و.... به آن تاختند، اما نتوانستند با اقبال عامه مردم - اعم از روشنفكر و غیرروشنفكر - مقابله كنند؛ به همان قسم كه تمام نویسندگان هوادار سرمایه‏داری دولتی شوروی، نتوانسته بودند رمانی در حد یكی از آثار فاكنر در تصویر آلام سیاه‏پوستان بنویسند، و نیز نتوانسته بودند یك رمان در حد كارهای امیل زولا از زندگی محنت‏بار كارگران بنویسند (صرف‏نظر از این‏كه با ناتورالیسم زولا موافق باشیم یا نباشیم)، هنرمندان حكومتی هم نتوانستند كاری در حد و اندازه‏های كوبریك ارائه دهند.

فروش چند میلیونی كتاب اسپارتاكوس و چند صد میلیونی فیلم اسپارتاكوس و تحسین این دو اثر از سوی مردم عادی و روشنفكران جهان، نه تنها یك نویسنده مردمی و یك كارگردان خوش‏آتیه را به جهانیان شناساند، بلكه ثابت كرد كه ارزش‏های هنر، مستقل از سیاست و ایدئولوژی است و یكی از جنبه‏های آرمان‏گرایی نوع بشر در همین استقلال‏جویی او از منابع قدرت است.

فتح‏الله بی نیاز