جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
مترسکی برای پر کردن زمان
در دهکدهای که شیوانا در آن زندگی میکرد بین دهکده و رودخانه چند درخت بزرگ و دیواری سنگی وجود داشت که باعث میشد مردم ده همیشه به خاطر این موانع از مسیر دورتری خود را به رودخانه برسانند. سرانجام قرار شد عدهای را استخدام کنند تا درختان را قطع و دیوار را خراب کنند و جادهای راحت بین رود و ده برقرار سازند. اما به خاطر حجم سنگین کار و مزد کمی که برای اینکار در نظر گرفته شده بود هیچ کارگری حاضر به قبول این زحمت نبود.
روزی دو برادر از دهکدهای بسیار دور، به دیدن شیوانا آمدند اما در راه آمدن گرفتار راهزنان شدند و پول و مالشان را از دس دادند. آنها چون پولی برای بازگشت نداشتند درخواست کار نمودند و کدخدای ده برداشتن دیوار و قطع درختان را بهعنوان کار به آنها پیشنهاد کرد. موقع قیمتگذاری که شد کدخدا و اهالی ده دو برادر را نزد شیوانا بردند و به آنها گفتند که چون اینکار برای دو کارگر حدود سه ماه طول میکشد و به خاطر سختی کار پول شش ماه دو کارگر تمام وقت برای اینکار در نظر گرفته میشود. و در طی این چند ماه نیز میتوانند در مدرسه شیوانا ساکن شوند.
قرار شد از روز بعد کار شروع شود. آن شب کدخدا در مقابل جمع از دو برادر پرسید: آیا میدانید چهکار سختی را پذیرفتهاید و آیا خبر دارید که تا به حال هیچ کارگری حاضر نشده است این همه زحمت را متقبل شود!؟
دو برادر نگاهی بههم انداختند و سری تکان دادند و گفتند که برای آنها این کار مشکل نیست و آنها کارهائی بسیار سختتر از این را قبلاً انجام دادهاند؟! ما در دیار خود صاحب مال و منال کافی هستیم و هر روز هم چنین کارهای سختی را انجام میدهیم!؟
کدخدا با حیرت پرسید: اما اینجور کارهای طاقتفرسا بدن انسان را فرسوده میسازد و با درآمد حاصل از آن هم که اصلاً نمیتوان مخارج زن و فرزند را تأمین کرد! پس شما چگونه از پس هزینههای زندگی (آن هم یک زندگی مرفه) برمیآئید!؟
دو برادر لبخندی زدند و از کداخدا پرسیدند: تو چگونه درآمد ایجاد میکنی!
کدخدا با غرور گفت: ثروتی از پدر به من ارث رسیده و مقداری نیز به واسطه آشنائی با امپراتور به من هدیه شده است. این ثروت را بهصورت زمین و دام به کارگران فقیر اجاره میدهم و در مقابل از آنها سود میگیرم! اصل ثروتم هم همیشه سرجایش هست و تازه زیادتر هم میشود! زحمت کمتری هم میکشم! مثلاً پولی که شما با این زحمت در عرض شش ماه بهدست میآورید من آن ار در عرض دو ماه بهدست میآورم بدون آنکه زحمتی بکشم!؟
یکی از برادران با تعجب پرسید: و اگر این ثروت به شما به ارث نمیرسید و یا هدیهای از امپراتور دریافت نمیکردید! یا اصلاً این ثروت به واسطه بلائی آسمانی از دست میرفت آن موقع چه میکردید!؟
کدخدا با غرور لبخندی زد و گفت: خوب این بماند! دیگر هیچکس سخنی نگفت. صبح روز بعد کار شروع شد.
روز اول برادران در اطراف دیوار چالههای بزرگی کندند و روز دوم چند اسب کرایه کردند و با استفاده از اره و تیر تنه درختان را طوری بریدند که موقع سقوط دقیقاً روی دیوار بیفتند. چالهها طوری پای دیوار کنده شده بودند که با خراب شدن دیوار، بر اثر سقوط درخت، تخالههای دیوار مستقیم داخل چاله میافتاد! روز بعد هم با کمک اسبها درختها را از مسیر جاده دور کردند و بقیه تنهای درختان را نیز با آتش سوزاندند. روز چهارم و پنجم روی جاده خاک ریختند و در پایان هفته جادهای صاف و مستقیم و عاری از هر نوع مانع مزاحمی از قبیل دیوار و درخت بین دهکده و رودخانه برقرار شد.
وقتی آخر هفته برادران مزد شش ماه خود را درخواست نمودند، کدخدا از دادن مزه طفره رفت و دو برادر به همراهی کدخدا و مردم دهکده نزد شیوانا آمدند تا او حرف آخر را بزند. شیوانا سری تکان داد و گفت: قرارداد قرارداد است. همانی که توافق کردید را پرداخت کنید!
کدخدا با حیرت گفت: اما آنها فقط یک هفته کار کردند!؟ اگر قرار باشد این دو برادر همینطور در این دیار کار کنند به زودی به ثروتی زیاد دست پیدا میکنند! و فاصله طبقاتی بین آنها و امثال ما زیاد میشود!
شیوانا با تعجب به کدخدا نگاه کرد و گفت: خوب روش درست ثروتمند شدن هم همین است. اگر میبینید مردم یک دیار پیشرفت میکنند، راهش همین است. آنها از فکر و ابزار اطراف خود استفاده میکنند و اگر لازم باشد ابزارهای کمکی میسازند و با صرفهجوئی در زمان و زحمت، مسیری را که بقیه با کندی و طمأنینه طی میکنند، بهصورت جهشی در زمان بسیار کمتر و با زحمت ناچیز رد میکنند و زودتر به ثروتی بیشتر دست مییابند.
کدخدا با خشم به شیوانا خیره شد و گفت: من قبول ندارم! من و افراد انتظار داشتیم تا از پنجره خانهمان به مدت شش ماه این دو برادر را ببینیم که در این جاده کار میکنند و عرق میریزند. فقط با این تفکر است که دلمان راضی میشود که به آنها بابت کارشان پول شش ماه را بپردازیم!
شیوانا تبسمی کرد و گفت: شما چارهای ندارید و طبق توافق باید مزد شش ماه این دو برادر را بدهید.
سپس شیوانا نگاهی به دو برادر انداخت و تبسمی کرد و گفت: این دو برادر هم قول میدهند کاری کنند که دل کدخدا و افرادش از بابت این پرداخت راضی بماند!؟
کدخدا مبلغ را پرداخت و رفت. روز بعد دو برادر دو مترسک چوبی در دو طرف جاده شبیه خود درست کردند و به این مترسکها لباس آدم پوشاندند و به دستان آنها با نخ قوطیهای فلزی آویزان کردند که با وزش باد از خود سر و صدا درست میکردند. کدخدا و افرادش هم هر روز از پشت پنجره منزلشان به این مترسکهای دوطرف جاده نگاه میکردند و از دیدن آنها احساس رضایت میکردند.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست