دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
مجله ویستا

کوتوله ها دیگر آواز نمی خوانند


کوتوله ها دیگر آواز نمی خوانند

نگاهی به فیلم «سفیدبرفی و شکارچی»

وقتی دختر کوچولوی یکی از دوستانم این اواخر از تماشای فیلم «شاهزاده خانم عروس» سال ۱۹۸۷ راب راینر که هجویه‌ای بر قصه‌های پریان بود، ناراحت شده بود چون «گل لاله» زیبایی که نقش او را رابین رایت بازی می‌کرد کمترین کمکی به قهرمان داستان نمی‌کرد تا اژدهای گنده داستان را از میان ببرد، متوجه شدم که ما از یک پل عبور کرده‌ایم: این روزها دیگر دوشیزه خانم‌های به دام افتاده را قرار نیست مردان خوش‌قیافه نجات بدهند، حداقل تا آن زمان که این آقایان ثابت نکرده‌اند که از عهده نجات‌دادن خودشان برمی‌آیند. «سفید برفی و شکارچی» که تازه‌ترین اقتباس از یکی از محبوب‌ترین قصه‌های پریان برادران گریم است، همان «سفید برفی» نیست که پدرتان – و مهم‌تر از همه، عمویتان والت (دیزنی) - تعریف می‌کرد. این فیلم که به شکل کابوس گونه‌ای درنده‌خویانه است و در چشم‌اندازهای یخ بسته و در گرماگرم نبردهای قرون وسطایی می‌گذرد و پر است از دهقانان به‌جان آمده و گرسنه، یک فیلم ترسناک تمام عیار است که «ژاندارک»، «کنتس دراکولا» - فیلمی که در آن شخصیتی که نامش را به عنوان فیلم داده، ملهم از شخصیت واقعی الیزابت بثوری با حمام‌گرفتن در خون زنان جوان خود را جوان نگه می‌داشت- و سریال «بازی تاج و تخت» را به یاد می‌آورد. این فیلم همچنین به‌شدت تحت‌تاثیر تفکرات فمینیستی زیرکانه‌ای در این مورد است که چرا «سفید برفی» این همه مدت بر مسند قدرت مانده است و چرا این داستان وقتی که قهرمان زنش مادرسالار هیولاگونه خود را می‌کشد، بهتر جواب می‌دهد.

این مضمون در همان سکانس افتتاحیه بروز می‌کند که در آن ملکه راونا (چارلیز ترون) تازه‌ترین شاه خود را به قتل می‌رساند و چنین نجوا می‌کند که برای زنانی که انقیادی تاریخی را تحمل کرده‌اند، «زیبایی قدرت است». هرچه راونا دارد به زیبایی او بستگی دارد و داوری نهایی برعهده صدای مردانه آینه‌ای از جنس طلای مذاب است که شکلی مشابه انسان به خود می‌گیرد.

در اولین نسخه داستان برادران گریم، ملکه مادر سفیدبرفی بود، نه نامادری او –گریم‌ها وقتی متوجه شدند که این خیلی برای خواننده‌ها سنگین است، تغییرش دادند. اما تنفر اولیه همچنان در این فیلم باقی مانده است. حسادت راونا نسبت به سفیدبرفی (کریستن استوارت) بیهوده نیست. او واقعا می‌خواهد قلب این دختر را بخورد و این را نتیجه طبیعی اجبار به شیردادن کودک در دنیایی می‌داند که مردان آن را به بیراهه کشانده‌اند. عطش این ملکه برای زیبایی، خودِ طبیعت را خشک و نابود می‌کند.

کریستن استوارت بدیهی‌ترین گزینه برای نقش سفیدبرفی نیست. توجه داشته باشید که او چقدر از اینکه بخواهد مطابق معمول بازیگران زن رفتار کند، هم در فیلم‌ها و هم روی فرش قرمز، ناخشنود است. دقیقا به همین دلیل برای «این» سفیدبرفی مناسب است که در قصر زندانی شده و به ظاهرش توجهی ندارد؛ او متانت و زیبایی درونی را دارد. از شکارچی (کریس همزوورث) –یک غمزده دایم‌الخمر که به سفیدبرفی یاد می‌دهد چطور حریف‌های خود را با انداختن وزنشان روی چاقو به قتل برساند- می‌پرسد: «چطور فکر کنم؟ چطور مردها را رهبری کنم؟» او اصلا با شوخی و خنده میانه‌ای ندارد و «سفیدبرفی و شکارچی» خلاف داستان‌های پریان این اواخر از قبیل «گیر افتاده» و «آینه، آینه» حتی یک‌بار هم عمدی برای خنداندن ندارد و زبانش جدی است و بازیگرانش لبخند نمی‌زنند. نکته تکان‌دهنده اینکه کوتوله‌ها (که تعدادشان هشت‌تاست و آواز نمی‌خوانند) درباره کشتن سفیدبرفی و شکارچی جر و بحث می‌کنند و تکان دهنده‌تر آنکه چهره‌های‌شان را می‌شناسیم: «این دیگر چیست؟ یان مک شین، ری وینستن، ادی مارسان، توبی جونز، نیک فراست و باب هاسکینز کوچولو شده‌اند! چطور این کار را کرده‌اند؟»

روپرت سندرز کارگردان از دنیای تبلیغات و بازی‌های Xbox آمده: کارش با تصویر خوب است اما اصلا نمی‌داند چکار کند تا تصاویر به جریان بیفتند و این به معنی شمشیربازی‌های بریده بریده و اسلوموشن‌های بدترکیب است. اما لحن بازاندیشانه فیلم آنقدر چشمگیر است که شما را تا به آخر نگه می‌دارد. ترون در آن ردای کلاغ‌گونه با طراحی کالین آتوود ظاهر هراس‌آوری دارد. استوارت اولین سفیدبرفی است که با کمال میل حکم مردان و آینه‌ها را زیر پا می‌گذارد و علاقه‌ای به شاهزاده‌اش نشان نمی‌دهد. تقریبا می‌توانید صدای مادرشوهر آینده‌اش را بشنوید که می‌گوید: «نمی‌تواند غذا بپزد، نمی‌تواند ظرف بشوید...»

منبع: نیویورک مگزین

دیوید ادلستاین