جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

به سنگفرش خیابان بگو دوستت دارم


به سنگفرش خیابان بگو دوستت دارم

درباره «ماه دل انگیز مه » نوشته «جیمز جونز»

حتی اگر حق با «لاکان» بود که می‌گفت این جوانان تنها میل هیستریک خود را برای یافتن اربابی جدید به نمایش گذارده‌اند، اما دست‌کم می‌ ۶۸ به نحوی پروبلماتیک، ضرورت و چگونگی پیوند نظریه/ پراکسیس را نیز به نمایش می‌گذاشت. به عبارتی وقایع می ‌۶۸، چپ را با این پرسش مواجه کرد که «این همه نظریه برای تغییر جهان چرا دست آخر راه به جایی نمی‌برند؟»، «مارکوزه» در یکی از آن نامه‌های مشهوری که پس از رخداد ۶۸ به «آدورنو» نوشت، تاکید کرد که او نیز مخالف هر قسمی از ترجمه بی‌واسطه نظریه به عمل است، اما با این وجود، «وضعیت‌ها و لحظه‌هایی وجود دارند که نظریه به میانجی عمل جلو برده می‌شود... وضعیت‌هایی که در آنها، نظریه‌ای که مجزا از عمل و پراکسیس نگه داشته شود، صداقت و حقیقت خود را از دست خواهد داد.» امروز تصویر می ‌۶۸ به نحو رقت‌باری به «شورش جوانان یاغی برای روابط لجام‌گسیخته جنسیتی» تقلیل یافته است؛ این تصویر احتمالا همه آن چیزی است که می ‌۶۸، امروز به خاطرمان می‌آورد. سویه غایب و سرکوب شده این تصویر یا خاطره، به نوعی همان بحران امروزی چپ نیز هست: پیوند نظریه با عمل و یافتن سوژه انقلابی.

در مقابل، در مواجهه با این تصویر غالبی که از می ‌۶۸ به یادها می‌آید، باید بی‌محابا این پرسش‌ها را پیش کشید که شورش دانشجویان کی و چگونه جدی شد؟ یا چه چیزی قضیه را از «شوخی و شیطنت جوانان» به شورشی علیه سیستم بدل کرد؟ پیوند واقعی دانشجویان با کارگران در دل «خیابان»، همان چیزی است که توانست بزرگ‌ترها را به وحشت اندازد و بحرانی تمام عیار برای نظم موجود بیافریند. تصویری که «جیمز جونز» در رمان «ماه دل‌انگیز مه» از این اتفاق ارایه می‌دهد خواندنی است: پسر یک فیلمنامه‌نویس آمریکایی ساکن پاریس به جنبش دانشجویی پیوسته است. پدر در آغاز با رفتاری «لیبرال» مآبانه به انتخاب پسرش احترام می‌گذارد و او را آزاد می‌داند. اما زمانی که قضیه از سطح یک اعتصاب دانشجویی فراتر می‌رود، با لحنی تند می‌گوید: «احمق‌های بی‌سروپا. آنها دارند با دینامیت بازی می‌کنند.

بستن یک یا دو دانشگاه، خوب و پذیرفتنی است و هیچ‌کس هم به آن اهمیتی نمی‌دهد چون آزاری به کسی نمی‌رساند. اما تعطیل کردن کارخانه‌های فرانسه حدیث دیگری است. اگر به این کار موفق شوند، طناب ‌دار را به گردن‌شان انداخته‌اند.» «ماه دل‌انگیز مه»، روایت رخداد ۶۸ و نیز اتفاقاتی است که در این دوران برای یک خانواده آمریکایی ساکن فرانسه می‌افتد. جیمز جونز نویسنده آمریکایی که در ایران چندان شناخته شده نیست، در حوادث ماه می، در پاریس و در جزیره سن‌لوی که بخشی از حوادث داستان در آن می‌گذرد سکونت داشت و از این رو ناظر رخداد ۶۸ و اثرات آن در زندگی مردم فرانسه بود. «ماه دل‌انگیز مه»، به روشنی سرخوشی و شادمانی حوادث ۶۸ را به تصویر می‌کشد و حتی آن را به جشنی همگانی توصیف می‌کند. اما همراه با فروکش کردن شورش‌ها و عادی شدن وضعیت، با تصویری غمزده و ملول به پایان می‌رسد. در پایان، دیگر خبری از دانشجویان انقلابی نیست و جای آنها «دو پسر جوان زیر ۲۰سال با موهای بلند و شلوار جین مخصوص دانشجوها روی زمین نشسته و به نرده پل تکیه داده بودند و آهنگ‌های قدیمی انگلیسی و ایرلندی را می‌زدند... لحظه‌ای آنها را برانداز کردم. همه چیز تمام شده بود.

واقعا تمام شده بود. خیلی چیزها پایان گرفته بود.» اما شاید اهمیت امروزین ۶۸ به گفته پری آندرسون، این است که «به طور مداوم شکست خورده است»، یا به بیان دیگر ۶۸ آن چیزی است که اساسا رخ نداد. احتمالا مهم‌ترین میراثی که از ۶۸ باقی مانده، این است که می‌توان به چیزی فراتر از نظم موجود هم فکر کرد، می‌توان جامعه بی‌طبقه را از یک «ایده» صرف به بدیلی برای سرمایه‌داری لجام‌گسیخته تبدیل کرد؛ یا حتی فراتر، هنوز هم می‌توان به مبارزه و مقاومتی سازماندهی‌شده اندیشید. پس ۶۸ هنوز می‌تواند واجد معنا یا مازاد باشد، معنایی که همچنان چون شبحی بر فراز پاریس و دیگر پایتخت‌های سرمایه‌داری است؛ و چهاردهه بعد یک راست تمام‌عیار مثل سارکوزی را وامی‌دارد تا رسالت خود را «واداشتن فرانسه به چیره شدن بر خاطره می ‌۶۸ و به فراموشی سپردن آن» اعلام کند. پس باید ۶۸ را به یاد آورد، نه در قالب نوستالژی چیزی که بود، بلکه در قامت رویایی که هست؛ رویایی که تحقق خود را در سنگفرش خیابان می‌جست و یگانه راه واقع‌بین بودن را، طلب «امر محال» می‌دانست. باید رویای خود را بدل به کابوس «آنها» کرد؛ چراکه رنج و درد امروز جهان نه تنها چیزی کم از ۶۸ ندارد، بلکه ریشه‌ای‌تر و همه‌گیر‌تر هم شده است، باید به «وال‌استریت» فکر کرد.

* ماه دل‌انگیز مه، جیمز جونز، ترجمه پرویز شهدی، کتاب نشر نیکا، ۱۳۹۰

پیام حیدرقزوینی