پنجشنبه, ۲۸ تیر, ۱۴۰۳ / 18 July, 2024
مجله ویستا

دغدغه من نوشتن است نه چگونه نوشتن


دغدغه من نوشتن است نه چگونه نوشتن

متولد سال ۱۳۳۰ و زاده شهر بوشهر است اولین اثر او با عنوان «غریبه در بخار نمك» ۱۳۸۰ انتشارات نیم نگاه برنده لوح تقدیر از نخستین دوره جایزه ادبی یلدا و بهترین مجموعه داستان سال در سومین دوره جشن فرهنگ فارس شد

نمی دانم چهره كسی كه از آن طرف خط صحبت می كند چه شكلی است. عكس پشت كتاب كه چیز زیادی را مشخص نمی كند، فقط ذهنم را می كشاند به سمت مردی كه با بالاپوش چرم مثل بازیگرها ژست گرفته است. سئوال ها را می خوانم و او خیلی متین بعد از هر چند كلمه ای كه می خوانم می گوید «بله... بله... بله... بله...» تصویر در ذهنم می ماند و صدا هم. همان تصویر پشت جلد كتاب و همان صدای «بله... بله... بله... بله...» گفتن. بعد از یك ماه بسته پستی می رسد. هیچ فكرش را نمی كردم اولین بسته پستی عمرم حاوی بیست برگه پاسخ باشد و یك جلد كتاب امضا شده و دو قطعه عكس. آن هم از غریبه ای در شیراز. عكس ها با آنكه در پشت جلد كتاب ژست گرفته است كلی فرق دارد _ صدا هم؟

متولد سال ۱۳۳۰ و زاده شهر بوشهر است. اولین اثر او با عنوان «غریبه در بخار نمك» (۱۳۸۰ انتشارات نیم نگاه) برنده لوح تقدیر از نخستین دوره جایزه ادبی یلدا و بهترین مجموعه داستان سال در سومین دوره جشن فرهنگ فارس شد. به غیر از داستان نویسی به فعالیت های دیگر مثل گرافیك و تئاتر نیز می پردازد. رمان «مرده ای كه حالش خوب است» در سال ۱۳۸۳ به وسیله نشر افق منتشر شده است.

ادبیات جنوب اغلب پر است از اسطوره و افسانه و روایت های جادویی. مسئله این است كه نگاه نویسندگان جنوب به این مسئله نگاهی ماركزی و بورخسی است یعنی تنها به جنبه قصه بودن اسطوره ها فكر می كنند. هیچ گاه نگاهی كه مثلاً در آثار فوئنتس اتفاق می افتد در ادبیات اسطوره ای-جادویی (و نیز اثر خود شما) شكل نمی گیرد. در حالی كه نویسندگان تهرانی و برخی از دیگر كلان شهرها نگاهی تحلیلی _ روایی به اسطوره و جادو دارند. (با اینكه خیلی وقت ها اقدام به اسطوره سازی می كنند.) در مورد این مسئله كمی صحبت كنید.

ببینید وقتی كه می گوییم جنوب، باید از جای جای جنوب شناخت درست و اساسی داشته باشیم و به آسانی از كنارش رد نشویم. امروز خیلی از منتقدین وقتی كه از جنوب حرف می زنند، اگر از حوزه ادبیات داستانی باشد، به یك برداشت كلیشه ای دست می یابند و خیلی سریع تصمیم می گیرند كه این همه فضاهای وهم آلودی كه در ادبیات جنوب دارد اتفاق می افتد ناشی از نفوذ ژانری از ادبیات داستانی است كه پرچمداران آن ماركز یا بورخس بوده اند. شما بیایید به داستان های جنوبی غلامحسین ساعدی نگاه كنید؛ او زمانی كه به تصویر كردن این فضاها می پرداخت نخستین جرقه رئالیسم جادویی در كارهایش ظاهر شد. آن روزها این ژانر ادبی نه مطرح بود و نه كسی از آن ژانر تحلیل های آنچنانی ارائه می داد. مشكل از این جا شروع می شود كه منتقد نتوانسته است تحلیل درستی از تشابه فرهنگی آمریكای لاتین و جنوب ایران ارائه نماید، معهذا در دهه هایی كه پشت سر گذاشته ایم به كرات شاهد كژاندیشی بعضی از منتقدین ادبی بوده ایم كه نخواسته اند شباهت های ناگزیر دو فرهنگ (آمریكای لاتین و جنوب ایران) را به طور دقیق مورد بررسی قرار دهند و آن را باور كنند. در نتیجه تمام نگاه ها به این فرهنگ نگاهی تكراری، خسته كننده و عبث بوده است.

من این مطلب را قبول دارم كه بعضی از نویسندگان جنوب خیلی شتاب زده به سراغ اسطوره ها و افسانه ها رفته اند و زمانی كه افسانه ها به درون متن هایشان راه پیدا كرد، افسانه تنها به شكل افسانه ظاهر شد و من خواننده در این زمینه شاهد خلاقیت نوینی نبودم تا به كاركرد جدید افسانه یا اسطوره از منظری تازه تر بنگرم و به درك تازه ای برسم. من به این گونه ادبیات كه صرفاً نمایش جنبه های فولكلوریك را جزء اهداف اولیه خود می داند و هیچ دخل و تصرفی فوئنتسی در كاركرد اسطوره و افسانه نداشته است، ادبیات توریستی نام می نهم. اینگونه ادبیات جاذبه ایجاد می كند اما در مدت زمانی كوتاه تمام می شود. مگر ما در جنوب چقدر افسانه و اسطوره داریم؟

با پایان یافتن افسانه ها نویسنده هم به پایان خواهد رسید، چرا، چون اسطوره را به صرف اسطوره بودنش برمی گزیند و نه چیز دیگر. اما این كه اشاره كرده اید در رمان من نیز چنین اتفاقی افتاده است قبول ندارم. به صحنه دریاخانه نگاه كنید، آدم هایی شبیه ماه نساء در اطراف و اكناف ما بسیار دیده شده اند، آیا همه آنها می توانند «مرده ای كه حالش خوب است» بشوند؟ ماه نساء را من اسطوره كرده ام. آیا (دریاخانه) وجود خارجی دارد؟ آیا ماه نساء از دل اسطوره ها ساخته و پرداخته نشده است؟

یا پرندگانی كه غروب ها از دریا برمی گردند و روی خانه ها می نشینند و هیچ كس جرأت نمی كند به آنها نگاه كند، كه اگر كرد شبیه آنها می شود؟ در باورهای مردمی ممكن است چیز كم رنگی شبیه این پرندگان وجود داشته باشد اما در داستان من هر چه هست ساخته و پرداخته ذهن نویسنده است. در این رمان سعی كرده ام به اسطوره نگاهی داشته باشم كه برای اولین بار اتفاق می افتد اما اینكه بعد تكلیف اسطوره ها و افسانه چه می شود، اجازه بدهید خواننده با نگاه و اندیشه خودش آن اتفاقات اسطوره ای را، یك بار دیگر تحلیل كند. ضمناً این توقع بی جایی است كه ما بتوانیم نویسنده ای باشیم در حد فوئنتس و ماركز، خیر چنین نیست. خصوصاً فوئنتس كه به دلیل بار سنگین فلسفی و تاریخی آثارش (كه ملهم از تاریخی ژرف و پر از فراز و نشیب است) به مرحله ای رسیده كه اینها جزء ویژگی های نوشتاری او محسوب می شود. اگر ما می توانستم نگاهی بورخسی یا فوئنتسی، در حد ادبیات توانمند آمریكای لاتین داشته باشیم، خب می بایست تاكنون ادبیاتمان جهانی شده باشد؛ آن هم برای یك نویسنده ایرانی كه به قول رضا قاسمی «ما تاخیر داشته ایم» بیایید و این تاخیر را ریشه یابی كنید.

یكی از مولفه های ادبیات جنوب زبان آن است، زبانی كه به مرور زمان جایگاه نحوی و دایره واژگانی خاص خود را در ذهن مخاطب تثبیت كرده است. این مسئله در بسیاری از آثار این منطقه بومی _ و تا حدی در اثر شما نیز _ منجر به حذف مفهوم «توصیف» از متن شده است یعنی نویسنده با كاربرد این زبان و این نحو و واژه ها دیگر تمایلی به توصیف مكان ها و جغرافیا و محیط نشان نمی دهد. خیلی از لحظه های رمان شما نیز مصداق این مسئله است به صورتی كه خیلی وقت ها جنبه های فولكلوریك و بومی كه در جغرافیا، محیط و مكان ها وجود دارد، نه در توصیف، كه در زبان و واژه ها و نحو اتفاق می افتد.

در این مورد چه نظری دارید، آیا فكر نمی كنید این مسئله ممكن است به روند داستان نویسی این منطقه آسیب برساند؟

ما می دانیم كه این زبان است كه زمینه گفت وگوی دوجانبه بین خواننده و متن را مهیا می سازد، به گمانم بابك احمدی بود كه جایی گفته است: «زبان دستگاهی از نشانه ها است.» هر نویسنده ای كه بخواهد در آثارش فضای تازه ای را كشف كند باید از نوعی زبان سود ببرد. من نسبت به این مسئله بسیار حساس هستم كه در دایره واژگانی، ضرباهنگ و موسیقی كلام را در راستای توصیف متن و فضاسازی به كار برم. پتانسیل و نیرویی كه در بعضی از واژگان بومی وجود دارد شگفت انگیز است. هرگاه در رمان من اتفاقی رخ می دهد، این اتفاق زمانی دیده و شنیده می شود كه با حضور یك واژه بومی قوام می یابد. این واژه چند كاركرد دارد، اول اینكه به شكل یك نشانه جلو می آید و به خواننده ابلاغ می شود و او را به فكر وامی دارد، دوم اینكه ضرباهنگ و موسیقی خود را در سرتاسر جمله می پراكند، سوم به تكمیل فضاسازی و ارائه تصویر كمك می كند. برای مثال ما واژه ای داریم به نام «ماشووه» یعنی قایق.

واژه ماشووه خود به خود معنای تازه ای به قایق می دهد؛ ما این بار می خواهیم با یك وسیله نقلیه دریایی آشنا شویم كه كاركردی فراتر از قایق دارد چرا؟

چون دینامیسم درونی جمله را به حركت وامی دارد. ما از این طریق به عمق آهنگین واژه های بومی می رسیم؛ ما از این طریق، به كشف نشانه ای می پردازیم كه در متن، حرف های تازه و تصاویری بدیع به جا می گذارد. یك مثال دیگر هم برایتان بزنم، ببینید در بوشهر به كوسه می گویند «بمبك» این واژه پر از خشونت و ضرباهنگ است. وقتی در جایی از رمان از این جانور دریایی مخوف حرفی زده می شود باید زمینه مخوف بودن آن را از درون واژه ای بیرون بكشیم كه توسط مردم ساخته و پرداخته شده است. به همین دلیل است كه واژه هایی از این دست، به متن خون می رسانند و به آن جان می بخشند.

سیدحسن فرامرزی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 6 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.