چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
زیباترین كودك مدینه
ـ صبح جمعه ۱۵ رمضان سال سوم هجری.کودک را دادند به پیامبر برای نامگذاری. پارچه زردی دورش بود، پیامبر اما آنرا عوض کرد باسفید . قبلاً فرموده بود به بچه ها لباس زرد نپوشانید. نشست در انتظار وحی.
جبرئیل نازل شد تبریک میگفت، «محمد جان علی برای تو مثل هارون است برای موسی نام پسرش را همان بگذار که نام پسر هارون بوده.»
- چه بوده؟
- شبر، به عربی میشود حسن.
نامش را گذاشتند حسن، نامی که تا بحال هیچکس نداشته.
- حسن هفت روزه بود. پیامبر گوسفندی برایش عقیقه کرد. موی سرش را تراشید. سرش را با مشک و عنبر خوشبو کرد. هم وزن مویش نقره صدقه داد.
- گفت: یا رسولالله خواب دیدم قطعهای از بدن شما در دستان من است. پیامبر لبخند زد کودک شیرخواره را آورد داد دستش. از آن به بعد او شد دایه امام حسن. خواب امالفضل تعبیر شده بود.
- صورتش سرخ و سفید، چشمهایش درشت و مشکی، گونههایش هموار، ریشش انبوه، گردنش سفید، موی سرش بلند، سیاه، پیچیده، بینیاش کشیده، استخوانهایش درشت، قامتش متوسط، زیبا و چهار شانه، چهرهاش ملیح، از همه زیباتر بود حسن بن علی.
- به مدینه آمده بود. میخواست امان بگیرد. شفیع ولی نداشت. شنیده بود پیامبر حسن را خیلی دوست دارد رفت خانه علی.
نگاهی به حسن کرد گفت: دختر محمد این کودک را برایم شفیع میکنی؟!
حسن جلو آمد ریش ابوسفیان را گرفت فرمود: بگو لا اله الا الله محمد رسولالله تا پدر بزرگم امانت بدهد.
- راهب بود، آمده بود مدینه دیدن پیامبر، پیامبر اما رفته بود سفر. خانه فاطمه را خواست. نشانش دادند.
گریه میکرد اشک میریخت حسن و حسین را میبوسید. نامشان را در تورات خوانده بود. شبر و شبیر در انجیل هم طاب و طیب. از آنها نشانههای پیامبر را پرسید گفتند، همان بود که میدانست شهادتین را خواند و مسلمان شد.
- سجدهاش طولانی شده بود. تعجب کردیم. نماز جماعت و این سجده تا به حال از پیامبر ندیده بودیم گفتیم شاید وحی نازل شده. نماز که تمام شد جلو رفتیم علتش را پرسیدیم.
فرمود: حسن بر گردنم سوار شده بود. دلم نیامد او را پایین بیاورم منتظر ماندم خودش پایین بیاید.
گفتیم : یا رسولالله با دیگران اینطور رفتار نمیکنید.
فرمود: حسن ریحانه من است هر کس میخواهد به بهتر و مهتر بهشت نگاه کند به حسن نگاه کند.
- از خانه بیرون آمد حسن را روی این شانهاش نشانده بود حسین را روی آن یکی لبخند میزد گاهی این را میبوسید گاهی آنرا گفتم: یا رسولالله خیلی دوستشان داری.
فرمود: بله هر که دوستشان داشته باشد را هم
- قدمهایش را تند کرد پرید توی بغل محمد. صدای خندهاش را شنیدم. محمد بوسیدش.
فرمود: حسن جان خیلی دوستت دارم. دوستدارانت راهم. سه بار این را گفت.
بعد از آن هر بار که حسن را میدیدم اشک از چشمانم جاری میشد.
- کاروان آماده حرکت بود حسن و حسین را بر اسبی سوار کردند آوردند کنار پیامبر. گفته بود میخواهد در طول راه نگاهشان کند.
- وسط خطبه بود که یکدفعه از جایش بلند شد از منبر به پایین، از بین جمعیت رد شد کودکی زمین خورده بود، محمد او را بلند کرد همراه خودش برد بالای منبر روی زانویش نشاند و خطبه را ادامه داد نوه اش بود،حسن.
- گفتند: یا رسولالله حسن و حسین پسرهای تواند. چه چیز برایشان ارث گذاشتهای.
فرمود: شکل و شمایل و خلق و خویم را به حسن بخشیدم. شجاعتم را هم به حسین.
بر گرفته از کتابی در دست چاپ به نام آفتاب مدینه
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست