یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

عصر تقابل نظامیان و سیاستمداران


عصر تقابل نظامیان و سیاستمداران

موازنه تاریخی میان ارتش و سیاست در آمریكا چگونه به هم ریخت

روابط سیاستمداران و نظامیان در ساختار حكومت آمریكا همواره از مباحث مهم و مورد علاقه ناظران بوده است، گو این كه رهبران سیاسی آمریكا همیشه میلی مفرط به اعمال سلطه بر نهاد ارتش داشته اند و سیاستمداران این كشور كوشیده اند تا از بازوی نظامی برای پیشبرد اهداف جاه طلبانه سیاسی بهره بگیرند. لكن در عصر حاكمیت نو محافظه كاران روابط دوبخش نظامی و سیاسی آمریكا ابعاد جنجالی تری پیدا كرد.مایكل سی دچ در مقاله ای تحلیلی این روابط را نقادی كرده است. او صاحب كرسی استادی در امور اطلاعاتی و امنیتی دانشكده خدمات عمومی و دولتی جورج. اچ.دبلیو بوش در تگزاس و نویسنده كتاب «كنترل ارتش توسط غیر نظامیان و پیروزی های آتی در دموكراسی» در مقاله خود در نشریه «فارن افرز» از اختلافات فزاینده رهبران سیاسی و نظامی آمریكا در دوره جدید سخن گفته است. دچ با نگاهی تاریخی و مقایسه ای به برخورد حكومت های آمریكا با نهاد ارتش به یاد می آورد كه در هیچ كدام از دولت ها و دوره ها روابط میان رهبران سیاسی و نظامی به اندازه دولت بوش و عصر جنگ عراق آشفته نبوده است.

براساس نظرسنجی نشریه تایمز نظامی كه در سال ۲۰۰۶ انجام شد، تقریباً ۶۰ درصد كاركنان و پرسنل نظامی پنتاگون به رهبران غیر نظامی این وزارت اعتماد ندارند. آنها اظهار داشته اند كه این دسته از رهبران نیات مثبتی ندارند. تیم ویژه مطالعات عراق كه رابرت گیتس رئیس كنونی پنتاگون نیز عضوی از آن بود در گزارش دسامبر ۲۰۰۶ خود مستقیماً توصیه كرد، وزیر دفاع جدید آمریكا باید روابط سالمی را میان ارتش و سیاستمداران ایجاد كند و در این راه باید فضایی را ایجاد كند كه به موجب آن مقامات ارشد ارتش در ارائه توصیه های خود نه تنها به رهبری غیر نظامی پنتاگون بلكه به رئیس جمهوری و شورای امنیت ملی با احساس آزادی عمل پیش برود.

اما با این اوصاف، تنش در روابط میان ارتش و سیاستمداران با جنگ عراق شدت گرفت؛ باتلاق عراق اختلافی را میان نظامیان و سیاستمداران ایجاد كرده كه چندین سال ادامه خواهد داشت. در جریان جنگ ویتنام، بسیاری ازافسران ارتش به این باور رسیدند كه فرمانبرداری بی چون و چرا از رهبران غیر نظامی به وقوع چنین وضع فاجعه آمیزی كمك كرده است و این كه در آینده ژنرال ها نباید بر راهبرد گروه سیاستمداران واشنگتن كه آنها را به سوی اشتباهات هولناك سوق می دهند تمكین كنند.

برای مدتی پس از جنگ ویتنام، نخبگان سیاسی و نظامی از رویارویی مستقیم اجتناب كردند. در آن مقطع رهبران نظامی در اندیشه بازسازی نیروهای نظامی خود به منظور رقابت با پیمان ورشو بودند. اما رهبران سیاسی عمدتاً از این امر اجتناب می كردند.

پایان جنگ سرد اختلافات شدیدی را در این باره برملا كرد. اختلاف بر سر این كه آیا از ارتش به جای جنگ های خارجی در عملیات های دیگر نیز استفاده شود یا خیر و این كه چگونه می توان نهاد نظامی را با تغییر ساختارهای اجتماعی سازگار كرد.

با به قدرت رسیدن بوش، اوضاع بار دیگر تغییر كرد و دولت وی بر آن شد تا كنترل ارتش را در دست گیرد. تمایل برای كنترل ارتش به وسیله سیاستمداران بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر بیش از پیش اوج گرفت.

رامسفلد قول داد ارتش را «دگرگون» كند و از این نیرو برای دست زدن به جنگ جهانی بر ضد تروریسم بهره گیرد. تیم رهبران سیاسی بوش هنگامی كه دانستند رهبران نظامی به حد كافی رام شده اند تا برای جنگ عراق برنامه ریزی كنند، در تحمیل خواسته های خود مبنی بر افزایش شمار نیروهایی كه باید به عراق فرستاده شوند درنگ نكردند.

هنگامی كه اوضاع عراق پس از سقوط بغداد وخیم شده تنش ها میان سیاستمداران و ژنرال ها بار دیگر شعله ور شد. ژنرال های بازنشسته خواستار بركناری رامسفلد شدند. گفته می شود میان رؤسای ستاد مشترك ارتش درباره طرح های دولت بوش برای دست زدن به حمله برضد ساختارهای زیربنایی هسته ای ایران چنان نگرانی و اختلافی بروز كرد كه برخی از آنها در اعتراض به این سیاست تهدید به استعفا كردند. با این همه دولت بوش ضمن مخالفت با توصیه های متعدد ارتش، اقدام به اعزام ده ها هزار نیرو به عراق كرده است.

بنابراین امروز وزیر دفاع كنونی آمریكا مسائل بسیاری را پیش رو دارد. گیتس در كوتاه مدت باید به فكر ساماندهی یك بازی جنگی در عراق باشد كه معترف است آمریكا در آن پیروز نمی شود. وی و رئیس جمهوری نمی خواهند «بازنده» این بازی باشند و این در حالی است كه گیتس با ارتشی روبه رو است كه به دلیل ۴ سال جنگ مداوم در افغانستان وعراق تقریباً از هم پاشیده است.

● احترام نظامی و فرمانبرداری؟

تنش موروثی و دیرپا میان رهبران ارشد نظامی و سران سیاسی آنها همچنان وجود دارد. اكنون بحث درباره استفاده از زور، جنگاوران بی انگیزه را در برابر غیر نظامیان تندرو قرار داده است. اكنون این اختلاف تاریخی میان رهبران نظامی و سیاسی كه در واقع با جنگ ویتنام آغاز شده بود ابعاد پیچیده تری یافته است. تصمیم برای مداخله در این بحران بیشتر از سوی رهبران غیرنظامی اتخاذ شد یعنی از سوی جان.

اف كندی و لیندون جانسون رؤسای جمهوری، رابرت مك نامارا وزیر دفاع، دین راسك وزیر امور خارجه، مك جرج باندی مشاور امنیت ملی وقت و دیگر مقام های دون پایه. این در حالی بود كه از همان آغاز، سران ارشد نظامی نسبت به اعزام نیروهای زمینی به آسیای جنوب شرقی موضع داشتند. حتی پس از آن كه مقام های غیرنظامی آنها را متقاعد كردند كه منافع حیاتی آمریكا در خطر است، ژنرال ها ملاحظات جدی درباره راهبردهای واشنگتن برای جنگ های زمینی و هوایی پیش كشیدند تا تابستان سال ۱۹۶۷ مخالفت های سران ارتش به چنان سطحی رسید كه گفته می شود همه مقام های ستاد مشترك ارتش به سوی استعفا رفتند. ژنرال ها آن روز استعفا نكردند اما خسارت ناشی از تمكین سران ارتش از رهبران سیاسی در حالی كه فاجعه ویتنام به اوج رسیده بود از سوی افسران متوسط و میانی ارتش قابل تحمل نبود.

كالین پاول وزیر امور خارجه پیشین آمریكا در یكی از بخش های به یاد ماندنی خاطرات خود به یاد می آورد كه ارتش به عنوان یك نهاد همسو در این كشاكش تصمیم گیری از مذاكره مستقیم با مافوق سیاسی خود یا عوامل خود ناكام ماند. سران ارشد ارتش هرگز به دیدار وزیر دفاع یا رئیس جمهوری نرفتند تا بگویند این جنگ با روشی كه می جنگیم غیرقابل پیروزی است.

تجربه جنگ ویتنام بمب ساعتی بود تا روابط میان مقام های نظامی و سیاسی را به مرز انفجار برساند. تنها جنگ سرد بود كه از این انفجار جلوگیری كرد. پس از آن یك توافق دوجانبه میان ژنرال ها و سیاستمداران وجود داشت مبنی بر این كه مأموریت اصلی ارتش آماده شدن برای جنگ متعارف در اروپا با پیمان ورشو باشد و رهبران سیاسی به ارتش در زمینه تعیین چگونگی انجام این مأموریت آزادی عمل بسیار دادند.

ژنرال كرایتون آبرامز رئیس ستاد مشترك ارتش بكرات در مورد لشكرهای رزمی برنامه ریزی می كرد به این منظور كه آنها بدون نیروهای ذخیره یا گارد ملی راهی جنگ نشوند تا براین اساس رؤسای جمهوری آینده مجبور شوند كل كشور را كاملاً برای رفتن به یك جنگ بزرگ آماده كنند.

افسران حاضر در جنگ ویتنام پس از به قدرت رسیدن بیل كلینتون بتدریج خودنمایی كردند؛ او نخستین رئیس جمهوری پس از جنگ آمریكا بود كه با وجود روابط دشوار با ارتش به كاخ سفید پا گذاشت.

كاهش شدید بودجه دفاعی (۲۷ درصد میان سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۰) ، كاهش قابل توجه شمار نیروها (۳۳درصد از بخش فعال ارتش) و برنامه اجتماعی جاه طلبانه (به كار گرفتن همجنس بازان در ارتش و اجازه دادن به زنان برای پیوستن به واحدهای رزمی) روابط رهبران غیر نظامی و نظامی را در دوره كلینتون در جنجالی ترین سطح خود قرار داد. در این دوره، طرح افزایش عملیات نظامی آن هم در حالی كه نیروهای مسلح راهی سومالی، هائیتی، بوسنی و دیگر نقاط بحران خیز جهان می رفتند، به این تیرگی روابط سیاستمداران و نظامیان دامن زد.

روابط متشنج كلینتون با ارتش بر توانایی های او در اجرای تعهدات مربوط به لشكركشی به نقاط مهم تأثیر منفی گذاشت. كلینتون با انتقاد از دولت بوش پدر و مقصر دانستن او در تشدید خونریزی و كشتار در جنگ داخلی بوسنی، قول پیگیری سیاست مداخلات انساندوستانه آمریكا را داد. پاول (رئیس وقت ستاد مشترك ارتش) آن روز با انتشار مقاله ای در نیویورك تایمز و نشریه فارن افرز در مخالفت با چنین سیاستی سخن راند و از معیارهای محدودكننده استفاده از زور حمایت كرد كه به دكترین پاول مشهور شد. در شكل گیری دكترین پاول ملاحظات ارتش درباره مداخله زمینی در بوسنی و پافشاری ژنرال بر محدود كردن میزان حملات هوایی در سال ۱۹۹۵ نقش بسزایی داشت.

منبع: فارن افررز

ترجمه: حامد شهبازی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.