سه شنبه, ۲ مرداد, ۱۴۰۳ / 23 July, 2024
مجله ویستا

هرکه شمشیر به نانی بدهد مرگش باد


هرکه شمشیر به نانی بدهد مرگش باد

هنر و ادبیات, بخشی از زندگی است

هنر و ادبیات، بخشی از زندگی است. بخشی که نه جنگ می تواند محوش کند و نه آوارگی و غربت آن چنان که سال های سال با این مقوله ها فرهنگیان افغانستان در کشورهای مختلف به خصوص ایران اسلامی زیسته اند. اما تجربه ثابت کرده است که در شرایط سختی چون جنگ و آوارگی، هنر و ادبیات در پیکاری واقع گرایانه، زندگی را معنی بخشیده است. هنر و به خصوص ادبیات مهاجران مسلمان افغانستان در ایران، نمونه ای خوبی برای این نوشتار است.

پس از آن که در اواخر دهه ۵۰ شمسی کودتای کمونیستی در کابل رخ داد و به تبع آن تهاجم اتحاد جماهیر شوروی سابق در کشور اسلامی افغانستان شکل گرفت، بسیاری از مردم مسلمان افغانستان برای حفظ جان و ایمان از روی اجبار به مهاجرت روی آوردند و بخش عظیمی از آن ها که تعلقات خاطری به امام و انقلاب اسلامی داشتند، به ایران کوچ کردند.

هنر وادبیات را اگر در ذیل یک نهاد اجتماعی که همان مهاجرت باشد تعریف کنیم، می بینیم که مهاجران مسلمان افغانستان، همواره از آن تأثیر پذیرفته اند. فعالیت فرهنگی-هنری مهاجران افغانستان، در ایران به سال های ۱۳۵۹-۱۳۵۸ برمی گردد.

در آغازین روزهای جهاد اسلامی افغانستان و جنگ هشت ساله رژیم بعثی با ایران. در آن سال ها عده ای از فرهنگیان، در بعضی از مناسبت های ویژه، با چاپ و انتشار پوستر و یا اطلاعیه ای، از انقلاب اسلامی افغانستان می گفتند، البته این کارها بیش از آن که فرهنگی یا هنری باشد، تبلیغاتی بود. این روند تا چند سال توسط احزاب جهادی که در بدنه حزبی شان کمیته ای به نام فرهنگی داشتند ادامه داشت، ولی هیچ گاه به عنوان یک جریان شاخص که در خور شأن هنر و ادبیات مقاومت مهاجران باشد، عمل نکرد و داعیه دار نبود.

سرانجام در نیمه دوم دهه ۶۰ شمسی، جریان فرهنگی- هنری با ساختاری مردمی به راه افتاد؛ جریانی کاملاً متمایز و پویا که امید را در جمع گروه های فرهنگی- هنری مهاجران ایجاد کرد. جریان جدید که از کمیته های فرهنگی احزاب فاصله گرفته بودند و با جریان ادبیات مقاومت و پایداری ایران خود را همسو می دانستند، مهم ترین شاخصه اش استقلال فرهنگی و هویت ملی و مذهبی بود. این جریان خیلی زود از طرف همه اقشار مهاجران و از طبقات مختلف اجتماعی آن ها مثل طلبه ، کارگران، دانشجویان، کسبه، زنان و حتی دانش آموزان پذیرفته شد. این جریان، آغاز پرتلاطم و متمایزی داشت. اما در مدت کوتاهی با همراهی و حمایت بعضی از مجامع فرهنگی ایران، در یک فضای فرهنگی آشنا و مألوف، شایستگی هایش را بروز داد و اگرچه در بعضی مواقع دچار کندی رفتار شد، ولی اکنون می بینیم که بعد از بیست وچند سال هنوز هم با قامت برافراشته طی طریق می کند. در ابتدا ادبیات مهاجران افغانستان در کنار ادبیات انقلاب و پایداری ایران اسلامی در ذیل مقاومت و مهاجرت تعریف می شد و خیلی زود نگاه ها را متوجه خود ساخت. شاعران جوان مهاجر با میدان داری برخی از پیشکسوتان شعر افغانستان مثل استاد براتعلی فدایی هروی در شهر مشهد، آغازگر جبهه فرهنگی جدیدی بودند، که هنوز هم شاعران جوان مهاجر ما در پشت خاکریزهای فتح شده آن روزگار، سیر می کنند.

جوانانی که در آن روزگار از حوزه های علمیه و دبیرستان های شهر مشهد گرد هم آمدند، هم انگیزه داشتند و هم با ابزار بیان و ظرایف ادبیات آشنا بودند. نام هایی که امروز از قلمرو ادبیات مهاجران افغانستان وحتی از ادبیات افغانستان فراتر رفته اند، در آن زمان هم در معرفی و رشد ادبیات مقاومت مهاجران نقش محوری داشتند. نام هایی چون استاد فدایی هروی، مرحوم استاد سعادت ملوک تابش، سیدابوطالب مظفری، محمدکاظم کاظمی، محمدجواد خاوری، سیدفضل الله قدسی، آصف رحمانی، رستمی هروی، نظام الدین شکوهی، سیداسحاق شجاعی و... بودند که زمینه ساز فعالیت های فرهنگی-ادبی مهاجران در دیگر شهرهای ایران نیز شدند.

بگذریم از این حکایت که جای تامل بیشتری دارد، به قول زنده یاد قیصر امین پور (چه زود دیر می شود) حالا می دانیم که روزهای خوش ادبیات مقاومت افغانستان چه زودگذشت. حالا که بعد از گذشت بیش از دو دهه، تغییر و تحولات وسیعی را در سطح منطقه شاهد هستیم. به تبع آن بسیاری از مهاجران که در جمع آنها نویسندگان و شاعران صاحب نام افغانستان، که روزگاری در حوزه ادبیات مهاجرت نقش محوری داشتند به کشورشان برگشتند، تا مرهمی باشند بر زخمهای ادبیات افغانستان که بیش از سه دهه در زیر آتش و دود و انفجار نفس کشیده است. در این سه دهه سرنوشت ادبیات افغانستان در داخل مرزهایش با افت و خیزهای فراوانی روبرو بوده است. متاسفانه هنوز هم هنر و ادبیات در افغانستان دستخوش تحولات بسیاری است که نیاز مبرمی به شاعران و نویسندگان که زبان فرهنگی جامعه شان هستند، دارد. شاعر و نویسنده متعهد در هر جایی که باشد رسالت خویش را ادا می کند، چه در افغانستان باشد و یا چه در خارج افغانستان. به عنوان نمونه می توان آصف رحمانی اشاره کرد که سالها در عالم مهاجرت زندگی می کرد و حالا به زادگاهش شهر هرات بازگشته است. رحمانی در روزهای اوج جهاد اسلامی مردم افغانستان در قامت یک مهاجر در مثنوی (پسر قله پامیر) چنین می سراید:

هر که با عشق نجوشید به دارش بزنید

هرکه با ماست به شمشیر عیارش بزنید

هرکه شمشیر به نانی بدهد مرگش باد

غیرتش را به فلانی بدهد مرگش باد

نکند زینت دیوار شود خنجرتان

نکند طعمه زنگار شود خنجرتان

اما امروز که در زادگاهش، در بین مردمش رفته است و می بیند که دشمن همان دشمن است و فقط رنگ عوض کرده و نام. او هم سنگر عوض می کند و زبان دیگری برای بیان شعر برمی گزیند و فریاد می زند که:

وقتی دودا دود آزادی/ کیفمان را کوک نمی کند/ پس به هلمندی ها بگویید، جای کوکنار/ مرگ بر انگلیس کشت کنند.

اگرچه سرنوشت فعالیت های هنری- ادبی مهاجران افغانستان در ایران، بستگی به نوسانات سرنوشت شان دارد (سرنوشتی که بسیار پرنوسان و آشفته بوده است.) با آن همه، جریان فرهنگی-ادبی مهاجران ساکن ایران به اعتقاد اکثر کارشناسان ادبی در بین تمام مهاجران، در کشورهای دیگر قابل مقایسه نیست و همواره پیشرو و تأثیرگذار بوده اند؛ حتی بر فعالیت های فرهنگی-هنری داخل افغانستان. جریان ادبیات و هنر مقاومت مهاجران افغانستانی مقیم ایران با تمام فراز و فرودهایی که داشته است، هنوز هم از جایگاه ویژه ای در نزد فرهنگیان و ادیبان داخل افغانستان برخوردار است. از ویژگی های مهم آن هم پویایی و تاثیرگذاری است، که کم تر در بین دیگر مجامع مهاجران در کشورهای دیگر دیده شده است. چنانچه مجالی باشد و توفیقی در آینده در این باره بیش تر خواهیم نوشت.

محمدسرور رجایی