یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

همه چیز را نمی توان گفت


همه چیز را نمی توان گفت

مروری بر مجموعه داستان گداها همیشه با ما هستند اثر توبیاس وولف

در عرصه ادبیات و اندیشه، هر قطعیتی روزی فرو می ریزد و اندیشه جدیدی از دل آن زاده می شود یا همان اندیشه های قبلی به شکلی تازه و در ساختاری نو بروز می کند.

در ادبیات امریکا پس از چند دهه که کمینه گرایی (مینی مالیسم) سلطه انکارناپذیری داشت، به گونه یی که اغلب داستان نویسان مشهور را چه راضی چه ناراضی، تحت لوای این نام گرد می آوردند، ما با کسانی چون توبیاس وولف روبه رو می شویم که آگاهانه از این دسته بندی می گریزد و در عمل نیز داستان هایش حداکثرگراست (در تقابل با کمینه گرایی) طوری که حتی به اعتقاد نگارنده گاه می توان بخش هایی از داستان هایش را حذف کرد بی آنکه به مساله محوری داستان لطمه یی وارد بیاید.

اولین مجموعه داستانی که از این نویسنده به فارسی برگردانده شده است «گداها همیشه با ما هستند» نام دارد که مترجم آن منیر شاخساری است.

این مجموعه از هفت داستان کوتاه تشکیل شده است. ابتدا درباره ویژگی های مشترک این هفت داستان می نویسیم سپس به فردیت هر کدام اشاره می کنیم؛ اولین ویژگی مشترک، دیدگاه روایی داستان هاست که همگی به کمک سوم شخص محدود به ذهن یکی از شخصیت ها روایت شده اند. این دیدگاه نزدیکی بسیاری با دیدگاه اول شخص دارد به گونه یی که در روایت شناسی با آن در یک گروه «کانون روایت درونی» قرار می گیرد.

دومین ویژگی مشترک، نوع یا ژانر داستان هاست که همگی به واقع گرایی مدرن تعلق دارند؛ داستان هایی روانشناختی درباره روابط انسان ها و پیچیدگی روانی آنها. در این داستان ها چیستی انسان تعریفی روشن و قطعی ندارد و هر فرد در عین دارا بودن ویژگی های مشترکی با دیگران، فردیتی انکارناپذیر هم دارد تا نتوان چیستی روانی او را به سادگی تعریف کرد.

سومین ویژگی پایان بندی داستان هاست. هیچ یک از این داستان ها پایانی بسته و روشن و قطعی ندارند و اگر خواننده یی دلبسته دانستن پایان هر یک از داستان ها بشود این امر بر عهده خود او گذاشته می شود. در این باره خود توبیاس وولف در گفت وگویی گفته است؛ «داستان کوتاه دنیایی خاص دارد، پایان واضحی ندارد، همه چیز را نمی گوید و خیلی از مسائل را نه با صراحت که با پرده پوشی می گوید.»

در واقع این هفت داستان از گروه داستان هایی هستند که خواننده را در آفرینش متن شریک می کنند و به تعبیر رولان بارت متن های نوشتنی هستند.

چهارمین ویژگی به کیستی شخصیت ها تعلق دارد. اغلب شخصیت های داستانی این مجموعه انسان های تباه، مساله دار، حاشیه یی و شکست خورده هستند که به نوعی به سرگردانی و سردرگمی دچارند.

ویژگی مشترک پنجم این است که داستان ها واجد امکانات متعدد معنایی هستند و طرح داستان ها مانند داستان های واقع گرای کلاسیک نیست که چینش رخدادها به سوی رسیدن به نتیجه یی قطعی و روشن شکل گرفته باشد.

ویژگی مشترک ششم نحوه نام گذاری داستان هاست که اغلب اشاره یی مستقیم به عناصر موجود در داستان ندارد و به شکلی تاویلی و ایهامی به کلیت داستان اشاره می کند و برای درک چرایی این نام ها، خواننده باید به ارتباط نام با کلیت متن بیندیشد (به جز داستان آخر، هیولا) ویژگی مشترک هفتم؛ انعکاس فرهنگ، باورها و ویژگی تاریخی جامعه یی است که شخصیت ها در آن به سر می برند و به آن خصلتی می بخشد تا به کمک مطالعات فرهنگی هر یک را دلالتی فرهنگی برای شناخت آن جامعه بدانیم.

ویژگی هشتم؛ که البته در دو سه داستان بیشتر وجود ندارد، تاثیر جنگ ویتنام در روان شخصیت هاست که همواره دغدغه توبیاس وولف در نوشتن داستان هایش است. اینک اشاراتی کوتاه به تک تک داستان ها می کنیم. اولین داستان «بگو، آره» نام دارد. نکته بدیع داستان نحوه رویارویی یا تقابل ایده های دو شخصیت زن و مرد داستان است. داستان در گروه داستان های آپارتمانی قرار دارد. زن داستان از مرد آن پرسشی می کند که فعلیت ندارد و تنها از نظر روانی می تواند میزان علاقه مرد به زن را (البته تنها از دید زن) به او نشان دهد. در این داستان شاهد اوج گیری بحران روابط زن و مرد، از امری کوچک و پیش پا افتاده می شویم. به عبارت دیگر اصلاً مشکل آنها موضوعیتی ندارد و تنها باعث آن دغدغه های روانی زن است که نشان می دهد چگونه زن در ذهن خود، از راه مجاز جزء به کل به نتیجه گیری های کلی می رسد.

داستان دوم «گمشده» نام دارد. شخصیت های این داستان سه تن هستند؛ پدر لئو کشیشی گوشه گیر و مطرود، جری مامور جمع آوری کمک به کلیسا و پیرزنی به نام ساندرا که زنی است با آرزوهای برباد رفته، بی آنکه خود بر این بربادرفتگی واقف باشد. نام داستان هم می تواند به شخصیت جری در بخشی از داستان ارجاع دهد، هم به هر سه شخصیت در کلیت داستان.

در این داستان برخلاف داستان های مدرن، تصادف نقش مهمی ایفا می کند و کل زندگی پدر لئو که شخصیت اصلی داستان است بر اساس یک سلسله تصادف شکل می گیرد. می دانیم که امروزه در حوزه اندیشه و داستان، برخلاف سه چهار دهه گذشته نقش تصادف در داستان یا زندگی تغییر کرده است و عده یی تصادف را عنصر اصلی و مهم زندگی دانسته اند. داستان سوم «گداها همیشه با ما هستند»، داستان شخصیت سرگشته و بی منطقی با رفتارهای نابهنجار به نام دیو است که بعداً متوجه می شویم از جنگ ویتنام برگشته است و می توان علت رفتارهای نابهنجار او را روان رنجوری حاصل از حضور در جنگ ویتنام دانست. او فردی رک گو است و به قول خودش به شدت با پولدارها و بچه پولدارها مخالف است. (به خصوص کسانی که به عقیده او با فروش اطلاعات امنیتی به ژاپنی ها، یک شبه پولدار شدند.)

داستان چهارم «فروپاشی صحرا» نام دارد که از همه داستان های این مجموعه تاثیرگذارتر است. در این داستان آشکارا شاهد مخالفت با شگردهای نوشتاری مینی مالیستی هستیم و می بینیم مانند داستان های بلند، دو زندگی جداگانه از دو زوج شخصیت به موازات هم بیان می شود. هر دو زوج هم هنجارشکن هستند و ویژگی های به خصوصی دارند.

داستان پنجم «داستان ما شروع می شود» نام دارد که داستانی پیچیده است. راوی از طریق شخصیتی به نام چارلی در یک کافه در جریان گفت وگویی میان سه تن قرار می گیرد که اصل داستان هم همین گفت وگوست و برخلاف صحنه آغازین داستان، چارلی تنها شخصیتی ناظر است. در آن گفت وگو شاهد نقل ماجرایی عشقی از زبان یکی از شخصیت ها می شویم، اما در پایان این امکان به شدت ذهن خواننده را درگیر خود می کند که دو شخصیت زن و مرد آن گفت وگو (اïدری و جرج) همان شخصیت های ماجرایی هستند که جرج تعریف می کند و آنها می خواهند غیرمستقیم و به کمک نقل این ماجرا علاقه خود را به هم به ترومن شوهر اïدری بیان کنند. در این داستان چیستی عشق محور معنایی قرار گرفته است.

داستان ششم یا «جاذبه های پیش رو» می تواند به چند خرده روایت یا داستانک تقسیم شود؛ داستان آقای لاو، داستان آقای مانسن، ماجرای پدر و مادر جین و داستان ماجرای جین و برادر کوچکش و دوچرخه درون استخر.

آشکار است که این داستان هم هیچ سنخیتی با داستان های مینی مالیستی ندارد. محور این داستان بیانگر آن است که زندگی شخصیت ها تا چه حد عبث و اعمال شان احمقانه است. شعار اصلی شخصیت داستان؛ «سریع زندگی کن، جوان بمیر» است که خلاء فلسفی زندگی او را می خواهد با جایگزینی هیجان و کارهای احمقانه یی مانند تلفن زدن شبانه به افراد ناشناس و دست انداختن آنها پر کند. داستان هفتم یا «هیولا» داستان انسان های منفعلی است که فقط حرف می زنند و در عین حالی که به انفعال خود آگاهند سعی می کنند در حرف و به کمک مواد مخدر آن را نفی کنند. در این داستان نیز بحران روابط انسانی کاملاً بارز است.

محمدرضا گودرزی



همچنین مشاهده کنید