شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

آرایش سیاسی پس از درگذشت هاشمی رفسنجانی چگونه خواهد بود


آرایش سیاسی پس از درگذشت هاشمی رفسنجانی چگونه خواهد بود

اکنون مساله این است که آیا نیروهای سیاسی که با هاشمی رفسنجانی به یک ائتلاف رسیده بودند حالا باز هم حاضر هستند که به آن ائتلاف پایبند بمانند

نوزدهم دی ماه، ساعت نوزده؛ کسی باورش نمی شود. خبر این است: «آیت الله هاشمی رفسنجانی دعوت حق را لبیک گفت.»

انگار همین دیروز بود که در کنار حضرت امام ایستاده و حکم نخست وزیری مهندس بازرگان را خواند: متن حکم نخست وزیری آقای بازرگان را که پس از تعیین کلیات آن توسط امام، با مشورت آقایان بازرگان، مطهری، من، مهدوی کنی، دکتر یدالله سحابی، دکتر ابراهیم یزدی و چند نفر دیگر تنظیم شده بود، حسب دستور امام، توسط من، در جمع انبوه خبرنگاران و شخصیت های داخلی و خارجی حاضر در مدرسه علوی (در عصر دوشنبه 16 بهمن 1357) قرائت شد.

در مورد قرائت حکم نخست وزیری آقای بازرگان، در شواری انقلاب تعیین تکلیف نشده بود و اصلا بحثی در این زمینه نبود. بعد از آنکه امام حکم دادند، ما نمی دانستیم چه کسی باید این حکم را بخوانند.

یک وقت به من اطلاع دادند که امام نظرشان این است که شما حکم را بخوانید؛ البته موضوع خیلی معمولی بود. اصلا ما آن زمان در این فکر نبودیم که چه کسی حکم را بخواند یا چه کسی حکم را بنویسید. این بحث ها در فضای انقلاب مطرح نبود. همه بحث، فداکاری بود.

کسی باورش نمی شود اما آیت الله هاشمی رفسنجانی درگذشته است. این حتما مهمترین رخداد سیاسی در سال 1395 بوده است. از حالا به بعد باید تحولات سیاسی ایران را بدون احتساب مولفه «نظر هاشمی رفسنجانی» دنبال کنیم.

هاشمی کجای سیاست ایران قرار داشت؟

همیشه با صبر و حوصله سیاست را دنبال می کرد و این حوصله هرچه بر سن او افزوده می شد بیشتر و بیشتر می شد و همین نکته، قاعده اول سیاست ورزی او بود. باید دوران سیاست ورزی اش را مرور کرد تا به اینجا رسید که او چگونه با سیاست مواجه شده است؟ باید در دهه اخیر نقش سیاسی او را بررسی کرد تا این نقطه رسید که او چه نقشی در معادلات داشته است.

وقتی دیگر قرار نبود رئیس دولت باشد به محلی در نزدیکی ساختمان قرمز ریاست جمهوری نقل مکان کرد تا شنبه هر هفته میزبان همنشینی چهره های مختلف نظام باشد. او رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام شده بود؛ جایی برای رفع اختلاف ها و جایی برای قوانین بالادستی. او اما مرد میدان رقابت بود. عادت نداشت جایی بنشیند و خود را خلاصه کند در میان کاغذها و آیین نامه ها.

تلاشش این شد که به کارزار سیاست ورزی بازگردد. مهیای انتخابات مجلس شد. آن هم در زمان های که قدرت از کف راستگرایان خارج شده و زاویه نشین های چپگرا به میدان بازگشته بودند. هاشمی درست فهمیده بود، باید باز بالانسر و متعادل کننده نیروهای سیاسی می شد تا شرایط از کنترل خارج نشود.

خواست اما نتوانست؛ دیر شده بود سرمایه های اجتماعی کوچ کرده و او حالا چاره ای نداشت جز به نظار هنشستن روزهایی که رادیکال ها حرف اول را می زدند. نه راهی به مجلس داشت و نه آنچنان حرفش را در دولت می خواندند. هشت سال سخت سپری شد.

او در این سال ها آماج حملات اصلاح طلبان تندرو بود. تمام خواسته او در این دوران این بود که وزنه راستگرایان را در قدرت سنگین تر کند تا شاید از قدرت و نفوذ چپگرایان کاسته شود. نکته اما این بود که جناح راست آرام آرم از نسبتی که قبلا با او داشت فاصله می گرفت. هر چه بود با نزدیک شدن به پایان دوران صدارت اصلاح طلبان اوضاع به کلی تغییر کرد.

اصلاحات زخم های عمیقی از رادیکالیسم بر تن داشت و از فتح سنگر به سنگر به عقب نشینی سنگر به سنگر رسیده بود. پارلمان از کف چپگرایان رفته بود. شورا به راستگرایان رسیده و فردی از دل نو محافظه کاران به شهرداری رسیده بود.

زمان برای محمد خاتمی در مقام ریاست جمهوری به پایان خود نزدیک می شد و هاشمی رفسنجانی درست در همین میانه فکر کرد که باید نیروهای سیاسی را بالانس کند. مهیای انتخابات شد و برای ثبت نام به ساختمان وزارت کشور رفت.

این وسط یک نفر برنامه های او را به هم ریخت. کسی بر موج کمپین منفی علیه هاشمی رفسنجانی سوار شد و موج همه علیه یکی را در هفته آخر نمایندگی کرد. هاشمی در یک دوقطبی پیش بینی نشده گرفتار شد.

همه چیز یکباره تغییر کرد. حتی بازگشت دیرهنگام همه اصلاح طلبان برای او هم تاثیرگذار نبود. او انتخابات را باخت اما این هرگز باعث خروج او از سیاست ورزی نشد. او با یک پدیده در سیاست ایران مواجه شده بود.

فردی که اگر چه نسبت هایی با اصولگرایان داشت و حتی یک روز از اعضای ستاد انتخاباتی خودش هم بود اما حالا که به ساختمان ریاست جمهوری رسیده بود به یک فرد جدید با رفتار تازه بدل شده بود؛ فردی که یکباره هم در نقطه مقابل اصلاح طلبان قرار گرفته بود و هم خود را به قطب مقابل اصولگرایان تبدیل کرد. همین هم موجب شد که اصولگرایانی قابل شمار پیدا شدند که رنجیده و زخم خورده از رئیس دولت وقت شوند. رخدادی که تحولات بعدی را سامان داد.

هاشمی برای مواجهه با این وضعیت به یک ایده رسیده بود: «دولت وحدت ملی». طرحی که شالوده اش از همان ایده مرکزی او برای بالانسرینگ نیروهای سیاسی نشات می گرفت. هاشمی رفقا را به گعده نشینی های خود آورد تا زمینه های تشکیل چنین دولتی را فراهم کند. پیغام های زیادی رد و بدل شد، آن طرح اما به انتخابات سال 88 نرسید.

گره خوردگی این شرایط دوران بیشتر از آنچه تصور می شد بود. در آن انتخابات هاشمی رفسنجانی با اصولگرایانی مواجه بود که به جهت شرایط دوران حول رای آوری محمود احمدی نژاد متمرکز شده بودند و از سوی دیگر با اصلاح طلبانی مواجه بود که در دو سطح مجزا به مواجهه احمدی نژاد آمده بودند. هاشمی باید محمود احمدی نژاد را شکست می داد.

سمت و سوی او در این انتخابات هم معلوم بود. از اتفاق محمود احمدی نژاد هم باز پلن انتخاباتی اش را بر انتقاد از هاشمی رفسنجانی گذاشته بود. در آن شب مناظره جنجالی او مخاطب احمدی نژاد از پخش زنده قرار گرفت. نامزد دلبخواه هاشمی آن انتخابات را باخت و این باعث شیفت بیشتر هاشمی به سمت اصلاح طلبان شد.

او اما برنامه ای دیگر برای ادامه سیاست ورزی اش داشت. چهار سال گذشت. او حالا هم اصلاح طلبان را در کنار خود داشت و هم جمعی از اصولگرایان را که به اعتدالیون شهره بودند. او راه گریز از آشفتگی موجود را تشکیل دولتی از نیروهای دو جناح می دید. همان ایده سابق دولت وحدت ملی.

ناطق نوری ماجرای آن روزها را این گونه روایت می کند: «مثلا در همین مساله ریاست جمهوری هم آقای روحانی خیلی به من اصرار می کرد. آقای هاشمی هم به من اصرار می کردند که شما بیا. شاید برایتان جالب باشد که بدانید در مجمع تشخیص مصلحت نظام که هستیم بعد از جلسه رسمی، ناهار را نزد آقای هاشمی می مانیم.

چند نفر هستیم که ناهار را بعد از جلسه مجمع با هم می خوریم که عده ای هم شوخی می کنند و ما را «انجمن اسلامی مجمع» خطاب می کنند. در این گروه قبل از انتخابات ٩٢ بحث بر سر این بود که رئیس جمهور چه کسی باشد؟ همه این افراد به من اصرار می کردند که کاندیدا شوم. یادم هست که یک روزی آقای روحانی همین بحث را مطرح کرد که آقای هاشمی گفت: «خب شما هر دو بیایید.»

آقای روحانی گفت: «این طوری که نمی شود و من همیشه نفر دوم فلانی بوده ام و ایشان اگر بیاید، من حتما نمی آیم.» من گفتم: «بنده چون قطعا تصمیم دارم نیایم بنابراین شما بیا و اگر آمدی من حمایت می کنم» و تا اندازه ای هم که از دستم بر می آمد، وظیفه ام را انجام دادم؛ راضی هم هستم و برای موفقیت ایشان هم همواره دعا می کنم.»

پلن هاشمی این بود که هم روحانی باشد و هم خودش. او برنامه ای در این رابطه در ذهن داشت. همان هم شد که او احتمالش را داده بود. ناگهان خبر آمد که او مجوز حضور در انتخابات را ندارد. او برای شرایط اضطرار هم طرح داشت.

آنها که از عدم انصراف حسن روحانی بعد از نامزدی هاشمی رفسنجانی گلایه داشتند و اعتراض، بعد از ر دصلاحیت هاشمی دلیل اصرار هاشم ی برای ماندن

روحانی را درک کردند. طرح دوم این بود؛ «روحانی مجری دولت وحدت ملی شود». هاشمی مانده بود و نیروهایی از دو جناح که باید آنها را پای کار می آورد. او همه کار کرد. حالا زمان سیاست ورزی بود. از جلسات مستمر در ساختمان مجمع تشخیص تا شب نشینی های محرمانه جماران.

دقایق حساس خلق شد. او سامان تازه ای خلق کرد. حسن روحانی که به پاستور رسید خیلی ها گفتند که اگر هاشمی هم بود همین کابینه را تشکیل می داد. سیاست ورزی هاشمی، نیروهای سیاسی دو جناح را همنشین کرده بود، آن هم در دوران پسا احمدی نژاد.

به یک معنا اکبر هاشمی رفسنجانی اگرچه نتوانست نامزد انتخابات 24 خرداد باشد اما بدون شک یکی از مهمترین و اثرگذارترین چهره های این انتخابات بوده است. برخی حتی باورشان این است که آنچه پیرامون او و در مورد کاندیداتوری اش رخ داد، صحنه آرایش نیروهای سیاسی را با تغییراتی مواجه کرد، افکار عمومی را در طبقات مختلف به سمت و سویی متفاوت برد، دوگانه ای پیش بینی نشده ترتیب داد و حسن روحانی را پیروز انتخابات یازدهم کرد.

وقتی روحانی رئیس جمهور شد سوال همه این بود که روحانی چه نسبت سیاسی با اکبر هاشمی رفسنجانی خواهد داشت؟ آیا چنین است که باید او را همچنان یکی از مدیران هاشمی رفسنجانی به شمار آوریم و آن چنان که برخی از نزدیکان هاشمی پیش از انتخابات می گفتند حسن روحانی، هاشمی دوم خواهد بود؟ اکبر هاشمی رفسنجانی همان زمان گفته بود: « هاتف آن روز

به من مژده این دولت داد...» این یعنی اینکه پیروزی حسن روحانی شاید مطابق با همان چیزی بوده که اکبر هاشمی رفسنجانی به انتظارش نشسته بوده، طرفه آنکه او در سخنانی در اندک زمان باقی مانده به انتخابات نیز چنین گفته بود: «آقای دکتر حسن روحانی با مشورت بنده قدم در راه انتخابات گذاشت و با احترامی که برای کاندیدا های دیگر قائلم، به دکتر روحانی رای می دهم و ایشان را برای تصدی قوه مجریه مناسب تر می دانم.»

پس نتیجه نخست از این داده ها این است که برای هاشم یرفسنجانی، مهمترین مساله پس از ر دصلاحیتش از سوی شورای نگهبان پیروزی فردی بوده است که

بیشترین قرابت فکری را با او داشته باشد. این فرد در درجه اول می توانست حسن روحانی باشد و همان طور که خود او هم اشاره می کند در درجه بعد علی اکبر ولایتی که سال ها وزیرخارجه اش بوده و به لحاظ سیاسی فردی نزدیک به او به شمار می آمده است.

او برای رسیدن به چنین هدفی از تمام ظرفیت های سیاسی اش استفاده کرد. تا روزهای آخر در تمام سخنرانی هایش در تبیین مشخصات رئیس جمهور مطلوبش کد حسن روحانی را می داد و در آخرین لحظات نیز رسما از حسن روحانی حمایت کرد.

حال آنکه در فیلم نخست تبلیغاتی حسن روحانی سکانس های متعددی از هاشمی رفسنجانی در حمایت از حسن روحانی گنجانده شده بود و این سکانس ها در فیلم دوم تبلیغاتی روحانی هم البته با این توضیح که این تصاویر به توصیه هاشمی در فیلم استفاده شده، تکرار شد.

اگرچه برخی از تحلیلگران معتقدند انشقاق اصولگرایان و رویکرد منفی مردم نسبت به برخی نامزدها از جمله عوامل پیروزی حسن روحانی بوده است، اما بی تردید نمی توان از فاکتور رای آوری کاراکتر هاشمی برای حسن روحانی گذشت. هر چه بود نتیجه انتخابات که اعلام شد هاشمی رفسنجانی به مهمترین نتیجه ای که می خواست رسیده بود. او حالا در دهه نهم از عمرش با رئیس جمهوری مواجه بود که در دیدگاه ها، عقاید و سیاست هایش بسیار به او نزدیک بود.

نخستین و مهمترین اتفاقی که پیش روی دولت یازدهم قرارداشت، نحوه چینش کابینه بود. اگر چه آنچه در نهایت رخ داد روی کار آمدن کابینه ای بود که برخی مدیران و نزدیکان هاشمی را در خود جای داده بود اما در همه این سه سال و چند ماه اخباری وجود داشت که حکایت از برخی اختلاف نظرها میان هاشمی و روحانی داشت؛ اخباری که حتی تا همین اواخر هم شنیده می شد.

با همه این حرف ها اما هاشمی رفسنجانی تا آخرین روز حیاتش از حسن روحانی دفاع کرد. هاشمی اما به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری قانع نبود. او اگر چه در این انتخابات توانسته بود نقطه ثقل و وحدتی باشد میان اصلاح طلبان و اعتدالیون اما این را می دید که مهمترین منتقدان خودش و البته حسن روحانی همچنان در بهارستان تعداد قابل شماری کرسی در اختیار دارند.

او به باور خودش دوباره باید در نقش یک بالانسر اقدام می کرد. دوباره ائتلافی از همان جنس را سامان داد. بعد از پیروزی در این دو انتخابات او در یک سخنرانی گفت: «در دوره احمدی نژاد به ویژه پس از سال ۸۸ انقلاب داشت منحرف می شد و به سمت اختناق می رفت، من موفق شدم در بدترین شرایط تا حدودی این وضع را عوض کنم و مردم با همان مردانگی که انقلاب کردند سال ۹۲ هم پیروز شدند.

در سال ۹۴ هم بزرگان را نگذاشتند وارد میدان شوند و چند چهره رده سوم و چهارم توانستند ژنرال های رقیب را کنار بزنند. اکنون دیگر می توانم راحت بمیرم زیرا مردم تصمیمات شان را خودشان می گیرند و در این نزدیکی پایان عمر که راه انقلاب را مسدود کرده بودند آن را باز کردم.»

نسبت نیروهای سیاسی با هاشمی رفسنجانی

در بررسی وضعیت و نگرش نیروهای سیاسی به هاشمی رفسنجانی نکته مهم این است که اگر چه اصلاح طلبان در برشی از تاریخ معترض تند و تیز هاشمی رفسنجانی بوده اند اما آنها از سال 84 به این سو به نسبت دیگری با هاشمی رفسنجانی رسیدند؛ نسبتی که البته همه گیری آن از سال 88 به این سو بیشتر شد.

پس تا اینجای کار مشخص شده است که اصلاح طلبان از اواخر دهه 80 و ابتدای دهه 90 به جهت قلتی که در نیروهای کادر رهبری خود پیدا کردند و البته به جهت دور شدن شان از قدرت رسمی با شیب بسیار تندی به هاشمی رفسنجانی نزدیک شدند. این اما تنها یک سوی ماجراست.

در سوی دیگر، اعتدال گرایان و اصلاح طلبانی قرار داشتند که راستگراتر بودند. این طیف به نوعی بدنه سیاسی آیت الله هاشمی محسوب می شدند. آنها همیشه اختلافات فراوانی با طیف چپ اصلاحات داشته اند. نمایه این اختلافات در ادوار قبلی انتخابات یا در اظهار نظرهای گوناگون قابل مشاهده بوده است.

آنچه هاشمی رفسنجانی انجام داد این بود که در نقطه ای از معادلات سیاسی قرار گرفت که این دو طیف را با گذر از خواست های حداقلی و ائتلاف بر خواست های حداکثری به هم رساند. به یک معنا او با ایده مرکزی همچسبی نیروهای دو جناح و ائتلاف برای به قدرت رساندن یک نماینده از میان آنها توانست شکل تازه ای از آرایش سیاسی را سامان دهد.

در ادامه اجرای همین ایده است که حتی افرادی مانند علی لاریجانی و علی اکبر ولایتی به فرد منتخب یاری می رسانند. در سطح دیگری از تحلیل درباره نسبت هاشمی رفسنجانی با سایر نیروهای سیاسی می توان به اصولگرایان دیگری هم رسید که از همان ابتدای تشکیل دولت حسن روحانی خود را قطب مقابل او قرار دادند و به همین شکل قطب مقابل هاشمی رفسنجانی هم شدند.

این نسبت تا پایان عمر آیت الله حفظ شد. حالا که اینها را گفتیم باید در مورد سرنوشت این آرایش سیاسی بحث کنیم. حتما حالا مهمترین مساله این است که آیا ائتلاف 92 باز هم برای حسن روحانی ایفای نقش خواهد کرد؟ این سوال از آنجا پدیدار می شود که نقطه مرکزی این ائتلاف دیگر در قید حیات نیست.

دیگر کسی نیست که به نمایندگی از اعتدال گرایان، محمد خاتمی را مانند سال 92 مجاب کند که از نامزد اصلاح طلبان درخواست انصراف کند. دیگر او نیست که طیف راست اصلاحات را از ادامه اعتراضات و انتقادات به ایده های چپگرایان ساکن بنیاد باران بازدارد. نقطه همچسبی از میان رفته است. سرنوشت این ائتلاف آنجا سوال برنگیز می شود که اخباری از اصرار برخی اصلاح طلبان برای نامزدی در انتخابات 96 شنیده شده است.

یا آنجا این سرنوشت مبهم می شود که شنیده شده حتی هاشمی رفسنجانی هم در روزهای آخر میزبان جلساتی بوده که بحث اصلی آن عبور احتمالی از حسن روحانی، معرفی نامزد پوششی و حتی نامزد جایگزین بوده است. اخباری که می توان سطح درستی آن را از برخی اظهارات چهره های اصلاح طلب سنجید.

روزنامه شرق که رسانه نزدیک به هاشمی رفسنجانی به شمار می آید در مطلبی بعد از فوت آیت الله این چنین نوشته است: «در اینکه هاشمی رفسنجانی چهره ای تاثیرگذار بود و - اگر زنده بود- می ماند، تردیدی نیست، اما این تاثیرگذاری - مخصوصا در دهه آخر عمرش- به پشتوانه قدرت سیاسی اش نبود.

در سال های اخیر هاشمی، بدون اینکه جایگاه رسمی اش را از دست بدهد، رفته رفته از جایگاه واقعی و وزنش در سیاست رسمی کاسته شده و وزن و اعتبار اجتماعی اش افزایش یافته بود. گویی از سیاست رسمی به سیاست اجتماعی کوچ کرده بود.

با وجود فراز و نشیب های دهه اخیر، افسانه نقش و قدرت هاشمی در سیاست رسمی، هیچ گاه کم رنگ نشد و پس از مرگ نیز این افسانه زنده است، در حالی که هاشمی از سال ها پیش در سیاست رسمی حضور موثری نداشت. تاثیر او بر سیاست رسمی نیز از پایگاه اجتماعی و بیرون از دایره سیاست رسمی بود، چنان که در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲ موثر بود.

رابطه اصلاح طلبان با این افسانه به گونه ای دیگر است.

بخش های بزرگی از اصلاح طلبان نیز آن را باور داشتند و دارند. نشانه های این باور از لابه لای سخنان دیروز و امروز آنان پیداست. اغلب آنان دو نوع فقدان را خلط کرده اند. هاشمی رفسنجانی برای اصلاح طلبان و نیروهای میانه رو در سیاست رسمی بیشتر تکیه گاهی عاطفی بود تا قدرتی واقعی. نشانه ای بود که به آنان اعتماد به نفس می داد. حالا که او رفته است، منتظرند بیفتند، اما نمی افتند.

مدتی طول خواهد کشید تا دریابند که حضور هاشمی در کنارشان حضوری روانی و عاطفی بود. فقدان هاشمی برای آنان فقدان تکیه گاهی عاطفی است و نه فقدان بازیگری در سیاست رسمی. در عرصه سیاست رسمی از مدت ها پیش کاری از دست هاشمی ساخته نبود اما این به معنی این نیست که بی تأثیر بود. تاثیر او پس از مرگ هم می تواند به شکلی ادامه داشته باشد.

اصلاح طلبان و نیروهای میانه رو می توانند از فقدان او در فضای عمومی، قدرتی نمادین بسازند که جای پایشان را در قدرت رسمی محکم کند. فقدان هاشمی شاید در سیاست رسمی به زیان اصلاح طلبان باشد اما در سیاست اجتماعی (انتخاباتی) پشتوانه ای عاطفی برای حمایت مردمی از آنان شکل داده است. این پشتوانه عاطفی تا مدت ها می تواند عمل کند، می تواند کمک کند تا سرمایه اجتماعی هاشمی به فرد یا افرادی شبیه او منتقل شود. »

این اما همه ماجرا نیست. وقتی که تعیین نقش سیاسی هاشمی رفسنجانی این گونه است، حالا آنها به فکر آینده هم هستند و آن را با این سوال مهم که جایگزین اصلی هاشمی رفسنجانی چه کسی خواهد بود، این گونه شرح می دهد: «حسن روحانی به عنوان رئیس جمهور بهترین کسی است که می تواند حامل این سرمایه اجتماعی باشد، به خصوص که فضای کشور تا یکی، دو ماه دیگر انتخاباتی می شود. اصلاح طلبان و میانه روها می توانند فقدان او را به فرصتی عاطفی تبدیل کنند، درحالی که فضا برای اصولگرایان به نحو دیگری رقم خواهد خورد.

برخی از اصولگرایان رادیکال در این یکی، دو روزه نشانه هایی از خوشحالی بروز داده اند اما اگر اهل نظر و دقت باشند، به زودی درخواهند یافت که فقدان هاشمی به زیان آنان خواهد بود، نه به این دلیل که هاشمی در حیاتش به آنان کمکی کرده باشد، بلکه به این دلیل که صحنه بازی را در عرصه سیاست براساس حضور هاشمی نوشته، تمرین و بازی کرده اند و اکنون در فقدان او، بازی نامه هایشان اعتبارش را از دست می دهد و فرصت زیادی برای تدوین بازی نامه ای جدید و تمرین و بازی بر آن اساس ندارند.»

به هر صورت اکنون مساله این است که آیا نیروهای سیاسی که با هاشمی رفسنجانی به یک ائتلاف رسیده بودند حالا باز هم حاضر هستند که به آن ائتلاف پایبند بمانند؟

اگر چه محاسبات عقلانی که توسط تحلیلگران حاضر در ائتلاف بر آن تکیه می شود اصرار دارد که این ائتلاف باید ادامه یابد اما کم نیستند نشانه هایی که حکایت از احساس استقلال خواهی دارد. پیشروتر از همه، بخش هایی از اصلاح طلبان این روزها همه کار می کنند تا آن ائتلاف دیگر پا برجا نمانند.

آنها خود را در این ائتلاف دارای یک نقش پایین دستی می دانند که گویا فقط قرار است از سرمایه اجتماعی آنها استفاده شود. شاید چندان دور از ذهن نباشد که در نیمه دهه نود، آرایش سیاسی باز تغییر کرده و میراث هاشمی که همان پیوند دادن طیف هایی از دو جناح رقیب بوده از میان برود.

آیا شکست احتمالی حسن روحانی در انتخابات آغاز این جدایی خواهد بود؟ دوران پساهاشمی به نظر از همین انتخابات آغاز شده؛ نقش آفرینی هاشمی تمام شده، باید سیاست را بدون او دنبال کرد با همه آثاری که بر جای خواهد گذاشت.

از: مصطفی صادقی، دبیر تحریریه