سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

خون سرخ بر روپوش سفید


خون سرخ بر روپوش سفید

آنچه مسلم است چیزی که عزت الملوک کاووسی را در خانواده فردی و اجتماعی به افتخار شهد شهادت نایل نمود خودآگاهی و مبارزه با نفسش بود ایشان قبل از این که یک مبارز و یک فعال انقلابی باشد یک انسان کامل بود و در مسیر انسانیت خود گام برمی داشت و این مهم است که آدمی خود را بشناسد و راه خویش را در این شناخت پیدا کند

صدای گلوله و آژیر آمبولانس در ازدحام تقابل مشت و لوله تفنگ و مسلسل در حاشیه مانده است، ۲۲ بهمن ۵۷ است و مردم اراده کرده اند به پای انقلابشان خون بدهند و آرمان استقلال و آزادی را به دست آورند.

گارد شاهنشاهی آخرین مقاومت ها را از خود نشان می دهد و به امید برگرداندن مردم به خانه هایشان سینه ها را هدف گلوله های بی رحمانه قرار می دهد.

در هجوم جمعی سرودخوان گاردی ها از زمین و از روی بام برخی ادارات دولتی که هنوز توسط مردم فتح نشده آتش می گشایند، تعدادی در همان لحظه های اول شهید و تعدادی مجروح می شوند. در همین اثنا آمبولانسی از راه می رسد و بی اعتنا به تیر و تفنگ در میان معرکه متوقف می شود و پزشکی به همراه چند پرستار سراسیمه به کمک مجروحان می شتابند. گلوله دژخیم که تاب دیدن این صحنه ها را ندارد قلب پزشک همراه امدادگران را که برای تسریع در درمان مجروحین با امدادگران همراه شده است را نشانه می گیرد و روپوش سفیدش را به خون قلبش می آلاید.

شهید عزت الملوک کاووسی دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران همان پزشک انسان دوست و انقلابی است که قلبش آماج گلوله های رژیم ستم پیشه پهلوی قرار می گیرد و در حین امدادرسانی به مجروحین خیابانی به شهادت می رسد و در بیمارستان امام خمینی (ره) محل خدمت خود به خاک سپرده می شود.

دکتر میر غنی زاده از همدوره ای های شهید کاووسی درباره او چنین می گوید: ما ورودی سال ۱۳۵۶ دانشگاه تهران بودیم. در آن سالها علوم پایه پزشکی دانشگاه تهران سه ترم و بر خلاف سایر دانشگاههای کشور دوره پزشکی دانشگاه پنج ساله بود. ورودی های سال ۱۳۵۶ ، ۱۸۰ نفر بودیم که براساس حروف الفبا به سه بخش ۶۰ نفره تقسیم شدیم. از آنجا که فامیل اینجانب و شهید کاووسی نزدیک به هم بود در یک گروه قرار گرفتیم. از همان ابتدا ایشان در فضای اجتماعی آن سالها جزو خانمهای محجبه دانشگاه محسوب می شد و رفتارش با سایر خواهران متفاوت بود. در آن سالها فعالان دانشجویی با دانشجویان جدیدالورود طرح دوستی می ریختند و آنها را به گروه خود دعوت می کردند. به طور کلی فعالیت های دانشجویی در مبارزه با جریان سیاسی حاکم بر کشور مشترک بود و تمامی آنها مبارزه با حکومت سلطنتی را در خط مشی خود قرار داده بودند. ولی وقتی در متن آنها می رفتی به دو گروه عمده مذهبی و کمونیستی تقسیم می شدند و هرکدام نیز گروه هایی تشکیل می دادند که فعالیت یک موضوع خاص را در اولویت خویش می گذاشتند. ولی درمجموع گروه مذهبی همگی تحت عنوان انجمن اسلامی فعالیت داشتند و درکتابخانه اسلامی دور هم جمع می شدند. عزت الملوک کاووسی را علی رغم ظاهر محجبه و مذهبی که داشت روزهای اول سال تحصیلی در کتابخانه اسلامی ندیدم ولی در ترم دوم (سه ماه بعد) کم و بیش ایشان را در کتابخانه می دیدم. از آنجا که فعالیتهای سیاسی- اجتماعی محرمانه بود نمی دانستم ایشان وابسته به کدام جناح و در چه گروهی فعالیت می کند، فقط ایشان را دختری درسخوان و مسلمان می شناختم تا این که در کلاس فیزیولوژی اعصاب استاد ما (یک خانم دکتر بود) درخصوص روح در کالبد جسم و عروج و هبوط آن بحث مفصلی داشت (کلاس یک جانبه بود، استاد سخن می گفت، دانشجو سراپا گوش بود) و مطرح می نمود که می توان قیامت را به احضار ارواح برپا نمود نه آن که روح در جسم تظاهر نماید... در آنجا عزت الملوک کاووسی بود که سکوت جلسه را شکست و قیامت با احضار جسم و روح را اثبات نمود و با زیبایی استاد را محترمانه مجاب کرد که احضار روح بدون جسم در محشر قیامت بی معنی است و در آن کلاس ما دانشجویان به عظمت و درایت این دانشجو پی بردیم و استاد او را در پایان کلاس خواست تا بحث را در یک محفل خودمانی ادامه دهند.

فعالیت عقیدتی - سیاسی عزت الملوک با جرقه انقلاب اسلامی از دی ماه ۵۶ (ترم دوم تحصیلی) زده شد ولی در دانشگاه فعالیتهای سیاسی علنی نبود. جزوه ها و کتب سیاسی مذهبی به صورت پنهانی رد و بدل می شد و گاهی در جلسات مذهبی بیرون دانشگاه که پایگاههای دانشجویان مذهبی بود (کانون توحید، مسجد الهادی خیابان دماوند، مسجد جامع نارمک و...) شکل می گرفت. همدیگر را می دیدیم و آشنا می شدیم. من ایشان را یک مرتبه در یکی از این مساجد دیدم و بعدها که با خانواده ایشان آشنا شدم فهمیدم که وی نیروی مبارزی است که مبارزه را از خود شروع کرده است (مبارزه با نفس) و روحش چنان عظیم و پرفروغ است که جسم وی لایق و شایسته مهد چنین عظمتی نیست.

اینجانب کمترین برخورد محاوره ای را با ایشان داشتم ولی می دانم علی رغم برخورد جدی و صحبتهای کوتاه و نغز وی، دلی مهربان و مقید به انجام فرایض دینی داشت.

عزت الملوک کاووسی در خانواده ای بزرگ شده بود که اکثر اعضای خانواده به روش فکر و عقیده و اعمال و رفتارش اعتراض داشتند و آنطور که پدرش تعریف می کرد (روحیه مطالعه وی بیش از حد بود و از دوره دانش آموزی شروع شده بود. وی مشکلات مردم پائین شهر را از نزدیک لمس نمود و با اهدای پوشاک، خوراک و حتی وسایل شخصی خود به این خانواده های بی بضاعت و کم درآمد ما را ناراحت می کرد. ظاهر خود را در طول سال با یک دست لباس و کفش و کیف می آراست در حالی که با توجه به وضع خوب خانواده می توانست ظاهری بهتر داشته باشد). پدرش می گفت: آنقدر چهره مهربانی داشت که هرچه می خواست اجابت می کردم و می خواستم به ظاهر خود بیشتر برسد ولی او مساعدتهای ما را می گرفت و در جنوب شهر بین خانواده ها توزیع می کرد. (در قالب خریدهای روزمره زندگی) از خیلی از حالات او خبر نداشتم پس از آشنایی با خانواده اش متوجه شدم که وی روزه می گرفت و وعده های غذایی خود را به فقرایی که خود می شناخت می داد. (کمتر کسی را در آن زمان می شناختم در یک خانواده معتدل و متوسط چنین ایثاری داشته باشد.) جو خانوادگی ایشان یک جو مذهبی سنتی بود. پدر ایشان بازنشسته وزارت کشور بود و برادران و خواهران وی با سلایق بسیار متفاوت و مختلف بودند. کارهای عزت الملوک برای همه آنها عجیب و گاهی غیرقابل تحمل بود. مادر عزت الملوک از یک خانواده محترم کرمانشاهی بود که بسیار محجوب و مقید بودند. شاید بعضی از خصایص اخلاقی شهید از تربیت خانوادگی وی نشأت می گرفت و در مجموع خانواده محترمی بودند که ایثار و ازخود گذشتگی عزت الملوک را برای خود عجیب و افتخارآمیز می دانستند.

آنچه مسلم است چیزی که عزت الملوک کاووسی را در خانواده فردی و اجتماعی به افتخار شهد شهادت نایل نمود خودآگاهی و مبارزه با نفسش بود. ایشان قبل از این که یک مبارز و یک فعال انقلابی باشد یک انسان کامل بود و در مسیر انسانیت خود گام برمی داشت و این مهم است که آدمی خود را بشناسد و راه خویش را در این شناخت پیدا کند.

همانطور که اشاره شد سال ۵۶ و ۵۷ فعالیت دانشجویی در نگاه کلی در مبارزه با شاه و حکومت وی خلاصه می شد و دانشجویان در دو گروه مذهبی و کمونیستی فعالیت می کردند. طیف گروه مذهبی از تمایل به مبارزات و فعالان سوسیالیستی تا فعالان صرفاً سیاسی و مذهبی و روحانیون و حوزویان وجودداشت و از سال ۱۳۵۷ پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود که خط و مرزها در فعالیت های سیاسی- صنفی دانشجویی مشخص گردید و از هم فاصله گرفتند. شهید عزت الملوک کاووسی با بچه های مذهبی و با نگاه مبارزه با نظام حاکم فعالیت می کرد و از قول دوستان همراهش می گویم که توجه به فرایض دینی او نشان از بنیه قوی عقیدتی وی داشت و به دنبال خصلت شجاعت و شهامت و اعتقاد به مبارزه راسخ وی بود که روز ۲۲ بهمن در هنگام کمک به مجروحین جسم ایشان مورد اصابت تیر خلاص قرار می گیرد و به جان آفرین خود ملحق می شود.

هنگام شهادت ایشان من در یزد (زادگاهم) بودم ولی دوستان تعریف کردند که شب ۲۲ بهمن دانشجویان مذهبی در بیمارستان امام خمینی (ره) جلسه داشتند که ایشان هم در آن جلسه حضور داشتند و چون مبارزه خیابانی شروع شده بود جهت روش کمک به مبارزان خیابانی برنامه ریزی می شد، ایشان در تیمی قرار گرفت که اطراف دانشگاه و میدان انقلاب (۲۴ اسفند سابق) مستقر می شوند و با روپوش سفید در حالی که مجروح را به آمبولانس منتقل می کرده است مورد اصابت تیر قرار می گیرد و جان به جان آفرین تسلیم می نماید.

... و خواهرش نیز او را چنین می سراید

«مپندارید آنان که در راه خدا کشته شدند، مرده اند که زنده اند و در نزد پروردگارشان روزی می خورند.»

«همانا خداوند جان ها و اموال مؤمنین را به بهای بهشت می خرد. اینان در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند.»

«قرآن کریم»

... و شهادت حد نهایی تکامل یک انسان

«دکترشریعتی»

شهید عزت الملوک کاووسی ملکی به صورت انسان و فرشته ای در لباس بشر بود. این دوشیزه معصوم و فرشته خصال، دانشجوی پزشکی در تمام طول سال های تحصیلی اش شاگرد ممتاز بود و بنا به گفته یکی از استادانش آقای دکتر مصطفوی حتی یک نوبت هم غیبت نداشت و در امتحانات در بین ۱۲۱ نفر مقام اول را به دست آورد و مرا برآن داشت که جایزه ای برای او در نظر بگیرم. ایشان می گویند: «شهید عزت الملوک کاووسی همچنانکه از نظر علمی مظهر کاملی از اخلاق پزشکی بود، عملاًهم نشان داد که از حیث فداکاری در راه انجام وظایف مقدس پزشکی حتی از جانبازی هم دریغ ندارد. در ایام انقلاب برای نجات جان مجروحان سر از پا نمی شناخت و در زیر آتشبار تفنگ و گلوله بدون اندک ترسی از کشته شدن، عده زیادی از زخمی ها را نجات داد ولی هنگامی که یکی از مجروحان را داخل آمبولانس می گذاشت؛ گلوله ای از تبار ظلم، بدن نازنینش را هدف گرفت و روح معصوم این شهید راه حق به ملکوت اعلی راه یافت و همدم فرشتگان آسمان گردید. کسی که با خروش توفنده خویش و با فریادی به بلندای آسمان و با عزمی به استواری کوهها و با خونی به سرخی خون شهیدان صدر اسلام به لقاءالله شتافت.

روح بلندی که سزاوار شهادت بود و هم پای لاله های نورسی که شهامت آن را داشتند که آتش گلوله های آمریکایی شاه را در وجود خویش خاکستر کند، در باغ شهادت روئید.

شهید عزت الملوک کاووسی در سال ۱۳۳۷ در مشهد به دنیا آمد. پس از اتمام تحصیلات دوران ابتدایی همراه با خانواده به تهران آمد و در دبیرستان های دکتر فاطمه سیاح، کاخ و هدف دوران متوسطه را طی نمود تا این که در همان سال هم در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد. او از همان کودکی به یاد خدا بود و در میان مردم، آنهایی که شیرینی مؤانست با قرآن و نهج البلاغه را چشیده اند و آنها که در نیمه های شب به عشق خدا گریسته اند و طعم زندگی را در دستگیری محرومان و درکنار زاغه نشینان و چادرنشینان جنوب شهر دانسته اند و سرانجام در ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ اوج انقلاب خونین امت مان، از قفس پرید و چون قطره ای به دریای شهیدان پیوست. او که سال ها آرزوی پرواز و عشق هم آوازی با ملکوتیان را داشت، مشتاقانه پر کشید و به اعلاعلیین پیوست و آرامگاه ابدیش در صحن بیمارستان امام خمینی قرار گرفت.

به راستی که چه زیباست پرواز کبوتری زندانی که میله های قفس را در هم شکسته است و چه شکوهمند است اوج انسانی که در سیرش به سوی خدا به آخرین منزل صعودی اش گام نهاده باشد، شهادت لیاقت می خواهد و شهید؛ مجاهدی است که در بزرگترین و طاقت فرساترین امتحان الهی شرکت جسته و تا آخرین لحظات زندگی، پیروز و سرافراز به درآمده است، شهید دلباخته ای است که تمامی وجود و مایملکش را تنها از معشوق می داند، از خدا و خود را در بازگشت به سوی او می بیند و خدا این معشوق تمامی عاشقان و این الهه تمامی سرگردانان و مالک تمامی ملوک ها صلوات خویش را و رحمتش را بر این شهید، این پاکباخته و این عاشق می فرستد.

شهید عزت الملوک کاووسی از کودکی پرکار و متفکر بود. زیاد مطالعه می کرد، از صبح تا پاسی از شب مشغول تحقیق و مطالعه بود. در دوران دبیرستان بود که خویشتن را شناخت و راهش را یافت و مذهب را تنها راه نیل به هدفش دید. با مطالعه کتاب های معلم شهید دکتر علی شریعتی با اسلام انقلابی آشنا شد. تاریخ، فلسفه، قرآن، نهج البلاغه و حتی داستان های انقلابی و پایداری ملت ها را به طور منظم می خواند، درس های استاد شهید مطهری و نوارهای تفسیر قرآن را به دقت مطالعه می کرد و یادداشت برمی داشت، تفکر در آیات قرآن و حفظ آنها و کار تحقیقی روی نهج البلاغه را مشتاقانه انجام می داد و به هر منبر و مجلس و مسجدی سر می زد و از هر جا بهره ای می جست ولی هیچ چیز او را قانع و راضی نمی کرد و تمام ابعاد وجودش را پر نمی کرد. دقت، نکته بینی و هوشیاری، شجاعت، تواضع و پرکاری از خصوصیات برجسته او بود. او نه تنها برای شناخت اسلام اصیل مطالعه ای بنیادی داشت بلکه کار و فعالیت و عشق و عطوفت در برنامه زندگی اش جای خاص خود را داشت. عشق به محرومین و کمک به بینوایان او را به دورافتاده ترین و محروم ترین محله های شهر می کشاند. بچه های بی کس و تنهای پرورشگاه، مردم محروم جنوب شهر، زاغه نشینان و چادرنشین های حلبی آباد و کارگران کوره پزخانه های جنوب شهر، خواهران و برادران فلج و محروم در گوشه و کنار شهر همگی خوب می دانستند که شهید کاووسی دمی از یادشان غافل نبود. برایشان کتاب می خواند. به آنها درس می داد و معلولین را حمام می کرد و با هزینه دانشکده و پولی که از خانواده می گرفت به آنها کمک می کرد و بیماران را با خرج خودش نزد پزشکان متخصص می آورد. او بود که به دردشان می رسید. گریه اش و قطرات اشکش با دیدن محرومان سرازیر می شد. زمستان ها به کرج می رفت و در آنجا درس قرآن می داد. در آنجا و در میدان غار و جوادیه کتابخانه درست کرده بود و کلاس های نهضت تشکیل داد و تدریس کمک های اولیه نیز می نمود. روزی کودکی فلج را که از بیمارستان شفایحیاییان به علت نداشتن هزینه بیمارستان کنار خیابان گذاشته بودند، پیدا کرد. برایش مسافرخانه گرفت و هر روز به او سر می زد و برایش آذوقه می برد و یک روز در میان او را به کول می گرفت و از پله های مسافرخانه با زبان روزه در ظهر تابستان پائین می آورد و به همان بیمارستانی که آن پسر را بیرون کرده بودند برای فیزیوتراپی می برد تا این که پس از مدتی برایش ویلچر گرفت. او را به کارگاه کورس در شهرری منتقل کرد. به او درس داد تا گواهینامه گرفت. این ها و ده ها نمونه دیگر از فعالیت های شبانه روزی او بود. به زبان انگلیسی و عربی مسلط بود. کتاب های ابوعلی سینا را که به زبان عربی بوده، مطالعه می کرد.

این همه را تنها و تنها به عشق خدا و برای رضای او انجام می داد. برای او هدف خدا بود و بس. به خوبی می دانست که وظیفه اش به عنوان یک خواهر، یک انسان و از همه مهم تر به عنوان یک مسلمان چیست. او ارزش خویش را شناخته بود و دریافته بود که چگونه باید از این همه استعدادها و نعمت هایی که خدا در وجودش نهاده است. حداکثر استفاده را بنماید. جسم و جان خویش را امانتی گرانبها می دانست که خدا چند روزی به دست او سپرده است و او می باید این امانت را سالم و طاهر به وی بازگرداند و سرانجام چه نیکو رسالت خویش را به انجام برد. با اوج گیری انقلاب شکوهمند اسلامی ایران و بیداری مردم، او دیگر سر از پا نمی شناخت. چشمان تیزبینش برق امیدی تازه یافته بود و احساس می کرد پیروزی نزدیک است، کلام امام داروی دردهای او و تسلی بخش قلبش بود. زمان به سرعت می گذشت و اکنون روزهای آخر فرا رسیده بود. پایه های پوشالی رژیم شاه هر روز سست و سست تر می شد. عاقبت زمان موعود رسید، عزت هم چون دیگر پاکبازان به میدان دوید و این بار گلوله ای از تبار طاغوت سینه فضا را شکافت و برکتف او نشست و او پیراهن سفیدش را به خون سرخ و مطهرش آذین کرد تا جشن پیروزی انقلاب را فریاد کرده باشد. درود برزنانی که بر پادارنده سرود آزادی بودند.

امیر معتمدی