دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
امید در دل خاکستر زده
آلبر کامو (۱۹۱۳ ـ ۱۹۶۰) نویسنده بزرگ فرانسوی در ایران ناشناخته نیست. شهرت کامو علاوه بر نویسندگی به دلیل عقاید اجتماعی خاص وی است. او به همراه سارتر، دوبوار و مرلوپونتی از جمله نویسندگان بعد از جنگ جهانی دوم در فرانسه بودند که شهرت بینالمللی را هم نصیب خود کرده بودند. البته کامو خود متعجب است از اینکه چرا اسم او و سارتر کنار هم میآید و هر دو را اگزیستانسیالیست میخوانند. تنها کتاب فلسفی که وی نوشته است برضد فلسفه اگزیستانیالیستها است.
بحران فزاینده جهان سرمایهداری و ناروائیهایی که در کشورهای مدعی مرام سوسیالیستی، هر روز به چشم میخورد، نظرها را متوجه کامو کرد که از نخستین روزهای ورود به دنیای نویسندگی کاستیهای هر دو جریان را برشمرده بود.
طاعون، بیگانه، سوءتفاهم، کالیگولا، اسطوره سیزیف، سقوط و آدم اول از آثار این نویسنده است. کامو را منادی فلسفهای خواندهاند که به «فلسفه پوچی» (عبارت عبث یا بیمعنایی را هم میتوان بکار برد!) مشهور است.
او در سال ۱۹۵۷ جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. از نظر سن او دومین نویسنده جوانی بود که تا آن روز جایزه نوبل را دریافت کرده بود.
متن زیر گفتگوی هفته نامه «خبرهای ادبی» (Les Nouvelles Litteraires) با آلبرکامو است. این گفتکو در سال ۱۹۵۱ انجام شده است.
اهمیت این گفتگو در دو چیز است. اول اینکه نشان دهندهاندیشههای روشنفکران در شروع نیمه دوم قرن ۲۰ است. دوم اینکه کامو به کالبد شکافیاندیشه خود میپردازد.
ترجمه متن توسط مصطفی رحیمی صورت گرفته است که به همراه چند مقاله دیگر به صورت کتابی تحت عنوان «تعهد کامو» به چاپ رسید.
آلبرکامو،۱ که هنوز نویسنده جوانی است، یکی از رهبران فکری نسل جوان است.
با این همه باید بی درنگ اضافه کنیم که کامو حتی یک لحظه نیز در هیات خشک و بیروح اساتید یا رهبران فکری بر من ظاهر نشد، حتی به نظرم رسید که بسیار کم به این امر میاندیشد. با لحنی استهزاآمیز گفت که: «غالباً مرا به صورت شخصیتی خشک و بیروح تصویر میکنند» شخصیتی که هرچند تازه نمودار شده، به سبب اهمیت نوشتههایش به همه جا راه یافته است. مردی است تودار و حتی لبخند نیز براین چهره رنجدیده چنین مینماید. با پیشانی بلند ناصاف و موهای مجعد سیاه تیره، با چهره شرمگین آفریقایی که آب و هوای دیار ما رنگش را سفید کرده است. گفتم تودار ولی دم دست و آسانیاب. صدای کرش از تغییری شادمانه رویگردان نیست.
«در اول کار، دنیا با من دشمنی نکرد. کودکی من با خوشبختی همراه بود.»
خوشبخت در فقر، علیرغم فقر، در دهکدهای در شمال آفریقا، زادگاه ژنرال ژوئن، زاده شد. یک سال داشت که مادرش او را به شهر الجزیره برد. پدرش در همان آغاز جنگ بینالملل اول کشته شده بود. مادر، برای بزرگ کردن دو فرزندش دچار سختیهای فراوان شد. با این همه کامو، هیچگاه کلامی تلخ یا حسرتآلود از او نشنید، و چنین بود که کامو این چیزها را نشناخت و خود را از ثروتهای طبیعی غنی میدانست. بیشک در آفریقا، این امر آسانتر است. کامو از آفتاب و دریا لذت میبرد و از این که در کوچه یا در ساحل دریاست احساس خوشبختی میکند. تا روزی که متوجه سودمندی تحصیل دانستنیها شد، در دبیرستان الجزیره درس خواند و برای گرفتن لیسانس به حرفههای گوناگون پرداخت؛ حتی هنرپیشگی.
«تجربههای من در زندگی با سختی همراه بود. با این همه زندگی را با گسیختگی شروع نکردم. همچنین، برعکس بسیاری از ادیبان، من با نفرین و تخطئه وارد دنیای ادبیات نشدم، بلکه با تحسین.»
▪ ذوق نـوشتن چـگونه در شـما پیدا شد؟ اولین تجلی اش را به یاد دارید؟
ـ گفتنش مشکل است. با وجود این به یادم هست که با خواندن کتابی که ژان گرنیه۲ به من داده بود چگونه چیزی در من فرو ریخت. نام این کتاب که برای نوجوانان نوشته شده درد۳ نوشتهاندره دوریشو۴ است. اثر این کتاب را در زندگی یک نوجوان باید سنجید. در این زمان من همه کتابی میخواندم، حتی آثار مارسل پروست۵ را. اما دوریشو در کتاب درد درباره چیزهایی حرف میزد که من میشناختم. محیطهای فقرزده را مجسم میکرد. و از آرزوهایی سخن میگفت که من احساس میکردم.
با خواندن کتاب او میدیدم که شاید چیزی باشد که من هم باید تجربه کنم.
▪ از ژان گرنیه نام بردید، اگر اشتباه نکنم در دبیرستان الجزیره معلم شما بود؟
ـ بله، گرنیه ذوق تفکر فلسفی را در من برانگیخت و میگفت چه کتابهایی بخوانم. او از نظر سبک و حساسیت در ردیف اول نویسندگان ما قرار دارد. این نویسنده آن طور که باید خود را نشان نمیدهد، زیرا تواضع و نوعی درویشی غالباً او را از این کار باز میدارد. در هر حال کتاب جزیرهها۶ کتاب خوبی است. و چه دوست خوبی، که همیشه مرا، به رغم خودم، به طرف آنچه اساسی بود میکشاند! گرنیه استاد من بود و هست.
▪ هنر شما خلوصی کاملاً کلاسیک دارد. آیا این تاثیر ژید نیست؟
ـ ژید در جوانی من اثر گذاشت (تاثیر گرنیه همچنان باقی میماند) ژید یا بهتر بگویم ژید و مالرو ـ دو نفری ـ و مونترلان در جوانی من تاثیری عمیق گذاشتند. تاثیر مونترلان تنها بستگی به سبک عالی نداشت: یکی از کتابهای او به سختی مرا تکان داد... اما از نویسندگان پیشین، یعنی نویسندگانی که وقتی خواننده از نویسندگان معاصر خسته شد به سراغشان میرود، تولستوی نویسندهای است که من هنوز هم آثارش را با کمال میل دوباره میخوانم. در نوشتههای تولستوی دلهره است، تراژیک است، مسلماً نه به نمایانی آثار داستایوسکی، اما من همچنان آن را منقلبکننده مییابم زیرا تا به آخر در سرنوشت او ماند. از این دو نفر، به هرحال داستایوسکی بود که در بستر مرد.
▪ آثار خود شما را نیز بسیاری سرشار از دلهره میدانند. شما را نویسندهای بدبین میشناسند. درباره این شهرت سنگین چه میگویید؟
ـ ابتدا باید بگویم که عکس این وضع درباره من صادق نیست. آیا در دنیای امروز خوشبینی همراه با فراغت خاطر مسخره نیست؟ اما من از کسانی نیستم که معتقدند دنیا به طرف نابودی میشتابد. به زوال قطعی تمدنمان معتقد نیستم. من معتقدم ـ و مسلماً این اعتقاد از چشمه توهمها... توهمهای معقول سیراب میشود ـ که تجدید حیاتی ممکن است. اگر دنیا رو به نابودی میرود باید اندیشههای سیاه را مسئول دانست. هر چیزی مرا دچار وحشت نمیکند، اما وضع «شاعر ملامتی» همدردی و دلسوزی مرا برنمیانگیزد.
هنگامی که به صرافت جستن چیزی در خود میافتم، ذوق و قریحه خوشبختی را مییابم. قریحه بسیار تند و زندهای درباره موجودات زنده دارم. در مورد بشر هیچ تحقیری در دل ندارم. معتقدم که میتوان سرافراز بود از آن رو که در عصر پارهای از مردمان که مورد تحسین و احترام مناند، هستیم...
در کانون آثار من خورشیدی است شکستناپذیر. گمان نمیکنم که اینها تفکری بسیار تیره را به وجود آورده باشد.
▪ تیره نه، نگران و سختگیر. با آن حساسیتی که شما نسبت به «درام» روزگار ما دارید چگونه میتواند جز این باشد؟
ـ این حساسیت در من بسیار زیاد است و شاید همین امر باشد که تاکنون مرا به نوشتن واداشته و آثارم را «سیاه»تر از آنچه میخواستم کرده است.
گمان میکنم چنین حساسیتی است که شما را تا این حد مورد توجه و اعتماد عده زیادی از نسل جوان قرار داده است. نسل جدید، به نوبه خود شما را یکی از رهبران فکری خود میشناسند.
(این بار نویسنده «طاعون» از ته دل میخندد.)
رهبر فکری! ولی من ادعا ندارم که به کسی درس میدهم! هرکس چنین عقیدهای دارد در اشتباه است. مسائلی که امروزه برای جوانان مطرح است، برای خود من هم مطرح است. تمام شد و رفت. این مسائل را من حل نکردهام. در آنچه گفتید من هیچ عنوانی که متضمن ایفای نقشی باشد برای خود قائل نیستم.
جوانان چه میجویند؟ چیزهایی که بتوان به آنها اعتماد و یقین کرد. من در این زمینه رهآورد مهمی ندارم. تمام آنچه من میتوانم بگویم این است که چیزهایی در جهان موجب انحطاط و تنزل است که من در برابر آنها همیشه میگویم نه. گمان میکنم جوانان این امر را حس میکنند. کسانی که به من اعتماد دارند میدانند که من هیچگاه به آنان دروغ نخواهم گفت. اما جوانانی که از دیگران میخواهند که برای آنها فکر کنند باید جواب داد «نه»، و من در قبال آنان این کار را میکنم.
▪ به تکوین اندیشه شما برمیگردیم. شما قبول میکنید که از ژید درسهایی فراگرفتهاید. اما از کدام ژید؟ ما چند ژید داریم. این طور نیست؟ و در هرحال اثری از آنان در کتابهای شما پیدا نیست.
ـ ستایش من متوجه ژید هنرمند است: استاد کلاسیسیسم مدرن. چون کاملاً متوجه بینظمی ذاتی خود هستم، به کسی نیاز دارم که بتواند در هنر مرزهایی برایم تعیین کند. ژید به من یاد داد که چه باید کرد. برداشت آواز کلاسیسیسم به عنوان رمانتیسمی رام شده همان برداشت من است. و نیز در مورد احترام عمیق به هنر و آنچه وابسته به هنر است، کاملاً پیرو او هستم. زیرا من از هنر، برترین اندیشهها را برای خود ساختهام. من هنر را بالاتر از آن قرار دادهام که بتوان در خدمت چیزی قرارش داد.
▪ پس جایگاه ادبیات ملتزم کجاست؟
ـ با این همه از برداشتها و صورتهای هنری کهنه دفاع نکنیم. نویسندهای که مفتون «گورگون» ۸ سیاست میشود، به ظن قوی مرتکب اشتباه است. اما غافل بودن از مسائل اجتماعی این قرن نیز اشتباهی دیگر است. وانگهی این گریز کاملاً بیهوده است: به محض این که به «گورگون» پشت کردی، شروع میکند به راه افتادن... پس مسأله اساسی برای هنرمند آفریننده کدام است؟ نمایاندن شورهای دوران خود. در قرن هفدهم شور عشق مهمترین اشتغال فکری مردم بود. اما امروز شورهای قرن، شورهای اجتماعی است، زیرا جامعه در حال دگرگونی و بینظمی است.آفرینش ادبی، بیآنکه ما را از درام درون غافل نگاهدارد، یکی از وسایل نزدیک شدن به آن است که در اختیار ماست. رژیمهای «توتالیتر» این را خوب میدانند از آن رو که ما را دشمن درجه اول خود میشمارند. آیا مسلم نیست که هرآنچه هنر را ویران میکند تقویت کننده ایدئولوژیهایی است که بدبختی بشر را موجب میشوند؟ فقط هنرمند است که هیچگاه در جهان بدی نکرده است.
▪ آیا همین نکته را در مورد فیلسوفان هم صادق میدانید؟
ـ نوابغ بد اروپای امروز فیلسوف نامیده میشوند: هگل، مارکس، نیچه.
▪ نیچه؟ گمان میکردم یکی از کسانی است که بر شما تاثیر معنوی گذاشته است.
ـ بیشک. در نیچه این امر قابل تحسین است که بخشی از افکار او بخش دیگر راکه مضر است، تصحیح میکند. من به او مقامی بسیار بالاتر از آن دوتای دیگر میدهم.
ما در اروپای اینان زندگی میکنیم. اروپایی که اینان ساختهاند، هنگامی که به انتهای منطق ایشان میرسیم به یاد میآوریم که سنت دیگری هم وجود دارد: سنتی که هیچگاه آنچه را که موجب عظمت انسان میشود انکار نکرده است. خوشبختانه نوری هست که ما مدیترانهایها دانستهایم که هیچ گاه نباید از دست داد. اگر اروپا از بعضی ارزشهای جهان مدیترانهای (مثلاً از اعتدال، اعتدال حقیقی، نه برخی از اعتدالهای راحتطلبانه) صرف نظر کند، آیا میتوان عواقب این انصراف را تصور کرد؟ حتی امروز هم نشانههایی از این عواقب پیداست.
▪ بله، بیتردید. انسان مدیترانهای در رویدادهای اسفبار امروز سخنی برای گفتن دارد. اما برای به عهده گرفتن چنین وظیفهای آیا زیاد گوشهگیر و شکاک نیست؟
ـ تا هنگامی که حقایقی که به آنها ایمان داشت مورد حمله قرار نگرفته بود، چنین بود. امروز که در اروپایی وحشی دارد خفه میشود کمتر شکاک است. نظر من البته به آفریقای شمالی است. سرزمین سختتر از ایالات شما.
▪ ولی سرشار از قریحههای تازه، این طور نیست؟
ـ البته، ما با شکفتگی حقیقی روبروییم. نسل پیشین سواد خواندن نداشت. اما امروز چند نویسنده عرضه کرده است... در این سرزمین درختها زود ثمر میدهد. اینجا سرزمین «سنت اوگوستن» است.
به اروپای غمانگیز بازگردیم. نظر من به بعضی از رماننویسهای اروپاست که بسیاری تعجب میکنند که شما آنان را جزو کسانی که بر اندیشهتان تاثیر گذاشتهاند نام نمیبرید: مثلا فرانتس کافکا نقاش بزرگ مسئله بیهودگی.
من کافکا را داستانسرای بسیار بزرگی میدانم. اما اشتباه است اگر ادعا شود که بر من تاثیر گذاشته است. اگر در فلسفه بیهودگی، که من در آثار ادبیم بدان پرداختهام، کسی بر من تاثیر گذاشته باشد، نویسنده آمریکایی «ملویل» است در کتاب «موبی دیک». گمان کنم آنچه مرا کمی از کافکا دور میکند جنبه تخیلی خاص آثار اوست. من اینگونه آثار را راحت نمیخوانم. جهان هنرمند نباید هیچ چیز را حذف کند. جهان کافکا تقریبا تمام دنیا را حذف میکند. از آن گذشته واقعاً من نمیتوانم به ادبیاتی کاملاً بیامید وابسته باشم.
▪ در چه معیاری باید آثار شما را، اعم از رمان و نمایشنامه، ترجمان سمبولیک فلسفه بیهودگی دانست؟ غالبا چنین کاری میکنند.
ـ اصطلاح «بیهودگی» سرنوشت بدی پیدا کرده است و باید اعتراف کنم که مرا زیاد ناراحت میکند.
▪ هنگامی که من در کتاب «اسطوره سیزیف» احساس بیهودگی را تجزیه و تحلیل میکردم در جستجوی «روش» بودم نه آیین فلسفی. در واقع «شک فلسفی» را میآزمودم. میخواستم همه سوابق ذهنی و پیشداوریها را بشویم و چیزی پیدا کنم که براساس آن بتوان بنایی ساخت.
ـ اگر بگوییم که هیچ چیز معنی ندارد، باید نتیجه بگیریم که جهان بیهوده و مهمل است. اما آیا هیچ چیز معنی ندارد؟ من هیچگاه معتقد نبودهام که باید در این وضع ماند. هنگامی که «اسطوره سیزیف» را مینوشتم در اندیشه نوشتن کتابی درباره «سرکشی» بودم که بعدها نوشتم و در آن کوشیدم تا پس از تشریح جنبههای گوناگون احساس بیهودگی گرایشهای مختلف انسان سرکش را شرح دهم (کتاب بعدی من نیز «انسان سرکش» نام گرفت). پس از آن نوبت به رویدادهای جدید رسید که کولهبار مشاهدات مرا غنی کرد یا تصحیح کرد. و نیز درسهای درنگناپذیر زندگی است که باید با تجربههای گذشته آنها را سازش داد. این کاری است که من کوشیدهام انجام دهم. مسلما بیآنکه هیچگاه ادعا کنم که مالک حقیقتی هستم.
▪ گمان میکنم که روبر دولوپه در کتابی که درباره شما نوشته، این سیر تکوینی اندیشه شما را به خوبی بازنموده است.
ـ کتاب او دست کم کتابی است که با همدردی واقعگرایانهای نوشته شده است و از این حیث باید ممنون او باشم. و نیز خوشحالم که مرا نویسندهای آیینپرست و اسیر فلان نوع تفکر نیست. بیان خوب، دست کم همیشه جنبهای دوگانه دارد. این معنی را یونان به ما میآموزد، یونانی که همیشه باید صحبتش را از سر گرفت. یونان نور و ظلمت است. ما مردمان جنوب هم به خوبی میدانیم که حتی خورشید نیز بخش تاریکی دارد.
خورشیدی که نقاش هنرمندی چون ژان مرشان ۹ دوست دارد در آسمان تابلوهایش آن را از هم بگسلد؟ بله. ورنهشار ۱۰ نیز در شعرهای خود این دوگانگی را به خوبی نشان داده است. من او را شاعری میدانم که امروز بزرگ است و فردا نیز بزرگ خواهد ماند. میخواهم بگویم که او جلوتر از زمان ماست هرچند که با آن یکی است. حقیقت این است که زاده شدن در سرزمین بتپرستان در عصر مسیحیت سرنوشتی سنگین است. این وضع من است. من خود را به ارزشهای جهان باستان نزدیکتر مییابم تا به جهان مسیحیت. بدبختانه نمیتوانم برای شنیدن ندای هاتف غیبی به معبد دلف بروم!
پینوشتها:
۱ـ این مصاحبه به امضای گابریل دوبارد (G.D۰۳۹;aubarede) در تاریخ ۱۰ مه ۱۹۵۱ در هفتهنامه، «خبرهای ادبی» (Les Nouvelles Litteraires) منتشر شده است.
۲ـ J.Grenier
۳ـ La Douleur
۴ـ De Richaud
۵ـ M.Prou
۶ـ Les Iles
۷ـ Service inutile
۸ـ Gorgone در اساطیر یونان موجودی است افسانهای با موهای انبوه، که هر مویش ماری است. یک نوع آن به نام Meduse هر کسی را که به او بنگرد سنگ میکند.
۹ـ J.Marchand
۱۰ـ R.Char
codex۲۳x
page۲۵
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست