سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
بلا از دیدگاه عطار نیشابوری و مولوی

بلا در ظاهر کلام، با لغاتی چون: سختی، مشقت و محنت مترادف است. اما این معنی، لایه ظاهری واژه را مدنظر دارد، زیرا در بلا و درد، رحمتها و نعمتهایی نهفته است که برای تشخیص آن، باید از دیدهای تیزبین برخوردار بود.
شلاق بلا، باعث هشیاری انسان و دورکننده او از ظلمت فراموشی خداوند است. در بلایا، نباید فقط با دید منفی نگریست، چرا که آثار مثبت آن میتواند انسان را تا بالاترین مراحل کمال، همراهی کند.
بیداری، جبران گذشته اشتباه، شکر بر نعمت، اکتساب بالاترین مدارج انسانی همچون: صبر، تسلیم و رضا، و عشق حقیقی، همه و همه در کیمیای بلا پنهان شدهاند.
بلا، قلب را میپالاید و من وجودی انسان را ویران میسازد تا از او هیچ نمانده و لایق تزیین به عشق الهی باشد.
بلا، تکلیف انسان را با خویش روشن میسازد؛ انسان درمییابد که تا چه میزان، از نعمت ایمان راستین برخوردار است.
وقتی لطف خداوند شامل حال مخلوقی گردد، حق تعالی او را با سرانگشت بلا و مصیبت از دیگرافراد جدا میسازد، و هیچ لذتی از آن بالاتر نیست که بنده، آنچنان مورد توجه پروردگارش قرار میگیرد که: او را میآزماید، میگدازد و مینوازد!
در برخورد با بلایا سؤالاتی از این دست ذهن انسان را به خود مشغول میدارد: چرا در زندگی مصائب و شدایدی وجود دارد که جان انسان را به درد آورده و گاه شخص مبتلا را تا سر حدّ کفر پیش میبرد؟ آیا ممکن است جهانی منهای بلا داشته باشیم؟
اگر افراد بیدین، دچار حادثهای تلخ یا ابتدائی جانفرسا میشوند، حتماً عقوبت اعمال ناشایست خود آنهاست، اما علت ابتلای انسانهای عابد و صالح چیست؟
آیا بلا و مصیبت فقط زیانمند است یا آثار و فوائدی هم به دنبال دارد؟
آیا میتوان گفت بلا در ظاهر نقمت و در باطل نعمت است؟
آیا میتوان یقین حاصل کرد حکمتی در کار است که ذهن تاریک ما را به آن راهی نیست؟
این سؤالات، زمینهساز انتخاب موضوع مقاله حاضر شد و برآنم تا آن را از دیدگاه رفیع مولوی و شیخ فریدالدین عطار نیشابوری مورد بررسی ققرار دهم.
● بلا در لغت و اصطلاح
بلاء به فتح اول، در لغت به معنی آزمایش، سختی، غم، اندوه، (۱) مصیبت و آفت است (۲) و در اصطلاح صوفیان ظهور امتحان حق است بنده را در تحقق حالش هنگام ابتلاء. (۳) و هر چه بلا بر بنده قوت بیشتری پیدا کند، قربت او با حق تعالی زیادتر میشود، و آنچه کافران اتفاق میافتد شقا میباشد. (۴)
امتحان نیز به کسر اول، در لغت به معنی آزمودن و در محنت و بلیه افتادن است و در اصطلاح، آزمایش اولیاء است با بلا از خوف و حزن و قبض و هیبت و مانند آن که بر دل مقبولان درگاهش فرود میآید. (۵)
● بلا در قرآن و احادیث
بلا در قرآن با تعابیر گوناگونی مانند: ابتلاء، امتحان، اختبار و مشتقات دیگر وارد شده است که در اصل به معنی آزمایش کردن است لکن گاهی بوسیله نعمت است که به آن بلای حسن گویند و گاهی بوسیله مصائب، شدائد، محنت و بیماری است که به آن بلای سییء اطلاق میگردد. (۶)
قرآن کریم امر هدایت را مختص به ذات باریتعالی میداند و هدایت را به تمام موجودات تعمیم داده است و میفرماید: الذی اعطی کلّ شیء خلقه ثمّ هدی. (۷) در هدایت عمومی خدایتعالی هر چیزی را به سوی کمال وجودش راهنمائی کرده و آن را به هدف از خلقتش میرساند. (۸) از میان همه انواع موجودات، نوع بشر نوعی از وجود است که امرش تمام نمیشود و به کمال نمیرسد مگر با یک سلسله افعال اختیاری و ارادی که آن نیز سر نمیزند مگر از اعتقاداتی نظری و عملی. در نتیجه خصوص این نوع باید تحت قوانین زندگی کند، حال چه قوانین حق و چه باطل. خدایی هم که عالم تکوین را راه انداخته باید برای او از طرفی یک سلسله اوامر و نواهی که جامع آن را شریعت مینامیم تشریع کند و از سوی دیگر حوادث اجتماعی و فردی پدید بیاورد تا انسان در برخورد با این دو، آنچه را در قوه و استعداد دارد فعلیت دارد و در آخر یا سعادتمند شود، و یا شقی و بدبخت گردد، اینجاست که نام محنت و بلا و امتحان و امثال آن، هم بر این حوادث منطبق میشود و هم بر این تشریع. (۹) با اینکه خداوند بر نهفتههای انسان آگاه است او را امتحان میکند تا آنچه در درون خود دارد کاملاً خالص و ظاهر گردد (۱۰) : و لیبتلی الله ما فی صدورکم و لیمحص ما فی قلوبکم والله علیم بذات الصدور. (۱۱) (واژه تمحیص از ریشه محص به معنای تخلیص و پاک کردن بکار میرود.) (۱۲)
ابتلا سنت جاوید الهی است و طی آن مومن با جان و مالش آزمایش میشود و باید خود را برای سختیها و ناکامیهای دنیا آماده نماید. قرآن کریم میفرماید:
ام حسبتم ان تدخلوا الجنه و لما یأتکم مثل الذین خلوا من قبلکم مستهم البأساء و الضّرّاء و زلزلوا حتی یقول الرسول و الذین آمنوا معه متی نصرالله. الا انّ نصرالله قریب.
«آیا میپندارید بدون اینکه آنچه بر سر اقوام و ملل گذشته از مصائب درونی و برونی بیامد بر سر شما آید، داخل بهشت شوید؟ نه ممکن نیست شما نیز مانند آنها امتحان خواهید شد. آنها آنچنان آزمایش سختی شدند که دچار تزلزل گشته حتی رسول و مؤمنین گفتند: پس نصرت خدا چه وقت است آنگاه به ایشان گفته شد: آگاه باشید که نصرت خدا نزدیک است.»
در آین آیه کلمه بأساء به معنای شدت و سختی است که از خارج نفس آدمی به آدمی وارد میشود و ضراء شدتی است که به جان و تن انسان میرسد، و کلمه زلزال که به معنای لغزیدن است در این آیه شریفه کنایه از اضطراب و دهشت است و این آیه دلالت دارد بر اینکه مسأله ابتلا و امتحان در امت اسلام نیز جریان دارد و این سنتی همیشگی است. (۱۳)
ابتلا مظهر تلطف خداوند است نسبت به بنده مومن رسول اکرم (ص) میفرمایند:
اذا احب الله عبدا ابتلاه و اذا احبه الحب البالغ اقتناه. قیل: یا رسول الله و ما اقتناه؟ قال: لایترک له مالاً و لاولداً.
چون خدای بندهای را دوست بدارد، او را به بلا گرفتار کند و چون او را به تمامی دوست بدارد میچیند. پرسیدند: ای رسول خدا، چیدن او به چه معنی است؟ گفت: او را دارائی و فرزندی باقی نگذارد. (۱۴)
ابتلا محک ایمان مومن است تا مشخص شود چه میزان به معتقداتش پایبند است و در برابر آن بلا صبر و استقامت نشان میدهد.
حضرت رسول (ص) میفرمایند: اول ماکتب الله فی اللوح المحفوظ انی انا الله، لا الا اله انا، من لم یرض بقضائی و لم یشکر لنعمائی و لم یصبر علی بلائی، فلیطلب ربّا سوائی.
نخستین چیزی که خداوند در لوح محفوظ نوشت این بود که من خدایم و جز من خدایی نیست. کسی که به قضای من رضا ندهد و سپاس نعمتهای مرا نگذارد و بر بلاهای من صبر نکند، باید خدایی جز من بجوید. (۱۵)
● بلا برای انبیاء و اولیاء
محبوبترین خلق خدا - انبیاء و اولیاء به بلاهای بزرگ و مصیبتهای بیشماری که دیگران تاب تحمل آن را ندارند، گرفتار شدند. جمله معروف البلاء للولاء مبین همین اصل است که خدا بندهای را که مورد لطف خاصه اوست، بیشتر گرفتار سختیها میکند.
امام صادق (ع) میفرمایند: ان اشد الناس بلاء الانبیاء، ثم الذین یلونهم ثم الامثل فالامثل. همانا پرگرفتارترین مردم انبیاء هستند و در درجه بعد کسانی که از حیث فضیلت بعد از ایشان قرار دارند و سپس هر کسی که با فضیلتتر است. (۱۶)
و در حدیث قدسی آمده است؛ من احبنی ابتلیته: هر که مرا دوست بدارد، مبتلای بلای من شود. (۱۷)
حضرت رسول (ص) نیز میفرمایند: ان الله ادخر البلاء لاولیائه کما ادخر الشهاده لاحبائه. خداوند بلا را برای اولیاء خود ذخیره کرده است همچنان که شهادت را برای دوستانش ذخیره کرده است. (۱۸)
در ابتلاء حضرت زکریا (ع) آمده است: «چون قومش قصد کشتن او را کردند او فرار کرد. در آن موضع درختی بود، اشارت به آن درخت کرد، شکافته شد و زکریا به درون درخت رفت، ابلیس گوشه ردای زکریا را گرفت و بیرون درخت نگه داشت و درخت فراهم آمد. کفار رسیدند و ابلیس را بصورت پیری دیدند. از او پرسیدند که مردی به این صفت ندیدی کجا رفت؟ ابلیس گفت: درون این درخت است و گوشه ردای او را به آنها نشان داد. گفتند ای پی او را به چه تدبیر از میان درخت بیرون آوریم تا هلاکش گردانیم. شیطان گفت: همینجا هم میتوان او را هلاک کرد و تعلیم داد تا ارهای دو سر حاضر کردند و بر سر درخت نهادند تا به دو نیم ببرند، از غیب به زکریا ندا رسید که: هان تا ننالی و آهی نکنی که نامت از جریده صابران محو کنیم. (۱۹)
● بلا در آثار عطار با واژهها و مفاهیم وابسته
در نظر عطار، بلا امتحان دشوار الهی است برای بندگان، بویژه عشاق تا در این میانه، عاشق راستین از مدعی شناخته شود. (۲۰)
عطار میگوید: حق تعالی، ارواح را سه هزار سال پیش از اشباح آفریده و همه را در یک صف پیوست و قرارداد و دنیا را بر آنها جلوه داد. نه از ده، ارواح، به دنیا گراییدند. آنگاه بهشت از سوی راست پدید آمد و دوزخ از سمت چپ آشکار گردید. عده کمی باقی ماندند که میل دنیا نکردند و آرزوی بهشت و بیم دوزخ آنها را فرا نگرفت.
خدا به آنها خطاب کرد: ای دیوانه دلان، شما چه میخواهید که از دنیا و آخرت آزادید؟ خروشی از آن جانهای پاک برخاست که: خدایا تو بهتر میدانی، ما تو را خواهیم و دیگر هیچ. حق گفت: پس مستعد و آماده بلا شوید که به شمار موی جانوران و ریگ بیابان و به عدد قطره باران و برگ درختان، بر شما انواع بلا فرو خواهیم ریخت و سینه ریش شما را به خسک آتشین داغ خواهیم کرد. (۲۱)
و این اشاره شاعرانهای است به آیه شریفه: الست بربّکم، قالو: بلی (۲۲)
من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: بله (۲۳)
خداوند در خطاب الست با ارواح آدمیان پیمان عشق بست و آنها را از انواع بلاها، آگاه گردانید. (۲۴) :
خــطاب آمد که گر خواهان مایید
همــــــــه خواهان انواع بلایید
همی چندان که موی جانور هست
دگـر ریگ بیابان سر به سر هست
دگـر چندان که دارد قطره باران
دگـر چندان که برگ شاخساران
فـزون زان بیش از رنج و بلا من
فـــرو ریزم به زاری بر شما من
آنان به پیمان حق بلی گفتند و این بلی برای بنده بلا بود و نشان آنان که به میثاق حق وفادار ماندند نیز، پذیرش همین بلا بود. عطار معتقد است که قرب پروردگار نیز با بلا همراه است چنانچه میگوید:
صــــــــلای عشق جانان بی بلا نیست
زمانی بیبــــــــلا بودن روا نیست
اگر صد تیر بر جـــــــــان تو آید
چو تیر از شست او باشد خطا نیسـت
از آنجا هر چه آید راست آیــــــد
تو کژ منگر که کژدیدن روا نیـــست
سر مویی نمیدانی از این ســـــــر
تو را گر در سر مویی رضا نیســت
بلاکش تا لقای دوست بیـــــــنی
کــــه مرد بیبلا مرد لقا نیست (۲۶)
همچنین معتقد است که خداوند پیوسته بنده مؤمن خود را میآزماید و این آزمایش، مایه فخر و مباهات بنده است و اگر عاشق حقیقی باشد، از هیچ چیز پروا ندارد:
بـــــــرخاست زامتحانت یکبارگی دل من
من خود کــــیم که با من در امتحان نشستی
تا من ترا بدیدم دیـــــــــگر جهان ندیدم
گم شد جهان زچشمم تا در جهان نشستی (۲۷)
عاشق راستین، بلا و محنت معشوق را خریدار است چنانچه در جای جای آثار عطار میبینیم که عرفا از خداوند تقاضای بلا دارند، چون به خوبی میدانند که نعمت بلا به هرکسی داده نمیشود. مواردی را برای نمونه با روایت عطار، نقل میکنیم: جنید روزی زار میگریست، سؤال کردند موجب گریه چیست؟ گفت: اگر بلا اژدهایی گردد، اول کس من باشم که خود را لقمه او سازم و با این همه، عمری گذاشتم در طلب بلا، و هنوز با من میگویند که: تو را چندان بندگی نیست که به بلای ما ارزد! (۲۸)
خیر نساج گفت: در مسجدی شدم، درویشی را دیدم. در من آویخت و گفت: ای شیخ: بر من محنتی بزرگ آمده است. گفتم چیست؟ گفت: بلا از من باز شدهاند و عافیت به من پیوستهاند. (۲۹)
از نظر عطار، برای بنده مومن، بلا و نعمت یکی است چنانچه میگوید:
گــــــر تفاوت باشد تا از دســــت شاه
سنـــــگ یا گوهر، نهای تو مـــــرد راه
گر عـــــزیز از گوهری، از سنگ خــوار
پس نــــــدارد شاه اینجا هیچ کـــــار
سنگ و گوهر را نه دشــمن شو، نه دوست
آن نظر کن تو، کــه این از دست اوسـت
گر تو را سنـــگی زند معشوق مـــست
به که از غیری گهر آری به دســت (۳۰)
از دیدگاه وی بعد از هر سختی و بلا، نعمتی در راه است و هر بلا، نعمتی در خود نهفته دارد:
اگر کامیست، در کام بلاییــست
وگرگنجیست، زیر اژدهاییست (۳۱)
یکی از کلمات محوری سخن عطار، کلمه درد است و مقصود از آن آمادگی روحی انسان است برای پذیرفتن امور ذوقی و حقایق روحانی و چیزهایی که میتواند انگیزه کارهای اساسی شود و نیروی حرکت سالک به سوی مقصود گردد (۳۲) ، چنانچه میگوید:
در قعر جان مستم دردی پدید آمد
کان درد بندیان را دایم کلید آمد (۳۳)
به اعتقاد او، هرگاه با تمامی وجود از سر تا به پای درد گردی، در خور و شایسته حریم وصل کردگار میشوی زیرا درد سبب وصول است. انسان در دیگ بلا پخته میشود پس باید صبوری پیشه سازد:
بــــــــرو ای دل چو دیگی چند جوشی
نهنبن ســــــــــاز خود را از خموشی
در این دیگ بلا پخـــــــــتی بصد درد
که هستم چون نمک در دیگ در خورد (۳۴)
وی معتقد است بلا، محک محبت و بندگی است و نقل میکند که: سمنون محب را گفتند: چرا محبت را به بلا مقرون کردند؟ گفت: تا هر سفلهای دعوی محبت نکند. چون بلا بیند به هزیمت شود. (۳۵)
بنده نبود آنکــه از روی گزاف
میزند دربندگی پیوســته لاف
بنده وقت امتحان آید پــــدید
امتحان کن تا نشان آید پدید (۳۶)
شیخ در بیان اینکه هر بلا و مصیبتی میتوانست بدتر از آن هم باشد، به داستان بهلول اشاره میکند و میگوید:
بهلول در بغداد از دست کودکان به تنگ آمد که از هر سوی میتاختند و سنگ بر روی میانداختند. چون از عهده ایشان برنیامد، خم شد و سنگی کوچک از زمین برداشت و گفت: حال که مرا میزنید با این چنین سنگی کوچک بزنید. سنگهای بزرگ پایم را زخم میکند و من نمیتوانم ایستاده نماز بخوانم.
که گر پایم شود از سنگ خسته
نمازم دست ندهد جز نشســته (۳۷)
در حال سنگی بر او زدند و خون روان شد. ناگزیر از دست ایشان لنگ لنگان از بغداد به سوی بصره رفت و شبانگاهی آنجا رسید و در گوشه خرابهای خزید و خوابید. بامداد، مردم بصره او را خونآلود کنار کشتهای یافتند که همان شب در آن خرابه انداخته بودند. گفتند: تو کیستی و این مرد را چرا کشتهای؟ گفت: بهلولم و من نکشتم و این زخم سر و خون من از سنگ کودکان است. باور نکردند دو دست و پای او را سخت بستند و به زندانباش سپردند. او با خود گفت: هان ای نادان، سنگ کودکان را سپاس نگفتی و به بصره گریختی، اینک بمیر که میگویند خون ریختی. اگر آنجا تسلیم بودی، اینجا از مرگ تو را بیم نبودی. (۳۸)
به نظر او بلا عامل کنترل و جلوگیری از گناه است. چیزهایی که از انسان میگیرند مانند مال و ملک و اقربا و اعضای بدن و حتی چشم و عقل، میتواند انسان را به ورطه فساد وتباهی بکشاند؛ زیرا آنها او را وادار به ارتکاب معاصی میکند. خداوند بنده خود را به وسیله امراض به بند میکشد تا او قادر به ارتکاب گناه نشود. او میفرماید: فقر زندان من است و امراض غل و زنجیر من. من با آن کسانی را به بند میکشم که مرا دوست دارند. چرا که معاصی در دوران صحت و سلامت به وقوع میپیوندند. (۳۹) عطار از سهل بن عبدالله تستری نیز نقل میکند که:
هیچ روز نگذرد که حق ندا نکنند: بنده من، انصاف نمیدهی، تو را یاد میکنم و تو مرا فراموش میکنی، تو را به خود میخوانم و تو به درگاه کس دیگر میروی، من بلاها از تو باز میدارم و تو بر گناه معتکف میباشی، فردا که به قیامت آیی، چه عذر خواهی؟ (۴۰)
گاهی اوقات، نزول بلا به خود ما بر میگردد. چنانچه عطار میگوید:
اگر شادیست ما را گرغم، از ماست
که بر ما هرچه میآید هم، از ماست (۴۱)
وی معتقد است که بلا تلنگری است برای فراموشکاران حق. رنجی که انسان تحمل میکند، باعث میشود که اعتماد خود را از دیگران سلب کند و در مقام بندگی خداوند، جز او، به هیچ جا و هیچ کس دیگر متکی نشود: (۴۲)
در بلا یاری مخواه از هیچ کس
زآنکه نبود جز خدا فریاد رس (۴۳)
خداوند میخواهد که، بنده به هنگام بلا، فقط از او کمک بخواهد چنانچه عطار حکایت میکند:
قارون که معاصر حضرت موسی و به قولی پسر عم او بود به خاطر تهمتی که به موسی زد مورد نفرین او واقع شد. خداوند زلزلهای سخت پدید آورد و قارون با تمام اموالش به زمین فرو رفت. قارون هنگام نزول بلا هفتاد بار از موسی زینهار خواست، زینهار ندادش، حق تعالی به موسی وحی فرستاد که: یا موسی چندین بار قارون از تو زینهار خواست، وی را زینهار ندادی به جلال و قدرتم قسم، که اگر یک بار از ما زینهار میخواست، زینهارش میدادم. (۴۴)
به نظر عطار سه مقام است که بنده خداوند میتواند در رویارویی با آنچه بر او عارض میشود، در پیش گیرد. آنها عبارتند از: صبر، شکر و رضا. برای تحمل رنج و بلایی که بر انسان فرود میآید در درجه نخست، صبر و شکیبایی از ضروریات است. (۴۵)
صبر یعنی تحمل و شکیبایی و بردباری، و در اصطلاح، ترک شکایت است از سختی بلا نزد غیرخدا، و صابر کسی است که خود را با بلاچنان قرین کرده باشد که از آمدن بلا باک ندارد. (۴۶)
صبر چیست، آتش مزاجی داشتن
سوختن، مردن، همه بگذاشــتـن (۴۷)
عطار نقل میکند که روزی، جنید بغدادی رنجور شد و گفت: اللهم اشفنی. هاتفی آواز داد:
ای جنید! میان بنده و خدای چه کار داری؟ تو در میان میا و به آنچه تو را فرمودهاند، مشغول باش و به آنچه مبتلا کردهاند، صبر کن. (۴۸)
● بلا از دیدگاه مولانا در مثنوی معنوی
از نظر مولانا، جهان، جهان ابتلاست و دائم گرفتار کسر و انکسار و ترمیم و تعمیر است. بشر نیز از این قاعده کلی مستثنی نیست و چون گویی در خم چوگان تقدیر به راست و چپ روان است. هر لحظه گرفتار ابتلایی است و هر آن، اسیر دام و دانهای است. (۴۹) در دیدگاه وی نیز بلا، وسیله آزمودن خاص خداوند است برای بندگانش. (۵۰)
ابتلا و امتحان مختص به آدمی است، به جهت آنکه دارای اراده و اختیار است و آزمایش برای کمال آدمی، امری است لازم. (۵۱) مولوی در مورد فلسفه بلاها میگوید:
بهر آنست این ریاضت وین جفا
تـا برآرد کوره از نقره جفا (۵۲)
بهر آنست امتحان نیک و بـد
تا بجوشد بر سر آرد زر، زبد (۵۳)
وی معتقد است که گوهر اصلی انسان در امتحانات هویدا میشود و امتحانات مختلف، با اشیاء گوناگون، برای تمییز حق از باطل است. (۵۴) از نظر مولوی بلا و امتحان از رحمت حق تعالی است:
رحمتی دان امتحان تلــخ را
نقمتی دان ملک مرو و بلخ را (۵۵)
مولوی همچنین معتقد است که: امتحان از جایی است که اختیار باشد والا امتحان معنا ندارد (۵۶) چنانچه میفرماید:
کامتحان را شرط باشد اختیار
اختیاری نبودت بیاقتـــدار (۵۷)
مولانا میفرماید امتحانهای الهی دائمی است:
پس به هر دوری ولیی قائم است
تا قیامت آزمایش، دائم اســـت (۵۸)
ابتلا، طالحان را مطرود و صالحان را مقرب سازد. مولوی در این باره میگوید:
نیست تخصیصی خداکس را بکار
مانع طوع و مراد و اختــــــیار
لیک چون رنجی دهد بدبخت را
او گـــــریزاند بکفران رخت را
نیکبختی را چو حـق رنجی دهد
رخت را نـــــزدیکتر وا مینهد
بد دلان از بیم جان در کـارزار
کرده اسباب هزیمت اختــــیار
پردلان در جنگ هم از بیم جان
حمله کرده سوی صف دشمنان
رستمان را ترس و غم و ابیش برد
هم زترس آن بزدل اندر خویش مرد
چون محک آمد بلا و بیم جان
زان پدید آمد شجاع از هر جبان
حاصل آن کزوسوسه هر سو گریخت
از قضا هم در قضا باید گریـخت
علامه جعفری در تفسیر این ابیات میفرمایند: خداوند به هیچ کس اختصاص معینی نداده و از اراده و اختیار هیچکس هم جلوگیری نمیکند، بلکه تفاوت از آنجا ناشی میشود که خداوند برای بخشیدن توفیق، رنجها و ناملایماتی را برای انسانها پیش میآورد. کسی که کاری جز لذت پرستی ندارد، از پذیرش آن رنجها و ناملایمات بجهت کفران نعمت فرار میکند. (۵۹) به عقیده مولوی انسانهای فاقد کمالات معنوی زمان ابتلا بیصبری کرده و راه کفران و ناسپاسی پیشه خود میسازند. (۶۰) ولی انسان نیکبخت و آماده تکامل آن رنجها را با آغوش باز استقبال میکند. او بساط خود را جمع میکند و به سوی درگاه الهی نزدیکتر میآورد. انسانهای به کمال رسیده در کوران مصائب و ابتلائات به خدا نزدیکتر میشوند. وی میافزاید: از آن رو که ابتلا و ترس از جان به مثابه سنگ محک است، بر اثر آن دلاور از ترسو شناخته میشود. (۶۱)
جلالالدین میفرماید: شیطان مدعی است که هر موجودی در دستگاه آفرینش نقشی دارد و من در این دستگاه نقش محک را دارم. (۶۲)
گفت ابلیسش گشادی، این عقد را
من محکم قلب را و نقـــــد را
امتحان شیر و کلبم کرد حـــق
امتحان نقد و قلبم کرد حــق (۶۳)
مولانا حتی عطای الهی را منوط به ابتلا میداند و از دید او ابتلا زمینهای است برای کسب قابلیت: (۶۴) ضمن مناظرهای بین صوفی و قاضی، صوفی میپرسد: اینهمه کیفیتها و حرکات و سکون و اضداد چگونه از خداوندی که از همه جهت واحد است صادر شده است؟ قاضی جواب میدهد: (۶۵)
مرتو را هر زخم کآید زآســــمان
منتظر میباشد خلعت بعـــد از آن
کو نه آن شاه است کت سیلی زند
پس نبخشد تاج و تخت مســتند
جمله دنیا را پر پشه، بهـــــــا
سیلی یی را رشوت بیمنتــــها
گردنت زین طوق زرین جـــهان
چست در دزد و زحق سیلی ستان
آن قضاها کانبیا برداشتـــــــند
زان بلاسرهای خود افراشتند (۶۶)
مولوی از زبان قاضی میگوید: این حقیقت را بدان: برای تو هر زخمی که از آسمان برسد، منتظر خلعتی باش که در دنبال آن زخم، نصیبت خواهد گشت. خدای ما آن خدا نیست که اگر سیلی به روی تو بنوازد، تاج و تختی از روی کرامت به تو عنایت نکند. گردنت را در معرض سیلی خداوندی قرار بده بواسطه همان بلاها که بر پیامبران میگمارد سرهای آنها را به عالم علیین بلند میکند. (۶۷)
از نظر مولانا در هر ابتلا حکمتی نفهته است. ایمان و اعتقاد مولوی به حکمت و رحمت و قدرت پروردگار بیانتهاست (۶۸) ، چنانچه میگوید:
هیچ برگی در نیفتد از درخــت
بیتضاد و حکم آن سلطان بخت (۶۹)
مولوی میگوید: خداوند همواره چنان عمل میکند که هر چند ممکن است در نظر اول ضرر به نظر آید، اما سرانجام به نفع آفریدگانش تمام خواهد شد: (۷۰)
نیم جان بستاند و صد جان میدهد
آنـــچ در وهمت نیاید آن دهد (۷۱)
چه بسا که خیال بیهوده و پندار موهوم آدمی، از اشکال و صور ظاهری، او را گمراه میسازد و بعدها انسان پی میبرد که حکمت خداوند، ستمی ظاهری در حق وی بوده است. (۷۲)
بس عداوتها که آن یاری بود
بس خرابیها که معماری بود (۷۳)
مولانا در بیان رعایت ادب به هنگام نزول بلا، ادب حضرت آدم را مثال میزند و میفرماید:
بعد از آنکه حضرت آدم از شجره ممنوعه خورد، توبه کرد و گفت: ربنا ظلمنا انفسنا، مسئولیت کار خود را به عهده گرفت و از خداوند پوزش خواست.
این عمل او از روی ادب بود. پروردگار از آدم پرسید: تو که میدانستی خطای تو، تقدیر و قضای من بود چرا هیچ نگفتی و عذری نیاوردی؟
حضرت فرمود: ترسیدم و ادب بندگی را رها نکردم. پروردگار فرمود: به پاس همین ادب، مقبول درگاه ما شدی. (۷۴)
گفت آدم که: «ظلمنا نفسنا»
اوزفعل حق نبد غافل چوما
بعد توبه گفتش: ای آدم نه من
آفریدم در تو آن جزم و محن؟
نه که تقدیر و قضای من بد آن؟
چون به وقت عذر کردی آن نهان؟
گفت: ترسیدم. ادب نگذاشتم
گفت: من هم پاس آنت داشتم (۷۵)
لذا مولوی به زیبایی بیان میدارد که ادب آدم او را رهانید و موجب نجاتش شد.
● حکایت ابلیس و خلیفه
جلالالدین محمد، طی مباحثهای که بین ابلیس و خلیفه انجام میگیرد، ادب حضرت آدم را در برابر بیادبی و غرور ابلیس مثال میزند که چگونه حاضر نشد به آدم سجده کند و امر خدا را نافرمانی کرد. (۶۷)
مولوی حکایت میکند که خلیفه در گوشهای از کاخ خود خوابیده بود و همه درهای ورودی کاخ را بسته بود تا بدون مزاحمت استراحت کند. زمان نماز صبح فرا رسید و خلیفه هنوز در خواب بود. ابلیس وی را در حالیکه زمان نماز صبح رو به اتمام بود، بیدار میکند. خلیفه او را میشناسد و میگوید تو از اینکه نماز من قضا شود ناراحت نخواهی شد راست بگو چرا مرا بیدار کردی؟ ابلیس در جواب میگوید: هر وقت نمازت قضا میشود از سر حسرت آه میکشی، آه تو میسوزاند. تو را بیدار کردم که نماز اول وقت بخوانی ولی آه نکشی. (۷۷) و در ادامه مولوی میگوید:
گــفت: «ما اول فرشته بودهایم
راه طاعت را به جان پیمودهایم
سالــــکان راه را محرم بدیم
ساکنــان عرش را همدم بدیم
پیشــــه اول کجا از دل رود؟
مهــر اول کی زدل بیرون شود؟
ما هم از مستان این می بودهایم
عاشقــــان درگه وی بودهایم
ناف مــــا بر مهر او ببریدهاند
عشق او در جـان ما کاریدهاند
نی که ما را دست فضلش کاشته ست؟
از عدم تو ما رانه او برداشته ست؟
ای بسا ما کز وی نوازش دیدهایم
در گلــــــستان رضا گردیدهایم
بر سر ما دست رحـمت مینهاد
چشمههای لطف از ما میگشاد
فرقت، از قهرش اگر آبستن است
بهر قدر وصل او دانستن است
تا دهد جان را فراقش گوشمال
جان بداند قدر ایام وصــــال
چند روزی که زپیشم رانده است
چشم من در روی خوبش مانده است (۷۸)
برخی عرفا در مورد عدم سجده ابلیس معتقدند که، این امر ابتلا بود، چه اگر امر بود، او به امر تسلیم میشد، گویی ابلیس در مقابل امر به سجده آدم، خود را محک آزمایش الهی یافت. (۷۹)
ابلیس به خلیفه میگوید: شرط دوستی رشک وغیرت است. قرار بود که من سجده نکنم و مطرود شوم. من در این بازی خود را باخته و در بلا انداختم، اما گمان مکن که در این بلا روزگارم تیره و تار است: (۸۰)
چون که بر نطعش جز این بازی نبود
گفت: بازی کن، چه دانم در فزود؟
آن یکی بازی که بد، مـــن باختم
خویشتن را در بلا انداختـــــم
در بلا هم میچشم لـــــذت او
مات اویم مات اویم مـــــات او
از نظر مولوی هدف از ابتلا به کمال رسیدن انسان است و اگر آدمی بر سختی ابتلا شکیبایی ورزد به کمال لایق خود میرسد. مولانا در تبیین این مطلب حکایت کوتاه طبخ نخودها را به دست کدبانوی خانه مثال می زند و طبق اسلوب معهود خود از سادهترین پدیدهها و رویدادها، ژرفترین نکات حیات آدمی یعنی سیر روحانی او را به گفت آورده است: (۸۳)
کدبانویی مقداری نخود درون دیگی پرجوش میریزد تا غذایی گوارا بپزد. نخودها با زبان حال از غلغل آب مینالند، اما آن بانو به نخودها دلداری میدهد که این محنت را تحمل کنید که اگر بدین جوش و غلیا صبر آرید خامی شما به پختگی، دگر شود و برخوان کریم آدمیان نهاده شوید و بعد از هضم به مرتبه انسانی میرسید. (۸۴)
این زبان حال و سرگذشت انسان است. او باید مراحل شناخت بصیرت را یکی پس از دیگری در نوردد تا مقام والای انسان را تحقق بخشد (۸۵) ، و جان مایه اصلی اندیشه مولوی نیز مردن و شدن، ملازمه دائمی فنای فی الله و بقای باالله است. (۸۶)
در این تمثیل نخود در هر لحظهای که میجوشد، صدها خروش بر سر دیگ بر میآورد و با کدبانو میگوید:
که چرا آتش به من در میزنـــی
چون خریدی چون نگونم میکنی؟! (۸۷)
اما کدبانو میگوید: اگر این محنتها را تحمل کنی، به جای رسیدن به نعمتهای مورد انتظار به خود منعم خواهی رسید و در این زمان است که همه نعمتها بر تو رشک خواهد ورزید. اگر دل آگاه تو از این گفتارهای تلخ من پرخون شود، تلخیهای درونی تو مبدل به شیرینی خواهد شد، محتویات درونی تو آنگاه مانند عسل شیرین میشود که سرکهای در آن بریزند. (۸۸)
مولوی میافزاید:
ای نخود میجوش اندر ابتــلا
تا نه هستی و نه خود ماند ترا (۸۹)
سالک نیز باید چنان در دیگ پرجوش و خروش ابتلا بجوشد که وجود موهوم او بکلی محو و فانی شود. لذا در نظر مولوی هر کس که تحمل خود را در مقابل بلایا و مصایب از دست دهد، راهی به درگاه فاخر کمال نخواهد داشت و برعکس، تحمل شداید، موجب کمال و رسیدن به درجات عالی خواهد بود. (۹۰)
مولانا معتقد است که بلا و درد باعث نزدیک شدن بنده به پروردگارش میگردد چرا که به هنگام تنهایی درمییابد که تنها از او میتواند یاری بخواهد: (۹۱)
بنده مینالد به حق از درد و نیــش
صد شکایت میکند از رنج خویش
حق همی گوید که آخر رنج و درد
مر تو را از لابهکنان و راست کرد
این گله زآن نعمتی کن کت زنـد
از درمـادور و مطرودت کــــند
در حقیقت هر عدو داروی توست
کیمیای نافع و دلجوی توســـت
که ازو اندر گریزی در خــــلا
استعانت جویی از لطف خـــدا
خداوند به بندهاش میگوید که درد و رنج سرانجام تو را به لابه واداشت و به راه راست هدایت کرد. تو از آن نعمتی شکایت کن که راه تو را میزند و تو را از ما دور میکند و میراند. هر دشمنی در حقیقت دوای درد توست، کیمیای توست به تو سود میرساند و دلت را به دست میآورد زیرا که از دست او به خلوتگاهی میروی و از لطف الهی یاری میطلبی. دوستان تو در حقیقت دشمنان تو هستند، زیرا که تو را از درگاه الهی دور کرده و سرگرمت میکنند. (۹۲)
مولانا بلا و سختی را پاککننده نفس و صیقل دهنده جان میداند. چنانچه میگوید:
شداید، روح را ورزش میدهد و فلز وجود انسان را خالص و محکم میکند. (۹۲) همچنین بلا را موجب طهارت میداند و تأثیر آن را در پاکیزه کردن روح به داروهایی که هنگام دباغی برای پاکیزه کردن پوست بکار میرود، تشبیه میکند:
پوســــت از دارو بلاکش میشود
چون ادیم طایفی خوش میشود (۹۴)
ورنه تلـــــخ و تیز مالیدی درو
گـــنده گشتی نــاخوش و ناپاک بو
در این تشبیه مولوی میگوید: هرچه پوست هستی تو در معرض داروها قرار گیرد مانند پوست دباغی شده محکمتر و عالیتر میشود. اگر داروهای تلخی روزگاران به پوست هستی تو مالیده نمیشد، میگندید و ناخوش و ناپاک میماند. وجود آدمی نیز همانند پوست است که از علایق حیات طبیعی مانند رطوبتها که پوست را ناشایست نگه میدارد، زشت و سنگین شده است. این پوست طبیعی را به حال خود رها مساز و اگر خود توانایی صیقل دادن را در خود نمیبینی، بگذار خداوند با مصیبتها و رنجهایی که به تو وارد میسازد، پوست تو را دباغی نماید. (۹۵)
که بلای دوست تطهیر شماست
علم او بالای تدبیر شماســت (۹۶)
مولوی میافزاید: زمانی که آدمی نتایج بلا و محنتها را که صفای روحی است درک کند، تلخی آن بلاها برایش شیرین میشود، چنانکه وقتی بیمار بهبودی خود را در خوردن دواهای تلخ میبیند، تلخی آن دواها برای او شیرین و گواراست. (۹۷)
● حکایت پیر چنگی
در حکایت پیر چنگی، مولانا بیان میکند که: من وجودی هرکس بلای اوست و انسان باید خود را از خود رها سازد تا به کمال برسد. وی در این حکایت فقر و درماندگی پیر چنگی را که به ظاهر بلای زندگی او بود، باعث روی آوردن او به درگاه خداوند میداند مولانا، این داستان را با مختصر تغییراتی از مصیبتنامه شیخ فریدالدین، اخذ نموده است (۹۸) . اکنون تحلیل این حکایت، مطابق با نقل مولانا:
در روزگار عمر، مطربی چنگ نواز بود که آوازی دلاویز داشت و چنگ چنان خوش میزد که به تعبیر مولانا مانند اسرافیل مردگان را زندگی میبخشید. (۹۹) اما مطرب بعد از سالها جوانی و خوشنوازی و خوش صدایی را از دست میدهد و کسی او را به جشن و مهمانی نمیخواند. فقر موجب میشود که زن و فرزند نیز از او روی برگردانند. (۱۰۰) مطرب پیر، سرخورده از همه جا، به گورستان مدینه میرود با گریه چنگ مینوازد و به خدا میگوید:
نیست کسب امروز مهمان توام
چنگ بهر تو زنم کآن تـــوام
پیر به خدا میگوید امروز برای تو میزنم و مزدم را هم از تو میخواهم:
گفت خواهم از حق ابریشم بها (۱۰۱)
کو به نیکویی پذیرد قلبهــــا (۱۰۲)
پیر برای خدا جنگ زد و گریست تا خواب بر او چیره شد. ساز را زیر سرش نهاد و بر روی گوری خوابید:
چنگ زد بسیار و گریان سر نهـاد
چنگ بالین کرد و بر گوری فتاد (۱۰۳)
مولوی نقل میکند که پیر در خواب فرو رفته بود و همزمان خداوند بر عمل خوابی گماشت. در خواب ندای غیبی به او خطاب گماشت. در خواب ندای عجیبی به او خطاب کرد: بندهای خاص و محترم داریم که اکنون در گورستان خفته است. او را از نیازمندی رها کن. هفتصد دینار از بیتالمال برگیر و به او ده، به او سلام ما را برسان و بگو این زر را به عنوان مزدسازی که برای ما زدی، بستان و خرج کن و چون خرج شد، به سوی ما بیا و چنگ بزن و مزد خود بگیر. (۱۰۴)
ســـــوی گورستان عمر بنهاد رو
در بغل همیان دوان در جست و جو
گرد گورستان دوانه شد بســـــی
غـــــیر آن پیر او ندید آنجا کسی
گفت ایـــــن نبود دگر باره دوید
مانده گشت و غیر آن پیــر او ندید
گفت حق فرمــود ما را بندهایست
صافی و شایستـــه و فرخندهایست
پیر چنگی کی بود خـــاص خـدا
حبـــــّذا ای سرّ پـــنهان حبّذا
بار دیــگر گرد گورستان بگـــشت
همـــچو آن شیر شکاری گرد دشت
چون یقین گشتش که غیر پیر نیست
گفت در ظلمت دل روشن بسیست (۱۰۵)
عمر بعد از سه بار جستجو، مطمئن شد که منظور خدا، همان مطرب چنگ در بالین است، آنجا نشست، عطسهای بر عمر افتاد و پیر چنگی از خواب بیدار شد، عمر را بالای سر خود دید، بر خود لرزید و گفت: خدایا من از تو داد و یاری خواستم و تو محتسب را به سراغم فرستادی؟ (۱۰۶)
پس عمر گفتش مترس از من مرم
کت بشارتهــــا ز حق آوردهام
چند یزدان مدحت خوی تو کرد
تا عمر را عاشــق روی تو کرد
پیش من بنشین و مهجوری مساز
تا بگوشت گویم از اقــبال راز
حق سلامت میکند میپرسدت
چونی از رنج و غمان بیحدت
نک قراضه (۱۰۷) چند ابریشم بها
خرج کن این را و باز اینجا بیا (۱۰۸)
پیر با شنیدن آن پیغام با درد و فغان گریست و گفت: خدایا از شرمساری آب گشتم که هفتاد سال نافرمانی کردم اما چون یکبار برای تو چنگ زدم، مزد هفتاد سال چنگ نوازی را یکجا به من دادی.
پـــیر لرزان گشت چون آب را شنید
دســــت میخایید و بر خود میطپید
چون بسی بگریست و از حد رفت درد
چنگ را زد بــــــرزمین وخرد کرد
گفت ای بوده حجابـــــــــم از اله
ای مرا تو راه زن از شــــــــاه راه
ای بخورده خون من هفتاد ســــــال
ای زتو رویم سیه پیــــــــش کمال
ای خــــــــدای باعطای باوفا
رحم کن بر عمر رفته در جفا (۱۰۹)
چنانچه دیدیم، مولوی بلای فقر و درماندگی را، باعث هدایت و بیداری پیر چنگی میداند. (۱۱۰)
مولانا در باب عشق نیز میفرماید: بلای عشق سبب وصول به راحت وصال است، لاجرم عاشقان از آن بلا التذاذ تمام دارند. وی بلایی را که از جانب معشوق میرسد عین عطا میداند. و حتی از انقطاع بلای معشوق بیم دارد چنانچه میگوید:
نالم و ترسم که او باور کند
وز ترحم جور را کمتر کند (۱۱۱)
● کلام آخر
جهان یک واحد تجزیهناپذیر است و رابطه اجزاء جهان طوری نیست که بتوان قسمتهایی از آن را حذف کرد. توازن در کل مجموعه به نحوی است که نبودن بلا و مصیبت نیز نظام عالم هستی را درهم میریزد و این مساوی است با نابودی جهان. بلا با تمام واژههای متضاد آن مانند: راحت، نعمت، عافیت، لذت و . چنان با هم آمیختهاند که انفکاک آنها از یکدیگر امکان ندارد.
در بیان آثار و فواید بلایا میتوان این موارد را ذکر کرد:
۱) وجود بلا، سختی، زشتی و بدی در پدید آوردن مجموعه زیبای جهان ضروری است.
۲) حتی زیبائیها، جلوه خود را از زشتیها و سختیها دریافت میکنند. احساس زیبایی در مقایسه با زشت پدید میآید. اگر نشیب نبود، فراز هم نبود. اگر معاویه نبود، علی بن ابیطالب (ع) با آن همه شکوه و حسن وجود نمیداشت.
۳) در شکم گرفتاریها و مصیبتها، نیکبختیها و سعادتها نهفته است. همچنان که گاهی نیز درون سعادتها، بدبختیها تکوین مییابند.
۴) بلا و درد نعمتی است که نصیب هر کسی نمیشود.
۵) خداوند بندهاش را به بلا و محنت گرفتار میکند تا در آن زمان، با دیدن ضعف و نقص هر چیزی غیر از ذات باریتعالی، یقین میکند که جز او فریاد رسی ندارد و روی نیاز را فقط به قبله ناز او بگرداند.
۶) بلا روح و جان آدمی را صیقل میدهد و چه بسا موجب هدایتش شود.
۷) بلا انسان را مقاوم، صبور، شکور و راضی میسازد.
۸) اگر بلا نبود، نه تنها بسیاری از صفات الهی تجلی پیدا نمیکرد، بلکه در میان آدمیان نیز، خوب و بد، مومن و منافق از یکدیگر شناخته نمیشدند.
۹) خداوند، قادر است که بیبلا و مشقت عطا فرماید، اما بعد از رنج، راحت یافتن را مزه دیگری است.
۱۰) بلا در بسیاری موارد بازتاب اعمال اشتباه خود انسان است و میتوان با رعایت دین و اخلاق، مشورت و بهرهگیری از عقل، از بروز آن پیشگیری یا میزان سختی آن را کمرنگتر کرد.
۱۱) بلا و محنت کنترل کننده اعمال انسان و عامل پیشگیری از ارتکاب به گناه است.
۱۲) بلا، انسان را قدر دان نعمتهای پیشین و حال خود میسازد.
۱۳) بلا و مصیبت، ندانستن و نشناختن ماست. نه خود را میشناسیم نه خدا را، نه دنیا و نه عقبی را. اگر به این چهار مقوله اشراف کامل پیدا کنیم، دیگر غم معنا نخواهد داشت. زیرا خداوندی که مصلحت بندهاش را از خودش بهتر میداند و نظام جهان را بصورت کل در نظر میگیرد، جز به خیر و صلاح ما قلم نخواهد زد. و آنچه در آخر میتوان افزود این است که فواید مثبت بلا و مصیبت آنقدر زیاد است که آثار منفی در کنار آثار مثبت آن، صفر به نظر میرسد.
نویسنده: پروین - کاظم زاده
منبع: ماه نامه - اطلاعات حکمت و معرفت - ۱۳۸۷ - سال ۱ - شماره ۱، فروردین
پینوشتها:
۱ - گوهرین، سیدصادق، شرح اصطلاحات تصوف، ج ۲، سال ۱۳۶۷، ص ۳۲۸.
۲ - سجادی، سید جعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، سال ۱۳۷۹، ص ۱۱۹.
۳ - الشرتونی، سعید الخوری، اقرب الموارد، ج ۱، ص ۶۱.
۴ - گوهرین، همان، ص ۳، ش ۲۹.
۵ - همان، ص ۵۲.
۶ - طباطبائی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ج ۹، سال ۱۳۹۳، ق. ص ۳۹ و خرمشاهی بهاءالدین، فرصت سبز حیات، سال ۱۳۷۹، ص ۵۸۷.
۷ - خدایی که خلقت هر چیزی را به آن چیز داد و سپس هدایت کرد. سوره طه، آیه ۵۰.
۸ - طباطبائی، محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج ۴، مترجم: موسوی همدانی، محمدباقر، سال ۱۳۸۰، ص ۴۷.
۹ - طباطبایی تفسیر المیزان، همان، ص ۴۸.
۱۰ - جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج ۱، سال ۱۳۵۲، ص ۳۸۵.
۱۱ - آل عمران، آیه ۱۵۴.
۱۲ - سوره بقره، آیه ۲۱۴.
۱۳ - طباطبائی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ج ۲، مترجم: موسوی همدانی، ص ۲۳۸.
۱۴ - صدرینیا، باقر، فرهنگ مأثورات متون عرفانی، سال ۱۳۸۰، ص ۲۲.
۱۵ - صدری نیا، ص ۱۶۴.
۱۶ - کلینی، ج ۳، ص ۳۵۶.
۱۷ - صدری نیا، ص ۴۹۹.
۱۸ - همان، ص ۱۰۵.
۱۹ - فرخی، علی، داستان عشق پیران، ص ۵۵.
۲۰ - صارمی، سهیلا، مصطلحات عرفانی و مفاهیم برجسته در زبان عطار، سال ۱۳۷۳، ص ۵۰.
۲۱ - فروزانفر، بدیعالزمان، شرح احوال و نقد وتحلیل آثار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، سال ۱۳۴۰، ص ۱۹۱.
۲۲ - اشرف زاده، رضا، فرهنگ کاربرد آیات و روایات در اشعار شیخ فریدالدین عطار نیشابوری، زمستان ۱۳۷۲، ص ۸۳.
۲۳ - سوره اعراف، آیه ۱۷۲.
۲۴ - صارمی، همان، ص ۸۳.
۲۵ - نیشابوری، فریدالدین عطار، الهی نامه، مقدمه: اقبالی، فرشید، سال ۱۳۸۲، مقاله دهم، ص ۹۳.
۲۶ - نیشابوری، فریدالدین عطار، دیوان اشعار، همان، ص ۵۵.
۲۷ - نیشابوری، فریدالدین عطار، دیوان اشعار، همان، ص ۴۰۵.
۲۸ - نیشابوری، فریدالدین عطار، تذکره الاولیاء، تصحیح و توضیح: استعلامی، محمد، سال ۱۳۷۸، ص ۴۲۷.
۲۹ - همان، ص ۵۴۶.
۳۰ - نیشابوری، فریدالدین عطار، منطقالطیر، شرح: دزفولیان، کاظم، سال ۱۳۷۸، ص ۲۰۰.
۳۱ - نیشابوری، فریدالدین عطار، اسرارنامه، به اهتمام گوهرین، سید صادق، سال ۱۳۶۱، ص۱۲۴.
۳۲ - نیشابوری، فریدالدین عطار، منطقالطیر، توضیح شفیعی کدکنی، محمدرضا، همان، ص ۵۶۰.
۳۳ - نیشابوری، فریدالدین عطار، دیوان، همان، ص ۱۴۵.
۳۴ - همان، ص ۱۴۲.
۳۵ - نیشابوری، فریدالدین محمد، تذکره الاولیاء، تصحیح استعلامی، همان، ص ۵۱۳.
۳۶ - نیشابوری، فریدالدین محمد، منطقالطیر، تصحیح دزفولیان، همان، ص ۱۶۰.
۳۷ - نیشابوری، فریدالدین محمد، الهی نامه، همان، ص ۳۶۱.
۳۸ - الهی قمشهای، حسین، سایه در خورشید، ج ۱، سال ۱۳۷۵، ص ۳۱.
۳۹ - ریتر، همان، ص ۳۵۳.
۴۰ - همان، ص ۳۱۶.
۴۱ - نیشابوری، فریدالدین محمد، اسرارنامه، تصحیح گوهرین، همان، ص ۱۱۹.
۴۲ - ریتر، همان، ص ۳۵۵.
۴۳ - فاضلی، همان، ج۲، پندنامه عطار، ص ۲۶۲.
۴۴ - نیشابوری، فریدالدین محمد، منطقالطیر، تصحیح و توضیح دزفولیان، ص ۳۷۱.
۴۵ - ریتر، هلموت، دریای جان، ص ۳۵۷.
۴۶ - پیمان، محمد، پانصد غزل فریدالدین عطار نیشابوری، سال ۱۳۷۳، ص ۱۶۷.
۴۷ - نیشابوری، فریدالدین محمد، مصیبتنامه، تصحیح نورانی وصال، ص ۴۳.
۴۸ - همان، ص ۴۲۵.
۴۹ - رجوع شود به گوهرین، سید صادق، شرح اصطلاحات تصوف، ج ۱، سال ۱۳۶۷، ص ۳۳۱.
۵۰ - گوهرین. شرح اصطلاحات تصوف، ج ۲، سال ۱۳۶۷، ص ۵۲.
۵۱ - زمانی. کریم. میناگر عشق. سال ۱۳۸۳ ص ۵۱۸.
۵۲ - جفا: آب آورد، باطل و نادرست. فروزانفر. شرح مثنوی شریف. دفتر اول، ص ۱۲۱.
۵۳ - زبد: درد زر و سیم که به وقت گداز برسرآید. همان.
۵۴ - جعفری، محمدتقی، تفسیر و تحلیل مثنوی جلال الدین محمد بلخی، ج ۵، سال ۶۳، ص ۳۵۱.
۵۵ - علامه جعفری، همان، ج ۱۳، ص ۵۸۶.
۵۶ - اکبرآبادی، ولی محمد، شرح مثنوی مولوی موسوم به مخزن الاسرار، ج ۵، سال ۱۳۸۳، ص ۱۹۹۹، ب ۶۲۵.
۵۷ - علامه جعفری، تفسیر مثنوی مولوی، ج ۴، بیت ۷۸۳.
۵۸ - دفتر دوم مثنوی، ب ۸۱۵ / زمانی، میناگر عشق، ص ۵۲۰.
۵۹ - علامه جعفری، تفسیر مثنوی مولوی، ج ۱۰، ص ۵۴۲.
۶۰ - زمانی، شرح جامع مثنوی، ج ۴، ص ۸۲۰.
۶۱ - زمانی شرح جامع مثنوی، ج ۴، ص ۸۲۱.
۶۲ - زمانی، میناگر عشق، ص ۴۰۵.
۶۳ - زمانی، شرح جامع مثنوی، ج ۲، ابیات ۲۶۷۲ - ۲۶۷۳.
۶۴ - زمانی، میناگر عشق، ص ۳۴.
۶۵ - علامه جعفری، تفسیر مثنوی مولوی، ج ۱۳، ص ۵۶۲.
۶۶ - مولوی، مثنوی معنوی، ج ۳، تصحیح: نیکلسون سال ۱۳۶۳، ص ۳۶۶، ابیات ۱۶۳۸ - ۱۶۴۲.
۶۷ - رجوع شود به علامه جعفری، تفسیر مثنوی مولوی، ج ۱۳، ص ۵۶۹.
۶۸ - شیمل، آن ماری: شکوه شمس، مترجم: لاهوتی، حسن، سال ۱۳۷۰، ص ۳۲۵.
۶۹ - مولوی، مثنوی معنوی، ج ۳، تصحیح نیکلسون، ب ۱۸۹۹.
۷۰ - شیمل، همان.
۷۱ - فروزانفر، شرح مثنوی شریف دفتر اول سال ۱۳۴۶، ص ۱۲۵، ب ۲۴۵.
۷۲ - شیمل، همان.
۷۳ - مولوی، مثنوی معنوی، ج ۵، تصحیح نیکلسون، ص ۱۰۶.
۷۴ - رجوع شود به استعلامی، تصحیح و توضیح مثنوی مولوی، دفتر اول، ص ۲۸۶.
۷۵ - همان، دفتر اول، ص ۷۶.
۷۶ - استعلامی، تحلیل و توضیح مثنوی مولوی، دفتر ۲، ص ۲۹۵.
۷۷ - مرازمانی، شرح جامع مثنوی، ج ۲، ص ۶۳۹.
۷۸ - استعلامی، پیشین، دفتر ۲، ص ۱۲۰.
۷۹ - ابراهیمی، شرح تحلیل اعلام مثنوی، ص ۹۱.
۸۰ - علامه جعفری، تفسیر مثنوی مولوی، ج ۵، ص ۲۲۶.
۸۱ - استعلامی، پیشین.
۸۲ - زمانی، شرح جامع مثنوی، ج ۲، ص ۶۴۸.
۸۳ - زمانی، میناگر عشق، ص ۵۱۸.
۸۴ - وشمیل: من بادم و تو آتش، مترجم: بدرهای، فریدون، سال ۱۳۷۷، ص ۱۵۳.
۸۵ - مومن زاده، محمد صادق، برداشتهای روان درمانی از مثنوی سال ۱۳۷۸، ص ۶۶.
۸۶ - شیمل، شکوه شمس، ص ۴۴۴.
۸۷ - علامه جعفری، تفسیر مثنوی، ج ۹، ص ۹۰.
۸۸ - همان، ص ۹۵.
۸۹ - زمانی، شرح جامع مثنوی، ج ۳، ص ۱۰۶۸.
۹۰ - رجوع شود به علامه جعفری، تفسیر مثنوی، ج ۹، ص ۹۷.
۹۱ - استعلامی، تصحیح و تحلیل مثنوی، دفتر ۴، ص ۱۹۵.
۹۲ - رجوع شود به شیروانی، علی، آموزههای اخلاقی در مثنوی، ص ۲۲۱.
۹۳ - علامه جعفری، تفسیر مثنوی، ج ۹، ص P ۳۲۸.
۹۴ - ادیم: پوست و چرم شهر طایف.
۹۵ - علامه جعفری، تفسیر مثنوی، ج ۹، ص ۳۲۵.
۹۶ - علامه جعفری، تفسیر مثنوی، ج ۹، ص ۳۲۵.
۹۷ - علامه جعفری، تفسیر مثنوی، ج ۹، ص ۳۲۸.
۹۸ - رجوع شود به دزفولیان، باغ سبز عشق، ص ۲۹۶.
۹۹ - همان، ص ۷۵۷.
۱۰۰ - استعلامی، تصحیح و توضیح مثنوی دفتر اول، ص ۳۱۶.
۱۰۱ - مزدساز زدن، به سبب اینکه قدما در سازهای زهی. به جای سیم، ابریشم به کار میبردند. فروزافر، شرح مثنوی، ج ۳، ص ۸۵۲.
۱۰۲ - فروزانفر، شرح مثنوی شریف، ج ۳، ص ۸۵۲.
۱۰۳ - همان، ج ۳، ص ۸۵۳.
۱۰۴ - رجوع شود به فروزانفر، شرح مثنوی شریفه، همان، ص ۷۷۲.
۱۰۵ - فروزانفر، شرح مثنوی شریف، ج ۳، ص ۸۸۵، ابیات ۲۱۶۷ - ۲۱۷۴.
۱۰۶ - همان، ص ۷۷۳.
۱۰۷ - بریده زر و سیم که به مصرف میرسیده. در تعبیر مولانا، حمل بر تواضع است والا میدانیم که عمر هفتاد دینار تمام برگرفته بود. فروزانفر، شرح مثنوی، ج ۳، ص ۸۸۷.
۱۰۸ - همان، ص ۸۸۶.
۱۰۹ - همان.
۱۱۰ - کاشفی، لب لباب مثنوی، عین ثانی، ص ۲۶۳.
۱۱۱ - لاهوری، مکاشفات معنوی، دفتر اول، ص ۱۱۵.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست