یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

مردم این بود مشروطه


مردم این بود مشروطه

گزارش سال ۱۲۹۱

ناصرالملک نایب السلطنه که چاره را در دیکتاتوری دیده بود، گروهی از مخالفین خود از جمله تعدادی از سران حزب دموکرات را دستگیر و تبعید کرد. به پاداش این رفتار، سالدات های روسی در مشهد مقدس به روی مردم ناراضی آتش گشودند و بارگاه رضوی را به توپ بستند. بیش از دویست نفر کشته و گنجینه های امام رضا (ع) به دست آنان غارت شد! از آن سو سالارالدوله که به کردستان گریخته بود، با سپاهی از کردان به کرمانشاه بازگشت و آهنگ فتح همدان کرد. فرمانفرما که به تازگی والی کرمانشاه شده بود، در نزدیکی همدان با نیروهای سالارالدوله روبه رو شد که در نتیجه فرمانفرما شکست خورد و سلاح های دولتی از جمله سه عراده توپ اشنایدر به دست سالارالدوله افتاد. یپرم خان ارمنی برای جبران این شکست به سوی همدان شتافت و طی جنگ و گریزی توان فرسا در نزدیکی کرمانشاه وی و دکتر سهراب خان به شهادت رسیدند.

پیکر یپرم خان با تجلیل فراوان در تهران به خاک سپرده شد و نسبت به خدمات وی ادای احترام شد. دوباره جنگ سختی میان نیروهای دولتی تحت فرمان فرمانفرما و نیروهای سالارالدوله در کرمانشاه آغاز شد که در این نبرد، یارمحمدخان فرمانده سپاه سالارالدوله کشته شد و سپاه او عقب نشست. شگفتا که دیگر هیچ جای این سرزمین کهنسال آرام و امن نبود. نایب حسین کاشی بین یزد و کرمان سرگرم کشتار و غارت اموال مردم بود. در مناطق عشایری فارس، نیروهای دولتی و عشایر دست به گریبان بودند. در اردبیل و ارسباران و اهر، شاهسون ها نیروهای دولتی را خلع سلاح کرده، به قتل و غارت مردم مشغول بودند. در مشهد و تبریز و شمال سالدات های روس آفت جان و مال مردم بودند و در پایتخت همچنان کشمکش های سیاسی پشت پرده جریان داشت.

دموکرات ها به صمصام السلطنه بختیاری رئیس دولت می تاختند و وی نیز دستور توقیف روزنامه ها و دستگیری و حبس مدیران آنها را صادر می کرد. در میان مردم و لابه لای سطور برخی روزنامه ها، پرسشی غم انگیز زمزمه می شد: این بود آزادی و مشروطه؟! این بود مجلس و پارلمان؟! این بود عدالت و مساوات؟! سران مشروطه در جنگ قدرتی پنهان، در اندیشه پست و مقام و اندوختن مال و ملک بودند و نیروهای بیگانه شاد و خرسند از این همه نادانی، هرچه می خواستند می کردند و تاوان این همه جهل و حماقت را توده های مردم ایران با بغضی فروخورده پس می دادند. آن مجلسی را که بنیاد آن بر خون سرخ همین مردم استوار شده بود و محمدعلی شاه به توپ بسته بود، اکنون به دستور ناصرالملک، یپرم خان ارمنی همان کسی که برای بازگشایی این مجلس، جان شیرین خود را کف دست نهاده و با دلیری و از خودگذشتگی جنگیده بود، اکنون همان مجلس را تعطیل کرده و در آن را قفل زده بود!

همین زمزمه ها آرام آرام به انتقادی تند علیه کابینه صمصام السلطنه بختیاری مبدل شد. دموکرات ها در روزنامه ها و سخنرانی های خود خواستار برگزاری انتخابات شدند و به صمصام السلطنه تاختند. وی نیز در واکنش به این رفتارها پی درپی دستور بازداشت و توقیف و تبعید صادر می کرد. در کابینه نیز این ستیز و درگیری راه یافته بود. ترمیم کابینه یکی پس از دیگری اما همه بیهوده، هیچ کاری راهگشا نیست! عده ای از وزیران نه در جلسات هیات دولت شرکت می کردند و نه به وزارتخانه هایشان می رفتند. در اوج این بحران سیاسی، ناصرالملک نایب السلطنه برای استراحت و خوشگذرانی در لندن به سر می برد. صمصام السلطنه به ناگزیر طی تلگرافی به لندن، استعفای خود را اعلام نمود و ناصرالملک نیز تلگرافی استعفای وی را پذیرفت!

این بار نوبت محمدعلی خان علاءالسلطنه بود که تلگرافی رئیس الوزرای این سرزمین آشوب زده شود و وی نیز هیات دولت خود را تلگرافی به نایب السلطنه معرفی کرد.در این سال بنا به تصویب مجلس دوم، هیاتی از افسران سوئدی به ریاست کلنل وستداهل برای تشکیل ژاندارمری و ساماندهی به تشکیلات پلیس ایران وارد تهران شدند و در همین سال مشروطه ایرانی، دومین پشتیبان معنوی خود یعنی شیخ عبدالله مازندرانی را از دست داد. در پی درگذشت آخوند خراسانی که سال پیش اتفاق افتاد، اکنون این ضایعه نیز جبهه آزادیخواهان را تضعیف می کرد.در دوره تعطیلی مجلس در این سال، امتیاز راه آهن از جلفا به تبریز و با انشعابی از تبریز تا کنار دریاچه ارومیه به روس ها واگذار شد! همچنین امتیاز راه آهن بندر محمره- خرمشهر- تا خرم آباد به اضافه ساخت بندرها و اسکله های مورد نیاز در جنوب کشور به دولت انگلستان واگذار شد! ظاهراً عدالت در اینجا رعایت شده بود، امتیازی در شمال به روس و امتیازی در جنوب به انگلیس ها!! این سال در حالی رو به پایان بود که از هر گوشه و کنار این سرزمین بوی خون به مشام می رسید. شهرهای آذربایجان دستخوش آشوب و خون ریزی بودند.

سواران بختیاری هوادار صمصام السلطنه بختیاری رئیس الوزرایی علاءالسلطنه را تن ندادند و در بازار تهران دست به شورش و تظاهرات زدند. در زابل گروهی از مردم به جان هم افتادند و هجده کشته و دویست وپنجاه مجروح برجای نهادند. بلایای طبیعی نیز افزون بر اینها به صورت سیلی خروشان در زاهدان سیصد خانوار را به سوگ نشاند.

در ظاهر برای این همه آشوب و ناامنی کورسوی امیدی به چشم می خورد و آن تشکیل نیروی پلیس بود که به تدبیر کلنل وستداهل سوئدی انجام پذیرفت. وی تهران را به هشت منطقه تقسیم و در هر منطقه کمیسری- کلانتری- مستقلی بنیاد نهاد و دستور استخدام پانصد آژان برای تهران را صادر کرد. از اقدامات اولیه او ساختن آموزشگاه پلیس برای تربیت کادر افسران پلیس بود. اما دریغا که در سال های بعد خواهیم دید که وستداهل خواسته یا ناخواسته وارد دسته بندی ها و دسیسه چینی های دولتمردان ایرانی می شود و تشکیلات پلیس وی، نه برای تامین امنیت مردم که برای پیشبرد اهداف سیاسی دولتمردان به کار گرفته می شود!

حسن مرسل وند