دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

یکجانبه گرایی امریکا و تأثیر آن بر نقش منطقه ای جمهوری اسلامی ایران


یکجانبه گرایی امریکا و تأثیر آن بر نقش منطقه ای جمهوری اسلامی ایران

روابط ایران و امریکا پس از گذشت حدود سی سال از وقوع انقلاب اسلامی ایران, همواره در حالت چالشی و مخاصمه جویانه قرار داشته است این روابط پس از خاتمة دوران جنگ سرد و مخصوصاً طی یک دهة گذشته, وارد مرحلة تازه ای شده است که مقارن با دوران یکجانبه گرایی امریکا شده است

روابط ایران و امریکا پس از گذشت حدود سی سال از وقوع انقلاب اسلامی ایران، همواره در حالت چالشی و مخاصمه جویانه قرار داشته است. این روابط پس از خاتمة دوران جنگ سرد و مخصوصاً طی یک دهة گذشته، وارد مرحلة تازه‌ای شده است که مقارن با دوران یکجانبه گرایی امریکا شده است.

با توجه به حذف رقیب اصلی از صحنه رقابت و برتری امریکا در صحنة جهانی، این احتمال، دور از ذهن نبود که اقدامات امریکا در منطقة حساسی مانند خاورمیانه، علاوه بر تثبیت هژمونی آن کشور بر منطقه، تمامی قدرت‌های منطقه‌ای از جمله ایران را در حاشیه قرار دهد، اما روند تحولات نشان می‌دهد که این رویکرد به خاورمیانه، نه تنها موجب کاهش و انزوای نقش ایران نشده است، بلکه یکی از پی‌آمدهای آن، توسعة نفوذ و افزایش شعاع تأثیر ایران بر منطقه بوده است. این مقاله در حقیقت به دنبال بررسی و تجزیه و تحلیل این حقیقت است که چگونه، یکجانبه‌گرایی و فشارهای همه جانبه به کشورهای منطقه، چنین پی‌آمدهایی به دنبال داشته است.

بسیاری از تحلیلگران و مفسران روابط بین الملل، فروپاشی اتحاد شوروی سابق را نقطة شروع تفاسیر و تحلیل­هایشان در مورد تحولات ۱۵ سال گذشته قرار می‌دهند. ضمن تأکید بر درستی این انتخاب، بر این عقیده هستم که مسائل موجود بین ایران و امریکا، ریشه در فاکتورهای دیگری دارد و فروپاشی اتحاد شوروی سابق، فقط شکل مسائل را عوض کرده است، نه ریشه و ماهیت آن را.

با نگاهی به تاریخ روابط دو کشور از دوران جنگ دوم جهانی به بعد، روشن می‌شود که ایران به دلیل موقعیت ژئوپلتیکی خاص و داشتن ذخایر غنی هیدروکربنی و همجواری با شوروی سابق و نوع حاکمیت سیاسی مسلط در کشور، جایگاه ویژه­­ای در سیاست خارجی امریکا داشته است و همواره این جایگاه را تا وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ حفظ کرده است. الزامات ژئوپلتیکی جنگ سرد به ایالات متحده دیکته می‌کرد که در مدیریت و هدایت تمامی ابعاد سیاسی، نظامی و اقتصادی رژیم ایران، دخالت و حساسیت داشته باشد. اتخاذ دکترین‌های مختلف مانند سد نفوذ، سیاست دو ستونه و سایر پیمان‌های دیگر، مانند سنتو و سیتو و نقش ایران در تمام این سیاست‌ها و دکترین­ها همگی حکایت از ارزش و اهمیت و موقعیت ایران برای امریکا داشته است. در چنین شرایطی، انقلاب اسلامی بر خلاف انتظار هر دو اردوگاه شرق و غرب به وقوع می­پیوندد و همزمان، جهت گیری نفی گرایش به شرق و غرب را با هم دنبال می­کند. به دنبال آن، تحولات خاصی مانند اشغال سفارت امریکا در تهران و گروگان‌گیری دیپلمات‌های امریکایی و به تبع آن، قطع روابط ایران و امریکا اتفاق می­افتد. به دنبال این تحولات که منجر به استعفای دولت موقت شد ، مواضع انقلابی بر سیاست خارجی حاکم می­شود. با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و تداوم هشت سالة آن، فضای خصومت در روابط دو کشور تداوم پیدا می­کند. با پایان جنگ و شروع دوران سازندگی در سال ۱۳۶۸ و رحلت امام خمینی، دوران جدیدی شروع می­شود و به دلیل ورود کشور به دوران سازندگی، جهت گیری‌های جدیدی متناسب با دوران جدید بر روابط خارجی کشور، حاکم می‌شود . تا قبل از این دوران، تمام تلاش ایالات متحده و هم پیمانانش بر منزوی کردن جمهوری اسلامی متمرکز شده بود.

جنگ و فضای سیاسی رادیکال در ایران و حاکمیت جمهوری خواهان رادیکال در ایالات متحده، فضایی را برای تعدیل ایجاد نمی‌کرد. با تغییر وضعیت در ایران و خاتمة جنگ و شروع دوران سازندگی و نیاز به زوابط خارجی گسترده­تر و خروج از انزوا و تغییر حزب حاکم در امریکا و روی کار آمدن دموکرات‌ها این نوید و روزنة امید، قابل انتظار بود که روابط دو کشور تا حدی ولو یک گام کوچک به سمت کاهش مخاصمه پیش رود؛ هر چند تلاش‌هایی صورت گرفت، ولی نتیجه­ای در بر نداشت.

یکی از اصلی­ترین دلایل تغییر و انعطاف در روابط دو کشور و ناکام ماندن تلاش‌های دیگر در کاهش خصومت و از بین بردن بی­اعتمادی حاکم بر این روابط، مربوط به فلسفة سیاسی حاکم بر بنیان­های فکری دو کشور است. به همین دلیل، تغییرات تاکتیکی و تمایلات سیاسی برای ایجاد دگرگونی در روابط، تا کنون به نتیجه نرسیده است. به هر حال، در چنین شرایطی، حداقل یکی از طرفین می­بایست نوع نگاه خودش را به دیگری تغییر دهد و یا دوطرف ایستارهای حاکم بر اندیشه‌های سازمان دهنده به روابط فی ما بین را تعدیل کنند، وگر نه، این وضعیت، ادامه خواهد داشت تا جایی که الزامات ناشی از نیازمندی‌های میل به بقا و یا مصلحت اندیشی برای تداوم حاکیمت و یا نیازمندی برای منافع حیاتی، این دو بازیگر را مجبور کند که در روابط فی­ مابین، تعدیلی صورت دهند.

به هر صورت، در این مقاله به دنبال تحلیل ریشه­های خصومت بین دو کشور نیستیم. آن چه که دنبال خواهیم کرد مربوط به مقطع زمانی بعد از فروپاشی شوروی است. با پایان جنگ سرد و فروپاشی سیستم دو قطبی و ساختار قدرت ناشی از آن، تحولات عمده­ای رخ داده است. یکی از شاخص­ترین معیارهای تحلیل روابط بین الملل پس از این دوران، یکجانبه­گرایی ایالات متحده در صحنه سیاست‌های جهانی است. از طرفی دیگر، ساختار قدرت در جهان، به گونه­ای است که مناطق مختلف، ارزش‌های نابرابر پیدا کرده­اند و ارزش متفاوت مناطق ژئوپلتیکی در جهان، یکی از مبانی اصلی تنظیم ساختار قدرت آتی در جهان و شکل دهنده به نوع روابط بین قطب‌های قدرت است. در این میان، منطقة خاورمیانه و خلیج فارس به دلیل ویژگی منحصر به فرد و تعیین کنندة آنها در آیندة جهانی، نقش و جایگاه ویژه­ای دارند و اتفاقاً همین منطقة حساس و ویژه، زمین بازی همین دو بازیگر متخاصم طی سه دهة گذشته بوده است و در آینده­ای غیر قابل پیش بینی نیز خواهد بود.

اهداف و نیات و سیاست‌های هر یک از دو بازیگر در این منطقه، متفاوت و در بیشتر موارد، متعارض است. از طرفی، ایالات متحده با حذف رقیب اصلی­اش در صحنة رقابت به دنبال تثبیت هژمونی خود در کل جهان است و بالطبع، منطقة خاورمیانه و خلیج فارس به دلیل ویژگیهایی که دارند در اولویت هستند و به عبارت دیگر، تثبیت هژمونی امریکا در خاورمیانه، پیش زمینة هژمونی جهانی است. با این نگاه امریکایی به منطقة خاورمیانه و خلیج فارس و هم چنین با توجه به حذف بلوک قدرت‌مند کمونیسم از رقابت، یک برآورد می‌توانست به این نتیجه منتج شود که ایالات متحده خواهد توانست هر مانع دیگری را برای تثبیت این هژمونی، به راحتی از سر راه خود بردارد و کشورهایی هم چون ایران با توجه به فاصلة بسیار زیادی که از نظر توان نظامی، قدرت اقتصادی و شعاع تأثیر سیاسی­اش در جهان با ایالات متحده دارد، نخواهد توانست نقش مؤثری در این منطقة حساس بازی کند و مجبور خواهد شد در نقطه­ای که امریکا برای آن در پازل خاورمیانه مشخص می­کند، قرار گیرد، اما روند تحولات این منطقه، این برآورد را تأیید نمی­کند. سئوال این جاست که نقش منطقه­ای امروز جمهوری اسلامی، ناشی از چه عواملی است؟ در حقیقت، ما به دنبال پاسخ به این سئوال و یافتن علل و عوامل تأثیرگذار بر این نقش منطقه­ای برای جمهوری اسلامی هستیم.

● مبانی نظری یکجانبه­گرایی امریکا

برای داشتن درک صحیح از دکترین ایالات متحده برای برخورد با جهان خارج از خود و استراتژی‌های مختلف برای مناطق و موضوعات متفاوت، ضروری است اشاره­ای به ریشه­های فکری و بنیان‌های نظری که این دکترین و استراتژی‌های منشعب از آن را شکل می­دهد، داشته باشیم.

هویت سیاسی ایالات متحده در سیاست خارجی، مبتنی بر انگارة «باور به استثنایی بودن» است.[Exceptionalism] این انگاره به این معنا است که امریکا دارای ریشه­های یگانه، اعتقادات ملی یگانه، نهادهای سیاسی و مذهبی برجسته و متفاوت با ملت‌های دیگر است.[۱] نتیجه چنین تفکری، این است که امریکا، یک موجود یگانه و استثنایی است و مأموریت دارد که ارزش‌های بنیانی لیبرالیسم را در جهان، انعکاس دهد؛ زیرا امریکا یگانه­ترین ملت دنیاست. [۲]

از طرف دیگر، بنیان‌های حاکم بر طرز تفکر امریکا، ریشة دیگری در فرهنگ این کشور دارد (در این تعریف، مذهب را بر بخشی از فرهنگ تلقی کرده­ایم). ریشة این طرز تلقی امریکا از یگانه بودن و مأموریت ویژه داشتن در سه منشأ یا خاستگاه است؛[۳] یعنی در اندیشة الهیات میثاقی [Covenant Theology] پاکدینی نیوانگلندی[Puritan] و جمهوری باوری و خردگرایی عصر روشنگری که به صورت لیبرالیسم سیاسی متبلور شده است[۴] این سه منشأ یا خاستگاه فرهنگ امریکایی به این نتیجه ختم می­شود که تنها اندیشه‌های آنهاست که ناب بوده و ارزش‌های جهان شمول به حساب می­آید و فقط ایالات متحده است که مأموریت دارد این سیاست بزرگ را به دوش بکشد و توسعة مداوم لیبرالیسم و دموکراسی ـ که معادل ارزش‌های امریکایی است ـ می‌تواند به عنوان یک هدف و شاخص سیاست‌های امریکایی تلقی شود؛ بنابراین توسعة لیبرالیسم و دموکراسی بین المللی، یک جریان مداوم درتاریخ دیپلماسی امریکا بوده است. [۵]

هم چنین در ایالات متحده، دو مکتب فکری متفاوت برای گسترش دموکراسی و لیبرالیسم (ارزش‌های امریکایی) وجود داشته است. یک طرز تفکر، معتقد به الگو محوری است که اعتقاد دارد امریکا باید خودش سرمشقی برای دیگران باشد.

مکتب دوم، معقتد به رویکرد تهاجمی است. به این معنا که امریکا باید نقش یک مبارز راه آزادی را بازی کند. نتیجة این رویکرد یا مکتب تهاجمی، منجر به اتخاذ دکترین یکجانبه­گرایی در سیاست خارجی ایالات متحده شده است. هنری کسینجر معتقد است که امریکایی‌ها دو برداشت متفاوت از نقش خودشان در نظام بین الملل دارند: امریکا به عنوان یک سرمشق یا مبارز راه آزادی. [۶]

● اندیشه نومحافظه­کاری و تأثیر آن بر سیاست خارجی امریکا

نومحافظه­کارن حاکم بر ایالات متحده به شدت تابع الگوی تهاجمی در سیاست خارجی ایالات متحده هستند. خاستگاه فکری آنان به اندیشه­های لئواشتراوس باز می­گردد. وی معتقد است که دموکراسی، ضعف کارایی ندارد و دموکراسی‌های غربی باید قوی و پایدار بمانند و این دموکراسی را به تمام دنیا گسترش دهند.[۷] می‌توان سه عمل را به عنوان تبلور سیاست خارجی نومحافظه­کاران ذکر کرد:

عامل اول: خوشبینی لیبرال است. امریکایی‌ها معتقدند که باید از قدرت خودشان برای گسترش تحولات دموکراتیک استفاده کنند. پیش فرض آنها این است که ارزش‌های امریکایی ذاتاً جهانی­اند و مورد قبول واقع می­شوند. سخنان بوش، به روشنی مؤید این ادعاست، وی می­گوید:

پرچم امریکا در هر جایی که به احتزاز درآید، تنها برای نشان دادن قدرت امریکا نیست، بلکه تبلور آزادی امریکایی‌ها است. آرمان ملت ما همواره مهم‌تر از اهداف نظامی بوده است.[۸]

عامل دومی که تبلور سیاست تهاجمی است، همان گونه که از سخن بوش قابل استنباط است این است که آنها معتقدند قدرت امریکا ذاتآً بی­خطر است و این قدرت، عامل نجات است. نتیجه­ای که از این رویکرد، حاصل می‌شود این است که کاربرد این قدرت برای گسترش آن چه که دموکراسی نامیده میشود مشروع است. حتی اگر دیگران اعتراض کنند و یا هنجارهای عرفی و حقوقی بین المللی مغایر با آن باشد با این رویکرد، کنار گذاشتن سازمان ملل در تصمیم­گیری­های بین المللی، مجاز شمرده می­شود. در این ارتباط، خانم رایس، وزیر امور خارجه می­گوید:

تعقیب منافع ملی از سوی امریکا می‌تواند شرایط مطلوب برای توسعة آزادی، تجارت، و صلح را ایجاد کند. پی‌گیری منافع ملی امریکا بعد از جنگ جهانی دوم، دقیقاً این شرایط را ایجاد کرد و منجر به جهانی امن، سعادت‌مند و دموکراتیک گشت. این وضعیت باز هم می­تواند اتفاق بیفتد.[۹]

عامل سومی که تبلور تفکر تهاجمی نئومحافظه­کاران است از این اعتقاد، نشأت می‌گیرد که آنها معتقدند قدرت ایالات متحده برای ایجاد تحولات دموکراتیک از کارآمدی لازم برخوردار است. «اریک گارتزکه»[Erik Garzke] نیز در تشریح نظریة صلح دموکراتیک خودش می­گوید آن چه که کلینتون و بوش و بعد از آن در دوران پس از جنگ سرد مدعی شده­اند، گسترش صلح دموکراتیک در جهان است. [۱۰] در مجموع می‌توان در یک عبارت کوتاه، چنین بیان کرد که بنیادهای فکری نئومحافظه­کاران بر سیاست‌های تهاجمی خارجی تأثیر داشته و برای توجیه اقدامات خودشان در فضای بین المللی، فضا سازی­های لازم را به طرق مختلف انجام می­دهند.

● فروپاشی شوروی؛ فرصتی برای امریکا

فروپاشی شوروی، امریکا را به یک قدرت تبدیل کرد. بوش پدر در ژانویة ۱۹۹۳، در برابر کنگره اعلام کرد:

جهانی که روزگاری به دو اردوگاه تقسیم شده بود امروز یک قدرت فائق می­شناسد که همان ایالات متحدة امریکاست. ما امریکا هستیم؛ رهبر غربی که رهبر جهانی شده است. [۱۱]

به دنبال ایجاد چنین فرصتی، نئومحافظه­کاران در پنتاگون، شامل دیک چنی، پل ولفوویتز و کالین پاول و همفکران آنها به نگارش راهنمای برنامه­ریزی نظامی دست زدند. [۱۲] در پیش نویس این سند[Defence Planing Guidanc] به چند موضع اساسی اشاره شده است:

۱) لزوم جلوگیری از پذیرش قدرت رقیب به ویژه در میان کشورهای پیشرفته صنعتی؛

۲) اتکا به ائتلاف‌های موردی به جای اتحادهای دائمی؛

۳) لزوم مقابله با گسترش سلاح‌های کشتار جمعی با بهره­گیری از قدرت نظامی.

جمع بندی این سند پس از اصلاحات آن به این نتیجه ختم شد که امریکا باید از چنان قدرتی برخوردار باشد که تمام کشورها به این نتیجه برسند که در رقابت با آن کشور، قطعاً شکست خواهند خورد. [۱۳]

مهم‌ترین سندی که در ارتباط با بازنگری نقش امریکا در جهان پس از جنگ سرد منتشر شده است، سندی است به نام پروژه قرن جدید امریکایی[Project for a New American Century] که در دورة دوم کلینتون منتشر شد.[۱۴] در این سند آمده است که باید از تجربة شکست شوروی درس بگیریم و فراموش نکنیم که آن کشور چگونه شکست خورد و اضافه می­کنند که شکست به دلیل آن بود که ارتشی قدرت‌مند داشتیم و از سیاست خارجی هدف‌مندی برای پیشبرد ارزش‌های امریکا بهره بردیم و دارای یک رهبری بودیم که حاضر به پذیرش ریسک در صحنة بین المللی بود و لذا باید نقش ایجاد یک نظم بین المللی جدید را بپذیریم.

این گزارش، چهار مأموریت اصلی را برای قدرت امریکا در نظر گرفته بود:

۱) دفاع از سرزمین اصلی امریکا؛

۲) جنگ و پیروزی قاطع بر تهدیدهای عمده؛

۳) تأمین و استقرار محیط امنیتی در مناطق حساس؛

۴) انقلاب در امور نظامی و انتقال نیروهای نظامی در سریع­ترین زمان ممکن. [۱۵]

به طور خلاصه، تمام طرح‌ها و استراتژی‌های مطرح شده در این مقطع، دو محور اصلی دارند: اول این‌ که تصویری از موقعیت جدید امریکا ارائه کنند و دوم این که ارزیابی جدیدی از محیط امنیتی بین المللی ارائه بدهند. در واقع، علاوه بر این که وضعیت خارجی را تشریح و وضعیت مطلوب را از نظر نومحافظه­کاران ترسیم کردند، تهدیدات متصوره و راه‌های برخورد با آن را نیز ترسیم کردند. جمع‌بندی استراتژی‌های امریکایی در دهة ۱۹۹۰ این شد که بیشترین تهدیدات و آسیب­پذیری‌های امنیتی امریکا ناشی از بازیگران دولتی و غیر دولتی است که از عدم تقارن راهبردی برای مقابله با آن کشور، سود می‌برند و برای مهار آنها سه تئوری کلان مطرح بود: [۱۶]

۱) ایجاد سلطة اخلاقی: برژنسکی در کتاب «امریکا تنها قدرت جهان» معتقد است که قدرت نظامی و توسعة دموکراسی، اساس سیطرة امریکاست و این سیطره باید اخلاقی جلوه کند. [۱۷]

۲) هژمونیک گرایی ارزش محور: افرادی مانند کسینجر نیز معتقدند که امریکا باید قدرت‌های بزرگ را رهبری کند و در جهان سوم، اعمال سلطه بنماید و در عین حال از نهادهای بین المللی نیز در راستای رهبری جهان بهره­برداری کند؛ چنان چه در کشورهای جهان، دموکراسی حاکم گردد منازعة میان این کشورها و امریکا به حداقل ممکن خواهد رسید. [۱۸]

۳) سلطه گری یکجانبه: نومحافظه­کاران، ناسیونالیست‌های اقتدارگرا، و راست مسیحی معتقدند که امریکا باید برقرار کنندة نظم در جهان باشد و برابری مورد نظر جهان سوم صرفاً به بی­نظمی می‌انجامد. اینها معتقدند نظریة هژمونیک گرایی ارزش محور، فقط به کاغذ تکیه دارد نه قدرت؛ در حالی که قدرت امریکا می‌بایست برای اشاعة ارزش‌های امریکایی به کار گرفته شود[۱۹] و دقیقاً بر اساس همین طرز نگرش به امنیت بین الملل است که تئوری جنگ پیشدستانه در دوران جدید، در سال ۱۹۹۲، توسط پل ولفوویتز ارائه گردید. وی نه تنها دارای جهت­گیری تعارض آمیز با کشورهای رادیکال خاورمیانه است، بلکه نسبت به آیندة روابط کشورهای صنعتی هم نگرانی­های عمده­ای داشت. [۲۰]

● نقش خاورمیانه در نظم مورد نظر امریکا

با توجه به نظریه­های حاکم بر سیاست خارجی امریکا و شرح و بسط می­توان گفت که خاورمیانه با ویژگی‌ها و مختصاتی که دارد در حقیقت، کلید کنترل جهان و امریکای امن به شمار می­آید. [۲۱]

می‌توان چند ویژگی اساسی را برشمرد که جایگاه خاورمیانه در راهبرد نومحافظه­کاران امریکایی را توضیح می­دهد.

۱) تغییر در ماهیت قدرت، از نظر استراتژیست‌های امریکایی به دلیل محوریت اقتصاد در سیاست بین الملل، تسلط بر خاورمیانه می‌تواند بازیگران رقیب امریکا در جهان را کنترل کند. [۲۲] تسلط بر خاورمیانه به منزلة باز و بسته کردن شیر نفت به دست امریکایی‌هاست.

۲) خاورمیانه کانون اسلام سیاسی و تهدیدات نامتقارن برای امریکاست. رشد اسلام گرایی، سه کار ویژة مهم در صورت عدم کنترل آن برای امریکایی­ها در خاورمیانه دارد:

الف) دولت‌های متحد امریکا در منطقه، سقوط خواهند کرد؛

ب) بقای اسرائیل به خطر می­افتد؛

ج) عصر امریکایی در منطقه پایان می­یابد. [۲۳]

۳) از نظر مقامات امریکا، نفت خاورمیانه، تأمین کنندة انرژی جهان است. بر اساس یک تحقیق انجام شده، هزینة وابستگی امریکا در سه دهة گذشته برای نفت، بالغ بر ۴ تا ۱۵ تریلیون دلار بوده است. [۲۴]

بنابراین می‌توان گفت که خاورمیانه[۲۵] بر اساس رویکرد امریکا و ملاحظات آن هم، کلید تثبیت هژمون آن در جهان و هم مهم‌ترین چالش آن کشور در این مسیر است؛ بنابراین امریکا سه هدف راهبردی را همزمان در این منطقه پی‌گیری می­کند که عبارتند از:

۱) هدف ژئوپلتیکی؛ به معنای تسلط امریکا بر ژئوپلتیک منطقه؛ به گونه­ای که موجب تسهیل ایجاد نظم هژمونیک جهانی بشود.

۲) هدف اقتصادی؛ به گونه­ای که کنترل و دسترسی امریکا به انرژی منطقه­ای انحصاری شود.

۳) حاکم شود.

● راهبرد امریکا برای دست‌یابی به اهداف

طرح خاورمیانة بزرگ با توجه به این سه هدف راهبردی طراحی گردید و سه سطح در آن مورد توجه قرار گرفت: [۲۶]

۱) ملت سازی، به معنای تغییر بافت جمعیتی و الگوهای فرهنگی؛

۲) کشور سازی، به معنای تغییر در نقشه جغرافیایی منطقه؛

۳) دولت سازی، به معنای ایجاد دولت‌هایی طبق الگوی لیبرال دموکراسی امریکا؛

در واقع با دقت در شیوة تحلیل مقامات کاخ سفید، این مسئله به خوبی روشن می‌شود که آنان، ریشة پیدایش واقعة ۱۱ سپتامبر را فقدان دموکراسی در خارومیانه دانستند و ترویج دموکراسی را در این منطقه، پادزهری در مقابل تروریسم مطرح کردند.[۲۷] به عبارت دیگر، سیاست خارجی امریکا در این مقطع، دو مشخصة اصلی و موازی پیدا کرد: از یک طرف، ترویج دموکراسی و پی‌گیری اهداف یکجانبه­گرایانه با هدف دست‌یابی به اهداف سه گانة استراتژیک، و از طرف دیگر، مبارزه با تروریسم به عنوان یک نیروی چالش‌گر غیر متقارن که مانعی بر سر راه اهداف راهبردی امریکا تلقی می­شود. این ایدئولوژی جدید امریکا که مشخصاً پس از ۱۱ سپتامبر در دستور کار علمیاتی قرار گرفته بود در ارتباط با ایران مشخصاً ۴ شاخص عمده دارد:

۱) منازعة امریکا با ایران بر اساس تئوری جنگ عادلانه

بر اساس تئوری صلح دموکراتیک، ضرورت دارد که قدرت هژمونی با کشورهای چالش­گر و رادیکالی و غیر دموکراتیک مقابله کند و رهبران اخیراً ایالات متحده مانند کلینتون و بوش جزء کسانی هستند که تابلوی این مبارزه را به دست گرفته­اند. [۲۸] «مایکل دویل» در تبیین این تئوری می­گوید هر گونه منازعة سیاسی با عنوان تلاش برای توسعة دموکراسی، تئوریزه می­شود.[۲۹]

۲) منازعة ایدئولوژیک در چهارچوب تقابل با رادیکالیسم

اصول­گرایی اسلامی که از سوی ایران، تقویت می‌شود به عنوان یکی از عوامل و نشانه­های تهدید امنیتی در امریکا تفسیر می­شود. «فرید زکریا» می­گوید که رادیکالسیم ایران، ریشه در فرآیند سیاسی «نقد غرب» از دهه ۱۹۵۰ دارد، اما نقطة اوج و عزیمت آن به دوران پیروزی انقلاب ایران برمی­گردد. [۳۰] البته هر چند امریکایی‌ها معتقد به تعارض استراتژیک با ایران بوده و معتقدند که فقط ادراکات و هنجارهای دموکراتیک (با تعریف امریکایی) می‌تواند موجب کاهش منازعه شود،[۳۱] اما همواره از فرآیندهای واکنشی ایران نیز نگران بوده­اند. در این زمینه، «والرشتاین» می­گوید:

انجام اقدامات منازعه آمیز و مداخلات امریکا به بهانة مقابله با رادیکالسیم، نتایج غیر مطلوبی را ایجاد خواهد کرد. این نتایج، شخصیت ملی امریکا را تحقیر خواهد کرد.... ادامة این وضعیت، منجر به تحقیر امریکا فراتر از زمانی می­شود که دیپلمات‌های امریکایی در تهران به گروگان گرفته شدند. هر گونه رفتار منازعه آمیز، مخاطرات خاصی را برای امریکایی‌ها به وجود می‌آورد. منازعه با ایران نمی‌تواند بی­پاسخ بماند.[۳۲]

۳) انجام اقدامات پیشگیرانة سیاسی و تبلیغاتی

بهترین سند برای بیان این شاخص، سند امنیت ملی امریکا در سال ۲۰۰۶ است که در آن در خصوص مبارزه با ایران آمده است:

بهترین راه سد کردن قابلیت این دولت‌ها، جلوگیری آنان به مواد شکاف پذیر است... رسیدن به چرخة سوخت برای مقاصد کاملاً صلح آمیز برای آنها غیر ضروری خواهد بود... با هیچ چالش بزرگ‌تر از چالش ایران مواجه نیستیم....اگر قرار است از اروپایی‌ها اجتناب شود، تلاش دیپلماتیک باید (برای محدود سازی ایران) حتماً به نتیجه برسد. [۳۳]

امریکا با هر گونه، رادیکالیسم سیاسی به معنای عدم پذیرش سلطة آن کشور و مخالفت با برتری طلبی های آن در منطقه، مخالف است و به همین دلیل، ادبیات استراتژیکی که اتخاذ کرده است باید منجر به انزوای رادیکالیسم بشود. در چنین فرآیندی، برخورد با عراق در دستور کار قرار گرفت. [۳۴] در واقع، امریکا با بهره گیری از آموزة جنگ پیشدستانه به دنبال جلوگیری از شکل گیری هرگونه کانون مخالف با اهداف و سیاست های خود است و منتظر اقدام مخالفین و سپس مداخله و تقابل با آن نمی ماند .

۴) منازعة سیاسی با ایران به بهانة جنگ با تروریسم

پس از فروپاشی اتحاد شوروی، ایدئولوژی امریکایی بر مبنای مقابله با گروه‌ها و نیروهای اسلام‌گرا شکل گرفت و بر اساس چنین نگرشی، افغانستان، عراق، ایران، سوریه، سودان، لیبی و گروه‌هایی مانند حزب الله لبنان، جهاد اسلامی، اخوان المسلمین و القاعده در فضای رفتار تروریستی قرار گرفتند. در این راستا نوع رفتار هر یک از کشورها و گروه‌ها با هم متفاوت است. لیبی از طریق همکاری همه جانبه با امریکا، موجودیت سیاسی خود را حفظ کرد. گروه القاعده با ایدئولوژی خاص خودش به مبازره با امریکا در صحنه­های مختلف روی آورده است. جهاد اسلامی و حماس در صحنة فلسطین از طریق راهکارهای سیاسی و نظامی توأماً در جهت حفظ هویت و موجودیت خود تلاش می­کنند. طالبان با جنگ افغانستان حذف شد و صدام نیز سرانجام با شکست در حملة نظامی امریکا به عراق از قدرت حذف و نابود گشت. سودان در پروندة دارفور، تحت فشارهای سخت بین المللی قرار گرفته است و تلاش زیادی صورت گرفته تا سوریه از صحنة لبنان، حذف و به پای میز مذاکره با اسرائیل کشانده شود و در کنار آن امریکا تلاش‌های زیادی؛ چه مستقیم و چه غیر مستقیم تاکنون انجام داده است تا به شکلی، حزب الله لبنان را خلع سلاح کند که البته تاکنون موفق نشده است. در این بین وضعیت ایران به گونه­ای دیگر باید تحلیل شود. امریکایی‌ها بر این اعتقادند که هر گونه تولید قدرت در کشوری هم چون ایران منجر به افزایش تروریسم می‌شود. لذا تلاش می­کنند که قابلیت‌های ساختاری و اجتماعی و استراتژیک ایران را به موازات یک‌دیگر کاهش دهند. [۳۵] اقداماتی از قبیل تحریم­های اقتصادی، فشار سیاسی- دیپلماتیک، تهدید به استفاده از زور، تلاش برای جلوگیری از رشد علمی، تکنولوژیکی و مخصوصاً دانش هسته­ای و سایر اقدامات گسترده و متنوعی که برای جلوگیری از قدرت یابی ایران در دستور کار امریکا قرار داشته و دارد. اگر امریکا بتواند تمام این چالش‌های فرا روی خود را برای استقرار نظم مورد نظرش در خاورمیانه بردارد و محدودیت‌های مؤثری را بر ایران اعمال کند؛ به گونه­ای که جایگاه ایران را در پازل خاورمیانه به نحوه دلخواهش تعیین کند می‌توان گفت که به سه هدف استراتژیکی که مطرح کردیم رسیده است. در غیر این صورت باید مدعی شد که یکجانبه­گرایی امریکا با هدف تثبیت هژمونی­اش در منطقه، شکست خورده و نیروی مقابل آن، یعنی ایران به یک قدرت منطقه­ای تبدیل شده است

و مسئله مهم، این است که قدرت یابی منطقه­ای ایران تا اندازة زیادی ناشی از یکجانبه­گرایی امریکاست و این موضوع، در تحلیل چهار پروندة عمدة مفتوح در منطقه روشن می­شود. [۳۶]

ذکر این نکته هم ضروری است که دو مؤلفة اصلی سیاست خارجی امریکا در منطقه، یعنی مبارزه با تروریسم و ترویج دموکراسی در ذات خودشان دچار تناقض هم هستند؛ بدین صورت که اگر امریکا بخواهد در قالب طرح استراتژیک خاورمیانه بزرگ به ملت سازی و کشور سازی و دولت سازی تمرکز کند یکی از الزامات آن باز کردن فضای سیاسی در کشورهای اقتدارگرای منطقه است؛ در این حالت، این گروه‌های اسلام گرا هستند که پتانسیل رشد و قدرت یابی دارند. نمونة آن حرکت اخوان المسلمین در مصر و کسب آرای بالا در انتخابات پارلمانی آن کشور است و یا قدرت یابی حماس در جریان انتخابات تشکیلات خودگردان که با استفاده از مکانیسم انتخابات، دولت تشکیل داد که این آثار و پی‌آمدها با مؤلفة دیگر سیاست امریکا، یعنی مبارزه با تروریسم، هم‌آهنگی ندارد. از طرف دیگر، اگر امریکا بخواهد از رژیم‌های اقتدارگرا مانند مصر، اردن، عربستان، یا کشورهای عرب حوزة خلیج فارس، حمایت کند و از آنها بخواهد که جلوی رشد گروه‌های اسلام گرا را بگیرند (که بر اساس تعریف امریکایی تروریسم هستند) در آن صورت، ترویج دموکراسی ادعایی، معنا ندارد. بسیاری از تحلیل گران غربی معتقدند که گروه‌های اسلام گرا از جاذبه­های بیشتر و سازمان برتری در یک مبارزة سیاسی با گروه‌های لائیک و طرف‌دار غرب برخوردارند، اما برنامه­های آنها دموکراتیزه (با تعریف غربی) نیست. [۳۷] به هر حال، صرف نظر از این پارادوکس، عملکرد امریکا در قالب استراتژی یکجانبه­گرایی در حوزه­های بحرانی، نه تنها نتایج دلخواه را نداشته، بلکه موجب تقویت نفوذ و گسترش حوزة اقتدار ایران در منطقه نیز گردیده است که برای درک بهتر آن، تحولات مربوط به آن را بررسی می­کنیم.

● افغانستان

حمله امریکا به افغانستان و سرنگونی طالبان و دولت سازی در این کشور، جزء اقداماتی است که در قالب استراتژی‌های امریکا در خاورمیانه و آسیای مرکزی پس از جنگ سرد، قابل تبیین است. افغانستان در سایة همسایگی با ایران و آسیای مرکزی، کشوری ژئواستراتژیک تلقی شده است. [۳۸] ثبات و بی­ثباتی در افغانستان، تأثیر مستقیم بر جمهوری اسلامی ایران دارد و علت آن است که ایران و افغانستان با داشتن مرزهای طولانی و پیوند های عمیق همه جانبة تاریخی در تمام زمینه ها دارای تأثیر متقابل هستند و تمایل ایران به حذف طالبان از همین واقعیت ریشه می­گرفت. [۳۹]

برای روشن کردن این واقعیت که چگونه، اقدام امریکا برای حمله به افغانستان و حذف طالبان، منافع ملی ایران را تأمین کرد و نقش این کشور را در منطقه توسعه داد ضروری است نگاهی به بازیگران اصلی افغانستان و منافع هر کدام داشته باشیم. به طور کلی، چهار بازیگر اصلی در صحنة افغانستان وجود دارد که عبارتند از: امریکا، عربستان، پاکستان و ایران. [۴۰]

● پاکستان

به صورت اجمالی می‌توان منافع پاکستان را در افغانستان چنین بیان کرد:

۱) منافع اقتصادی

- دسترسی به آسیای مرکزی و رقابت با ایران و رقابت در بازارهای منطقه

- استفاده ار مسیر ترانزیت خطوط نفت و گاز آسیای مرکزی از طریق افغانستان به پاکستان

- بهره­برداری از بنادر کراچی و گوادر در رقابت با بنادر چابهار و بندرعباس ایران

در هر سه محور اقتصادی جهت رقابت پاکستان به ضرر ایران است و در واقع، هر اندازه، پاکستان در حوزة اقتصادی موفق باشد، ایران به همان میزان ضرر کرده است.

۲) منافع سیاسی شامل:

- حل اختلافات ارضی با افغانستان

- رقابت با هند

۳) رقاب با ایران

در هر سه محور، پاکستان تنها وقتی به اهدافش می­رسد که یک دولت هم پیمان در افغانستان حاکم باشد و این اهداف با حضور طالبان در قدرت، میسر بوده و با حذف طالبان، نقش پاکستان محدود و در مقابل، نقش رقیب منطقه­ای آن، یعنی ایران، توسعه پیدا می‌کند.

نویسنده:محمدرضا تخشید-اردشیر نوریان

پی‌نوشت:

* استادیار روابط بین­الملل دانشگاه تهران.

** دانشجوی دکتری روابط بین­الملل دانشگاه تهران.

۱. بهرام مستقیمی، نقش فرهنگ در شکل گیری سیاست خارجی، همایش فرهنگ و سیاست خارجی، رویکردی ایرانی، (دانشکده حقوق و علوم و سیاسی تهران، آذر ۱۳۸۴).

۲. Barone Michael. "Aplace like NO Other" us news & world Report (june ۲۸. ۲۰۰۴) p. ۳۸

۳. Jonathan monten. "The Roorts of the Bush Doctrine Democracy promotion in u.s. strategy", International secunity vol ۲۹, NO ۴ (spring ۲۰۰۴) p.p. ۱۱۲ – ۱۵۶.

۴. Foster Richard B, "strategy and the American Regime", compratire strategy an International Journal. Vol ۱۹, No ۴, (oct. Dec/۲۰۰۰) p. ۲۹۴.

۵. مهدی میر محمدی، نئومحافظه­کاران و سیاستهای اطلاعاتی - امنیتی ایالات متحده، فصلنامه سیاست خارجی (تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، تابستان ۱۳۸۶).

۶. هنری کسینجر، دیپلماسی، ترجمه فاطمه سلطانی یکتا و دیگران (تهران: اطلاعات، ۱۳۸۳).

۷. مهدی مطهر نیا، محافظه­کاری در خدمت لیبرالیسم، کتاب امریکا: ویژه نئومحافظه­کاران (تهران: مؤسسه ابرار معاصر، شماره ۴) ص۲۵۴ ـ ۱۸۲.

۸. Remark by the president at the ۲۰۰۲ Graduation Exercise of the U,S military Acadamy, White House press Relase , Jun ۲۰۰۲.

۹. Rice Candoliza "promoting the National Interest" Foreign Affairs vol. ۷۵ NO. ۱ (Janvary/February/۲۰۰۰)/p.۳.

۱۰. Erik. Garkzk The "Capitalst" Peace American Jornal of political Scine/vol, ۵۱, No ۱. Januany ۲۰۰۷/p/۱۶۷.

۱۱. سیامک باقری، پروژه خاورمیانه بزرگ، طرحی در راستای استعمار نوین، اداره سیاسی ستاد مشترک سپاه، ص ۳۶.

۱۲. این سند، دوسالانه است و راهنمای برنامه­های نظامی است و معیاری است برای تشخیص بودجه­های نظامی در امریکا.

۱۳. جیمز مان، شکل­گیری ولکان‌ها، تاریخچه کابینه جنگ بوش، بولتن ویژه مؤسسه ابرار معاصر تهران، مرداد ۸۳، ص ۱۲.

۱۴. میرمحمدی، پیشین.

۱۵. حسن ناصرپور، نظامی شدن سیاست خارجی امریکا. مجله اطلاعات راهبردی، ص ۱۳.

۱۶. معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، پایان عصر امریکا در خاورمیانه (تهران: انتشارات سپاه، ۱۳۶۸) ص ۱۴.

۱۷. باقری، پیشین، ص ۴۵.

۱۸. معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، پیشین،ص ۱۵.

۱۹. باقری، پیشین، ص ۴۵.

۲۰. ابراهیم متقی، امریکا، هژمونی شکننده و راهبردی جمهوری اسلامی ایران (تهران: مرکز تحقیقات، ۱۳۸۵) ص ۸۸ .

۲۱. مقاومت فرهنگی سپاه، پیشین، ص ۱۹.

۲۲. ناصر پور، پیشین، ص ۱۸.

۲۳. اصغر افتخاری، تحول معنای امنیت در خاورمیانه (تهران: مؤسسه ابرار معاصر) ص ۱۲۱- ۱۲۰.

۲۴. کمیسیون تدوین استراتژی امنیت ملی امریکا، استراتژی امنیت ملی امریکا در قرن ۲۱، ترجمه جلال دهمشگی و دیگران (تهران: مؤسسه ابرار معاصر) ۱۳۸۰) ص ۱۷۹.

۲۵. اصطلاح خاورمیانه به شکلی که ما در این مقاله به کار بردیم در اصل، شامل سه حوزة ژئوپلتیکی است که عبارتند از: آسیای جنوب غربی و حوزة خلیج فارس و مجموعه کشورهای عربی خاورمیانه تا مصر که در این تعریف، ایران، مصر، عربستان، و کشورهای حوزة خلیج فارس و سوریه و اسرائیل و کشورهای واقع در بین این حوزه­ها همگی مورد نظر هستند.

۲۶. طرح خاورمیانة بزرگ در امریکا، طراحی و به دنبال آن در ماه ژوئن ۲۰۰۴ با عنوان مشارکت برای پیشرفت، توسط هشت کشور صنعتی جهان در ایالات جورجیا، مورد پذیرش واقع شد که هدف آن، بررسی ریشه­های عقب ماندگی اجتماعی - سیاسی و اقتصادی در منطقه است (منطقه، شامل، ایران، ترکیه، اسرائیل - جهان عرب و پاکستان و افغانستان است) برای اطلاعات بیشتر نگاه کنید به:

- کاوه افراسیابی، ایران و طرح خاورمیانه بزرگ، مؤسسه مطالعه و تحقیقات ابرار معاصر، منعکس شده در www.did.ir هم چنین ر.ک.:

Malek. A& Afrasiabi k. Irans Foreign policy sine September ۱۱, Brons Jornal of word Affairs (Summer, ۲۰۰۳) vol. Ix. Nol./PP ۲۵۵- ۲۶۶

۲۷. Thomas corthens "Democracy: Terrorism Uncertain Artidos" (urent History Desember ۲۰۰۳, p, ۴۰۳: Reprinted at www.ceip. Org.

۲۸. Erik Gartzk Ibid, p, ۱۶۶.

۲۹. Mickael Doyle, Kant "liberalism and word politics" American political (۲۹ since Reviw/vol. ۸۰, No ۴(December ۱۹۸۶) p. ۱۱۵.

۳۰. زکریا فرید، آینده آزادی، اولویت لیبرالیسم، ترجمه امیر حسین نوروزی (تهران: انتشارات طرح نو، ۱۳۴۸)ص ۱۷۰.

۳۱. متقی، پیشین، ص ۱۰۹.

۳۲. Immanuel Wallerestein "Foes as Friends" Foreign policy Vol, ۹۰, No ۱/ (spring ۹۳). p, ۱۵۴.

۳۳. سند امنیت ملی امریکا در سال ۲۰۰۶.

۳۴. متقی، پیشین، ص ۱۱۷.

۳۵. همان، ص ۱۲۹.

۳۶. رویکرد دیگری در بعضی از مجموعه­های سیاسی و استراتژیک امریکا وجود دارد که معتقدند امنیت در خاورمیانه، در شرایطی حاصل می‌شود که روش برخورد با کشورهایی، مانند ایران تغییر کند و دیپلماسی مشارکتی باید جای‌گزین الگوهای دیگر بشود. گزارش کمیتة بیکر - همیلتون در مورد عراق، نمودی از همین رویکرد است که معتقد است می­بایست با ایران و سوریه در مورد عراق، تعامل شود.

۳۷. Jenife L. windsor "promoting Democratization can combat terronism"? The washington couarterly summer ۲۰۰۵ at: www. washington quarterly. Com.

۳۸. جوادرنجبر، کتاب آسیا، ویژه افغانستان پس از طالبان، سیاست خارجی امریکا درقبال افغانستان از دیدگاه حقوق بین الملل (تهران: مؤسسه بین المللی ابرار معاصر، ۱۳۸۳) ص ۲۲۵.

۳۹. همان، ص ۵۵.

۴۰. پیرمحمد ملازهی، کتاب امنیت بین الملل ۳، فرصتها و تهدیدهای امنیتی فراسوی جمهوری اسلامی در نگرش به موضوع افغانستان (تهران: مؤسسه ابرار معاصر، ۱۳۸۴) ص ۹۳ـ ۶۹.

۴۱. همان، ص ۹۲ـ ۹۱.

۴۲. همان، ص ۸۶ ـ۸۵ .

۴۳. ملازهی، کتاب آسیا ویژه افغانستان (تهران: ابرار معاصر، ۱۳۸۳) ص ۵۷.

۴۴.

۴۵. فرزاد پورسعید، عراق جدید و تهدید منزلت منطقه­ای جمهوری اسلامی ایران، فصلنامه مطالعات، ص ۶- ۳ این مقاله در سایت مؤسسه مطالعات و تحقیقات بین المللی تهران نیز منعکس شده است. برای اطلاعات بیشتر به این آدرس مراجعه کنید: www.DID.ir

۴۶. گزارش معاونت فرهنگی ستاد مشترک سپاه، همان ص ۲۳، هم چنین برای اطلاع بیشتر در خصوص سخنان ریچارد پرل به آدرس زیر مراجعه کنید.

http://www.newamerican,center.org/.

۴۷. علیرضا آیتی، طرح ژئوپلتیک جدید امریکا، خاورمیانه و محیط پیرامونی، کتاب خاورمیانه (تهران: مؤسسه ابرار معاصر) ص ۲۱۸.

۴۸. Rubin Barry "Regime chenge In Iran: areassesmen" menia Jorul/op.cit. p. ۶۹.

۴۹. Ibid/p ۶۸.

۵۰. گراهام فولر، آینده اسلامی سیاسی، ترجمه پیروز یزدانی، فصلنامه راهبرد، شماره ۲۷، بهار ۱۳۸۲.

۵۱. بوزان، باری، خاورمیانه: ساختاری همواره کشمکش­زا، ترجمه احمد صادقی، فصلنامه سیاست خارجی، سال شانزدهم شماره ۳/ پائیز ۱۳۸۱/ ص ۶۷۰.

۵۲. روزنامه کیهان به نقل از واشنگتن تایمز، ۱۶/۱/۱۳۸۵، ص ۳.

۵۳. حامد حجازی، یک لبنان مقاومت، یک اسرائیل ادعا (تهران: انتشارات بصیرت، ۱۳۸۵) ص۱۲۷.

۵۴. www.irna,com,۲۰۰۶/۷/۲۷.

۵۵. www.Almustaghbal.com/۲۰۰۶/۸/۱۰.

۵۶. www.ifap.fr ۲۰۰۶/۸/۲۹.

۵۷. www.time.۲۰۰۶/۹/۱۳.

۵۸. علی پاشا قاسمی، جنگ ۳۳ روزه و جایگاه منطقه‌ای ایران، فصلنامه مطالعات منطقه‌ای جهان اسلام (آذر ۱۳۸۰) این مقاله در آدرس: www.did.ir/document/index نیز موجود است.

۵۹. روزنامه همشهری ۷/۱۰/۱۳۸۱.

۶۰. www.iran.com ۲۰۰۶/۹/۱۲.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.