سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
قطار فلسفه از ریل خارج شده است
پدیدارشناسی یکی از مباحث پیچیده در عرصه فلسفه و علوم اجتماعی است که تاکنون در ایران بهگونهای شایسته به آن توجهی نشده است. اما اخیرا چندین کتاب درباره پدیدارشناسی، ترجمه و تالیف شده و جامعه دانشگاهی نیز با نگاه جدیتری، اندیشه پدیدارشناسانه ادموند هوسرل را مورد مطالعه قرار داده است. انتشار کتاب «بحران علوم اروپایی و پدیدارشناسی استعلایی» ادموند هوسرل، با ترجمه دکتر غلام عباس جمالی توسط انتشارات گام نو، بهانهای شد تا درباره اندیشه ادموند هوسرل، نسبت پدیدارشناسی با اگزیستانسیالیسم و افقهای پد یوحنا نجدی
به عنوان نخستین سوال، اخیرا پدیدارشناسی و بحثهای مربوط به آن در ایران با استقبال قابلتوجهی مواجه شده است. بهطوری که کتابهای متعددی در این زمینه منتشر شده و در محافل دانشگاهی نیز بیش از گذشته به پدیدارشناسی پرداخته میشود. علت این امر را در چه میدانید؟ و چرا تاکنون از اینگونه بحثها غافل ماندهایم؟
بله، در این چند سال برعکس سالهای گذشته چند اثر درباره آثار هوسرل و هایدگر، ترجمه یا تالیف شده است. اما در سالهای گذشته هوسرل نه تنها در ایران بلکه تا حدودی هم در جهان به محاق فراموشی سپرده شده بود به طوری که شاگردان هوسرل از استاد پیش افتاده بودند. اما چند سالی است که پدیدارشناسی هوسرل بیشتر مورد توجه قرار گرفته است و دلیل آن این است که بازخوانی پدیدارشناسی هوسرل با قرائتهای جدیدی همراه است و نشان میدهد که تئوری هوسرل میتواند به مثابه یک متاتئوری ملاحظه شود. یعنی نظریههای فلسفی معاصر و قبل و حتی بعد از خودش را دربرگیرد. برای مثال اخیرا مقالههای فراوانی در همبستگی میان پدیدارشناسی هوسرل و فلسفه تحلیلی نوشته شده است و برخی از آنها صراحتا تأکید دارند که مبادی فلسفه تحلیلی فرگه و حتی ویتگنشتاین در پدیدارشناسی هوسرل تبیین میشود. حتی آقای ودرف در کتاب خود تحت عنوان هوسرل در بخش وجودشناسی به رابطه میان تئوری نسبیت انیشتین و نسبیت ترانسندنتال در فلسفه هوسرل اشاره میکند؛ ودرف اعتقاد دارد که اندیشههای هوسرل الهامبخش انیشتین در فیزیک است و ساختارهای بنیادی منطق ریاضی را تبیین و هدایت میکند. لازم است اشاره شود که موضوع کلهای ساختاری(Whole Strctured) که در حال حاضر در فلسفه علم توجه بیشتری در مقابل تبیین ابطالگرایی و استقرائی به خود جلب کرده است در فلسفه هوسرل تبیین میشود و حتی معانیای که هوسرل از تئوری ارائه میکند آنچنان عمیق است که به نوعی میتوان با آنها اندیشههای لاکاتوش و کوهن را ارتقاء داد. من شخصا فکر میکنم از دل پدیدارشناسی هوسرل دقیقترین و موثرترین مبانی و معانی فلسفه علم را میتوان استخراج کرد. ما در حال حاضر بیشتر از هر چیز نیازمند درک همهجانبه و بنیادی از معانی علم هستیم. اگر تصمیم گرفتهایم که از «مصرفکننده علم» به «تولیدکننده علم» تبدیل شویم، از نظر اینجانب درک معنای بنیادی علم ضمن در نظر قرار دادن همه دستاوردها تحت عنوان فلسفه علم با درک عمیق و همهجانبه فلسفه هوسرل، ممکنتر و ضروریتر است.
به اعتقاد هوسرل، پدیدارشناسی استعلایی راهحل بحران اروپایی است و درک و فهم آن را به مثابه یک فلسفه ضروری میداند. پیش از آنکه وارد بحث شویم، لطفا به طور خلاصه برای برخی خوانندگان ما که شاید چندان با این بحث آشنا نباشند، توضیح دهید که پدیدارشناسی چیست و از چه منظری به جهان مینگرد و نقطه عزیمت آن کجاست؟
بهتر است گفته شود «پدیدارشناسی هوسرل در پی چیست؟» زیرا بحث ما، «پدیدارشناسی هوسرل» است نه هر پدیدارشناسیای. من بر مبنای آخرین دستاورد هوسرل یعنی بحران علوم اروپایی سخن میگویم. پدیدارشناسی هوسرل در اولین گام میخواهد بشریت جدید را از اسارت اندیشههای پوزیتیویسم رها کند. بنابراین رسالت او این است «اجازه بدهید انسان بیندیشد». به عبارت دیگر محصور کردن اندیشه به اندیشههای محصل و مثبت که تنها قدرت تکنیکی را گسترش میدهد، یک نوع بایکوت اندیشه است و اساسا پدیدارشناسی هوسرل با هر نوع بایکوت اندیشه در تضاد قرار دارد. بنابراین پدیدارشناسی خود را از هر گونه غالب جزمی رها میکند و تنها طرح یک «علم امکانهای فی نفسه» را جستوجو میکند و از منظر این پدیدارشناسی چنین علمی مشعر بر حیات انسانی است که همان حیات واقعی و اصیل انسانی است. جهان از منظر پدیدارشناسی هوسرل، یک دستاورد انسانی است، به عبارت بهتر حاصل تلاشهای انسان در بستر تاریخ است. تلاشها در هر مرحله بر اساس مرحله قبل بنا شده و تکامل مییابد اما نه بهصورت تاریخ علّی بلکه تاریخی علّی اما، با محتوای التفاتی و نقطه عزیمت این جهان با انسان به معنای حیوان ناطق آغاز میشود.
هوسرل معتقد است که علم مدرن اساسا با گالیله و ریاضیات آغاز میشود، همچنین دکارت نیز از جایگاه قابل ملاحظهای در پدیدارشناسی برخوردار است، چرا گالیله این همه در پدیدارشناسی مورد تأکید است؟
بله این درست است که علم مدرن با گالیله آغاز شد، اما اگر ما در پی جستوجوی علت تاریخی برای علم باشیم و گالیله را معدّی به این علت بدانیم از نظر هوسرل هرچه بیشتر جستوجو کنیم کمتر مییابیم. هوسرل در کتاب بحران درصدد است ظهور این تئوریسین بزرگ و آغازگر را تنها در قالب حیث التفاتی یا قصدیت (intentionality) توضیح دهد. گالیله تئوری اطلاق ریاضیات را بر طبیعت بنیاد گذاشت اما نه بر مبنای تلاش و فعالیتهای گذشتگان. اتفاقا هوسرل تلاش میکند که نشان دهد تئوری گالیله مبنای قبلی و تاریخی نداشت او از گذشتگان تاثیر نپذیرفت. گالیله نظریهای متهورانه بیان کرد؛ یک نظریه که در ابتدا بسیار ساده و قابل ابطال بود و دلیل بر ابطال آن بیشتر به اثبات آن کمک کرد. همانند تئوری کپرنیک که ۷۰ سال بعد دلایل متقنی برای آن بهدست آمد. در حقیقت او درصدد است که بیاساس بودن نظریه دترمینیسم تاریخی را نشان دهد و تئوریهای حیاتساز را بر مبنای التفات بنیانگذاری کند. نکتهای که با گذشت حدود یک قرن علما و فیلسوفان علم به آن نزدیک شدهاند. دیگر اینکه هوسرل درصدد است تئوری گالیله را در بستر پدیدارشناسی خود تبیین کند و استحکام آن را نشان دهد. یعنی رابطه ساختارهای ریاضی و ساختار طبیعت را تنها در رابطه «معنا» که هر دو در کارکرد استعلایی ذهن «تقویم» (Constitution) میشوند، بازنمایی کند. یعنی او میخواهد نشان دهد که رابطه منطقیِ میانِ اعداد، از یک رابطه نزدیک و چه بسا متضایف و حتی اینهمان با رابطه میانِ مفاهیم طبیعت برخوردار است و در عین حال هر دو مشعر بر «تقویم» طبیعت شهودی میباشند. بنابراین بحث از گالیله در کتاب بحران و تئوری او در خصوص اطلاق ریاضیات به طبیعت تنها جنبه تمثیلی داشته و هدف، خودِ گالیله و تئوری او نیست؛ بلکه دقیقا او درصدد تبیین پدیدارشناسانه کل تاریخ علم است. از طرف دیگر دکارت و شک دکارتی نمونه بارز یک تجربه و ماهیت التفاتی آن تجربه است. شک دکارت به «من فکر میکنم پس من هستم» خاتمه مییابد. یعنی یک نوئمای التفاتی حاصل تجربه شکاکیت او است که از هر شک ممکن فراتر میرود. اما این نوئمای محدث در ذهن دکارت، تاریخساز میشود. همانطوری که معنای محدث در ذهن گالیله، تاریخ علم را رقم زد. اما نکته بسیار جالب و بارز دیگر در دکارت این است که معنای محدث در ذهن دکارت، در عصر خودِ دکارت نقش مهمی ایفا نکرد. یعنی ایفای این نقش موکول به آیندهای شد که مقدماتش را خود این معنا فراهم ساخت و از طرف دیگر، این معنا در محاق سنت عصر خود دکارت محبوس شد. بنابراین هوسرل میخواهد نشان دهد که خودِ سنت چه بسا به صورت عامل پیش برنده عمل نمیکند. بلکه یک معنای محدث و التفات شده در ذهن استعلایی را در محاق خود فرومیبرد. اما تأکید هوسرل این است که این سنت یعنی ابژکتیویسم عصر دکارت، در یک مبارزه تاریخی مغلوب معنای محدث میشود و بنابراین ذهن استعلایی، آثار خودش را به طور تاریخی تثبیت میکند. آثار این معنای محدث، در طول یک سلسله تاریخی _ از اصالت روانشناسی تا خود پدیدارشناسی استعلایی _ تداوم مییابد. همانطور که همه اندیشههای هوسرل تنها به صورت مقدمهای بر پدیدارشناسی استعلایی ارائه میشوند؛ یعنی پدیدارشناسی در آغاز راه است نه در پایان خودش.
همانگونه که در مقدمه مترجم انگلیسی کتاب آمده است اندیشه هوسرل با دترمینیسم تاریخی هگل و اگزیستانسیالیسم چالش زیادی دارد. اما برخی این انتقاد را به پدیدارشناسی وارد میکنند که انسان را به مثابه موجودی عاری از احساس و احتمال بروز رفتارهای عاطفی و غیرعقلانی تعریف میکنند در صورتی که اگزیستانسیالیسم، هگل و حتی در اندیشه ماکس وبر بحثهای زیادی در این باره صورت گرفته است. علت این تقابل میان پدیدارشناسی هوسرل و دترمینیسم تاریخی هگل چیست؟ آیا فکر نمیکنید که پدیدارشناسی اساسا بخش غیرعقلانی و جنبههای پیشبینیناپذیر انسان را تا حدود زیادی نادیده میگیرد و به این خاطر از تحلیل رفتار انسان بازمیماند؟
دترمینیسم تاریخی هگل، یک تاریخ فلسفه علّی طبیعتگراست. یعنی در این تاریخ امکانهای حیات التفاتی بیمعنا میشود و بنابراین افقهای یک معنا هم جایی ندارد. بر این اساس روح مدرن بر اساس یک مبادی علّی پدیدار میشود و بر همین مبادی خودش را نفی میکند. از این منظر دوران پست مدرن، عبارت از دورانی است که دوره مدرن را با جنبههای تکاملیافتهای در درون خود جای میدهد. بنابراین سخن از بحرانی که میتواند «بشریت اروپایی را نابودکند اگر بر سر عقل نیاید»، اعتباری ندارد. همانطور که «سورن کرکگور» در باب فلسفه هگل میگوید: انسان در دالان این عمارت عظیم هم جایی ندارد در حالی که فلسفه پدیدارشناسی هوسرل به انسان و امکانهای حیات التفاتی او نقش درجه اول را میدهد. یعنی حیات استعلایی انسان فراسوی هرگونه طبیعتگرایی و تاریخ علت طبیعی است. بنابراین تقابل هوسرل با هگل نه در جزئیات بلکه در اساس و بنیادهای نظری است. اما تقابل هایدگر با هوسرل بسیار گسترده است. لکن اشاره به یک موضوع لازم به نظرمی رسد و آن این است که هایدگر، هوسرل را محکوم میکند که او فلسفهاش را با اندکی تاخیر آغاز میکند یعنی او از «اگو» یا آگاهی آغاز میکند. به جای اینکه از «وجود» آغاز کند. اما از نظر هوسرل هر نوع تفکری به جز تامل فلسفی که عبارت است از شکاکیت به جهان و موجودات، نمیتواند به بنیاد یا بُن نهایی این جهانی که در آن مشغول زندگی هستیم، دست یابد. زیرا هر آنچه که موضوع تفکر است تنها «مقومات» ذهن است و استوار بر منطق میباشد. از نظر هوسرل مفهوم وجود و موجود چیزی جز «مقومات» آگاهی نیست. بنابراین باید از آگاهی درگذشت تا به خاستگاهی دست یافت که اساسا مقوم آگاهی نیست. طبیعتا این اصل اعلا از طریق آگاهی ادراک نمیشود. چون هستی «مقوم» ندارد که آشکار شود. به عبارت بهتر، جایگاه تعریف شدهای در نظریه جهان ندارد یعنی از اجزای این جهان و بخشی از این جهان نیست. بنابراین به هیچ طریق معمول و مرسومِ اندیشیدن، نمیتوان به آن دست یافت و باید از مرزهای این جهان یعنی از مرزهای زیست جهان و نظریه مشعر بر آن گذشت؛ باید ساحت این نظریه را ترک کرد و چنین امکانی تنها وقتی فراهم میشود که خود این جهان یعنی نظریهای که مشعر بر این جهان است و هر آنچه که تحت عنوان وجود و موجود تعلق به این جهان دارد و یا مشعر بر این جهان است، کنار رود. آنگاه تنها یک هستی اندیشه محض با بساطتی محض به چنگ میآید. این به چنگ آمده از آن نظر بسیط است که هر اندیشهای معطوف به چیزی است؛ یعنی یک عین را درخود حمل میکند اما اندیشه به مثابه اندیشه، تنها حامل هستی خودش است. بنابراین بر اساس پدیدارشناسی هوسرل هیچ عینی به جز خودش را حمل نمیکند؛ بنابراین بسیط است و فرارفتن از چنین بُن نهایی دیگر در حوزه فلسفه نیست. چرا؟ چون حوزه فلسفه از آنجا آغاز میکند که بتواند نظامی منسجم عرضه کند، و حوزههای بالاتر از آن دیگر به محدودههای اعتقاد و کلام مربوط میشود نه به فلسفه. بنابراین اگر بخواهیم به درستی مرزی میان فلسفه و کلام بکشیم باید محدودهها، ویژگیها و تخصیصهای نظامهای اعتقادی و کلامی را از فلسفه به مثابه یک علم جدا کنیم. اگر قرار است فلسفه وظیفه کلام را انجام دهد دیگر نمیتوان علم متقن باشد و اگر قرار است فلسفه به رسالت خود یعنی راهبرد علم و سامان بخشیدن به چگونگی زندگی پایبند باشد، باید از کلام متمایز شود. اما کدام فلسفه و نگرش و حتی علم به جز پدیدارشناسی هوسرل میتواند جنبههای پیشبینی نشده را به دقت هوسرل مورد ملاحظه قرار دهد؟ من معتقدم اگر نام این فنومنولوژی را «علم امکانهای محض فی نفسه» بگذاریم، سخنی دور از حقیقت نگفتهایم و سخن دیگر اینکه، همه مباحث مربوط به انسانشناسی گذشته و مدرن را خواه در علمالنفس گذشته و یا در روان شناسی و جامعهشناسی جدید، در زیر اندیشههای این فنومنولوژی قابل تبیین هستند و میتوانند بخشی از اجزای آن به حساب آیند. بنابراین پدیدارشناسی از تحلیل رفتار انسان وانمیماند بلکه در این تحلیل پیشرو است.
این کتاب محصول سه سال آخر زندگی ادموند هوسرل است و در آن شاهد هستیم که هوسرل بر بحران علوم مدرن و ناکارآمدی علم قرن نوزدهمی تأکید میکند. به عنوان مثال هوسرل میگوید «سرانجام همه دانشمندان مدرن به داخل بحران فزاینده سخت و دشوار ویژهای رانده شدند... بحران فلسفه به طور ضمنی به بحران همه امور مدرن اشاره دارد» به نظر شما این بحران هماکنون نیز موضوعیت دارد؟ به عبارت دیگر با توجه به اینکه کوششهای فکری هوسرل با سلطه نازیها در آلمان همزمان بود، بحران مورد اشاره هوسرل را چقدر با بحران سیاسی آن زمان مرتبط میدانید؟ آیا میتوان برای این بحران، تاریخ مصرف قائل شد و یا اینکه هماکنون نیز با اینگونه بحران مواجه هستیم؟
دقت کنید که شما از ناکارآمدی این علم میگویید اما هوسرل دقیقا به اینصورت نمیگوید. هوسرل تحلیل میکند که این علم در خصوص غلبه بر طبیعت بسیار کارآمد است اما همین علم کارآمد با همه اندیشمندانش، بحران سخت و فزاینده را ایجاد کرده و همه را در آن گرفتار کرده است. هوسرل علت این بحران را ابژکتیویسم (Objectivism) یا طبیعتانگاری میداند. این طبیعتانگاری دقیقا روبهروی پدیدارشناسی قرار دارد و پوزیتیویسم قرن نوزدهم نتیجه بیواسطه همین طبیعتانگاری است و حاصل این طبیعتانگاری، جهانی بدون انسان است. در تفکر طبیعتانگارانه، همیشه اشیاء و موجودات آن اجزا، بهصورت جدا و پراکندهای از یکدیگر و از خودِ انسان میباشند و انسان موجود جدا افتادهای از جهان است. یعنی طبیعتانگاری را باید ریشه اصلی از دست دادن جهت، تهی شدن ارزشهای فرهنگی اروپا، احساس بحران و سقوط انسان دانست. بر اساس طبیعتانگاری تنها جنبههای معطوف به زندگی طبیعی انسان مورد توجه قرارمیگیرد. در حقیقت، انسان به عنوان موجودی طبیعی در مرکز عالم و امکان واقع میشود و همه جهات و غایات او تنها در زندگی طبیعیاش خلاصه میشود. بنابراین اساسیترین پرسشها و به قول هوسرل «جانسوزترین پرسشها» را به فراموشی میسپارد. یعنی تفکر در تمام ابعادش بایکوت میشود و تنها جهت طبیعی آن تقویت میشود بنابراین تنها اندیشه محصل و علم محصل اساس قرار میگیرد و این همان بحران فزایندهای است که نه تنها بشریت اروپا بلکه جهان حاضر در آن دست و پا میزند. این بحران که همراه با درک طبیعت انگارانه علم و به طور کلی انسان و اندیشههای او همراه است، لحظه به لحظه موجب تهی شدن معنای علم و عالم و امکان شده و همچنان جلو میرود. تنها با بازگشت به معنای اصیل خود انسان به مثابه موجودی دارای معنا و جهت به مثابه «موجودی فراتر از عرصههای طبیعت»، «موجودی که همه عرصههای طبیعت تنها پدیدارهای خودِ او هستند» و البته «موجودی که میتواند عرصههای وسیع «امکان» را تصور و تحقق ببخشد» میتوان از دام فزاینده این بحران رها شد. در عصر حاضر نه تنها این بحران مشمول بشریت اروپایی است بلکه مشمول همه عالم امکان شده است و در لحظهلحظههای زندگی حتی چادرنشینان موثر واقع شده است بنابراین درک معنای اصیل و حقیقی خود انسان، اولین و بنیادیترین راه گریز از این بحران است. اما اینکه آیا بحران چه ارتباطی با روی کار آمدن فاشیسم دارد این است که مگر فاشیسم و اشکال دیگر آن در جهان جدا از اندیشه طبیعتانگارانه است؟ آنجا که معنای حقیقی خود انسان در محاق فراموشی است. یعنی نوعی «نیستانگاری» حاکم میشود و مبتنی بر اساس طبیعت انگاری است، بنابراین نیستانگاری و بنیاد آن طبیعتانگاری اساس هر فاشیسم است.
زیست جهان از مفاهیم مرکزی اندیشه هوسرل محسوب میشود. به اعتقاد هوسرل زیست جهان، اصلیترین منشأ علوم است و مشکل فلسفه از عصر یونان تاکنون بیتوجهی به شهود و نگرش ترانسندنتال است... به عبارت سادهتر هوسرل میگوید فلسفه امروزی را باید روی ریل جدیدی سوار کرد. اساسا چرا هوسرل و پدیدارشناسی به نقد دنیای مدرن و بنیادهای فلسفه مدرن میپردازند؟ یعنی خاستگاه این مساله را در کجا باید جستوجو کرد؟
بله، زیست جهان یک جهان شهودی و التفاتی است. بنابراین با مسامحه شاید بتوان آن را یک نظریه انسانی درباره جهان خود دانست. منظور من این است که در زیست جهان موجودات (onta) به مثابه موجودات مستقل و فی نفسهای جدا از آگاهی در گام نخست و در گام نهایی جدا از اگو (Ego) نمیباشند، یعنی نقشی که ایفا میکنند و معنایی که دارند بهخاطر زیست جهان است و به واسطه نقش و معنایی که در زیستجهان دارند، «هستند». اما زیست جهان شهودی افقهای خودش را دارد یعنی همه افقها به خودِ شهود معطوف میشوند. همینجاست که هوسرل یک تمایز مشخص میان شهود و علم ترسیم میکند یعنی تا آنجا که در افق زیست جهان تفکر میکنیم، نمیتوانیم بگوییم «علمی میاندیشیم» یعنی باید نگاه ما به بیرون از این افق معطوف شود. به عبارت دیگر، علم انتزاع موجودات شهودی نیست بلکه یک نظریه التفاتی است که از جریان تجربههای شهودی فراتر میرود یعنی هنگامِ این فراروی دیگر زیست جهان مشعر بر چشمانداز ما نیست بلکه همه موجودات جهان و خود جهان با پرسش «چه هستند» مواجه خواهند شد. زیرا در زیست جهان، هر چیزی وظیفه معینی به عهده دارد؛ مثل آجر در یک کارگاه ساختمانسازی. اما هنگامی که روی پرسش «چه هستند» متمرکز میشویم، نظام نظریهسازی یا التفاتهایی از شهود پدیدار میشوند که میخواهند درباره «چیستی» تأمل کنند. بنابراین هنگام آغاز فلسفه یونانی که مصادف با آغاز علم است، نظامهای نظریهای پدیدار شد که یونانیان آنها را «تعریف» نام نهادند و من آنها را «نظامهای نظریهپردازی درباره اشیاء یا نظامهای التفاتی درباره موجودات جهان علم» مینامم. بنابراین موجوداتی منطقی، فلسفی، ریاضی و طبیعی در نظامهای نظریهای با محتوایی منطقی درباره منطق، فلسفه، ریاضیات و طبیعت به وجود آمد. بنابراین اصلیترین منشأ علوم را باید دارای ویژگی التفاتی (intentionality) دانست که هم زیست جهان و هم ورای زیست جهان - یعنی موجودات شهودی و موجودات غیرشهودی- را عرضه و تبیین میکند.
پس میتوان استدلال کرد که مشکل فلسفه از عصر یونان تاکنون بیتوجهی به شهود و نگرش ترانسندنتال است؟
از یک جهت، بله و از جهت دیگر، خیر. فلسفه از عصر یونانی تاکنون به یک معنا وظیفهای را به دوش کشیده و بدون هیچ توقفی تا به اینجا آن را حمل کرده است. یعنی وظیفه فلسفه گذار یا استعلا جستن از جهان شهود و رفتن به سوی منشأ و بنیاد شهود یعنی ذهنیت استعلایی است. از نظر هوسرل وظیفه فلسفه و علم در بطن خود فلسفه و علم نهاده شد یعنی غایات فلسفه و فیلسوفان در بطن و محتوای توجه به سوی جهان موجودات فراشهودی نهاده شد تا منشأ و خاستگاه این موجودات و منشأ خود شهود در یک تقدیر تاریخی رقم خورد. تقدیری که با التفات به سوی جهان غیرشهودی آغاز شد و در یک چرخش هرمنوتیکی به بازنمایی معنای اصیل خود این التفات منجر میشود. بنابراین از نظر هوسرل (فلسفه در معنای یونانی آن و علم در معنای رنسانس آن) فیلسوفان و دانشمندان این غایات فلسفی را از بطن تاریخ به همدیگر ندا دادند تا در یک چرخش هرمنوتیکی معنای خود علم و فلسفه را آشکار کنند. اما از آنجا که اروپا از قرن نوزدهم در این چرخش هرمنوتیکی خلل ایجاد کرد یعنی غایات انسان اروپایی را به خارج از آن سوق داد در بحران فزاینده و دشواری گرفتار شده است و تا آن زمان که در این چرخش قرار نگیرد یعنی به وضوحسازی خود ذهنیت استعلایی که همان اگو یا «عدم» است، رجعت نکند در ورطه کینهتوزیهای وحشیانه گرفتار میماند و به دنبال خودش جهان گرفتار را گرفتارتر میکند و به نابودی مطلق میکشاند. به هر صورت از نظر هوسرل تقدیر تاریخی بشریت اروپایی و جهان، کامل کردن این چرخش هرمنوتیکی است. هوسرل اساسا نمیخواهد ریل جدید برای فلسفه ارائه کند بلکه هوسرل به قطار از ریل خارج شدهای مینگرد که باید در ریل خودش قرار گیرد و آن ترک طبیعتگرایی است، یعنی این قطار به هر صورت به سوی غایات خودش باید رهسپار شود که همان وانهادن طبیعتگرایی است. بهرغم همه کم و کاستیها و فراز و نشیبها این غایات بشری باید دوباره احیا شود و به سوی طرد طبیعتگرایی جهتگیری کند یعنی به پرسشهای اساسی در همه ابعاد ممکن میدان بدهد و دست از بایکوت کردن اندیشه بردارد و به زبان دینی راه خدا را بازگشاید تا بشریت امروزی از مهالکی که در جلو او است در امان بماند. من دلیل نقد هوسرل از علوم جدید را به طور بسیار اجمالی بیان کردم اما نقدهای دیگر از جمله نقد هایدگر از علم وجود دارد و پاسخ این پرسش را به کسانی میسپارم که اطلاعات عمیقتری در خصوص فلسفه او دارند. اما از نظر هوسرل همانطور که خود هایدگر متذکر میشود راه چاره علوم مدرن و فلسفه را نمیتوان خارج از فلسفه و علوم جستوجو کرد. خود فلسفه غربی و علوم به مثابه شاخههای فلسفه و فیلسوفان و دانشمندان غربی هستند که باید عزیمت جدیدی را آغاز کنند یعنی به خود تفکر و اصل آن به مثابه تفکر روی آورند و به این وسیله، تفکر خودش را آشکار کند یعنی تفکر با خود تکر آشکار باید شود و این مشروط به آن است که به آن «اجازه دهیم».
سیدعلی محمودی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست