پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

مفهوم شناسی تربیت عاطفی


مفهوم شناسی تربیت عاطفی

این مقاله هرچند به صورت مستقیم به بحث «مفهوم شناسی» نپرداخته, اما از آن رو كه تلاش كرده است مفهوم و به خصوص محتوای تربیت عاطفی را روشن كند, می توان گفت نوعی تبیین مفهومی در تربیت عاطفی است

یكی از حوزه های بسیار پیچیده تعلیم و تربیت و روان شناسی كه امروزه، به ویژه با توجه به گسترش سطحی و عمقی علوم، اهمیت بیش تری یافته، حوزه «مفهوم شناسی» است. اهمیت مفهوم شناسی نه تنها ناشی از ضرورت آن در مكالمات روزمره زندگی است، بلكه در درك مفاهیم اختصاصی علوم و ایجاد زبان مشترك برای فهم گفتار یا نوشتار دیگران نیز نقش تعیین كننده ای دارد.

دانشمندان اولین گام در هر فعالیت علمی را تعریف دقیق مفاهیم و اصطلاحاتی دانسته اند كه قرار است به صورت كتبی یا شفاهی در یك مبحث علمی به كار گرفته شود; زیرا استفاده از یك واژه كلیدی بدون توافق بر سر معنا و مقصود آن و مخاطب قرار دادن دیگران، موجب سوء تفاهم و برداشت هایی خواهد شد كه احتمالاً مقصود گوینده نبوده است.

به نظر می رسد این مشكل در حوزه های علوم تربیتی و روان شناسی محسوس تر از سایر حوزه هاست; چون تمام یا بسیاری از فرایندهای روانی انسان، عینی و قابل اشاره خارجی نبوده و در واقع، تجربه ای درونی است. از این رو، هر كس آن را همان گونه تعبیر می كند كه یافته است. اینجاست كه تعریف مفاهیم در این میان از اولویت بیش تری برخوردار می شود، در حالی كه در پدیده های فیزیكی و مشهود، این مشكل به حداقل می رسد.

«تربیت عاطفی» نیز به عنوان یكی از زمینه های تربیتی، درست همین وضعیت را دارد. اما مشكل خاص این موضوع آن است كه در آثار دانشمندان ایرانی، كم تر اثری می توان یافت كه به تبیین مفهومی حوزه تربیت عاطفی پرداخته باشد. بدین روی، با توجه به این ضرورت ها، همراه با كسانی كه اولین گام ها را در این زمینه برداشته اند، در ذیل، ترجمه یكی از آثار دانشمند نامی فلسفه تعلیموتربیت، آر.اس.پیترز، بانام (The Education Of Emotion) تقدیم می گردد.

این مقاله هرچند به صورت مستقیم به بحث «مفهوم شناسی» نپرداخته، اما از آن رو كه تلاش كرده است مفهوم و به خصوص محتوای تربیت عاطفی را روشن كند، می توان گفت: نوعی تبیین مفهومی در تربیت عاطفی است.

● مفهوم شناسی تربیت عاطفی

در این مقاله، تلاش كرده ام محتوای تربیت عاطفی را به صورتی روشن تر بیان كنم. هدف آن نیست كه خود را با سؤالات عمیق تری در این باره، از این قبیل كه كارهای تجربی روان شناسان چه رابطه ای با تربیت عاطفی دارد، درگیر كنم; زیرا درك رابطه كارهای تجربی آنان با تربیت به دو دلیل مشكل است:

دلیل اول آن كه بسیاری از فعالیت های تجربی روان شناسان در حوزه عاطفه، از لحاظ مفهومی «تربیت» نیست. حداقل چیزی كه از «تربیت» فهمیده می شود۲ این است كه تربیت متضمّن تجاربی است كه از خلال آن ها علم و ادراك آدمی فزونی می یابد. اما كارهایی از قبیل تزریق آدرنالین یا دارو، تهییج افراد با شوك های الكتریكی و استفاده از شیوه های متفاوت شرطی سازی، خود به خود، علم و ادراكی به دنبال ندارد. از این رو، نمی توان آن ها را «تربیت» خواند، هرچند ممكن است زمینه را برای رشدشناختی افراد فراهم نماید. تغییر دمای اتاق یا تبسم به روی كودكان را می توان ابزار كمكی تعلیم و تربیت به حساب آورد، اما به خودی خود، فرایند تعلیم و تربیت محسوب نمی شود.

ممكن است روان شناسان این نكته را بپذیرند، اما از آن چنین نتیجه گیری كنند كه تربیت عواطف، امكان پذیر نیست; چرا كه عواطف در شرایطی برانگیخته می شود كه لزوماً ارتباطی با علم، ادراك یا باور انسان ها ندارد. در نهایت، نتیجه می گیرند كه مردم را می توان برانگیخت یا شرطی كرد، اما نمی توان عواطفشان را تحت تربیت درآورد.

دلیل دوم آن كه شاخص عواطف از نظر روان شناسان با آنچه ما آن را شاخص اصلی عواطف می دانیم ـ یعنی رابطه آن ها با نوعی شناخت ـ تفاوت دارد. اگر از ما بپرسند كه به چه چیزهایی «عاطفه» گفته می شود، فهرستی طولانی شامل ترس، خشم، اندوه، شادی، كینه توزی، حسادت، ندامت، احساس گناه، خجالت، غرور، تعجب و مانند آن را بیان می كنیم. اما سؤال این است كه این فهرست با چه ملاكی انتخاب شده است؟ بی تردید، ملاك این انتخاب، رابطه بین عواطف و مرحله ای از شناخت است كه به طور معمول، برداشت (appraisal) خوانده می شود; یعنی پس از ملاحظه برخی موقعیت های موافق یا مخالف، سودمند یا زیان بار، در ابعاد متفاوت چیزهایی از آن برداشت می كنیم; مثلاً، احساس ترس وقتی حاصل می شود كه یك موقعیت را ترس آور بدانیم; احساس غرور زمانی پدید می آید كه چیزی را متعلق به خود دانسته یا در ایجاد آن دخالتی داشته باشیم; كینه توزی وقتی به وجود می آید كه به این نتیجه برسیم چیزی را كه ما به آن نیازمندیم در اختیار دیگری است و ما قادر نیستیم به آن دست یابیم; احساس حسادت نیز با ملاحظه این كه مالی در اختیار دیگری است و ما فكر می كنیم حق ماست حاصل می شود. واقعیت این است كه تمام عواطف مستلزم برداشت هایی است كه از وضعیت خارجی حاصل شده كه به نوعی با ما مرتبط بوده یا توسط خودمان ایجاد شده است. به دلایلی از همین قبیل، گرسنگی و تشنگی را نمی توان از عواطف شمرد.

منشأ تفاوت عواطف، تفاوت برداشت هاست. تفاوت ترس با خشم آن است كه در اوّلی، چیزی به عنوان تهدید و در دیگری، مانع رسیدن به هدف تلقی شده است. این برداشت های متفاوت، هم از نظر تنكردشناختی (فیزیولوژیكی) و هم از نظر رفتاری، نتایج متفاوتی در پی دارد. علایمی از قبیل تغییرات چهره را می توان سرنخی برای تشخیص تفاوت عواطف از یكدیگر دانست، اما تجربه ثابت كرده كه این علایم قابل اعتماد نیست. علاوه بر این، طرح این سخن، كه آیا حالات چهره به عنوان علایم مشخصه عواطف قابل اعتماد هست یا نیست به خودی خود نشان می دهد كه برای تشخیص عواطف از یكدیگر، شیوه های دیگری نیز وجود دارد. به هر حال، فرضیه من، كه عواطف لازمه برداشت هاست، بدان معنا نیست كه آن ها علایم بسیار روشنی دارند و تفاوت هر عاطفه با دیگری مشخص است، بلكه مقصود آن است كه علت عمده ایجاد عواطف، برداشت هاست. مقصود من آن است كه كم ترین شرط منطقی لازم برای استعمال واژه «عاطفه» این است كه باید متضمّن نوعی برداشت باشد و عواطف گوناگون ناشی از برداشت های متفاوت است. به بیان دیگر، عواطف اساساً صورت هایی از شناخت اند. به دلیل همین ویژگی اساسی عواطف است كه می توان ادعا كرد تربیت عاطفی دارای حوزه ای گسترده است.

درباره محدودیت مطالعه عواطف توسط روان شناسان، نكته ریشه دار دیگری نیز وجود دارد و آن این است كه روان شناسان بیش تر تمایل دارند عواطفی از قبیل ترس و خشم را بررسی كنند و به بررسی عواطفی از قبیل اندوه یا غرور تمایل چندانی نشان نمی دهند. تمایل روان شناسان به سنّت رفتارگرایی و محدود كردن تحقیقات خود به حیوانات، موجب شده است از میان آن همه عواطف ـ مثل غرور، خجالت، ندامت و اندوه ـ تعداد اندكی را برگزینند. این موضوع را به دلیل برداشت هایی كه مستلزم این عواطف است، نمی توان روی حیوان آزمایش كرد; زیرا برداشت هایی كه مقتضی این عواطف است به طرحی ذهنی ورای آنچه حیوانات دارند نیازمند است. البته داروین برای مطالعه خشم و ترس، از پدران تكامل یافته ما به روشنی، استفاده زیست شناسانه می كرد; چرا كه آن ها نمود زیست شناسانه واضحی دارند و بر خلاف سایر عواطف، تغییر چهره و همچنین علایم مشهود تحول در وضعیت خودمختار، از ویژگی های آن ها محسوب می شود. علاوه بر این، اگر قرار باشد برای عواطف الگوی رفتاری طبیعی قایل شویم، باید این دو را از همان دسته به حساب آوریم. اما اگر به جای آن ها، حزن و اندوه به عنوان نمونه ارائه شود، بررسی رابطه آن ها با الگوهای رفتاری مشكل خواهد بود. كدامین تغییر در حالات چهره را می توان با كینه توزی یا غرور مرتبط دانست؟ و اصلاً این سخن قابل توجیه نیست كه تحولات تنكردشناختی بسیار اختصاصی، كه به صورت ندامت یا تأسف ظاهر می شود، از همان نوع تحولاتی است كه معمولاً همراه با ترس و خشم بروز می كند.

سؤالی كه در این جا پیش می آید این است كه اگر چنین است، پس چرا روان شناسان بر وضعیت تنكردی انسان به عنوان مبنای عواطف و ابراز آن ها و همچنین برخی روابط فرضی بین رفتار و عواطف تأكید می كنند؟ به نظر من، بخشی از آن بدین دلیل است كه چارلز داروین سنّت مطالعه تغییر چهره را با تجربه های مشهور خود و استفاده از تصویر چهره ها بنیان نهاد. اما بخش مهم تر آن، تلاش روان شناسان برای ارائه دانشی مناسب، مبتنی بر داده های قابل مشاهده برای عموم بود. از زمانی كه روان شناسی تنكردشناختی به عنوان شیوه تحقیق علمی قابل اعتماد مطرح شده است، زمان زیادی می گذرد. بر اساس آن، روان شناسان چنین می اندیشیدند كه تأكید بر تغییرات چهره یا برخی رفتارها ـ مثلاً، فرار به دلیل ترس ـ از خطر گزارش های درون گرایانه در امان بوده و داده قابل اعتمادی است. به همین دلیل، توصیه می كنم مقاله مفصلی را كه اخیراً لیپر (Leeper)نوشته است، مطالعه كنید.

او در مقاله خود، ربط عواطف به سرنخ های شناختی را بدیهی می انگارد. اما تبیین پر تكلف او از این كه چرا روان شناسان از این موضوع غافل مانده اند و بیان او كه این موضوع را به دلیل تمایل عموم دانشمندان برای تأكید بر امور محسوس دانسته، اندكی نامتقن است.۳ به نظر می رسد گفته های او از بدنه روان شناسی ـ یعنی رفتارگرایی ـ سرچشمه گرفته كه از ابتدای قرن حاضر، تأثیر حیرت انگیزی بر روان شناسی مدرسی گذارده است. اما امروزه مفهوم قابل مشاهده بودن، (Palpability)كه به همراه سخت گیری روش شناختی به صحنه دانش آمده، با تمام پریشانی مفهومی و نگرش سنّتی به روش علمی از صحنه رخت بر بسته است. این موضوع موجب شده، هم سؤالات روان شناسان درباره عواطف محدود شود و هم آن ها را وادار سازند كه از ویژگی مشهود بودن صرف نظر كنند; زیرا آن ها بدین نتیجه رسیده اند كه قادر نیستند حتی عواطفی را كه در باب آن ها سخن می گویند، شناسایی كنند، چه رسد به این كه دلیلی اقامه كنند كه برداشت های انسان ها از موقعیت ها چگونه است. البته انكار نمی كنم كه در این باره سؤالات مهمی ـ مثلاً درباره تنكردشناسی عواطف یا ابراز آن ها ـ وجود دارد. تنها سخن من،اعتراض به محدودیت تحقیقات در نمودهای عاطفی است.۴

● عواطف و انفعالات

به فرض آن كه بر همین نفوذ سنّتی اصرار كنیم و با پذیرش دیدگاه متعارف(commo sense) ۵بر رابطه عواطف و برداشت های متفاوت تأكید كنیم و نیز به جای منحصر كردن عواطف به ترس و خشم، سایر عواطف را نیز مورد توجه قرار دهیم، به نكته جالبی برمی خوریم و آن این كه با ملاحظه فهرست عواطف، پی می بریم غالب واژه های موجود در آن را «انگیزه» نیز می توان نامید. البته تعجب نیست; زیرا همان گونه كه از دو واژه «عاطفه» و «انگیزه» استفاده می شود، بین این دو واژه، رابطه خانوادگی مستحكمی وجود دارد. این دلیل به قدری روشن است كه گروه زیادی از نظریه پردازان را وادار كرده تا رابطه ذاتی بین عواطف و رفتار برانگیخته شده را بدیهی بیانگارند. تاریخ این اندیشه به منازعه یونگ (Uoung)و لیپر (Leeper)درباره تأثیر تسهیل كننده یا مخرّب عواطف بر رفتار برانگیخته شده باز می گردد. در مقاله ای دیگر، بسیاری از تلاش های جدّی برای تعیین رابطه این دو را خلاصهوار بیان كرده ام.۶ از این رو، درصدد نیستم در این جا بررسی دقیقی از آن داشته باشم، بلكه تصمیم دارم به طور خلاصه آنچه را هم پوشی قطعی میان این مفاهیم می دانم بیان كنم.

به عقیده من، وجه مشترك این مفهوم، رابطه آن ها با برداشت های متفاوت است. در موارد استعمال دو واژه «انگیزه» و «عاطفه»، از شرایط برداشت می كنیم كه كدام واژه را بیان كنیم; مثلاً، از موقعیت های خطرناك، واژه «ترس» و از موقعیت جرم زا، احساس «گناه» و «تقصیر» برداشت می شود. در شرایطی كه موقعیت ها درصددارائه دلیلی باشند بر این كه چرا فلان كار را انجام می دهیم، از واژه «انگیزه» استفاده می كنیم; تنها زمانی از انگیزه سخن می گوییم كه بخواهیم رفتاری را تبیین كنیم یا به تبیین آن نیازمند باشیم. بدین روی، نمی توان از انگیزه احساس سرما یا سوء هاضمه یا رؤیاهای عارفانه سؤال كرد.

تبیین این موضوع كه میان برداشت و الگوی رفتاری مورد بحث، كدام رابطه ضروری وجود دارد، نوعی جاذبه ایجاد می كند. اگر حسادت، انگیزه كسی از ابراز نظر توهین آمیز نسبت به هم كار خود باشد، این كار را موفقیت تلقی می كند; بدین معنا كه می پندارد كاری كه حق او بوده انجام داده است، بلكه بالاتر، با این نگرش، این كار را حتماً می بایست انجام دهد. از سوی دیگر، حسادت را نیز می توان «عاطفه» نامید. مثل این كه كسی با نوعی نگرش خاص نسبت به هم كارانش، تحت تأثیر احساسات واقع شود، هرچند ممكن است نحوه نگرش او به همكارانش یا داوری او درباره شخصیت هم كارانش با این نحوه نگرش نادرست بوده و یا شاید فقط با شنیدن نام هم كارش دچار حالات عاطفی شدید شده باشد.

پی نوشت ها

۱ این مقاله از منبع ذیل اخذ و ترجمه شده است:

Philosophy Of Education, V. ۲, ed. by: Paul H. Hirst & Particia (White London and New York, ۱۹۹۸), P. ۱۷۹.

۲- R.S.Peters,Ethics and education,(Alen and Unvin, ۱۹۶۶).

۳- R. W. Leeper, Needs Developments In Motivational Theory, in D. Levine (ed.) Nebraska Symposium On Motivation(Umversity of Nebrasca, Press,۱۹۵۶), PP.۳۷ -۴۰.

۴- See: instance A. Mandler & E. Galanter (eds), New Directions In Psychology (New York, ۱۹۶۲).

۵- See: R. S. Peters, The Concept Of Motivation (Routledge & Kegan Paul, ۱۹۵۸ and " Motivation, Emotion And The Conceptual Scheme Of Common Sense", in T. Mischel (ed.) Human Action (New York, ۱۹۶۹).

۶- R. S. Peterse, Emotions And The Category Of Passivity (Pro. Arist., ۶۲ sect.۳) PP. ۱۱۷ - ۳۸.

۷- A. Koestler, The Act Of Creation (pan., ۱۹۶۶), PP. ۲۳۷ - ۸۵.

۸- M. B. Arnold, Emotion And Personality (Cassell, ۱۹۶۰) chs. ۹-۱۲.

۹- J. P. Sartre, The Emotions, trans. by: B. Ffrechtman (۱۹۴۸), P. ۹۰.

۱۰- R. S. Peters Emotion, "Passivity And The Place Of Freud,s Theory In Psychology", In B. B. Wolman and E. Nagel (eds.). Scientific Psychology (New York, ۱۹۶۵) and Motivation Emotion, op. cit.

۱۱- B. Russell, Marriage and Morals (Allen and Unvin, ۱۹۲۹).

۱۲- For the distinction see: R. Money - Kyrle, Psycho - Analysis And Politics (Duckworth, ۱۹۵۱).

۱۳- Heinemann, Education In Religion And The Emotions (۱۹۷۱).

۱۴- see: J. Austin, Other Minds, Proc. Arist. Soc., suppl., (۱۹۴۶), Vol. ۲۰, PP. ۱۴۸ - ۱۸۷ and N. Malcom, Knowledge Of Other Minds (Philos ۵۵, ۱۹۸۵) PP. ۹۶۵ - ۹۷۸.

۱۵- the state of human bondage.

۱۶- self - transcending emotions.

مترجم: غلامرضا متقی فر

منبع:ماهنامه معرفت ، شماره ۴۶


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.