دوشنبه, ۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 20 January, 2025
از مثلت بیهودگی تا رنج بازیگری
در وصف هنرمندی «پرویز پرستویی» بسیار نوشتهاند که انگار دهها نفر پشت صورت و میمیک او پنهان شده و در حرکتاند. انگار سایه نقشهایی که ایفا کرده، او را دنبال میکنند. خودش اما میگوید نمیخواهد جای کسی باشد و تنها بازی را دوست دارد.
مرد مهربان و فروتنی است که با اندکی حجب از فردیت، از جهان خود، از عرصه بازی، از تعهد بازیگر و از لذت و رنج نقشآفرینی سخن میگوید. شرمی که در مرور کارنامه سینماییاش، جای خود را آهسته به آمیزهای از اعلام سربلندی و احساس مسئولیت میسپارد. «پرستویی» شهرت فراگیر خود را مدیون نقش «رضا مارمولک» است، اما خودش در گفتگویی با «دویچهوله» میگوید که میخواهد پرستو باشد، زیرا پرواز و اوجگرفتن را دوست دارد.
● حس پرواز
ایفاگر نقش «رضا مارمولک»، پرواز را بسیار دوست دارد و میگوید: پاراگلایدر سوار شدم، هواپیما سوار شدم یا خودم پشت بعضی هواپیماهای کوچک نشستهام! اصولا پرواز را خیلی دوست دارم. پرواز کردن پرنده را بارها و بارها تماشا کردهام. حسی که در پرواز وجود دارد، حس خیلی غریبی است.
● انگیزه و جهان بازیگر
پرستویی درباره بازی در فیلم معتقد است که این فیلم باید چیزی به او اضافه کند ودر ادامه اظهار میدارد: خیلی هنرپیشهها هستند که فقط قرار است بازیگر باشند و با هیچ جهان دیگری ارتباط ندارند. اما همین جهان دیگر است که مرا به بازیگری کشانده است. انگیزه خیلیها از بازیگری این است که دیده شوند و به آنها توجه شود. اما وقتی از من میپرسند انگیزه شما از بازیگری چیست، میگویم؛ درد!
● هنرمند متعهد از نگاه پرستویی
این بازیگر برجسته سینما در ادامه با اشاره به گذشته خود اضافه میکند: من از همان اوایل نوجوانی فشارهایی را احساس میکردم. نوع زندگی خانوادهام و محیطی که در آن بودم، همه در من تلمبار میشد. عالم بازیگری به نظر من یکجور سیر و سلوک است و بعد در جامعه هم خودبخود نگاه آدم دقیقتر و عمیقتر میشود. بعد ناهنجاریها را میبینی، نابسامانیها را میبینی. حتی شادیها را میبینی. اصلا قرار نیست همهاش به اصطلاح سیاهی باشد. نه، اصلا شیرینیهای زندگی را آدم میبیند. من کار طنز هم کردهام که تماشاچی برای آن ریسه رفته است. وقتی میبینی به آن چیزی که داری میگویی توجه میشود و این ارتباط وجود دارد، خود به خود مسئولیتهایی را احساس میکنی. دیگر یک آدم معمولی نیستی که فقط همان مثلث کار و پول و زندگی را داشته باشی. من از یکجایی دریافتم که این مثلت برای من بیهودگی است. یک زمانی آنقدر اسم خودم را تکرار کردم که به پوچی مطلق رسیدم. چرا اسمم شده پرویز؟ یعنی چی، به چه معنا؟ احساس کردم باید هویت داشته باشم. احساس کردم که باید کاری انجام دهم، خدمتی بکنم. یک شرح وظایفی برای خودم داشته باشم، پیش از آنکه بخواهم شعار بیرونی برای خلق بدهم.
احساس میکردم یک چیزهایی کم دارم و باید بروم کنکاش کنم و خیلی قضایا را فراگیرم. شاید من اولین کسی بود که در ایران در اولین سالی که جشنواره رقابتی بود، جایزه گرفتم. در اولین مصاحبهای که با من کردند، پرسیدند که شما چه احساسی دارید؟ گفتم، امیدوارم بیکار نشوم و علتش را هم گفتم. گفتم که من الان دیگر احساس میکنم مسئولیت دیگری دارم و این سیمرغی که به من دادهاند، حکایت آن است که باید یک جاده بیانتها را بروم. من به این دریافتها رسیدهام و اینها همه توشه راه من هستند. با خودم درگیرم و میگویم اگر یک کاری بتواند به من اضافه کند، اول برای خودم باشد. من با مخاطبم خیلی ارتباط دارم. اینطور نیست که خودم را در کوچه و خیابان پنهان کنم تا من را نبینند که مبادا مزاحم من شوند. اتفاقا من میروم مزاحم آنها میشوم.
● «آژانس شیشهای» در همدان
من فیلم «آژانس شیشهای» را کار کردم. خودم همدانی هستم و رفتم آنجا که جشنواره دفاع مقدس در همدان قرار بود به من جایزه دهد. وقتی من رفتم و پا گذاشتم به سینمای همدان، روز بود که «آژانس شیشهای» آنجا در کنار جشنواره اکران بود. مردم ازدحام کرده بودند و اول وقتی مرا دیدند، خیلی ابراز احساسات کردند. بعدش دیدم از ته سالن یکنفر با دو عصا و با بدبختی دارد به طرف من میآید. من هم رفتم طرفش. نیممتر مانده بود به او برسم که عصا را انداخت و افتاد توی بغل من. او گریه کرد، من گریه کردم. دم گوشش گفتم، چکار میکنی؟ چرا ما را خرابمان کردی؟ گفت، من خود عباسام! عباسی که در آژانس شیشهای ترکش توی گلویش هست و میخواهد بمیرد. گفتم، یعنی چی خود عباسام؟ گفت، فقط اسمم فرق میکند. من ترکش توی بدنم هست، کمیسیون پزشکی تشکیل شده، باید بروم لندن. ولی من را نمیفرستند. ولی یک اتفاقی در من افتاده. گفتم چی؟ گفت، من در واقع به ضرب و زور قرص و دارو زندهام. وقتی پایم را از خانه میگذارم بیرون، نمیدانم پنج دقیقهی دیگر میخورم زمین یا دقیقهی دیگر. اصلاً امید به برگشت من ندارند. اما این فیلم باعث شد اتفاقی در من بیفتد. مدیر سینما لطف کرده و من را بیرون نمیکند. روز است که از صبح میآیم سینما و تا شب آژانس شیشهای میبینم و این موجب شده من روز داروهایم را قطع کنم.
● اهمیت بازیگر مقابل
من دیگر تصمیم گرفتم با هیچ تهیهکنندهای کار نکنم. من الان دو سال است که با آقای نوروزبیگی دارم کار میکنم. به این خاطر که میگویم وقتی خودم حضور آنچنانی ندارم، فقط میشوم یک ابزار بعنوان یک بازیگر. بازیگر مقابلم برای من خیلی مهم است. وقتی میگویم من، از منیت نیست. اصولا قاعده بر این است. این کاری است که باید کارگردان بکند، ولی خیلی جاها اشتباه میکنند. خیلی جاها من نگاه میکنم به صورت بازیگر و میبینیم هیچی پشت چشمش وجود ندارد. با پیچ دوربین راحتتر گریه میکنم یا میخندم تا اینکه بعضی موقعها بازیگری جلوی من باشد که ببینم اصلا در عوالم دیگری است. چون او بعنوان شغل نگاه کرده به نقشاش. حالا یا غم نان دارد یا مشکل دیگری دارد. آمده فقط چهارتا دیالوگ را حفظ کند و برود.
● تقسیمبندیهای سینمایی
من خوشبختانه هیچ دستهبندی برای خودم ندارم. نه اینکه بگویم من فقط قرار است کار جنگی بکنم، اصلاً. یادم هست اولین فیلمی که بازی کردم، «دیار عاشقان» که جایزه هم گرفتم، بلافاصله یک فیلم جنگی به من معرفی کردند ولی بعدش دیگر کار نکردم. گفتم نمیخواهم در واقع پاستوریزه شوم. جامعهی من فقط به این آدمها خلاصه نمیشود. اینها یک بخش هستند و ما بخشهای دیگری هم داریم. من کار طنز کردم، کار کمدی کردم، کار جدی کردم، سریال کار کردم. مثلاً شما تصور کنید سریال «زیر تیغ» را وقتی ما کار کردیم، خب این خیلی برای من جذاب بود که چقدر من میتوانم روی آدمها تأثیر بگذارم. با این سریال «زیر تیغ» خیلی از آدمها رفتند و آشتی کردند. خیلی از آدمها از چوبهی دار نجات پیدا کردند. یا خود من به تبع پخش آن سریال یک شب رفتم در بندرعباس. ماه رمضان بود و آنجا گلریزان گذاشته بودند. در همان شب مثلاً میلیون تومان پول جمع شد. ضمن این که زندانی آزاد شدند.
● آنچه تئاتر به پرستویی میدهد
تئاتر مرا بارور میکند. تئاتر یکجورهایی من را آماده میکند. انگار بدنسازی است برای من. من آخرین تئاتری که کار کردم سه سال پیش بود. آن موقع شاید هفت سال بود که تئاتر کار نکرده بودم. احساس کردم که نیاز دارم بروم تئاتر کار کنم. حالا کارهای من هم در سینما همهاش بیگاری بوده. یعنی هیچ وقت کار مبلمانی به من پیشنهاد نشده که بروم آنجا لباسهای رنگ وارنگ بپوشم یا ماشینهای رنگ وارنگ سوار شوم. همهاش کارهایی بوده که من دوست داشتم. یکجوری کارگری کردن است. ولی یکجا احساس کردم که نه الان باید با خودم خانه تکانی کنم. احساس کردم که باید خونم را تصفیه کنم. آنجاست که نیاز پیدا میکنم بروم تئاتر. تئاتر یک حس و حال دیگری دارد. حتماً خودتان میدانید و من دارم اضافه میگویم. این که رودررو و چشم در چشم، وقتی پرده میرود کنار، اصلاً آن فضای خامی که در سالن هست در واقع خیلی حال غریبی است. و آن یکجور تزکیه است، یکجور خانه تکانی کردن با خود است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست