چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
مجله ویستا

شعر او مثل زندگی است


شعر او مثل زندگی است

بررسی کلمات و ساختار درونی اشعار سهراب سپهری

شعر سپهری زندگی دیروز و امروز و آینده است. آنجا که می‌گوید: باید دوید تا ته بودن، انسان را به تحرک و پویایی غیرقابل وصف وادار می‌کند

باید کتاب را بست

باید بلند شد

در امتداد وقت قدم زد،

گل را نگاه کرد،

ابهام را شنید

باید دوید تا ته بودن

باید به بوی خاک فنا رفت

باید به ملتقای درخت و خدا رسید

باید نشست

نزدیک انبساط

جایی میان بیخودی و کشف

شعر سهراب سپهری مصداق واقعی زندگی است. زندگی که هیچگاه رنگ کهنگی نمی‌گیرد. در شعر او رنگ و جلوه‌ای خاص دارد. شاید بتوان گفت: شعر سپهری زندگی دیروز و امروز و آینده است. آنجا که می‌گوید: باید دوید تا ته بودن، انسان را به تحرک و پویایی غیرقابل وصف وادار می‌کند. در اشعار این شاعر جسارتی وجود دارد که باعث می‌شود به همه جا سرک بکشد و از همه چیز صحبت کند. از بو، رنگ و طعم که نشانه‌هایی از زندگی را مجسم می‌کنند. از این بعد شعر سهراب سپهری را می‌توان با حافظ مقایسه کرد.

حافظ شاعری فرا زمان و فرا‌‌مکان است. در شعر شاعر شیرازی زندگی از چشم‌اندازی زیبا و رنگارنگ برخوردار است. در اشعار حافظ زندگی مفهومی همیشگی و لاینفک دارد. یکی از دلایل جاودانگی در شعر توجه به عناصری است که در زندگی مردم زمانهای مختلف جاری است. برای فهم اشعار شاعر کاشانی باید مثل او فکر کرد و مثل او به زندگی نگریست. آنجا که می‌گوید: «تا شقایق هست زندگی بایدکرد». رنگها در جای جای اشعار شاعر حضور دارند: «دگمه‌های لباسم/ رنگ اوراد اعصار جادوست.» یکی از مشابهت‌های شعر حافظ و سهراب سپهری این مسئله است که در دیوان شعری این دو شاعر شعر خوب و بد یا شعر ضعیف و قوی وجود ندارد. همان طور که ارزش غزل‌های حافظ در یک تراز و سطح قرار دارد اشعار دیوان شعری سپهری هم از این یکسانی برخوردار است. مجموعه هشت کتاب این شاعر هنوز هم در صدر جدول پرطرفدارها و پرفروش‌ترین‌ها قرار دارد.

اشعار وی در میان نسل جدید مقبولیت خاصی یافته است.

سپهری لحن آب و زمین را خوب فهمیده است و «سادگی» شاعر در شعرش نمود دارد. شاید این محبوبیت شاعر از همین جلوه‌های شخصیتی بروز کرده باشد. سپهری بر این باور است که : انسان به دلیل عمر کوتاهی که دارد زمانی برای پرداختن به مسائل نازیبا و اموری که پریشانی انسان را به دنبال می‌آورد، ندارد. از این بعد می‌توان گفت که شاعر رگه‌های فلسفی و فکری عمیقی داشته است که درصدد بیان آن به زبان شعر بوده است. آنجا که این گونه می‌سراید:

کسی نیست،

بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم.

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می‌کنند.

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.

این مصرع‌ها که از شعر «به باغ همسفران» آورده شده‌اند بیانگر روح‌ رها شده شاعر از دغدغه‌های زندگی روزمره است. او نگاهی تأمل‌برانگیز از اشیا دارد، اشیا در شعرش به معنا می‌رسند و جاودانگی را برای شاعر به ارمغان می‌آورند. برخلاف آن منتقدی که گفته است: تولد خواننده به بهای مرگ مؤلف است، سپهری نه تنها نمی‌میرد بلکه با روح تاریخ عجین می‌شود. توجه به این جمله، دو نکته را برجسته می‌کند: یکم اینکه هر متن دارای معنایی است که این معنا به ذهن خواننده و میزان درک او به متن بازمی‌گردد؛ دوم خواننده به دلیل برداشت شخصی از متن دیدگاه مؤلف را کنار می‌گذارد و حتی گاهی فراتر می‌رود و مفهومی عکس نگرش مورد نظر مؤلف را دریافت می‌کند.

این مسئله تابع شناخت مخاطب نیز هست و به عنوان مسئله‌ای کلی مطرح است که هم نظم و هم نثر را دربرمی‌گیرد. دیدگاه‌های زبان‌شناسان و نشانه‌شناسان در مورد نظم و نثر تفاوت‌هایی دارد که قابل طرح و بررسی است. سهراب سپهری یکی از کسانی است که نگرش این منتقد در مورد وی صادق نیست و آن را رد می‌کند. او شاعری است که شعرش عناصری چند لایه دارد اما این چند لایه بودن به معنای پیچیدگی و فنی بودن نیست؛ زیرا شاعر چه در معنا و چه در منش گفتار سادگی‌اش را حفظ می‌کند. مثلاً این شعر او: صدا کن مرا/ صدای تو خوب است/ صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است/ که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

اما نکته‌ای که نمی‌توان از آن گذشت؛ نوع نگاه سهراب سپهری به زندگی است. او در اشعار مختلف و در جای جای اشعارش از زندگی تعاریفی دارد که در کنار زیبایی‌های کلام شاعرانه از جذابیت‌های معنایی هم برخوردار است.

در جایی می‌گوید:

زندگی یعنی: یک سار پرید.

از چه دلتنگ شدی؟

دلخوشی‌ها کم نیست: مثلاً این خورشید؛

کودک پس فردا،

کفتر آن هفته.

یا در شعر «اهل کاشانم» تعریف دیگری از شعر دارد:

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود/ زندگی «مجذور» آینه است/ زندگی گل به توان ابدیت/ زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما/ زندگی هندسه ساده و یکسان نفس‌هاست.

از دلایل موفقیت شعر شاعر کاشانی استفاده از واژه‌های جدید و کم کاربرد در شعر فارسی است به نوعی که واژه‌های به کار برده شده به شعر او خاصیتی منفک از اشعار شاعران قبل از او می‌دهد؛ به همین دلیل است که در شعر وی طراوت خاصی به چشم می‌خورد. مثلاً آن دو مصرع که گفته است:

لمس تنهایی «ماه»،

فکر بوییدن گل در کره‌ای دیگر

سهراب سپهری یکی از معدود شاعرانی است که از مسائل روزمره و مسائل کلیشه‌ای رهایی یافته و دنیای فردی‌اش را جدا از این امور ساخته است.

وی می‌گوید:

هر کجا هستم، باشم.

آسمان مال من است.

پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است

چه اهمیت دارد

گاه اگر می‌رویند

قارچ‌های غربت؟

در ادامه همین شعر شاعر دست به نوعی ساختارشکنی در شعر می‌زند و بستری را برای زبان شعر فراهم می‌کند که به نوعی تئوریزه کردن دیدگاه شاعر در مورد زبان شاعرانه هم هست.

من نمی‌دانم

که چرا می‌گویند؛ اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچکسی کرکس نیست.

گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.

چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

دو مصرع بعدی شعر به روشی که شاعر به آن اعتقاد دارد؛ اشاره کرده است؛ روشی که شعر را به فرازمان می‌رساند و امروز و فردای شعر را به هم گره می‌زند. او گفته: واژه‌ها را باید شست.

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.

به نظر می‌رسد تمام شیوه‌ها و متدهایی که شاعر به آن توجه دارد و به شعر او جهت می‌دهد در این دو مصرع نهفته است. عده‌ای از منتقدین شعر، شاعر را کسی معرفی می‌کنند که از زبان «استفاده می‌کند» و واژه را از خود چیزها می‌داند و نه نشانه آنها. در شعر شاعر هشت کتاب معنا به همان سادگی واژه‌ها دست یافتنی است و مجموعه دانسته‌های شاعر در کلیت واژه‌ها نهفته است. باید با شعر سپهری زندگی کرد تا این سادگی را دریافت. اشعار این شاعر آئینه تمام‌نمای زندگی است. از مشخصه‌های دیگر شاعر توجه به عناصر زمانی است به این معنا که مفاهیم شعری سپهری را می‌توان برای هر لحظه در نظر گرفت. به عبارت دیگر شعر او مختص به زمان خاصی نیست. اشعار این شاعر آنقدر ملموس و گیراست که شب و روز یا زمانبندی روزانه تأثیری در آن ندارد. خاصیتی همیشگی در شعر سپهری جاری است که در بین شاعران هم‌نسلش تنها مختص به اشعار وی است.

شهر پیدا بود:

رویش هندسی سیمان، آهن، سنگ.

سقف بی‌کفتر صدها اتوبوس.

گل‌فروشی گل‌هایش را می‌کرد حراج.

در میان دود رفت گل یاس، شاعری تابی می‌بست.

پسری سنگ به دیوار دبستان می‌زد.

همانطور که از این مصرع‌ها پیداست؛ موضوع‌های شعر سپهری گوناگون هستند. اما این گوناگونی نقطه قوتی برای شعر او به حساب می‌آید که همواره در یک پیکر اصلی جای می‌گیرد. شاعر زبانی را به کار می‌گیرد که از واژه به کشف می‌رسد. در واقع کشفیات شاعر وابسته به زبان شاعرانه‌اش است. سپهری قواعدی را به کار می‌گیرد که درک آن برای همه میسر باشد. شعر او نه عام است و نه خاص؛ بلکه شعر او برای همه مفهوم‌ساز است. در شعر شاعر کاشانی تشریفات وجود ندارد و هر مخاطبی با شعرش ارتباط برقرار می‌کند. سهراب سپهری در شعرش از شاعر خاصی پیروی نمی‌کند. او شاعری است که خود گل می‌کارد، مؤدب است و ساده و بی‌آلایش شعر می‌گوید.