جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

شعر در مورد عید مبعث تبریک عید مبعث


شعر در مورد عید مبعث تبریک عید مبعث

شعر در مورد عید مبعث شنبه 25 فروردین 1397 سالروز پیامبری بهترین خلق زمین, حضرت محمد مصطفی ص می باشد روزی که خداوند باری تعالی ایشان را به پیامبری مبعوث کردند سالهاست که این روز عید مبعث را جشن می گیرند در ادامه برای تبریک عید مبعث چند قطعه شعر درباره عید مبعث آورده شده است

شعر در مورد عید مبعث

عید نجـات عـالم خلقـت مبارک است

آوای وحـی و لیلـۀ بعثـت مبارک است

عیـد نـزول سـورۀ اقـرأ بـه عقـل کل

جشن کمال و علم و فضلیت مبارک است

ریحانه های زنده نهان گشته زیر خاک

عیـد حیات، عیـد ولادت مبارک است

عیـد نـزول وحـی الهی به احمد است

جان در طبق نهید که عید محمّد است

آوای وحی می رسد از شش جهت به گوش

بر قلب های مرده دمد روح از این سروش

از سنگ هــای غـار حـرا آیـد ایـن نـدا:

فریاد بی صدای خـدا تا بـه کی خموش؟

اقرأ! بخوان! بخوان! که خدا گویدت بخوان

اقرأ! و ربک ای همـه سر تا قدم خروش

اقرأ! بخوان! که قلب بشر بی قرار توست

فصـل خـزان گذشت؛ طلوع بهار توست

اقرأ! بخوان! که نور نبوت دمیده است

اضرب گذشت؛ نوبت اقرأ رسیده است

اقرأ! بخـوان! بخوان! که خداوندگار تو

بهر نجات خلق، تـو را برگزیـده است

اقرأ! بخوان! که پیش تر از خلقت وجود

ذات خـدا پیامبــرت آفریــده اسـت

اقرأ! بخوان! که از همگان دلبری کنی

مــا کبریـایـی و تـو پیــام آوری کنی

بنگر به کعبه ذکر بتـان یامحمّد است

فریاد بی صـدای جهـان یامحمّد است

خورشید و ماه و قطره و دریا و کوه و دشت

با هم ندایشـان همگان یامحمّد است

آوای اولیـای خــدا تـا خـدا خـداست

هر لحظه با هزار زبان یامحمّـد است

در پهن دشت ملک خـدا انقلاب کن

با دست ما تو بتکده ها را خراب کن

ای کل وحی، در نفـس جان فـزای تو

دیگر بـه تخته سنگ حرا نیست جـای تو

ما کرده ایم اراده که تا حشر، سرکشان

سـر آورند یکسـره بر خـاک پـای تو

ما کرده ایم اراده کـه بـر قلـۀ کمـال

باشـد در اهتــزاز، همیشـه لـوای تو

ای بت شکن که هست سر بت شکستنت

دسـت علـی بـود تبـر بـت شکـستنت

تو پیش تر ز خلق و پس از خلق، رهبری

هـم اولیـن رسـول هم آخـر پیمبری

پیغمبری به نام تو گردید ختم و بس

با آن کــه از تمـام پیـام آوران سری

از آدم و خلیل و کلیم و مسیح و نوح

ای برتـرین سفیـر الهـی تـو برتری

تا روز حشـر، زنـدۀ جاوید، دین توست

قرآن کتاب توست، علی جانشین توست

یاری که هست بـر تو برادر فقط علی ست

پیروز بـدر و خنـدق و خیبر فقط علی ست

شهـر بــزرگ علـم الـهـی فقــط تویـی

این شهـر را دری ست که این در فقط علی ست

شمشیـرِ حـق و شیـر خروشـان توست او

اعلام کن به خلق که حیدر فقط علی ست

تو جان جان عالمی و جان تو علی ست

مـا حافظ توایم و نگهبان تو علی ست

امـروز، اوج قلـۀ هستـی سریـر توست

خورشید بر فراز فلک سر به زیر توست

تـا دیـن زنـدۀ تـو نمیــرد نوشتـه ایم

غـار حـرا مقدمـه ای بـر غدیر توست

تـو شهریـار عالـم امکـان محمّــدی

م صریح ماست که حیدر وزیر توست

این نکته در صحیفه وحی تو خواندنی ست

بعثت اگـر غدیـر نباشـد نمانــدنی ست

برخیـز تــا ابـوذر و سلمـان بپروری

مقــداد در تجلــی قــرآن بپـروری

در روزگار تیرگی و جهل و خودسری

اسـلام آوری و مسلمــان بپــروری

برخیز تا به خُلق خوش و ذوالفقار عدل

در سینه هـا محبت و ایمـان بپروری

فرق صنم بکوب و سخن از صمد بگو

سنگت اگـر زننـد سپـر شـو احد بگو

باید رها خلایق از این خودسری شوند

رو سوی حق کنند و ز باطل بری شوند

باید کلاف جان همه گیرند روی دست

بازار یوسفـی چـو تـو را مشتری شوند

تا مکتب تـو زنـده بمـاند چـو نـام تو

بایـد تمـام امـت تـو حیـدری شـوند

آغاز کار تو همه نور و هدایت است

اما کمال مکتب تو در ولایت است

تو آفتاب و نور جهان گسترت علی ست

تو خود پیمبری و پیـام آورت علی ست

حتـی اگـر تمـام جهان دشمنت شوند

ما یاور توایم و همه لشکرت علی ست

با آن که هست بر سر دستت کتاب وحی

قـرآن ناشنـاختۀ دیگـرت علــی س

هرجا دلت گرفت سخن با علی بگو

حتی به جنگ بدر و احد یاعلی بگو

ای روی حق جمال منیر تو یاعلی

ای قلـۀ کمــال سریــر تو یاعلی

تنهـا نه در صحابـه کـه در جمـع انبیا

هرگز کسی نبوده نظیر تو یـاعلی

مـا از طریـق تـو بـه محمّد رسیده ایم

غار حرای ماست غدیر تو یـاعلی

روز نخست تـا کـه ولـی آفریده شد

“میثم” هم از برای علی آفریده شد

شعر درباره عید مبعث

گوشه غار حرا

هست مشغول نماز

می شود درهای عرش

سوی او آهسته باز

غار را پر می کند

ناگهان فرمان وحی

با طراوت می شود

قلبش از باران وحی

باز می گردد به شهر

بر لبش پیغام دوست

می رود تا پر کند

شهر را از نام دوست

شعر درمورد عید مبعث

امروز قلب عالم و آدم حرای توست

این کوه نور شاهد حرف خدای توست

مکه دگر برای بزرگیت کوچک است

فریاد کن رسول که دنیا برای توست

اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسول

قران بخوان امین که همین آشنای توست

لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند

وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست

خورشید و ماه بین دو دست تو دل خوشند

یعنی تمام تکیه عالم عصای توست

بعد از هزار سال دگر می شناسمت

وقتی که جای جای دلم رد پای توست

فریادتان تمام زمین را گرفته است

امروز هر چه می شنوم از صدای توست

سرود درباره عید مبعث

شیفته سیرت نکوی محمد(ص)

خلق جهان محو نور روی محمد(ص)

سیر نخواهد شدن ز روی محمد(ص)

دیده گرش صد هزار بار ببیند

نیست گلی در چمن به بوی محمد(ص)

نیست مهی در فلک به نور جمالش

بسته سراسر به تار موی محمد(ص)

سلسله کاینات و رشته هستی

نیست پسندیده تر زخوی محمد(ص)

خوی محمد شعارساز که خویی

تا نبرد ره کسی به سوی محمد(ص)

ره نبرد سوی شاهراه حقیقت

پرشده عالم زگفتگوی محمد(ص)

هیچ دلی خالی از محبت او نیست

هر که بمیرد در آرزوی محمد(ص)

زنده شود از نسیم صبح وصالش

دل رود اول به جستجوی محمد(ص)

صبح قیامت که سر زخاک برآرد

آبروی ما به آبروی محمد(ص)

یارب در روز رستخیز، مریزان

تا ننهی سر به خاک کوی محمد(ص)

خوشه نچینی(رسا) زخرمن فیضش

سرود درمورد عید مبعث

شبی که جوشش صد مهر در گریبان داشت

چـــــنین حادثه ای در مشیمه پنهان داشت

زمیــن، به خود ز تب التهاب می لرزید

زمـــان، ز زایـــش نــوری به خویش می پیچید

موکــــــــــلان مشیــــــــت به کـــــــارگاه قدر

شـــــــــدنـــــــد، تا که ببندند طرح نقش دگر

قضــــــــا گرفت قلم، تا کـــــــه بـر صحیفه نور

ظهــــــــــور نخبه ایجـــــــــــاد را، کند مسطور

ز عــــــــرش زمـــــــــره لاهوتیــان پرده نشین

نظــــــــــاره را بگشودند، دیده ســـــوی زمین

ز شــــــــوق، در رگ شـب خون نور جاری بود

بــــــــر آتشش قــــــــدم از تـــاب بیقراری بود

شبی عجب، که همه جود بود و فیض و فتوح

شــــــــب شکفتن ایمان، شب گشایش روح

شبــــــــــی که مطلع انـــــــوار نور سرمد بود

ظهـــور مصلح کل، بعثت محمـّـــدبود