دوشنبه, ۲۴ دی, ۱۴۰۳ / 13 January, 2025
رامبد جوان چگونه مرا کشف کرد
حامد بهداد عاشق بازیگری بود و به دنبال راهی که بتواند بهآن عشقش برسد، برای رسیدن به آرزویش سختیهای زیادی کشید تا رامبد جوان با همان مهربانیهایی که از او سراغ داریم این فرصت را برایش ساخت و نقشی را که همایون اسعدیان خودش در نظر گرفته بود به حامد سپرد و او به بهترین شکل این نقش را بازی کرد و خود را به دنیای سینما معرفی کرد، حالا چند سال از آن ماجرا میگذرد و حامد یکی از بهترین بازیگران سینماست، بازیگری که خود را مدیون رامبد جوان می داند
● به من هم نقش طنز پیشنهاد میشود
فیلم «ورود آقایان ممنوع» را دیدم، یک کمدی شریف بود و فروشش کاملا منطقی بود. بهخود من هم تا به حال چند بار نقش طنز پیشنهاد شده ولی بازی نکردهام الان هم از طرف شاهرخ بحرالعلومی یک پیشنهاد بازی شده که برای فیلمنامهاش از پیمان قاسمخانی کمک گرفته و تهیهکنندهاش هم مرتضی شایسته است و قرار است که در آن بازی کنم و بیشتر این فیلم قرار است در تورنتو فیلمبرداریشود. بازیگر طنز قرار نیست کار سختی انجام دهد اگر موقعیتها در فیلمنامه خوب ترسیم شود، اما آنچه از همه مهمتر است و در یک کار طنز از بیننده خنده میگیرد موقعیت دراماتیکی است که در فیلمنامه وضع میشود یا ممنوعیتهایی که در دل اجتماع هست و تبدیل شدهاند به یکسری خرافه و مزخرفات و جامعه تو را مجبور میکند که به آنها تن بدهی، کافی است که فیلمنامهنویس با یک دید دیگر به این مسائل نگاه کند و مردم چون این نگاه و این فضا را دوست دارند میخندند.
● وقتی اعتماد به نفسم زیر صفر میرود
یک نفر به من یک تلنگر بزند اعتمادبهنفسم زیر صفر میرود، سر من یک داد بزنند مچاله میشوم، مُردم از بس که ترسها و افسوسهای مختلف داشتم. دستهای من گاهی از ترس میلرزند اگر در یک برنامه تلویزیونی توهین میشود بهخودم میگیرم و باورم میشود که من بودم که شایسته اهانت شدم. این پایینبودن اعتماد به نفس در بازیگری خیلی اذیتم میکند، کافی است عوامل پشت صحنه به من با بیمهری نگاه کنند یا ممکن است فلان آدم در پشت صحنه از پشت دوربین به من بد نگاه کند آن وقت من دیگر نمیتوانم بازی کنم. یک نگاه که نفرت بفرستد به من اثر میکند و تمام میشوم و دیگر نمیتوانم کار کنم و برعکسش ممکن است یک نفر سرت فریاد بزند اما آن فریاد سرشار از امید و نیرو باشد و چنان بازی از تو بگیرد که دیدنی باشد؛ در آن زمانها میدانم که این فریادها دارد درون من را میشکافد تا به یک act ناب برسد، در این مواقع به این شرایط تن میدهی ولی آنطور که میخواهی. اگر اعتماد به نفسم بالا بود گاهی اوقات در شرایط خاصی دستم نمیلرزید، زبانم نمیگرفت، سوادم بیشتر نمیکشید، بعضیها حرفهای مرا زیاد جدی میگیرند و تازه نقشه میکشند که مرا نابود کنند و آنها نمیدانند که من خودم، خودم را نابود کردهام.
● از تنهایی میترسم
آدمی جدی هستم اما در فضاهای خاصی. درست در دل همان لحظه که جدی هستم خیلی راحت شوخی میکنم چون اگر شوخی نکنم و راحت نباشم سقوط میکنم و برای اینکه سقوط نکنم دست و پا میزنم و اینها کمک میکند که علائم حیاتم از بین نرود. من از اینکه ضربان قلبم پایین بیاید میترسم، از این تنهایی و از آرامش بیش از حد میترسم. جدیت من در چیزهای دیگری است و شاید بیشترش تظاهر باشد.یک غلو است یا یک جلد است که خودم انتخاب کردهام و گرنه این جدیت و راحتی با هم همزمانی دارند ، رفتارهای من همیشه بهشدت مورد انتقاد قرار گرفته میشود شاید به خاطر این است که من یکسری اعتماد به نفسها را ندارم یا اصلا نمیدانم چرا در بعضی از مراسم مرا صدا میزنند یا میگویند بیا، به من چه؟! در چنین مواقعی بدن من شروع میکند از خودش عکسالعمل نشاندادن؛ عکسالعملهایی که از قبل طراحی نشده.
● حق من کتک خوردن نبود
بچهای بودم که خیلی اذیت شدم و خیلی اذیتم کردند، شرایط قبل از مدرسه من اصلا خوب نبود، خیلی حساس بودم البته شرایط دوران مدرسهام هم همینطور بود، آن موقع ما در نیشابور زندگی میکردیم و من در فرهنگ محدود آن شهرستان خیلی اذیت شدم، من با همکلاسهایم متحد نشدم و رفیق نداشتم تا اینکه به دوران راهنمایی و دبیرستان رسیدم ، در کل دوست درست و حسابی نداشتم تا آنجا که میشد (در مدارس نیشابور) از معلمها در مدرسه راهنمایی کتک میخوردم. یکی از آنها را که مدیرم بود و خیلی مرا میزد چند وقت پیش دیدم و دستش را بوسیدم. خیلی پیر شده بود و من در آن لحظه عاشقانه دوستش داشتم، زندگی حتی به بدش هم میارزد، همیشه زندگی یک چیزی دارد که به آن بیارزد آن کتکها و آن جریانهای عصبی در خانواده، همه و همه در من تاثیر گذاشت.
● مشکل لهجه
الان من و پدرم بهترین رابطه دنیا را با هم داریم، اگر من الان این حرفها را میزنم، میخواهم برونفکنی کنم. از این مسائل زیاد داشتهام، در نیشابور وقتی با لهجه تهرانی حرف میزدم همه مسخرهام میکردند اول نمیفهمیدم که چرا اینکار را میکردند بعدا تمام آن مسخرهها در من تاثیر گذاشت بعد هم که لهجه ام تغییر کرد مانده بودم که بالاخره من کدام هستم؟
● رامبد من را کنتر ل کرد
رامبد به قول خودش در بچگی فرصت حرف زدن داشته و به او بها دادهاند، برای او فضایی ایجاد شده که احساسات خودش را بروز دهد. او سرکوب نشده، فضای زندگیاش خلاقانه بوده و در شرایطی کمتر عصبی بوده و... اما جدا از همه اینها سرشت خود من غمگین است. من همیشه یک تنهایی را تجربه میکردم، من با آنها زیر یک خورشید، زیر یک آسمان و روی یک زمین زندگی میکردم ولی همان لحظه از آنها عقب بودم و این عقب بودن همیشه اعتماد بهنفسم را پایین میآورد و الان هم همینطور است. بازیگر موجود بدبختی است، شغل خودم بازیگری است، ببینید میل به بازیگری از چند عقده و دلیل بهوجود میآید، من بزرگترین سوالم در این مورد را از آقای سمندریان پرسیدم و بهترین جواب را گرفتم، به او گفتم که استاد بازیگری چیه؟ ایشان جواب دادند: «نمیدانم ولی انگار یک روح دیگری در تو فرود میآید و تو ارواح دیگری را تجربه میکنی، علتهای مختلفی را میفهمی، یک آدم دیگر و شرایط دیگر را زندگی میکنی، تبدیل به آدم دیگری میشوی که هوای دیگری را نفس میکشد.» فقط حمید سمندریان میتوانست این جواب قانعکننده را بدهد و من متوجه منظورش بشوم. من مدتی شعر نوشتم. اما شعرها خوب از آب درنیامد. ساز یاد گرفتم و شروع کردم به مطالعه و در کنارش نقاشی کردم و چند کار دیگر کردم اما شرایط رامبد و بزرگ شدنش خیلی از من بهتر بوده او در یک شرایط خلاقانه و سالم رشد کرده، من زحمت زیادی کشیدم که به شرایط سالمتری درون خودم برسم، اگر شرایط اهانتآمیز نباشد حال من خوب میشود. فقط میماند یک مقدار خودخواهی و سوءاستفاده که اصولا ما ناخودآگاه نسبت به هم داریم آنجاهاست که ممکن است آن بخش بد ذهنم بخواهد شروع کند بهخودنمایی کردن یا هتک حرمت کردن و مشکل آنجاست که باید حل شود، فضایی که من و رامبد در آن دوستی مشترکی داشتیم، این بود که رامبد همیشه من را حمایت میکرد و از جانب من تا حد زیادی تنش بود و همیشه رامبد سعی میکرد تنشهایی را که من در محیط کار ایجاد میکنم، کنترل کند.
● داستان دوستی من و رامبد جوان
رامبد از اول خلاق بوده، عامیانه بخواهم بگویم این است که رامبد گوشت شیرین است و خلاقیتش فقط به بازیگری و کارگردانی برنمیگردد او حقیقتا زندگی کردن را بلد است، او بلد است همراه باشد و همکاری کند، من الان خیلی چیزها از او یاد گرفتم. واقعا رامبد به من یاد داد که در یک فضای حرفهای با همکارهایم چطور رفتار کنم؛ چطور برخورد کردن، چطور صدایشان زدن و چطوری از یک راه درست و سالم دیگران را به خدمت گرفتن را از او یاد گرفتم. دوستی من و رامبد از آنجا شروع شد که من در آن ایام در شرکت تبلیغاتی رامبد «زیتون» کار میکردم و کمکم دستیارش شدم. رامبد من را به خانهاش میبرد، خانهای که او در آنجا کنار پدرومادرش زندگی میکرد، عکس من روی آینه اتاق رامبد بود و حتی آنجا جایی برای خوابیدن داشتم، غذا برای خوردن داشتم چون من آن زمان دانشجو بودم و رامبد در حق من برادری کرد، او مرا به سینما آورد و دست مرا گرفت. به رامبد نقشی در فیلم «آخربازی» همایون اسعدیان پیشنهاد شده بود او من را به جای خودش معرفی کرد فیلمی که من به خاطرش کاندیدای دریافت سیمرغ بازیگری شدم. او مرا وارد سینما کرد یعنی دست مرا گرفت و گفت خانمها و آقایان اینک حامد بهداد.
همایون اسعدیان میگفت: «مفتخرم که حامد بهداد را ما به سینما معرفی کردیم.» بله این قشنگ است تو باید حق مطلب را ادا کنی، تو باید این فرصت را به دیگران بدهی که به تو افتخار کنند، به تو تکیه کنند اسم تو را بیاورند و خجالت نکشند.
● اگر بازیگر نمیشدم...
رامبد ۲ سال از من بزرگتر است، زمانیکه من دانشجو بودم رامبد یک بازیگر شناخته شده بود و کمک خیلی بزرگی به من کرد من اگر بازیگر نمیشدم ویران بودم، من خود بازیگری را خیلی لازم ندارم و الان هم خیلی دوست دارم که یک سفر طولانی به خارج از ایران داشته باشم و استراحت کنم البته اگر وضع اقتصادی خوبی داشته باشم. الان یک مدت است که دیگر خودم را بازیگر نمیدانم و تعریفی از خودم ندارم مثل اینکه یک چیزی را گم کردهام، انگیزهام تمام شده، احتیاج به سفری بدون دغدغه ذهنی دارم تا خودم را پیدا کنم بروم و چیزهایی راکشف کنم و درس بخوانم شاید الان فقط پول میخواهم که به این چیزهایی که لازم دارم برسم.
● میخواهم این ویرانه رسیدگی کنم
من درجایی از وجودم یک ویرانه هستم و میخواهم به آن ویرانه رسیدگی کنم، بازیگری برای این بود که یک کمی شهرت، حالا کاذب یا واقعی یک شغلی که اعتبار میدهد داشته باشم و همیشه از صمیم قلب از خدای بزرگ به خاطر این دادهها و به خاطر آن ندادهها شکرگزارم حالا باید بنشینم و عمیقا فکر کنم. هربار که یک اضطراب و استرس را به معرض نمایش میگذارم، بعدها میفهمم که همانمقدار هورمون در من ترشح شده که انگار آن استرس بهصورت واقعی برمن وارد شده درصورتی که من آن را تخیل کردهام و تصویر ساختهام .
● پیامکی که به رامبد دادم
همیشه خیلی از رفتارهایم را با رامبد چک میکنم، حتی همین چندروز پیش در مورد یک کار با او مشورت کردم. یکبار احساس کردم، دیگر مثل قبل با هم دوست و رفیق نیستیم و به او اساماس دادم که من میدانم که دیگر بهترین دوست و رفیق تو نیستم و من میدانم که فلانی را از من بیشتر دوست داری. پس از این به بعد رفتارم را بر این اساس تنظیم میکنم. در جواب این اساماس من او جواب داد که احمقی اگر فکر کنی که بین دوستهایم کسی را به اندازه تو دوست داشته باشم و باز من جواب دادم: پس من رفتارم را براساس آخرین اساماس تو تنظیم میکنم. شما رامبد را نمیشناسید، شما نمیدانید پشت این همه طنز و آیتمهای هوشمندانه و شوخمندانه و طنازی یک آدم جدی وجود دارد، توفیق الکی به دست نمیآید بهخصوص در این مملکت، جدیت، پشتکار و همت میخواهد او اگر به اینجایی که هست رسیده زحمت کشیده توهین شنیده و هزاران مورد دیگر، من دیدهام که دیگران در برخورد با او چه احترامی میگذارند. او آدم عجیب و غریبی است، من اصلا مثل او نیستم من حوصله این را ندارم که وقتم و رفاقتم را با آدمی بگذارم که مندهنده باشم اما رامبد دهنده است؛صرفا گیرنده نیست.
● او بیشتر کارگردان است تا بازیگر
در حال حاضر کارگردانی رامبد را بیشتر قبول دارم منظورم این است که او کارگردانتر است تا بازیگرتر، او در کارگردانی الان تجربههای بیشتر و بهتری به دست آورده و فکر میکنم راه را پیدا کرده است اما اینکه او از بازیگری شروع کرده و علمش را دارد، قابل تحسین است و به سینمای خودش کمک میکند برای اینکه یکی از ارکان کارگردانی این است که شرایط بازیگرش را درک کند و ابزارش را بشناسد و بتواند با بازیگر سر و کله بزند، آن کارگردانهایی که از بیرون به بازیگری نگاه کردهاند بهنظر من در اولویت نیستند نسبت به آن کارگردانهایی که روند بازیگری را از درون کار کردهاند. اصغر فرهادی، علیرضا امینی و... که همه کارگردانهای خوبی هستند همه بازیگر بودهاند و شرایط را بهتر درک میکنند.
● فیلمی که به خاطرش با رامبد دعوا کردم
چندوقت پیش با رامبد جوان به خاطر فیلم دعوا کردیم! به خاطر فیلمی که هنوز نساخته و بهنظر من باید ساخت آن را شروع کند. به او گفتم: چرا آن فیلم خوبه را نمیسازی؟ وقتی که رفتیم فیلم «ورود آقایان ممنوع» را ببینیم از من پرسید: راضی هستی؟ گفتم: قبلا هم راضی بودم، این کوچکترین کار توست. رامبد درحالگذر از ۴۰ سالگی است، سنی که سن رسالت آدمهاست. پس باید ساخت آن فیلم خوبی را که من میدانم میتواند بسازد، شروع کند. ژنتیک رامبد سرشار از خلاقیت است که ریتم او را بالا برده و بعضی از شرایط که ممکن است از اکتیو بودن او کم کند با او سازگار نیست، به قول سمندریان نمیشود از یک بازیگری که عادت به تند تند صحبت کردن دارد بخواهی کند حرف بزند چون او وقتی با ریتم خودش حرف میزند، کلماتش شیواتر شنیده میشوند.
● وقتی که رامبد جواب تلفن من را نمیداد
شاید رامبد همیشه شاد و پرانرژی دیده شود اما من از او لحظاتی را دیدهام و سراغ دارم که بسیار غمگین بوده، لحظاتی پر از بحران در زندگیاش که به سختی داشت از آنها عبور میکرد. لحظاتی که جواب تلفن خیلی از دوستانش از جمله خود من را نمیداد ولی ذات و ژنتیک او آنقدر قوی و سریع است که او را نجات میدهد و از آن لحظهها دور میکند. این قدرت و سرعت در من خیلی کم است و این یکی از بزرگترین تفاوتهایی است که بین من و رامبد وجود دارد و اینها بهخاطر شرایطی است که من و او در آن بزرگ شدهایم. من میدانم که رامبد بدترین شرایط زندگیاش بیشتر از یک ماه او را درگیر نکرده ولی چنین شرایطی من را به حال خود رهایم نمیکند چون ذهن من چسبناک است و یک مشکل یا مسئله به ذهنم میچسبد، ول نمیکند. رامبد آن بخش از زندگی را که مملو از بحران است سریع رد میکند و من گذر او را دیدهام من منفعل بودن او را دیدهام فقط او خیلی تیز است، من در چنین شرایطی سرسام میگیرم و در قعر چاه فرو میروم، مچاله میشوم تا اینکه خداوند بار دیگر فرصت بدهد و من درصدد جبرانش بربیایم.
● دلم میخواهد به کما بروم
اصلا نمیدانم دارم چه کار میکنم، رشد من خیلی دارد دیر اتفاق میافتد، عضلههای ذهن من هنوز قوی نشدهاند دلم میخواهد یک سطل آشغالی وجود داشت که یکسری از اطلاعات و دادههای ذهنم را درون آن میریختم. انباشتهها و خاطرههای زشت و بدی را که فقط اذیتم میکنند، من اینها را کجا بریزم؟ چطوری پاکشان کنم؟ چیزی به نام restart وجود ندارد و هیچ فرصتی برنمیگردد. شاید باید به کما بروم. داستانها و فیلمهای زیادی را دیدهام که شخصیت آن در آستانه خودکشی دچار یک تحول عجیب شده و زمان برایش کند میشود و هویت ظاهری زمان رنگ میبازد و شخصیت با یک ریتم دیگری که در واقعیت وجود ندارد یکی میشود و دریچههای ذهنش باز میشوند و ناخودآگاهش به او یک فرصت جدید میدهد. زندگی شاید حقیقتش را در آستانه مرگ به آدم نشان بدهد به هر حال چیزی که در رامبد وجود دارد سرشار از زندگی است و حسرتبرانگیز است او همیشه میخواهد، این روحیه را به من انتقال دهد و تا به حال بارها اینکار را کرده است.
● من بهترم یا تو؟
یکبار به رامبد گفتم من بازیگر بهتری هستم یا تو؟ گفت: تو. گفتم: ولی میدانی چیه؟ تو هزار تا چیز بهتر داری، تو در زندگیات لنگ نیستی، مهم نیست که تو کارگردانی، نویسندهای، بازیگــــری، فیلمبرداری و عکاسی بلدی، در مورد موسیقی کلاسیک اطلاعات خیلی زیادی داری، مهم این است که تو در ذات زندگی موفقتری، تازه یک اغراق کوچک هم میکنم، کسی که در زندگی موفقتر است در بازیگری هم موفقتر است پس من علنا در بازیگری از او عقبتر هستم اینکه خودش میگوید من از او در بازیگری موفقترم براساس یکسری شورشهای مبتنی برعملیاتها و تظاهرهاست.
ایده آل
اختصاصی مجله اینترنتی برترین ها Bartarinha.ir
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست