چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
باوری نیکو که به زندگی ما معنا می دهد
برای بسیاری از انسانها گاهی این مساله ایجاد میشود که آیا زندگی ما هدف و مقصودی دارد یا سراسر پوچ و بیمعناست. این مساله، یک مساله حیاتی در زندگی است و میتواند مبنای بسیاری از پرسشهای دیگر در باب اخلاق، دین، جامعه و... باشد.
یکی از پاسخهای مطرح و دارای کاربرد بسیار مطلوب به این پرسش، پاسخی است که از ناحیه دین وحیانی ارائه میشود و دارای انسجام و هماهنگی است و آن اعتقاد به حیات اخروی است. در این مقاله این مساله و این پاسخ و برخی پاسخهای دیگر مورد بررسی قرار گرفتهاند.
● دیدگاههای روحباور
دیدگاههای روحمحور درباره معنای زندگی قائل به این مطلب هستند که معنا زاییده برقراری ارتباطی خاص با ماهیتی غیرفانی و معنوی است که تا وقتی فرد زنده است، حد واسط بین او و جسمش محسوب میشود و پس از مرگ نیز تا همیشه باقی خواهد ماند. این دیدگاه میگوید اگر کسی از برقراری ارتباط با روح خود عاجز باشد، آنگاه حیات او بیمعنی خواهد بود. دو مبحث اصلی بر دیدگاه روحمحور متوقف است.
مورد نخست باور مردم عادی است که بازتاب آن در آثار لئو تولستوی نیز دیده میشود. تولستوی بر این باور بود برای آن که زندگی معنادار شود، باید انسان طی آن کارهای باارزشی انجام دهد و هیچ چیز باارزش نخواهد بود مگر آن که تغییری ثابت و همیشگی در دنیا به وجود آورد.
لازمه این امر نیز برخورداری از وجودی فناناپذیر و معنوی است. دیگر منتقدان میگویند برای به جا گذاشتن اثرات نامتناهی، نیازی نیست فرد فناناپذیر باشد و همین که خداوند وجود فانی انسان را به طریقی برای همیشه حفظ کند، کفایت میکند.
دیگر موضوعی که در باب نظریه روحمحور معنای زندگی مطرح شده، به این قضیه برمیگردد که وجود روح برای برقراری عدالت غایی الزامی است، عدالتی که خود پیشفرض معنامندی حیات است. وقتی دنیای دیگری وجود نداشته باشد که ناعدالتیها در آن توسط خداوند عقاب داده شوند، زندگی دشوار و رنجآلود درستکاران و حیات پیروزمندانه و خودکامه بدکاران بیمعنی مینماید. به نظر میرسد اصل کمال درونمایه اصلی دو بحث فوق را تشکیل میدهد.
شاید دلیل اصلی تولستوی در بیان ارزشمندی زندگی ابدی این است که لازمه معنامندی زندگی، ارج نهادن به اموری باارزشتر از مسائلی مثل لذت و شهوت است. دیگر آن که دلیل پافشاری تولستوی بر فناناپذیری روح، ضروری پنداشتن پاداش دادن به نیکان و برآوردن عالیترین نیاز روحی آنها ـ ابقای نامحدود و همیشگی روح ـ از سوی وی است. از این دو بحث اینگونه برمیآید که فناناپذیری انسان لازمه تحقق کلیدیترین پیشفرض انسانی برای نیل به معنای ابدی است.
البته این دو بحث عاری از مشکل و ایراد نیز نیست؛ به این معنی که هر دوی آنها معنامندی زندگی را منوط به فناناپذیری میدانند، اما در نهایت بر ضرورت داشتن روح تاکید نمیکنند، اگر فردی روح داشته باشد، آنگاه طبق تعریف ابدی و فناناپذیر خواهد بود؛ اما اگر کسی فناناپذیر باشد، نمیتوان گفت او الزاما روح دارد.
شاید اعتقاد برخی گروهها به تناسخ و پیوستگی گردش روح در بدنهای مختلف را بتوان بهعنوان یکی از نمونههای فناناپذیر بودن روح عنوان کرد. در این نوع باورها فرد برای فناناپذیری، نیازمند وجودی غیرمادی نیست. پس چه دلیلی دارد بگوییم افراد برای معنامندی حیات و زندگیشان نیازمند روح هستند؟!
شاید به منظور یافتن پاسخ قانعکننده برای این پرسش لازم باشد اندیشههای روحمحور را به کناری گذاشته و دست به دامان عقاید پیچیدهتر شویم؛ عقایدی که هم وجود روح و هم وجود خداوند را برای معناداری حیات الزامی بدانند. بهترین دلیل برای اینکه بگوییم فرد برای معنامندی زندگیاش نیازمند روح است، این است که بپذیریم معنا محصول پیوند انسان با خداوند در حوزههای غیرمادی نظیر بهشت است.
افرادی مثل لئو تولستوی، توماس آکویناس و دیگران قائل به این مطلب هستند. دلیل دیگر آن است که قبول کنیم معنا از ارج نهادن به حوزههای غیرمادی و خدایی موجود در جسم محدود انسان ـ مثلا روح وی ـ نشات میگیرد.
نکته: معنا زاییده برقراری ارتباطی خاص با ماهیتی غیرفانی و معنوی است که تا وقتی فرد زنده است، حد واسط بین او و جسمش محسوب میشود و پس از مرگ نیز تا همیشه باقی خواهد ماند
منتقدان دیدگاههای خدامحور این اعتقاد را زیر سوال میبرند که فناناپذیری به هر نحو یا داشتن روح برای معنادار شدن زندگی لازم است. آنها ضمن افراطی توصیف کردن این عقاید، بیان میدارند معنا هیچ ارتباطی با زندگی همیشگی و پایانناپذیر انسانها ندارد. آنها کمال را در ارج نهادن به امور ارزشمند، لذت بردن از پاداش عادلانه یا برقراری ارتباط با چیزهای کامل و بدون نقص میدانند.
منتقدان نقطهنظرات روحمحور نیز بر این باورند که فناناپذیری نهتنها لازمه معنامندی حیات نیست، بلکه برای بیمعنا کردن آن کافی است! یکی از دلایلی که آنها ذکر میکنند این است که زندگی پایانناپذیر ـ خواه از سنخ روحی باشد و خواه جسمی و فیزیکی ـ ناگزیر به خستهکننده شدن روزهای متوالی و بیهوده شدن کل مقوله زندگی میانجامد.
نخستین پاسخی که برای ایرادهای فوق به ذهن متبادر میشود، این است که فناناپذیری الزاما به ملالتآور شدن زندگی نمیانجامد، دیگر آن که این سوال نیز باید از منتقدان فوق پرسیده شود که آیا خستهکننده شدن زندگی یا فقدان مشارکت مثبت و سازنده در یک مسأله، حقیقتا عامل بیمعنا شدن زندگی است؟!
مثلا فرض کنید کسی داوطلبانه زندگی ملالتآور را برگزیند تا دیگران را از آن رهایی بخشد. آیا این اقدام را نمیتوان یک فداکاری معنادار نام گذاشت؟
دیگر بحثی که منتقدان مطرح میکنند این است که فناناپذیر بودن افراد سبب میشود زندگی آنها بیمعنا شود. آنها دلیل این ادعایشان را در این مساله ابراز میکنند که افراد فناناپذیر دیگر تمایلی به بروز فضائل اخلاقی از خود نشان نخواهند داد. آنها مثلا با بیتوجهی از کنار عدالتورزی یا شجاعتپیشگی عبور میکنند و با مهربانی میانهای نخواهند داشت؛ زیرا مسائل مربوط به حیات را در معرض نابودی ندیده و ممات نیز برایشان بیمعنی خواهد بود.
پاسخی که میتوان به اظهارات اینگونه منتقدان داد، آن است که اگر به فرض بهرهمندی از فضائلی مثل عدالت، شجاعت یا مهرورزی را در صورت فناناپذیری غیرممکن بدانیم، تکلیف فضائل بیشمار دیگری که ثمره خاص فناناپذیری هستند چه میشود؟! تازه آنکه هیچ معلوم نیست فضائل مذکور در صورت فناناپذیرشدن انسان، معنای خود را از کف داده و وی را در چرخهای از روزهای پشتسرهم و پایانی ناپیدا محصور کنند. دسته دیگری از منتقدان نیز وجود دارند که آگاهی از فناناپذیری انسان را دلیل معنازدایی از زندگی وی میدانند.
آنها میگویند انسانی که فناناپذیر باشد، دیگر ارزشی برای حیاتش قائل نیست و در راستای کسب فضائل تلاشی نمیکند. در پاسخ باید توجه داشت در اینجا هدفمان اعتقاد به زندگی پس از مرگ است نه خود فناناپذیری؛ به این معنی که فناناپذیری در صورتی باعث خلق معنا خواهد شد که نه در این دنیا، بلکه در دنیای پس از مرگ محقق شود.
● طبیعیگرایی
در این بخش به بیان عقایدی میپردازم که اگرچه در حوزه معنویات و امور غیرمادی جایی ندارد، اما دستکم برای عدهای افراد معناآفرین است. در بین افرادی که میگویند میتوان در این جهان مادی، زندگی معنادار را تجربه کرد، در دو مسأله اختلافنظر وجود دارد: اول آن که ذهن بشر تا چه حد در معناسازی توانمند است و دیگر اینکه معیارهای زندگی و معنامندی حیات که برای همه بشر یکسان است، چه مواردی را شامل میشود.
ذهنگرایان بر این باورند که هیچ معیار نامتغیری وجود ندارد، زیرا معنا مصنوع ذهن هر فرد بوده و به دیدگاهها، تمایلات، اهداف و انتخابهای خود او بستگی دارد. آنها معتقدند یک شیء یا مساله زمانی برای یک فرد حائز اهمیت و معنادار خواهد بود که وی وجود آنها را پذیرفته و در صدد دستیابی به آنها باشد.
در سوی دیگر ماجرا مادهگرایان وجود دارند. آنها برعکس معتقدند معیارهای ثابتی از معنامندی وجود دارد و دلیلش این است که معنا مستقل از ذهن و باور هر فرد است. آنها معنا را اصلی حقیقی و ملموس میدانند که وجود خود را وامدار ذهن و گرایشات تکتک افراد نیست. بهزعم مادهگرایان علت معناداری امور، ماهیت ذاتی آنهاست که این ماهیت مستقل از باورهای هر فرد عمل میکند.
البته در اینجا منطق حکم میکند نظریه سومی متشکل از آمیزهای از دو نظریه ذهنگرایی و مادهگرایی ارائه کرده و طی آن معنا را محصول باورهای مشترک تمام انسانهای کره خاکی بینگاریم. البته این نظریه بینابینی در بحث حاضر جایی ندارد و به این سبب از مطرح کردن آن خودداری میکنیم. در بین پاسخهای بررسی شده دیدگاه روحباورانه ادیان الهی از منسجمترین پاسخها به مساله معنای زندگی است.
منبع: دایرهالمعارف فلسفی استنفورد
مترجم: محمدهادی کرامتی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست