سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

معرفی انسان شناسیی سیاسی


معرفی انسان شناسیی سیاسی

انسان شناسی سیاسی مطالعه میان فرهنگی نظام ها و نهاد های سیاسی رسمی و غیر رسمی است و یکی از حوزه های مرتبط آن انسان شناسی حقوقی است که به مطالعه تطبیقی نظام های حقوقی و قانون می پردازد

● تعریف:

واقعیت آن است که سیاست در همه جوامع وجود دارد، اما نه سیاستی با شکل و گونه واحد در همه جا، نه شکل یکسانی از حاکمیت و مجازات و لزوماً در قالب نهادی تمرکز یافته از حکومت. شکی نیست که امروزه تمام مردم جهان درون حوزه های ملی (و بین‌المللی)ای که تاریخ به آنها تحمیل کرده است، قرار گرفته‌اند. اما این بدان معنی نیست که وجود سیاست [صرفاً و] بیش از هر چیز بر وجود دولت استوار باشد(ریویر۱۳۸۲ : ۱۷).

انسان‌شناسی سیاسی مطالعه میان فرهنگی نظام ها و نهاد‌های سیاسی رسمی و غیر رسمی است. و یکی از حوزه های مرتبط آن انسان شناسی حقوقی است که به مطالعه تطبیقی نظام های حقوقی و قانون می پردازد. اگر چه در همه جوامع قانون-در اصطلاح حقوقی آن، دستگاه قضایی و اجرایی- وجود ندارد، اما همه جوامع ابزارهایی برای کنترل اجتماعی در اختیار دارند و گروه های انسانی هیچگاه در بی‌نظمی کامل زندگی نکرده‌اند [بطوری که] در بازنگری تعداد زیادی از جوامع امروزی و گذشته طیفی از نظام های سیاسی را می بینیم که برخی از آنها رهبرانی غیر رسمی یا موقتی در سطح محلی و با اقتدار محدود هستند و برخی دیگر نهادهای سیاسی قوی و مستمری دارند که دیگر مناطق را نیز فرا می‌گیرد. (Kottak,۲۰۰۴;۲۲۱)

امروزه انسان شناسی سیاسی... محور اندیشه خود را بر کشورهای تازه تاسیس و ارتباط میان دولت و قومیت قرار داده است. در واقع جوامعی را که از زیر سلطه استثمار بیرون آمده‌اند را نه می‌توان نظام های کاملاً دولتی و تمرکز یافته به حساب آورد و نه مجموعه‌ای از رفتارها و موجودیت‌های اجتماعی – فرهنگی و متداخل از اقوام، کاست‌ها، جماعت‌های محلی و اقلیت‌ها، بلکه باید آنها را بیشتر حاصل نوعی کنش متقابل میان این دو نوع از موجودیت به شمار آورد(ریویر،همان ۱۸).

● تاریخچه:

بنیانگذاران مردم‌شناسی یعنی اندیشمندان چون هنری سامنر‌مین و هنری لویس‌مورگان، همانند گروتیوس، پوفندورف و منتسکیو [بنیانگذاران فلسفه سیاسی] حقوق‌دان بودند، و این خود گویای علاقه‌مندی آنها به نهاد های سیاسی است.(همان ۶۳)

پنداره کلیدی مین در کتاب تاریخ باستان(۱۸۶۱) آن است که وحدت جامعه باستانی بر پیوند خانوادگی و دودمانی اتکا دارد در حالی که نقطه اتکا در جامعه مردن فرد است. مین در واقع طلایه‌دار تحولاتی است که بعدها در مورد نقش اساسی خویشاوندی در جوامع باستانی در حوزه انسان شناسی با آن روبرو هستیم. ... او معتقد است که اتحاد جماعتی برپایه همخونی، اصلی است که نسبت به اتحاد برپایه همجواری سرزمینی، متقدم است. به عبارت دیگر حق خون پیش از حق خاک ظاهر شده است... در حالی که جوامع مردن بر پیوند قراردادی و مورد اجماع آزادانه استوار هستند. با این حال مین در اشاره به اختلاف میان جوامع مبتنی‌ بر جایگاه[خویشاوندی] و مبتنی بر قرارداد، دوگانگی تمدن/بدویت را نمی‌پذیرد. اما سایر مردم‌شناسان از جمله مورگان نتوانستند از افتادن به دام تطورگرایی، تحت تاثیر دوگانگی سنت/مدرنیته، پرهیز کنند(همان).

در ۳۰ سال نخستین قرن بیستم، انسان‌شناسی جهت‌گیری کاملا جدیدی را انتخاب می‌کند. این جهت‌گیری از لحاظ نظری، نظریه تطوری طرد می‌کرد و از نظر روش‌شناختی به تحلیل دقیق و توصیف جامع فرهنگ‌های گوناگون، بدون قضاوت، می‌پرداخت. اما از میان اندیشمندانی که این تغییر را در انسان‌شناسی موجب شدند یعنی فرانتس‌بوآس و شاگردانش(حوزه انسان‌شناسی آمریکا) فقط رابرت‌ لاوی به حوزه سیاسی علاقه نشان داد. درحالی که در بریتانیا برونیسلاو مالینوفسکی و آلفرد رادکلیف براون در چشم‌انداز کارکردگرایی، مطالعه نهادهای سیاسی در جوامع بدون دولت را از یاد نمی‌برند.(همان ۷-۶۶)

رابرت لاوی در کتاب منشاء دولت(۱۹۲۷)مطرح می‌کند که گسستی میان جوامع بدون دولت و جوامع دولتی وجود ندارد، بلکه از ابتدای پیدا شدن جوامع انسانی ما شاهد نطفه‌بندی و رشد متداوم نوعی همگنی در امر سیاسی بوده‌ایم. ... هیچ چیز گویای آن نیست که نظم سیاسی آغازین آنگونه که مین می‌پنداشته، مبتنی بر مناسبات بین شخصی بوده؛ ...هیچ چیز نمی‌تواند ثابت کند که پیوند سرزمینی، مشخصه اصلی حالت تمدن بوده باشد و اشکال ابتدایی حکومت وحدت بخش را بتوان الزاماً در قالب یک دولت نشان داد؛ هیچ چیز نمی‌تواند ثابت کند که دولت همچون ادعای مورگان نخستین بار در شهر آتن در دوران سولون و کلیستن ظاهر شده باشد(همان ۸-۶۷).

پژوهش‌های کارکردگرایی غالباً متاثر از نیاز استعماری انگلستان و بیشتر در میان فرهنگ‌های آفریقایی و اقیانوسیه صورت گرفته است. نظام انگلیسی حکومت غیر مستقیم مشوق شناخت دقیق قدرت های قومی موجود بوده و برآن است که از آنها به عنوان واسطه‌ای برای حکومت خود استفاده کرده و کمتر از اروپایی‌ها در این کار بهره برد. به همین دلیل و برای پاسخ دادن به این نیازهای اداری است که انسان‌شناسی سیاسی به عنوان یک رشته مستقل مطرح شده و تدریس آن در دانشگاه‌های بریتانیا آغاز می‌شود. مهمترین انتقادی که به تحقیقات کارکردگرایان وارد است، اینکه در مطالعات مذکور، جوامع به مثابه نظام های تعادل و با حرکت از هنجارهایشان توصیف و تشریح شده‌اند و کمتر به رفتارهای واقعی و تنش‌ها و روابط قدرتی که به صورت روزمره آنها را درگیر خود می کنند، توجه شده است.(همان۶-۷۳)

کارکردگرایی بریتانیا در سال‌های دهه ۵۰ توسط شاگردان خودش مورد انتقاد قرار گرفت، شاگردانی که بر خلاف استادان خود دلیلی برای واکنش شدید در برابر تطورگرایی و اشاعه گرایی که دیگر بی‌فروغ شده بودند، نداشتند. و با انتقاد از ایستایی تحلیل کارکردی بار دیگر تحلیل تاریخی را وارد مجموعه تحلیلی خود کردند و حتی از مفهوم ساخت در تعبیر رادکلیف براون به دلیل انتزاع تصنعی از وضعیت همزمان و عدم توجه به تغییرات درزمان انتقاد شد. از جمله ادموند لیچ، دانشجوی مالینفسکی و رادکلیف براون، معتقد بود که ساختار اجتماعی هدف توازن را دنبال نمی‌کند و درک آن بیش از آنکه از خلال توازن ممکن باشد از خلال تضادها ممکن است.بنابراین لیچ را می‌باید یکی از بنیانگذاران نظریه پویاگرایی اجتماعی دانست.همچنین اوانس پریچارد ،از شاگردان مالینفسکی، معتقد بود که نظام‌ها یا ساختارها چیزی نیستند مگر «عناصر تنظیم در حیات اجتماعی» که از طریق نیروهای انسجام‌دهنده و انسجام‌زدا به‌صورت خودکار و بیشتر ناآگاهانه عمل می‌کنند. او به همراه مایر فورتس در سال ۱۹۴۰ کتاب نظام‌های سیاسی افریقا را که ازجمله کلاسیک‌های شاخه سیاسی انسان شناسی است، تالیف کرد.(فکوهی ۱۳۸۱: ۸۲-۱۷۹)

جریان پویاگرا در انسان‌شناسی سیاسی با تمرکز به مسایل مربوط به رقابت، استراتژی، دستکاری و تعارض‌های اجتماعی با محتوای سیاسی، می‌تواند تا اندازه‌ای تحلیل سیاسی مبتنی بر نهادها و طبقه‌بندی‌ها را تصحیح کند. ماکس گلاکمن مناسک شورش را که با یک بازگشت به نظم خاتمه می‌یابد، مطالعه کرد. ادموند لیچ به دستکاری قواعد توسط افرادی که می‌خواهند امتیازات خود را به حداکثر برسانند، علاقه‌مند است. ویکتور ترنر بر آن است که مناسک پنداره‌هایی را که به کار گره‌گشایی از تعرض‌های اجتماعی می‌آیند، انتقال دهد. ژرژ بلاندیه توجه خود را بیشتر معطوف گسست‌ها و تنش‌های ناشی از بحران استعمارزدایی کرده است(ریویر، همان:۷۶).

رویکرد پویاگرا را نباید صرفاً درپی یافتن ریشه‌ها دانست، بلکه باید آن را حرکتی برای درک تناقض‌ها و تقریبی بودن روابط اجتماعی به‌شمار آورد. همان روابطی که کارکردگرایان، همچون ساختارگرایان، همواره تمایل داشتند آنها را به حساب عملکرد منظم نهادها براساس الگوهای توازن بگذارند(همان:۲۲).

در ادامه، تاریخچه متأخر انسان‌شناسی سیاسی را در تحت عنوان اندیشمندان معاصر مورد بررسی قرار خواهیم داد.

● اندیشمندان معاصر ژرژ بلاندیه (۱۹۲۰- )

بلاندیه، آفریقا شناس فرانسوی، بی‌شک مهم‌ترین چهره انسان‌شناسی فرانسه پس از جنگ به شمار می‌آید. بلاندیه که در ابتدا از مارکسیسم تاثیر پذیرفته بود، در افریقا پرسمان تغییر اجتماعی و گذار از سنت به مدرنیته را تحت تاثیر فرایند استعمار و استعمار نو به موضوع اصلی تحقیق خود بدل ساخت(فکوهی،همان۲۸۹). او در تحلیل فرایند استعمار زدایی از کشورهای افریقایی و فرایند شکل‌گیری دولت های جدید در آنها به این نتیجه می‌رسد که مارکسیسم به‌طورکلی و تحلیل اقتصادی به‌طور اخص نمی‌توانند برای توضیح و تشریح مشکلات این جوامع پاسخی مناسب و بسنده باشند و برای درک این فرایند‌های پیچیده نیاز به تحلیل‌های فرهنگی- سیاسی وجود دارد.

از این گذاشته، بلاندیه با انگشت گذاشتن بر تجربه تاریخی بر آن بود که نمی‌توان ادعا کرد که خطی در تحول تاریخ وجود داشته است که نهایتاً به تاسیس دولت‌ها و جوامعی نظیر جوامع اروپایی توسعه یافته منجر شود.(همان۲۹۱)

بلاندیه معتقد است برای درک چگونگی حرکت قدرت‌ها و موضوع [مورد رقابت] در آنها، به‌جای آنکه مسئله را در قالب یک نظام مطالعه کنیم، بهتر است آن را در قالب یک فرایند ببینیم. ... [به این ترتیب که] هر قدرتی از آنجا که هدف اعتراض‌هاست پیوسته ناگزیر از مبارزه با تهدیدهایی است که خطر بی‌نظمی را برای آن در بردارند(ریویر،همان۸۰-۷۹) بنابراین در نمادگرایی قدرت همواره این خطر وجود دارد که جهان به حالت نخستین خود یعنی آشوب بازگردد و انسان‌ها برای پرهیز از این امر از خلال گروه بزرگی از مناسک، تجدید آشوب را به شکلی نمایش‌گونه بازآفرینی می‌کنند تا از وقوع آن در واقعیت جلوگیری کنند. از همین‌جا بلاندیه پیوندی را میان دو حوزه سیاست و تقدس به‌وجود می‌آورد. ... بلاندیه به‌دنبال آن است که قدرت با چه مکانیسم‌هایی عملاً تبلور مقدس پیدا می کند و شاید از آن مهم‌تر با چه مکانیسم‌هایی از قدرت تقدس‌زدایی می شود. از همین دیدگاه پیوند میان حوزه قدرت و حوزه خویشاوندی، و همچنین رابطه قدرت و قشربندی‌های متفاوت اجتماعی(طبقه، قومیت، نقش‌های اجتماعی و...) و حتی بیولوژیک(جنسیت، سن، قدرت فیزیکی و...) نیز مورد توجه بلاندیه بوده است(فکوهی،همان۲۹۰).

● پیر کلاستر (۱۹۳۴- ۱۹۷۷)

کلاستر، انسان‌شناسی فرانسوی و متخصص منطقه آمازون به دلیل گرایش سیاسی آنارشیستی و مطالعات مردم‌نگاری بر سرخ‌پوستان گوایاکی از چهره‌های مشهور انسان‌شناسی سیاسی است(فکوهی، همان۴۰۲). او در کتاب جامعه علیه دولت(۱۹۷۴) به این می پردازد که هرچند سیاست در ذات انسان وجود ندارد، اما بخشی تفکیک ناپذیر از تمامی جوامع انسانی بوده است. با این وجود کلاستر دولت را نوعی شکل تمرکز یافته و خشونت آمیز قدرت سیاسی می‌داند که با اثرات تخریب کننده خود جوامع کوچک را تهدید می‌کند. با این همه او معتقد است که قدرت سیاسی لزوماً نباید دارای شکل خشونت آمیز باشد و با مثال‌های متعددی که از جوامع ابتدایی ارائه می کند نشان می‌دهد که در این جوامع منشاء قدرت بیشتر در حیثیتی اجتماعی است که خود از سخاوتمندی، قدرت بیان و قدرت میانجی‌گری ناشی می‌شود تا توانایی سرکوب و اعمال خشونت بر دیگران(همان۲۹۲)

منابع:

۱- ریویر،کلود(۱۳۸۲) انسان‌شناسی سیاسی ترجمه ناصر فکوهی، نشر نی.

۲- فکوهی، ناصر(۱۳۸۱) تاریخ اندیشه و نظریه‌های انسان‌شناسی، نشر نی.

۳- Kottak , Conrad Phillip(۲۰۰۴) Cultural anthropology