دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

گوشه ای از استبداد محمدرضاشاه


گوشه ای از استبداد محمدرضاشاه

نگاهی به ساختار استبدادی حکومت پهلوی

پس از کودتای ۲۸ مرداد، که طی آن نیروهای خارجی در دخالتی آشکار با استبداد داخلی دست به دست یکدیگر داده و دولت ملی ایران را ساقط کرده بودند، فضای حکومت مطلقه شاه و دیکتاتوری محمد رضا فراهم شد. اهمیت کودتا و تفاوت محمدرضای قبل و پس از کودتا به گونه ای بود که امام خمینی در این باره سخنی پر مفهوم بدین مضمون فرمودند که محمد رضا رفت و رضا شاه به کشور بازگشت.

بنابراین پس از موفقیت کودتا چیان محمد رضا که تا قبل از آن به دلیل تزلزل پایه های حکومتش حفظ ظاهر نموده و ضمیر دیکتاتوری خود را آن گونه که باید هویدا نساخته بود، حتی به حفظ ظاهر نیز توجهی نکرده یکه تاز میدان استبداد و حکومت مطلقه فردی شد.

این رویه محمد رضا در حالی بود که بر اساس قانون اساسی مشروطیت شاه می بایست سلطنت کند نه حکومت. بر اساس قانون شاه به هیچ وجه اجازه دخالت در امور اجرایی کشور را نداشت و تنها نماد و نشانی از حکومت بود. اما جالب تر اینکه رویه دیکتاتوری محمد رضا با گذشت زمان نه تنها کمرنگ نشد و از دخالت های بیجا و خلاف قانون وی در امر حکومت کاسته نشد بلکه با روندی تصاعدی به سرعت به سوی حکومت فردی و خود محور پیش رفت. این رویه پس از رخداد های اوایل دهه ۱۳۴۰ و به طور مشخص بعد از قیام مردمی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به وضوح قابل مشاهده است.

پس از سرکوبی قیام عظیم و مردمی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، در حالی که حمایت های خارجی بویژه پشتیبانی حامی استراتژیک رژیم، یعنی آمریکا روز به روز فزون تر از گذشته می شد، شاه به تنهایی "هم مقام رسمی و تشریفاتی بود و هم نخست وزیر بالفعل و هم فرمانده عالی نیروهای مسلح. هیچ تصمیم مهمی در ایران اتخاذ نمی شد مگر اینکه نظر نهایی را شاه می داد. مستخدمین دولتی از بالا ترین مقام تا سطح روسای نواحی به تصویب خود شاه برگزیده می شدند. عملیات روزمره‏ سازمان امنیت (ساواک) تحت نظارت شاه انجام می گرفت و در گستره وسیعی از امور از قبیل اعتبارات خارجی گرفته تا تدوین و اجرای سیاست خارجی، خود شاه همه تصمیمات را می گرفت."‏

هر چند شاه تمامی اختیارات را دردستان خود متمرکز نموده بود و به اصطلاح رهبر جامعه محسوب می شد اما هیچ توانایی خاصی برای انجام چنین اموری در شخص وی وجود نداشت. او فاقد خصوصیات و ویژگیهای اولیه یک رئیس دولت بود. در واقع "مسئله اصلی شاه این بود که می خواست کشور را مانند یک رهبر عالی" هدایت کند اما هیچ توان و استعدادی برای این کار نداشت. "او هرگز نتوانست یک جهان بینی سیاسی الهام بخش، باور کردنی و منسجم با یک برنامه اجتماعی ـ سیاسی که بتواند شور و پشتیبانی مردم را برانگیزد، عرضه کند."

شاه دیکتاتوری بود که خود توان اداره امور را نداشت و برای اینکه ضعف اش آشکار نگردد اجازه نمی داد افراد صلاحیت دار و توانا نیز وارد عرصه شوند. در سیستمی که از سوی شاه در ایران استقرار یافته بود، هیچ کس حق اندیشیدن مستقل را نداشت. همه باید آن گونه می اندیشیدند و سخن می گفتند "که شاه را خوش آید." طبیعی است در چنین سیستمی همه باید در عظمت شاه می گفتند و می نوشتند، عظمتی که وجود خارجی نداشت. مقامات، رسانه ها، مطبوعات و هر کسی که تریبونی در اختیار داشت محمد رضا را رهبری خردمند، فرزانه و صاحب فکر و اندیشه ای بلند معرفی می نمودند، سخنی که حتی گوینده نیز اعتقادی به آن نداشت. در نظام تک قطبی که از سوی شاه به وجود آمده بود کارگزار خوب آن کسی بود که مجری و بله قربان گوی شاه باشد. حاصل چنین سیستمی قوه مجریه بی اختیار، مجلسی تأیید گر و قوه قضائیه ای وابسته و غیر مستقل بود.‏

محمدرضا مهری