جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

مقالات قدیمی: ژان کوکتو (۱۳۴۲)



      مقالات قدیمی: ژان کوکتو (۱۳۴۲)

اواسط تابستان 1959، در تدارک مطالب و مدارک دست اول برای انتشار یک شماره ی مخصوص سینمای فرانسه از طرف "ستاره ی سینما"ی آن وقت در تهران، به کمک "اونفیرانس فیلم" پاریس، دوبار و هربار ساعت ها، به هیأت تهیه "وصیت نامه اورفه" آخرین اثر سینمایی ژان کوکتو در یک استودیوی فیلم برداری شهر نیس به سر بردم.

از این برخوردها بسیار در خاطرم مانده؛ محیط آرام کار، شوق و دلبستگی فرد، فرد آن ها به کوکتو کار می کردند و مشخص تر از همه چیز، ظرافت بی نظیر و مهربانی عمیق کوکتو که همه را بدون استثناء، "عزیزم" خطاب می کرد و همه بدون استثناء می بایست او را فقط "ژان" بنامند.

و نیز لحظه ای به خاطرم مانده که کوکتو، شرح عکس هایی را که قرار بود برای چاپ به تهران برود، برایم می نوشت – یک جا از لابه لای انگشتان زیبایش خواندم که: "شاعر که دچار صاعقه ی عقل شده، می میرد- ولی این فقط یکی از مرگ های شاعر است و او دوباره برخواهد خواست."

***

ژان کوکتو فقط شاعر بود اما در هنرهای گوناگون دست داشت- آثار او، شعرهای ادبی، شعرهای داستانی، شعرهای انتقادی و تحلیلی، شعرهای نقشی، شعرهای تآتری و بالاخره شعرهای سینمایی هستند.

در این چند کلمه فقط درباره ی شعرهای سینمایی کوکتو می نویسم، اما قبل از این مروری بر این زندگی کامل هفتاد و چهار ساله، احتمالا بی فایده نیست.

ژان کوکتو در پنجم ژوئیه ی 1889 در مزن لایفت متولد شد، تحصیلات اولیه اش را در مدرسه ی کندورسه ی پاریس به انجام رساند و از اوایل جوانی به تآتر متمایل شد. هفده سال بیش تر نداشت که به حمایت برخی از آشنایان متنفذ، من جمله هنرمند مشهور تآتر دوماکس، یک جلسه ی شعری در تآتر فمینای پاریس به راه انداخت که پایش را به محافل هنری این شهر باز کرد.

از جمله کسانی که در این زمان با او رفت و آمد را آغاز کردند، لوئی لومتر، مارسل پروست، آلن فورنیه و فرانسوا موریاک بودند. هفت سال بعد، آیگوراستراوینسکی و آندره ژید در او تأثیر گذاردند- پس از افتضاح شب اول نمایش "تقدیس بهار" که به قول کوکتو چشم او را باز کرد و به او ارزش واقعی موفقیت های عمومی را فهمانید، با استراوینسکی به سوییس رفت و در این سفر، اولین اثر با ارش خود، "پوتوماک" را نوشت.

طی جنگ جهانی اول، صحت مزاج او برای شرکت در نبرد، کافی تشخیص داده نشد اما وی به عنوان داوطلب غیر نظامی، در کار حمل و نقل زخمی های جبهه ها شرکت کرد. از این زمان "سخنان خواب گران"، و در سطحی پایین تر، "دماغه ی امید" و طرح هایی را که به نام سگش "ژیم" امضاء می کرد، به ارمغان آورد.

در 1917 او، پیکاسو، آپولینر، بلز ساندار، مودیلیانی، ماکس ژاکوب، آندره سالمون و غیره، همگی در مونپارناس زندگی می کردند- در این سال ژان و دوستانش، من جمله پیکاسو، نمایش "رژه" را در تآتر شاتله بر روی سن آوردند که با شکست عمومی مواجه شد و درس دیگری به کوکتو آموخت.

اندکی بعد، مرگ آپولینر، اولین ضربه ی بزرگ روحی را به او وارد کرد. این واقعه در زمانی اتفاق افتاد که کوکتو با نشریات مختلفی همکاری می کرد و جلساتی نیز با موزیسین ها و به خصوص نوازندگان جاز ترتیب می داد.

از 1920 به بعد آثار ادبی او به این ترتیب منتشر شدند: "گاو بر سقف"، "زوج برج ایفل"، "راز حرفه ای"، "انحراف گران"، "سرود"، و "توماس حیله گر" که یکی از بهترین رومان های اوست. در 1923 دوست بزرگ دیگرش، رمون رادیکه، فوت کرد. ژان که دچار ضعف شدید اعصاب شده بود به تریاک پناه برد- دوستانش برای معالجه او را به مونت کارلو بردند- کمی بعد، اشعار "اوپرا"، "فرشته ی اورتوبیز"، و "اورفه"را به پایان رسانید. این نمایشنامه در سال 1926بر روی صحنه آمد.

پس از چندی، باز کارش به بیمارستان کشید و این در زمانی بود که نمایش تک پرده ای "صدای انسانی" او که مخصوصاً برای ادیت پیاف (هنرپیشه و خواننده ی بزرگی که پنج سال قبل از او مرد) نوشته شده بود، در کمدی اجرا می شد.

پس از انتشار نوشته ی مصور "تریاک"، کوکتو طی سه هفته رمان مشهور "کودکان وحشتناک" را در 1929 به پایان رسانید. دو سال بعد، پس از تهیه ی اولین اثر سینمایی اش، "خون یک شاعر"، در تولون به سختی مریض شد- پس از بهبودی، "ماشین جهنمی"، چند طرح و تصنیف، و بالاخره نمایشنامه ی "شوالیه های میزگرد" و اثر تحلیلی "بحثی در انتقاد غیرمستقیم" را به انجام رسانید که امروزه یک کار انتقاد ادبی کلاسیک محسوب است.

به دنبال برخی از فعالیت های روز نامه نگاری، به یک سفر دور دنیا در هشتاد روز مصمم شد و در طی این سفر، با چارلی چاپلین دوستی یافت. در 1937 دوست جوانش، ژان ماره برای اولین بار در نمایشنامه های "اودیپ شاه" و "شوالیه های میزگرد" اثر او بر روی سن ظاهر شد.کمی بعد، نمایشنامه ی جدیدی از وی تحت عنوان "اولیای وحشتنک" در تآتر بوف پاریزین با موفقیتی عظیم مواجه گردید.

در سال های اول جنگ دوم، آثار کوکتو عبارتند از: "ماشین تحریر"، "پایان پوتوماک"، "ددان مقدس" و نمایش نامه ی مشهور "رنو و آرمید."

در 1942 فیلم "بازگشت جاودان" و در 1945 فیلم "زیباودد" را در پاریس تهیه کرد.بین این دو زمان "لئون" را انتشار داد.

در 1946 پس از به روی صحنه آوردن "عقاب دوسر" دو اثر تحلیلی بزرگ "اشکال بودن" و "مصلوب" را به رشته ی تحریر کشید و دو سال بعد فیلم "اورفه" را که در حقیقت باید دومین اثر مستقل سینمایی او محسوب شود، کارگردانی کرد.

طراحی "ژودیت و هولوفرن" در ابوسون، یک سال وقت او را گرفت، سپس سفری به آمریکا رفت و اثر زیبای "نامه به آمریکایی ها" را نوشت و نیز سه ماه با یک گروه تآتر در خاورمیانه سفر کرد.

در 1950به تزئینات ویلای سانتو سوسپیر در سن ژان کافرا اشتغال ورزید و کمی بعد نمایشنامه ی "باکوس" را اجراء نموده که با موفقیت رو به رو نشد و بحثی بین او و فرانسوا موریاک به راه انداخت.

آثار بعدیش عبارتند از "خاطرات یک ناشناس"، "عدد هفت"، "اشعار"، "سایه روشن"، و "گاو بازی اول مه" که در سفری به اسپانی در 1953 نوشته شد. طی این سفر ژان کوکتو باز به شدت بیمار گردید. پس از این بیماری بود که افتخارات رسمی دامن گیر کوکتو شدند- به سن شصت و هفت سالگی به عوضیت آکادمی فرانسه درآمد- کمی بعد عضو آکادمی سلطنتی بلژیک شد و در 1956 به درجه ی دکترای افتخاری دانشگاه آکسفورد نائل گردید.در همین سال دست به طراحی فرسک های شهرداری مانتون و کلیسای سن پیر در ویلفرانش بردریا زد.

آخرین اثر مهم او فیلم "وصیت نامه ی اورفه" است که تهیه ی آن در 1959 آغاز شد و یک سال بعد بر روی پرده آمد.

***

شاعر کامل، ژان کوکتو، به زبان نظم، رومان، تآتر، نقاشی، حجاری و انتقاد، شعر گفت؛ اما بی تردید، شهرت دنیایی این مرد مدیون برخی شعرهای سینمایی اوست که از آثار کلاسیک این هنر به شمار می ورند.

ژان کوکتو بارها در سینما کار کرد. این، فیلموگرافی کامل اوست:

1931- سناریو و کارگردانی "خون یک شاعر"

1942- اقتباس و سناریو "ژولیت یا کلید رؤیاها" برای مارسل کارنه

1943- دیالوگ "بارون شبح" به کارگردانی سرژ دوپولینی

1943- سناریو و دیالوگ "بازگشت جاودان" به کارگردانی ژان دولانوا

1945- دیالوگ "خانم های جنگل بولونی" اثر روبربرسون

1945- سناریو، دیالوگ و کارگردانی "زیبا ودد"، اقتباس از قصه ی مادام دوبومون

1947- (روسلینی پیس تک پرده ای "صدای انسانی" کوکتو را تبدیل به فیلم می کند."

1947- اقتباس، سناریو و دیالوگ "ری بلاس" به کارگردانی پیر بیلون

1948- سناریو و کارگردانی "عقاب دوسر" اقتباس از نمایش نامه سه پرده ای به قلم خودش

1948- سناریو و کارگردانی "اولیای وحشتناک" اقتباس از نمایش نامه به قلم خودش

1948- نگارش و قرائت گفتار فیلم کوتاه "زفاف صحرایی" محصول مراکش اثر آندره سوبووا

1948- نگارش فیلم کوتاه "افسانه سنت اورسول" اثر لوکیا نوامر

1949- "فستیوال فیلم های ناشناخته" را در بیاریتز ترتیب داد

1950- سناریو کارگردانی "اورفه" اقتباس از نمایشنامه به قلم خودش

1950- سناریو و دیالوگ "کودکان وحشتناک" اقتباس از رومان خودش به کارگردانی ژان پیر ملویل

1951- نگارش و قرائت گفتار فیلم کوتاه "بلبل امپراتور چین" محصول چکسلواکی اثر جیری ترینکا

1952- کارگردانی فیلم کوتاه 16 میلیمتری کوداکروم "ویلای سانتو سوسپیر"

1957- گفتار فیلم کوتاه "سپیده دم جهان"، اثر ره بوکو

1957- (ژاک دمی فیلم کوتاه "زیبای بی اعتنا" را از روی نمایشنامه تک پرده ای او کارگردانی می کند.)

1985- دیالوگ فیلم کوتاه "موزه گرون" اثر ژان ماسون و ژاک دمی

1960- سناریو کارگردانی "وصیت اورفه"

1961- دیالوگ "شاهزاده خانم کلو"

ضمناً این آثار از او، در زمینه ی سینما به صورت کتاب یا نشریات مختلف منتشر شده اند:

-       "سناریوی خون یک شاعر"

-       "سناریوی بازگشت جاودان"

-       "زیبا ودد، خاطرات یک فیلم که شرح احوال وی هنگام تهیه ی این فیلم" است

-       دیالوگ "خانم های جنگل بولونی" در سه شماره ی متوالی کایه دو سینما

-       "متن اقتباس ری بلاس"

-       "سناریوی اولیای وحشتناک"

-       "سناریوی اولیای وحشتناک"

-       "سناریوی اورفه"

-       "سناریوی وصیت نامه ی اورفه"

-       "مصاحبه در اطراف سینماتوگراف" به اهتمام آندره فرینو

-       مقدمه بر کتاب "اورسن ولز" به قلم آندره بازن.

 

در میان آثار سینمایی کوکتو، سه اثری که در تهیه ی آن ا استقلال و آزادی کامل داشته و فیلم های کاملاً شخصی او محسوب می شوند عبارتند از "خون یک شاعر"، "اورفه" و "وصیت اورفه"

***

ژان کوکتو سینما را اختراع نکرد، در عوض، مخترع "سینماتوگراف" بود. این اصطلاح که همواره توسط وی برای نامیدن میوه ی کوشش هایش در هنر هفتم یا به قول خودش "دهمین رب النوع قریحه ی بشری"[1]، به کار می رفت فقط نشانه ی عرض وجودی در مقابل زبان جاری یا وسیله ای برای متمایز کردن فیلم های خودش از آثار دیگران نبود. گراف "سینماتوگراف"، علی الخصوص، نمایان آن است که برای کوکتو، این هنر قبل از هر چیز یک فرم خاص نگارش است و هنگامی به کار می آید که نگارش متعارفی از پیشرفت می ایستد- برای کوکتو، سینما با "مرکب نور" نوشته می شود.

"خون یک شاعر" با سرمایه ی یک میلیون فرانک (فرانک قدیم فرانسه) به سال 1929 ساخته شده و برای دوستان سینما، این گفتنی است که کوکتو هنگامی به این هنر توجه کرد که ادبای زمان فیلم را فقط تفریحی برای مردم عادی می دانستند و از پذیرش آن به عنوان قسمتی از زمینه ی خاص خودشان اجتناب می کردند.

در کتاب "مصاحبه در اطراف سینماتوگراف" که به اهتمام آندره فرینو در سال 1951 در پاریس منتشر شد، ژان کوکتو درباره ی این فیلم چنین توضیح می دهد:

"در تهیه ی خون یک شاعر، آزادی کامل داشتم، چرا که از یکسو تهیه ی آن منتج از سفارشی خصوصی بود و از سوی دیگر از سینما هیچ نمی دانستم. پس آن را مطابق طبع خودم اختراع کردم، درست مثل طراحی که برای اولین بار انگشت در مرکب چین فرو برد و بر کاغذ سفید بپاشد...

شارل  دو نوای یک نقاشی متحرک خواسته بود ولی من زود فهمیدم که تهیه ی یک فیلم نقاشی به تکنیک و متخصصینی احتیاج داشت که نمی توانستیم در فرانسه پیدا کنیم – پس توانستیم در فرانسه پیدا کنیم- پس من پیشنهاد کردم که فیلمی به آزادی نقاشی متحرک تهیه شود.

طبیعتاً رعایت این آزادی کامل و به انجام رساندن این وظیفه ی مشکل احتیاج به وجدان حرفه ای و آگاهی عملی فراوان داشت و کوکتو از این غافل نبود.

"برای آن که هنر سینما شایسته ی نویسنده باشد، لازم است که نویسنده شایسته ی این هنر گردد. می خواهم بگویم، نگذارد که اثر سینمایی تفسیر سرسری نوشته ی او باشد بلکه دو دستی به آن چسبیده و شکلی ایجاد کند که استیل آن همطراز سبک قدیمی او گردد. به این ترتیب، فیلمی که ما می سازیم، قدرت حضور ما را تحمیل می کند.

درباره ی این فیلم بغرنج و غیر متعارف، سخنان بسیار گفته شد- برخی آن را اثری سورئالیست خواندند زیرا فراموش کرده بودند که کوکتو هرگز به "ایزم" خاصی تعلق نداشته و فیلم های خود را آثاری "رئالیست" می خواند، البته مشروط بر آن که این لغت، به قول خودش، به مفهوم "تجسم دقیق هیجانات دنیای متعلق به هر هنرمند، بدون کمترین ارتباط به آن چه که عادت، حقیقت می نامند." به کار می رود.

با این فیلم، که باید یک "دکومانتر رئالیست از حوادث غیرواقعی" تعریف گردد، کوکتو می رساند که برای شاعری که می خواهد از عمق وقایع روزمره گذر کرده، به آن "صفای جلیل" که "خاصه رؤیا"ست

نائل شود سینما وسیله ای بس ممتاز است.

تصاویر به ظاهر نامربوط و بسیار غیرعادی "خون یک شاعر" باعث شد که مفسرین، آن را اثری سمبولیک دانسته، تصور کردند که مفاهیمش را می توان از راه درک و تحلیل این سمبول ها بیرون کشید و حال آن که، به قول کوکتو، این فیلم "هیچ کنایه ای در خود ندارد- اثر از شکل ها و وقایعی مرکب است که برابر با منطق عرضه می شوند، اما نه منطق این دنیا، بلکه دنیای دیگر، یعنی آن جا که فقط شاعران زندگی می کنند."

"خون یک شاعر" اولین اکتشاف سینمایی شاعر است از آن چه که در درون او می گذرد. در این پرتره ی شخصی، شاعر حجاب از وجود برمی گیرد، به جستجوی نفس می پردازد. خودش را می یابد و به خودش عشق می ورزد.

بسیاری از منتقدان که این روزها درباره ی بعد "زمان" در سینما کاوش می کنند و آثار آنتونیونی ورنه را به عنوان پیش قراولان زمان غیر حقیقی و رومانسک معرفی می نمایند، به سهولت فراموش کرده اند که "خون یک شاعر" اولین تجربه با ارج سینما در زمینه ی ایجاد بعد نامتعارف زمانی است. دو تصویر آغاز و پایان فیلم (لوله ی بخار آجری که فرو می ریزد)، بر خلاف عقیده ی مکتشفین سمبول ها، نمایاننده ی ارضاء یا ناتوانی جنسی نیست، بلکه فقط حاکی از آن است که اثر از اولین تا آخرین تصویر با تمام طول مدت نمایشش، حاوی یک لحظه از دید شاعر بیش نیست.

مورخین تآتر به ما می گویند که در یونان قدیم، در نمایشات معبد الوزیس، همه چیز به طور مجازی نمایش داده می شد، به همه چیز اشاره می گشت، اما هیچ چیز گفته نمی شد. اگر چنین است، ژان کوکتو با "خون یک شاعر"، که همه چیز را به تماشاچی می قبولاند و هیچ چیز را شرح نمی دهد، یک سنت نمایشی یونان تراژیک را زنده کرده و این توجه به میراث تآتر و میتولوژی یونانی را ما در دومین اثر مستقل سینماتوگراف او "اورفه- 1950) باز می یابیم.

این فیلم، که اقتباسی مدرن از نمایشنامه ای قدیمی به قلم کوکتو است، در حقیقت بسیاری از پرسوناژهای اساطیری یونان باستان را به ماجرا می کشاند و آن ها را به تمایلات و تم های شاعر نزدیک می کند. به عبارت دیگر، کوکتو آن قدر خود را- نه از راه دانش، بلکه از طریق احساس- به آن ها شبیه می یابد که جستجوی نفس خود را جلد آنان ادامه می دهد.

فیلم داستان مردی شاعر به نام اورفه[2] را بیان می کند که از "سژست" شاعر جوانی که فوت کرده، پیام های اختصاصی شاعرانه دریافت می دارد( در نمایشنامه ی اصلی این پیام ها اشعار آپولینر و یا خود کوکتو بودند ولی در فیلم، پیام های محرمانه رادیو لندن خطاب به افراد مقاومت ملی فرانسه- که به زیبایی خود کوکتو را تحت تأثیر قرار داده بودند- مورد استفاده واقع شده اند.)

"اورفه" به درستی تفکری درباره ی مرگ نامیده شده و کوکتو خود در این باره چنین گفته است:

"از آن جایی که حالت شخصی من، به طور طبیعی، از آن آدمی است که همواره یک پا در گور دارد، تعجب آور نیست که به افسانه ای بپردازم که در آن مرگ و تا آخرین تصویر با تمام طول مدت نمایشش، حاوی یک لحظه از دید شاعر بیش نیست.

مورخین تآتر به ما می گویند که در یونان قدیم، در نمایشات معبد الوزیس، همه چیز به طور مجازی نمایش داده می شد، به همه چیز اشاره می گشت، اما هیچ چیز گفته نمی شد. اگر چنین است، ژان کوکتو با "خون یک شاعر"، که همه چیز را شرح نمی دهد، یک سنت نمایشی یونان تراژیک را زنده کرده و این توجه به میراث تآتر و میتولوژی یونانی را ما در دومین اثر مستقل سینماتوگراف او "اورفه- 1950" بازمی یابیم.

زندگی در برابر هم قرار می گیرند. به علاوه، به نظر من سینما وسیله ی مناسبی است برای نمایش حوادثی که مرز بین یک دنیا و دنیای دیگر روی می دهند، بد انسان که به نظر تماشاچی حقیقت، یا بهتر، واقعیت مطلق آیند."

ادعا کاملاً به جاست چرا که در "اورفه" آن چنان که در هیچ فیلم دیگر تا امروز، مرز بین رئالیزم و تروکاژ، طبیعی و ماوراء الطبیعی، واقعی و مصنوعی، به کلی از بین رفته است. با حیرت ملاحظه می کنیم که کوکتو از فرط تکثیر سطوح به اعماق می رسد و خون های مصنوعی، فرشته های مصنوعی، و دوزخ های مصنوعی این فیلم انگار که سرانجام از عشق واقعی و از مرگ واقعی صحبت می کند.

پرسوناژهای "اورفه" به محض ظهور بر پرده، ابعادی می یابند و وضعیت هایی که در آن ها قرار داده می شوند، نمودار حقیقتی هستند مافوق همه حقیقت ها، چرا که فقط به جنبه تشریح نشدنی و اساسی شرایط بشری می پردازند و راز بزرگ آن را، نه حل، بلکه عرضه می کنند.

پرسوناژ فراموش نشدنی پرنسس سیاه پوش در این فیلم، سمبول مرگ است اما نه مرگ به صورتی کلی و جهانی، بلکه فقط مرگ شاعر، و نه فقط یک مرگ شاعر، بلکه یک سلسله مرگ که وی باید از آن ها بگذرد تا خود را سرانجام، با تمام تغییراتی که ابدیت بر او تحمیل خواهد کرد، باز یابد.

اورتوبیز، پرسوناژ دیگر آثار کوکتو در این فیلم راننده اتومبیل پرنسس سیاه پوش است، مرده جوانی است که به خدمت مرگ اورفه در آمده و بیشتر از شاعر به رازهای آن جهان واقف است. به او خطاب می کند و می گوید:

"راز رازها را تسلیم تو می کنم. آئینه ها دروازه هایی هستند که مرگ از آن ها عبور می کند- یک عمر تمام در آئینه بنگر و ببین که چطور مرگ، همچون زنبوری در کندوئی شفاف، بر تو کار می کند."

اما همین اورتوبیز، باز از بانوی خود، مرگ اورفه، که فرمانبرداریش را می کند، کم تر می داند. به این قسمت از دیالوگ فیلم توجه کنید:

"اورفه: - تو قادر مطلقی

پرنس: - فقط به چشمان تو – نزد ما مرگ چهره های فراوان دارد، جوان و پیر، که همگی به اوامر گردن می نهند.

اورفه: - تو می توانی نافرمانی کنی آن ها نمی توانند تو را بکشند، چون تو خود میکشی.

پرنس: - آن چه آن ها می توانند وحشتناک تر است.

اورفه: -پس من به سوی کسی خواهم رفت که دستور می دهد.

پرنسس: - عشق بیچاره ی من، او هیچ جا نیست. برخی تصور می کنند که او به ما می اندیشد. جمعی دیگر تصور می کنند که او ما را می اندیشد و باز عده ای معتقدند که او خواب است و ما رؤیای او، کابوس او هستیم."

اما اورفه با سرسختی در جستجوی "ناشناس" است و این جستجو او را به برزخ، به محوطه ی میان مرگ و زندگی، می کشاند که به گفته ی کوکتو "انباشته از خاطرات انسان ها و ویرانه عاداتشان" است.

این نزول در دنیای نیستی باز نشانی از تلاش شاعر برای کاوش در اعماق نفس خویش است. انگار که فقط مرگ او را به حقیقت اعلا خواهد رساند. اما حتی مرگ هم قطعی و قاطع نیست. نه تنها به سرزمین مردگان از راه رادیو می توان ارتباط حاصل کرد، بلکه در روح مردگان جوان، دنیا به شکلی پسیکولوژیک به حیات خود ادامه می دهد. شاعر حقیقتاً نمرده، چون هنوز می اندیشد، با مرگ خود نزاع می کند، همسر و محیطش را به خاطر می آورد و حتی شهوات دنیوی در او وجود دارد، چون سرانجام عاشق مرگ خویش، پرنسس زیبا، می شود.

پس به چه سان می توان زندگان و دنیای آن ها را از جهان مرگ تشخیص داد؟ فقط یک راه وجود دارد و آن توجه به بهم ریختگی نامعقول ابعاد زمانی و مکانی دنیای دوم است. این به هم ریختگی، ضمناً، در رؤیا نیز وجود دارد و این وجه تشابه، یکی از تم های بزرگ تفکرات ماوراء الطبیعی در تمام ادوار بوده است.

کوکتوی سینماگر، باز در این جا، این به هم ریختگی نامعقول ابعاد زمان و فضا، کش آمدن ها و فشرده شدن های آن ها را با استفاده از وسایل مطلقاً سینما، نه فقط به خاطر اندیشه های صوفیانه و فلسفی و جنبه ی حماسی تراژیک که در خود دارند، بلکه به خصوص به خاطر آزادی هایی که در زمینه وسعت و قدرت بیان با توجه به معیارها و وسایل مختصه ی این هنر کشف کرده اند، یاد آور شویم.

گفتیم که مرگ قطعی نیست، و این حکم به عقیده ی کوکتو به خصوص درباره ی شاعران صادق است. عشق میان اورفه و پرنسسی که مرگ او است، باعث تجدید حیات وی می گردد. پرنسس معتقد می شود که "مرگ یک شاعر باید خود را فدا سازد تا او جاودانی گردد." این عدم اطاعت پرنسس و گستاخی او در مقابل سرنوشت، باعث نابودی وی می شود. اما کیفیت این "نابودی" چیست و مکافات او چه خواهد بود؟ این را کوکتو نمی داند، این قدر هست که زمان بازمی گردد، "چیزی که بوده، دیگر نیست." مرگ فراموش می شود و سژست، شاعر مرده، کالبد اورفه جانشین ابدی خود را، باز شکل زندگی می دهد.

به این ترتیب متوجه می شویم که اگر "اورفه" فیلمی بر اساس یک ایمان است، این ایمان را باید فقط عشق به زندگی نامید، عشقی که در مقابل وحشت از دنیای دیگری قرار می گیرد که از آن هیچ نمی توانیم دانست. اما این دنیا فقط بعد از مرگ ما آغاز نمی شود، بلکه زمین خاکی ما را چون دستکشی در برگرفته، آن چنان که مطابق جمله ی مشهور سن پل "ابدیت برای ما از هم اکنون آغاز می شود."

پس تا آن جا که به اعتقاد راسخ به ابدیت مربوط است، کوکتو و فیلمش را باید مذهبی دانست- فیلم تکریمی است از اطاعتی که باید نسبت به فطرت ادامه یافتن در وجود بشر، و آن چه که باعث می شود بر مرگ ظاهری پیروز گردد، به عمل آید.

"وصیت اورفه – 1960" آخرین اثر سینماتوگراف کوکتو، در حقیقت "ماحصل کلام" شاعر، مجموعه ی تمام آثار او، و حاوی نگاه جوینده ایست که کوکتو به عمر خود و با شعر شعری، تآتری، نقشی، ادبی و سینمایی خویش می افکند، در این فیلم، وی که این بار خود شخصاً نقش اورفه را بر روی پرده ایفا می کند با یکایک پرسوناژهای میتولوژیک خویشتن برخورد دارد:

اودیپ[3] کور که خون از چهره اش می چکد، آنتیگون[4]، اسفینکس[5]، ژودیت[6]، هولوفرن[7] و بالاخره دوستان فیلم پیشین، پرنسس، اورتوبیز، شژست و دیگران – شاعر در این فیلم حتی برخی از اشعار نقشی خویش را، چون تابلوها، موزائیک ها و کلیسای ویلفرانش که در 1956 تزئین کرد، باز می یابد. به علاوه "وصیت اورفه" تعدادی از دوستان زنده ی شاعر را که همراهان گذشته و با نزدیکان امروز او هستند، در روی پرده س سینما در اطراف وی نشان می دهد و بدین سان ما کوکتو را در میان ژان ماره، ادوارد درمی، فرانسواپریه، ماریا کازارس، هانری کرمیو و حتی پابلو پیکاسو، دومینگوئین(گاو باز مشهور) لوچیا بوزه هنرپیشه و تهیه کننده ی اسپانیولی، شارل آزناوور آوازه خوان و بالاخره مارسیال سولال پیانیست مشهور جاز می یابیم.

قبل از بحث درباره ی تم های "وصیت اورفه" که دنباله ی تعمقات و اندیشه های فیلم قبلی و نتیجه ی همه ی آثار کوکتو است، من در زیر مقدمه ای را که ژان کوکتو برای این فیلم نوشته و بهتر از هر مطلب دیگری روح و چگونگی این اثر و کیفیت برداشت خاص شاعر را از هنر هفتم، مجسم می کند، عیناً نقل می کنم:

"مردی که با دهانی نیمه باز، در مقابل بخاری چرت می زند، اسرارس از این شب جسم انسانی بروز می دهد که "روح" نام دارد. این مرد دیگر خودش استاد روح نخواهد بود.سرایدار دهان از روی بی احتیاطی بخوابی عمیق فرو رفته و از این رو کلماتی در فضا پخش می شوند که اسم شب را با خود همراه ندارند.

"وصیت اورفه" جز دستگاهی جهت خلق مفاهیم چیز دیگر نیست. فیلم برخی خط های تصویری بتماشاچی ارائه می دهد. تماشاچی می تواند این خطوط هیروگلیف را مطابق میل و طبع خودش تفسیر کند. این اثر هیچ ارتباطی با رؤیا ندارد جز آن که مکانیزم خود را به آن قرض می دهد. این مکانیزم، شیوه ای است که به کمک آن، فیلم من در شامگاهان، به دروغ های روز که رنگ خود را به خاطر عادات و ممارست های قدیمی ما رنگ باخته اند، تازگی و جلایی زیبنده می بخشد.

این اثر رئالیست است، مشروط بر آن که رئالیزم با نهایت دقت، هیجانات دنیای متعلق به هنرمند را بدون کم ترین ارتباط با آن چه که عادت، حقیقت می نامد، مجسم کند. این اثر نسبت به قوانین مرده سرپیچی می کند و درودی است به همه ی کسانی که می خواهند آزاد بمانند. در این فیلم، منطقی وجود دارد که با عقل بیگانه است.

اولین کوشش من در این راه "خون یک شاعر" بود. این فیلم قدیمی، هنوز این جا و آن جا، روحیه ها را مغشوش می کند و تحلیل های گوناگون از آن می شود. بعداً من این متد را در "اورفه" ترتیبی بخشیدم- منتهی حالا که مدت ها از زمان تهیه ی آن می گذرد، متوجه می شوم که مردمی وجود دارند که از داستان های عشقی به تنگ آمده، جویای حقایق دیگری در دل ظلمات هستند و کنجکاو آنند که بی باکانه، یا همراه با وحشتی شیرین وطفلانه، راه خود را در آن بجویند.....

اینک دیگر من تنها باستان شناس روح خود نیستم."

و نیز در مصاحبه ای که نگارنده، قبل از اتمام فیلم، در نیس با کوکتو به عمل آورد[8] در مقابل این سؤال که آیا در "وصیت اورفه" داستانی وجود دارد، چنین پاسخ داد:

"فیلم من نه سر دارد و نه ته، اما روح دارد- آنچه که مهم است داستان نیست، بلکه طرز بیان، طرز نشان دادن چیزها و بالاخره طرز تزیین پرده ی سینما است. به عقیده ی من، حقیقی ترین شیوه ی هنری آن است که مخیله ی خود را مختار داریم که سیر و سیاحت کند و بعد به تصاویر مبهمی که بدون ترتیب منطقی در ما به وجود می آیند و از بین می روند، کالبد بخشیم. فیلم های من از این لحظات بین خواب و بیداری و لحظات ازدواج آگاهی و ناخودآگاهی به وجود می آیند.

بنابراین در "وصیت اورفه" داستانی وجود نخواهد داشت، به این معنی که تماشاچی هیچ وقت نخواهد توانست خود را به حدسیاتی در اطراف سرانجام حوادث فیلم سرگرم کند. در عوض، کم ترین تصویر فیلم باید در حد خود، یک داستان مجزای دارای مقدمه و متن و مؤخره باشد. این داستان ها همانند مرواریدهایی هستند که در مجموع، گردن بندی به وجود می آورند. مرواریدها با اجتماع خود نخی را که به منزله ی محمل آن هاست مخفی می کنند. قسمت انتهایی فیلم که من در آن به مثابه ی سخنرانی در پشت میز، ظاهر می شوم، در حکم قفل این گردن بند است که من به قریحه ی شاعرانه ام هدیه می کنم تا به گردنش آویزد.

اگر در "وصیت اورفه" داستانی وجود ندارد، در عوض، خط اصلی آن مشخص است. ده سال بعد از فیلم "اورفه" شاعر تفکرات خود را در زمینه مرگ و زندگی، در آن فرم سینمایی که بیش از هر چیز به باله ای ماوراء الطبیعی در زمان و فضا شبیه است، ادامه می دهد، با این تفاوت که این است، و در محیط رؤیا- که محیط نیستی است- شاداب تر و راحت تر قدم برمی دارد.

در این جا باید اشاره کرد که اگر زمان "خون یک شاعر" بین لحظه فرو ریختن یک لوله بخاری آجری محصور بوده و اگر صحنه طولانی نزول به جهنم در "اورفه" در حقیقت زمان کشیده ای بود که در اصل از معادل مدت سر خوردن یک نامه در جعبه ناشی می شد، در "وصیت اورفه" حوادث فیلم در مدتی که از فشردگی یک ابر غلیظ و تبدیل آن به یک توپ، و ترکیدن این توپ به وسیله خنجری برنده ایجاد می شود اتفاق می افتد.

در این دنیای بی زمان، که در آن گذشته و حال، دور و نزدیک، و بیداری و خواب مفاهیم متعارفی خود را از دست می دهند، کوکتو چندین بار مسخ می شود. ابتدا او را در لباس دوران لوئی پانزدهم می بینیم و از این لحظه به بعد، چندین دنیا در هم می روند، جاده های پروانس دکورهای استودیوهای فیلم برداری، بندر ویلفرانش و غیره با صحنه های مبهم و ناشناس دنیای دیگر مخلوط می شوند، حقیقی و تخیلی یکدیگر را کامل کرده، بعد فضای جدیدی ایجاد می نمایند.

کوکتو بی وقفه بر پرده حاضر است و با صدای تیز خویش، فیلم را همراهی می کند، پرسوناژ مبهمی می شود که در برزخ منتظر مرگ همزاد زمینی خویش است تا بتواند سرانجام هیأت انسانی را بدور انداخته، به ابدیت دخول کند. و هنگامی که بالاخره موفق می شود به آستان مینرو[9] راه یابد، گل پژمرده ای را که نماینده ی آثار هنری اوست به پیشگاه رب النوع عقل تقدیم می کند. باشد که در عوض ابدیت به او هدیه گردد. اما مینرو در مقابل، نیزه ی برنده ی خود را به سوی شاعر پرتاب می کند- اورفه، بی جان بر زمین می افتد، لکن این مرگ، افسوس باز مرگی دروغین است و شاعر، که به ابدیت را نیافته، دوباره به پا برمی خیزد.

در "وصیت اورفه" تکامل و تغییری که در پرسوناژهای دیگر کوکتو، در مقایسه با فیلم پیشین، به چشم می خورد نیز، حاوی اهمیت است. ده سال قبل، اورفه، سرژست را در "سرزمین ناشناس" رها کرده بود ولی حالا سژست مایل است که جانشین خود را به مأوای خویشتن بازگرداند و به او می گوید، "شما می دانید که در این جا، دیگر هیچ وظیفه ای ندارید." پس او را با خود به محاکمه ی الهی می برد و مشاهده می شود که پرنسس و اورتوبیز، که در فیلم پیشین به خاطر کمک به اورفه، خود، متهمین دادگاه دنیای دیگر بودند. این بار علی رغم خودشان بر مسند قضاوت نشسته و خلاق وجود خویش را بی رحمانه بازجویی کرده، وی را به راه افتادن در سرزمینی که از آن زندگان نیست، متهم می نمایند. در این محاکمه، سرانجام کوکتو "به گناه بی گناهی" محکوم به زیستن می شود، پس هنوز از ابدیت به دور است. اما اورتوبیز به او توضیح می دهد که "با توجه به سن و سالی که شما دارید، لین حداقل مجازات است."

پس "وصیت اورفه" اثر مردی است که می داند به زودی خواهد مرد و می داند که این مرگ و این رستاخیز حقیقی او خواهد بود. اکنون طبیعی است که او بیش از هر وقت دیگر، برای شناخت نفس خویش تلاش کندو برای نیل به این مقصود، حتی از این که به وسیله پرسوناژهایی که خودش خلق کرده، مورد ارزیابی و قضاوت قرار گیرد ابائی نداشته باشد. و باز طبیعی است که شاعری که می خواهد بمیرد- یعنی ابدی شود- یکبار آخر به زندگی و حاصل زندگیش نگاه کند، به سراغ چهره هایی که تمام عمر او را در برگفته، با او زیسته و ذهن او را به خود مشغول کرده اند برود و بالاخره وصیتنامه اش را بنویسد.

***

ژان کوکتو قبل از آن که بتواند آخرین اثر ادبی اش "ماضی مطلق" را به اتمام برساند، در خانه ییلاقیش- نزدیکی های پاریس، ساعتی قبل از آن که با خبرنگار تلویزیون فرانسه درباره ی مرگ دوستش، ادیت پیاف، که همان صبح مرده بود، مصاحبه کند فوت کرد. من فکر می کنم لحظه ی مرگ، برای کوکتو تازگی نداشت- او بارها این رؤیای بی وقفه صعود به "صفای جلیل" و "ححقیقت اعلا" و گشودگی درهای ابدیت را در آثار خویش مجسم کرده و جان بخشیده بود.

[1] در میتولوژی کلاسیک، نمونه های هنر و قریحه ی بشری توسط نه رب النوع، که دختران باکره ی زئوس و نموسین بودند، حمایت می شدند، این نه رب انوع، عبارت بودند از کالیوپ (اشعار حماسی)، کلیو (تاریخ)، اراتو (اشعار لطیف و شهوانی)، اوترپ (مزیک)، ملیومن (تراژدی)، پولی هیمینیا (بازیگری)، ترپسیکور (آواز و رقص)، تالیا (کمدی) و اورانیا (ستاره شناسی) – دهمین رب النوع را ژان کوکتو به وجود آورد و او را حامی سینما نام نهاد.

[2] در میتولوژی یونان، اورفه شاعر و موسیقیدانی بود که به کمک رب النوع قریحه، در حرفه ی خود مقامی جلیل یافت- همسرش اورودیس را گزند یک مار کشت- برای بازیافتن او، اورفه به اعماق جهنم رفت و با موسیقی خود پلوتو و پروزربین را آن چنان مجذوب کرد که به بازگشت همسرش به زمین راضی شدند، مشروط بر آن که تا آن دو به دنیای بالا نرسیده اند،اورفه برای نگریستن اورودیس به عقب ننگرد- اما اورفه ی ناشکیبا این شرط را رعایت نکرد و محبوبش را برای همیشه از دست داد- در ادبیات غربی نام اورفه مترادف با شعر ماوراء الطبیعی است.

[3] پادشاه افسانه ای تبس که داستان تراژیکش در سه نمایشنامه به قلم سوفوکل آمده است. وی ندانسته با مادرش ژوکاست ازدواج کرد و پس از آگاهی بر حقیقت خود را نابینا ساخت.

[4] در میتولوژی کلاسیک، دختر اودیپ و ژوکاست است که داستانش به تفصیل در تراژدی به همین نام توسط سوفوکل آمده است.

[5] این لغت که اصلا از مصر قدیم می آید در میتولوژی یونانی، جانوری است که بدن یک شیر، سینه و سر یک زن و دو بال دارد- این جانور با حضور خود شهر تبس را تهدید می کرد ولی وقتی اودیپ معمای او را پاسخ گفت، حیوان مرد و اودیپ به پادشاهی رسید.

[6] یک زن افسانه ای یهودی که بنا به نوشته ی "کتاب ژودیت" که احتمالاً دو قرن قبل از میلا مسیح نوشته شده، با یک عمل قهرمانانه، شهر خود را از چنگ دشمن نجات داد- این پرسوناژ به خصوص موضوع مجسمه های برنزدوناتلو در لوگیادی لانزی(فلورانس) و دو تابلوی هوراس ورنه است.

[7] شکست خورد. مطابق نوشته ی "کتاب ژودیت" سرداری است که شهر ژودیت را مورد حمله قرار داد و سرانجام

[8] متن کامل این مصاحبه در شماره 11شهریور 1339 مجله "سینما" چاپ تهران مندرج است.

[9] در میتولوژی رومی، رب النوع عقل وقوای خلاقه و روشنفکرانه ی بشری است.

 

 

 

اطلاعات مقاله:

مجله کاوش، دوره دوم، شماره دوم،1342

مجموعه: ابراهیم میرهاشم زاده

آماده سازی برای انتشار:زهرا ملوکی

ورود به صفحه مقالات قدیمی
anthropology.ir/old_articles