سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
مجله ویستا

پلنگ سیاه دربار


پلنگ سیاه دربار

افراد زیادی, از جمله اعضای خاندان پهلوی, معتقد بودند كه جای اشرف و محمدرضا از نظر جنسیت عوض شده, ولی عملا هم ماجرای زندگی این دوقلوهای رضاشاه فرق چندانی باآنچه می گفتند نداشت

●نقش اشرف در دوره دوم پهلوی

افراد زیادی، از جمله اعضای خاندان پهلوی، معتقد بودند كه جای اشرف و محمدرضا از نظر جنسیت عوض شده، ولی عملا هم ماجرای زندگی این دوقلوهای رضاشاه فرق چندانی باآنچه می‌گفتند نداشت. اشرف با خصوصیات مردانه و خشن خود مانند سایه‌ای هولناك بر حكومت ایران افتاده بود و كمبودهای شخصیتی شاه در سیاست‌بازی، سركوب، ترور و اقدامات مافیایی را جبران می‌كرد. اشرف پهلوی به چنان قدرت و نفوذی در دستگاه سلطنت محمدرضا دست یافت كه به‌عنوان زن قدرتمند ایران شناخته می‌شد و حوزه این قدرت او حتی به مناسبات برون‌مرزی نیز كشیده ‌شد. در این مقاله، سنگینی و تیرگی سایه او بر سیاست و حكومت در عصر پهلوی دوم، مورد ارزیابی و مطالعه قرار گرفته است.

اشرف و محمدرضا پهلوی (خواهر و برادر دوقلو) در چهارم آبان ۱۲۹۸ در تهران متولد شدند. آنها در آن زمان فرزندان یك خانواده متوسط بودند. بااین‌همه بیشتر توجهات پدرومادر به فرزند پسر معطوف بود. به‌طوری‌كه خود اشرف در خاطراتش می‌نویسد، وی در كودكی، به‌خاطر بی‌توجهی پدر و مادر، گوشه‌گیر و غمگین بوده است. اشرف ــ كه به هنگام تولد او را زهرا نامیدند ــ تحصیلات خود را نزد معلمان خصوصی فراگرفت و زبان فرانسه را نیز نزد مادام ارفع آموخت. اشرف چندی هم در دبیرستان انوشیروان دادگر به تحصیلات خود ادامه داد و در سن هفده‌سالگی، به دستور پدرش، با علی قوام، فرزند قوام‌الملك شیرازی، كه در آن ایام در لندن مشغول تحصیل بود، ازدواج نمود. آن دو از نخستین‌ روزهای ازدواجشان با یكدیگر توافق و صمیمیت نداشتند. اشرف در سال ۱۳۱۸ از علی قوام صاحب فرزند شد اما پس از شهریور ۱۳۲۰ اختلاف میان آنها شدت یافت و سرانجام به جدایی انجامید.

اشرف عاشق سیاست بود. او از همان نخستین‌ روزهای شهریور ۱۳۲۰ با كمك و مساعدت مادرش به جمع‌آوری عده‌ای پرداخت كه بعدها بتوانند در دولتها عوامل اجرایی او باشند. اشرف از نیمه‌های سال ۱۳۳۱ درصدد برآمد تمام همّ خود را در راه سقوط مصدق به‌كار گیرد. فعالیت سرسختانه او زمانی آغاز شد كه دكتر مصدق پیشنهاد بانك بین‌المللی را در مورد نفت رد كرد و امیدی به حل مساله نفت باقی نماند. اشرف دراین‌زمان به‌طورجدی با انگلیسیها وارد مذاكراتی پیرامون یك كودتای نظامی شد و پس از آماده‌شدن كار در لندن، اقداماتی نیز در تهران توسط ایادی وی انجام گرفت. پس از كودتای بیست‌وهشتم مرداد، نخست‌وزیرانی در مصدر كار نشستند كه جز حسین علا و دكتر امینی، همگی در راستای اجرای خواسته‌های اشرف می‌كوشیدند. مدارك و اسناد موجود نشان می‌دهند كه اشرف و افراد باند او هزینه‌های هنگفتی را همه‌ساله برای مسافرتهایشان مصرف می‌كرده‌اند.

دركل تاثیر اشرف پهلوی بر حیات اجتماعی و سیاسی ایران تا حد بسیار زیادی قابل توجه است؛ چراكه او حیات سیاسی و اجتماعی كشور را چندین دهه واقعا متاثر ساخته بود؛ ازاین‌رو، پس از مقدمه كلی كه در بالا ذكر شد، این مقاله سعی خواهد كرد روند تكمیل شخصیت اشرف را از دوران كودكی پی‌گیرد و در ادامه به تشریح فعالیتهای سیاسی و اجتماعی او ــ كه بدون شك ریشه آنها را باید در حوادث دوران كودكی او جستجو كرد ــ خواهد پرداخت. چنانكه گفته شد، دوران كودكی این دختر سركش، در آشفتگی و سرگشتگی سپری شد. او كه از همان اوان تولد مورد بی‌مهری پدر و مادر قرار گرفته بود، همواره احساس می‌كرد مورد بی‌مهری و ناخواستن واقع شده است. فشارهای روحی ناشی از كمبود محبت، سرانجام روحیه‌ او را چنان متاثر ساخت كه وی به‌تدریج به شخصیتی ناآرام، سركش و لجوج تبدیل شد؛ لجاجتی كه در سنین بعدی به نوعی عصیانگری مبدل گردید. او سعی می‌كرد بی‌توجهی‌ دیگران به خود را با نوعی ابراز بی‌تفاوتی متقابل نسبت به اطرافیان و خواسته‌هایشان، پاسخ دهد و ازاین‌طریق بود كه سعی می‌كرد خودش را به‌عبارتی مهم جلوه دهد. خود اشرف دراین‌باره می‌گوید: «پنج‌ساعت بعد كه من متولد شدم دیگر از شور و هیجان كه به هنگام تولد برادرم پدید آمده بود، اثری دیده نمی‌شد. شاید چندان منصفانه نباشد اگر بگویم كه كسی مرا نمی‌خواست. اما این موضوع زیاد هم دور از واقعیت نیست. قبل از من خواهر دوست‌داشتنی‌ام شمس به‌دنیا آمده بود و حالا هم پسری متولد شده بود كه رویاهای پدر و مادرم را برآورده می‌ساخت.»[i]

دوران كودكی اشرف، سراسر با ترس و نگرانی آمیخته بود. او كه دختربچه‌ای بیش نبود، از تنهایی خویش در هراس بود. پدرش او را جوجه‌اردك سیاه می‌نامید و مادرش او را مورد تمسخر قرار می‌داد. اشرف در سراسر دوران كودكی، به دنبال پناهگاهی بود تا اندكی امنیت و آرامش و ازهمه‌مهمتر محبت به دست آورد. ثریا اسفندیاری، دختر جوان بختیاری كه سالها بعد وارد این خانواده شده بود، در خاطراتش می‌نویسد: «... در یك عكس خانوادگی كه به آلبوم خاندان پهلوی چسبیده بود، رضاخان در حالی دیده می‌‌شد كه محمدرضا و شمس را روی زانوان خود نشانده و اشرف با نگاهی غمگین و گمشده كه ویژه كودكانی است كه احساس محبت نمی‌كنند در دورتر ایستاده است.»[ii]

طبق نظریات روانشناسی، به‌ویژه براساس نظریه روانشناسی فردی آدلر، هرگاه نیاز محبت و توجه كه در درون هر فردی به ودیعه نهاده شده است، مورد بی‌اعتنایی قرار گیرد، این بی‌توجهی در سنین بعد به صورت عقده‌های روانی بروز می‌كند، عقده‌هایی كه با آزادی بیشتر، رشد بیشتری می‌یابد و درنهایت به اعمال خودسرانه و خلاف جامعه می‌انجامد؛ امری كه بعدها در زندگی اشرف به‌خوبی نمایان می‌شود؛ چه او به‌طورغریزی هنگامی كه مورد مهر و محبت و توجه پدر و مادر قرار نگرفت، مانند غریقی كه در وسط آب یكه و تنها مانده باشد، به‌ هر وسیله‌ای دست یازید تا خود را سرپا نگه دارد و كمبودهای شخصیتی خود را جبران كند. دراین‌میان برادرش محمدرضا علاوه بر ابراز محبت كودكانه به خواهر همزادش، تنها عاملی بود كه به اشرف قوت قلب می‌داد تا خودش را سرپا نگاه دارد.[iii] ازاین‌رو اشرف تمامی علاقه خود را متوجه برادرش كرد و با تلقی محمدرضا به‌عنوان یگانه یاور، فقط در كنار او آرامش می‌یافت: «... باوجودآنكه این‌همه بچه در خانواده ما وجود داشت، دوران كودكی من اغلب به‌‌تنهایی می‌گذشت. شمس كه اولین بچه بود مورد علاقه خانواده بود. برادرم را هم كه اولین پسر بود همه دوست داشتند. ولی من خیلی زود احساس كردم كه بیگانه‌ای بیش نیستم و باید برای خود جایی باز كنم.»[iv] شدت علاقه اشرف به محمدرضا، در او روحیه‌ای مردانه به‌وجود آورده بود. به‌ویژه‌آنكه محبتهای مادر نسبت به شمس و حس احترام بیش‌ازحد به قدرت پدر، حالتی از تنفر نسبت به زن و نوعی شیفتگی نسبت به قدرت در او پدید آورد. البته بعدها خود اشرف از این خصوصیات برای نیل به اهداف ویژه‌ای استفاده كرد. او پس از خروج برادر از ایران، تمامی تلاش خود را صرف یادگیری دروس مختلف نمود و به‌همین‌دلیل در اندك زمانی مورد تشویق پدر قرار گرفت و اجازه یافت با مادر و خواهر بزرگش در سال ۱۳۱۲.ش برای دیدار برادرش محمدرضا به سوئیس برود. اولین آشنایی اشرف با تمدن غرب، از همین سفر آغاز شد. او به محض دیدار سوئیس، چنان مجذوب غرب گردید كه علیرغم آشنایی با خلق‌وخوی پدر، تصمیم گرفت از او بخواهد برای ادامه تحصیل، در سوئیس بماند، اما رضاشاه با اوقات تلخی و تحكم، به این خواسته او پایان داد: «فكر ترك اروپا و بازگشت به زندگی سراسر انضباط و توأم با تنهایی تهران برایم بسیار دردناك بود. وقتی به ایران برگشتم، همان احساس كمبود و فقدانی را كردم كه به هنگام عزیمت برادرم به سوئیس كرده بودم.»[v] اشرف پس از بازگشت، جسورتر از پیش به روابط آزاد با جنس مخالف پرداخت تاجایی‌كه روزی به هنگام گردش در باغ، من‌باب شوخی با افسری جوان كه نظرش را جلب نموده بود، اسلحه‌اش را برداشته و شلیك كرد. اتفاقا در آن هنگام رضاشاه در همان حوالی حضور داشت. رضاشاه عده‌ای را برای تحقیق واقعه به سمت صدای گلوله گسیل نمود. بیان حقایق، رضاشاه را بر تصمیم خود جدی‌تر نمود: دختران می‌بایست هرچه‌سریعتر شوهر كنند.[vi]


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.