چهارشنبه, ۳ بهمن, ۱۴۰۳ / 22 January, 2025
با همه این حرفها آموزنده بود
فروش چشمگیر قسمت اول اخراجیها، اقبال عمومی و حاشیههایش قطعا یک پدیده قابل ارزیابی بود. پدیدهای که بر اساس ویژگیهای حوزه اندیشه و روشنفکری در ایران با آن دو جور برخورد شد و البته چنین رویکردی در مواجهه با بخش دوم آن همچنان ادامه پیدا کرد. از یک سو بخش اندکی از نقدها به ضعفها، ناکارآمدیهای آشکار و غیرقابل چشمپوشی فیلمنامه و پرداخت بسیار سرسری و ناهنرمندانه فیلم معطوف میشد و از سوی دیگر بخش مهمی از نوشتهها به آسیبشناسی پدیدهای به نام «اخراجیها»میپرداخت. در این نگاه، اخراجیها بیش از اینکه بار مثبت پدیده بودن را بردوش بکشد دارای ویژگیهای یک «معضل» فرهنگی بود و بحثهای پرشماری با محوریت دلایل اقبال عمومی گسترده به این فیلم در بین اهالی اندیشه در گرفت. نگارنده از جمله کسانی است که برای اخراجیها به عنوان یک اثر ارزشمند سینمایی کمترین جایگاهی قائل نیست و بر این باور است که اندک پرداختها و کارکردهای سینمایی بخش نخست به هیچ روی در قسمت دوم اخراجیها به چشم نمیخورد و فیلم موجود درهمستانی از نابلدیهاست. بستری آشفته از مزهپرانی و پایکوبی و هزل با شخصیتهای مقوایی و شعارهای متعدد بدون وجود نگاهی مسلط بر اثر که بتواند این ملغمه را به یک روایت منسجم و قابل اعتنا تبدیل کند؛ فیلمنامهای تهی از منطق و خرد درونی، غفلت از شخصیتپردازی و سرانجام، میزانسنهای عاری از بداعت و ظرافت.
□□□
اخراجیهای یک پدیدهای قابل ارزیابی بود که هنجارشکنیها و آسیبهایی را توأمان در برداشت. روی آوردن یک معترض همیشگی مسائل سیاسی و اجتماعی به سینما برای واگویی آنچه او حدیث ناگفته «نسل خود» میداند(باید توجه کرد که این خطکشیهای عمیق از مشخصات گفتمانهای مکتبی است و جایگاهی در گفتمان الهی و دینی ندارد)، قطعا رویداد خجستهای برای فرهنگ این سرزمین است و میتوان این تغییر رسانه را به فال نیک گرفت. در عین حال به شدت بر این باورم که باید حد انتظار خلق هنر از چنین رویکردی را به صفر نزدیک کنیم تا دچار سرخوردگی نشویم. نابخردی است اگر توقع آفرینش هنری بیکم و کاست و درخور تامل را از یک معترض و ناراضی اجتماعی ایدئولوگ داشته باشیم. ایدئولوژی سیاسی و فرهنگ، دو ساحت ارزشمند ولی جداگانه و مستقلاند. در همه دورانها فرهنگ ناب از دل استقرارگریزی و هنجارزدایی به دست آمده و ماحصل اراده ایدئولوژیک (چه ایدئولوژی مستقر و چه ایدئولوژیهای در چالش با آن) در فرهنگ، ناچیز و غیر قابل مقایسه با فرهنگ مستقل و غیر تریبونی است که ارزشمندیاش را از روایت بی بند و بست بنمایههای سرشتی انسان و روانکاوی دقیق ویژگیهای انسانی به دست میآورد. کاربست هنر برای واگویی یکسویه و خشمگینانه مانیفستهای عقیدتی با گوهر ناب هنر که دعوت به دگماستیزی و تحمیلگریزی است در تضادی بنیادین است. بدیهی است که در اختیار گرفتن هنر و از جمله سینما برای پیامرسانی و مانیفست سردادن، امری واقعی و مورد تایید بعضیهاست و تقریبا در همه دورانها و سرزمینها رخ داده و میدهد و خواهد داد ولی این واقعیت تاسفبرانگیز قطعا دلیلی بر انکار این واقعیت ثانوی هم نیست که برونداد نگاه دست پایین و ابزارجویانه به هنر و تقلیل کارکرد هنر به یک رسانه پیامرسان، آثار غیرقابل اعتنایی همچون اخراجیها خواهد بود. آثاری که به هیچ وجه قابلیت خوانش هنری ندارند و روایتشان در حد سادهانگاری یک میان پرده تلویزیونی یا لودگی واریتهگونه در یک مجلس عروسی متوقف مانده است. از این رو اندک کوششهایی که برای نقد اثری همچون اخراجیها به کار رفته نه به دلیل قابل اعتنا بودن خود فیلم که یک جور واکنش ریشهجویانه در برابر پدیدهای سادهانگار و پیش پا افتاده است که به شدت مورد اقبال عمومی قرار گرفته است.در ادامه همین نوشته خواهم گفت که چرا این رویکرد به هیچوجه نشانه عقبماندگی درک و دریافت مخاطب نیست و اتفاقا حاوی نشانههای روانشناسانه دقیق سینماروِ اندیشمند ایرانی است.
مناقشه اساسی دیگری هم در گفتمان فرهنگ ایرانی در جریان است که در فرهنگهای پیشرو تقریبا نشانی از آن نمیتوان دید. انگار هنوز نمیدانیم مخاطب تحلیل و نقد یک اثر (در اینجا یک فیلم ) خالق آن اثر نیست. در واقع این وهم که فیلمساز باید رودرروی نوشتههای تحلیلگران اثرش قرار گیرد و واژه به واژه به آنها پاسخ دهد(و گاه به پشتگرمی جایگاهش از هیچ توهینی هم پروا نداشته باشد) خاص سینمای ماست. تلاش یک فیلمساز برای الصاق خشمگینانه ارزشهای هنری و اخلاقی و... به اثرش در حالی که در متن اثر کمترین نشانی از این ارزشها به چشم نمیخورد قطعا یک آسیب بزرگ در سینمای امروز ماست و ظاهرا استثنا هم ندارد. کافی است نقدی جز ستایشهای شیداسرانه یا جز نقدهای منفی خنثی و بیرمق بر فیلمی نوشته شود تا ادبیات درونی و واقعی فیلمساز ایرانی برملا شود و دیگر هیچکس از گزند تهمت و توهین در امان نخواهد ماند. امروز این ویژگی در همه حوزههای فرهنگی و اجتماعی ما از سینما و موسیقی و ادبیات گرفته تا ورزش فراگیر شده است...
تحلیل و بازخوانی اثر هنری تلاشی برای گفتوگو با صاحب اثر یا احیانا متقاعد کردن او و دوستانش نیست! برای رسیدن به جایگاه اساسی نقد بایدجایگاه مخاطب نقد در این میانه را به درستی مشخص کرد. نقد پیشرو و پویا در درستترین و بجاترین کاربردش نه برای سازنده اثر که برای بازخوانی اثر برای ضلع سوم این ماجرا یعنی مخاطبان اثر نوشته میشود. برای یک تحلیلگر و منتقد اهمیتی ندارد که نقدش خوشایند صاحب اثر باشد یا خیر. سازنده اثر، کمترین حقی(به جز حقوق مالی) روی اثر منتشر شده خود ندارد و میتواند تنها به عنوان یک مخاطب نظرش را بازگو کند.البته اگر کسی نظرش را بخواهد.
□□□
تکانشهای روانی اجتماعی در اقبال عمومی به یک پدیده هرگز دلیلی بر راستینگی و ارزشمند بودن آن نیست. مایلم در این بخش از نوشته به روانکاوی اجتماعی موج عظیم رویکرد به فیلمی همچون اخراجیها بپردازم و برای مقایسهای کارآمد نمونه شاخص دیگر فیلم پرتماشاگر در سینمای ایران یعنی گنج قارون را به این بررسی اضافه کنم.
پیشتر در نوشتهای بر شمایل علی بیغم در گنج قارون (در هفتهنامه مرحوم شهروند امروز) نوشته بودم که «کاراکتر علی بیغم در گنج قارون گواه چینش یکسویه و تحقیرآمیز فریب تودهها بود که مناسبات اجتماعی و شکاف عمیق میان طبقات را در حد یک سازوکار روستایی تقدیرگرایانه تقلیل میداد.» اگر دلیل استقبال بینظیر مردم از گنج قارون دیدن رویاهای خود در آن و لذت بردن از دروغ یک شبه خوشبخت شدن در جامعهای به اصطلاح رو به «دروازههای تمدن » (!) با پول نفت زبان بسته بود، آیا مخاطب اخراجیها هم برای چنین نیتی پا به سینما میگذارد؟ شکی نیست که مخاطبان این دو فیلم در دو برهه از تاریخ با فاصله ۴۰ سال، اولین قصدشان برای رفتن به سینما سرگرم شدن است و نه کنجکاوی برای جستوجوی معنا و پیام از یک فیلم عامهپسند، ولی بعید است با گذر جامعه ایرانی از آزمونهای تاریخی و تجربههای اجتماعی سترگ در این چهار دهه که با سربلندی و آبرومندی احترامبرانگیز مردم در سقوط دیکتاتوری شاه و پیکار با تجهیزات ارتشهای چند ملیتی و تحریم کمپانیهای چندملیتی در جنگ هشت ساله همراه بوده است، برآیند خرد و اندیشه این مردم با جامعه چهار دهه قبل تفاوتی نداشته باشد. پس به راستی و متاسفانه جای شگفتی است که بلاهت و سادهانگاری موجود در اخراجیهای ۲ چیزی بیش از روایت مردمفریب گنج قارون ندارد و البته نباید از یک فرق بنیادین اساسی چشم پوشید و آن این است که گنج قارون دستکم از اعتبار و حیثیت ملی مایه نمیگذاشت. ولی خالقان اخراجیهای ۲ مدام شعار ملی سر میدهند، در حالی که با چشم پوشیدن از برخی ملاحظهکاریهای قسمت نخست، این بار کاراکترهای دزد و معتاد را بیپرواتر از پیش به تصویر کشیدهاند که خطکشی مطلق و معناداری میان آنها و کاراکترهای ظاهرالصلاح فیلم وجود دارد و اتفاقا همین خط کشیهاست که گوهر بینش ایدئولوژیک (و نه دینی) فیلم است و میانهای با شعارهای مردم دوستانهاش ندارد. نظیر خطکشی توهینآمیز و غیر قابل انکاری که مثلا در فیلمی همچون آژانس شیشهای هم به چشم میخورد و هیچ توجیهی نمیتوانست آن را کمرنگ کند.
پرسش اساسی این است که اخراجیها ۲ جنبههای جذاب و سرگرمکنندهاش برای تودههای مردم را از چه گرفته است؟ از یک روایت اصیل و روشنگرانه از دفاع مقدس که نمونههای راستین و خوبش را بارها دیدهایم و کمترین شباهتی به اخراجیها ندارند؟ یا از خلق یک کمدی موقعیت حساب شده با کاراکترهایی به دقت پرداخت شده؟ یا از لودگی رقت بار و نمایش سودجویانه آنچه که قبیح میداند برای رسیدن به خنده؟ سیخونک زدن به خطوط قرمز مجازی اخلاقی و اجتماعی (خط قرمزهایی که در واقع حاصل سوءتفاهم هستند نه خطوط قرمز واقعی و بیبازگشت) برای ساختن فیلمی خنداننده که تماشاگر را سرگرم کند دلیل اقبال عمومی گسترده به فیلم است و به باور من کسی حق ندارد در این میانه مردم را به پایین بودن شعور و درک متهم کند. چون آنها آگاهانه کاستیها و بی در و پیکریهای فیلم را درک میکنند و به رج زدن اثری همچون اخراجیها میپردازند تا دستمایههایی برای خندیدن و رها کردن حرفهای فروخوردهشان در باب استیلای ریا بر مناسبات جامعه فراهم کنند. ریایی که به خوبی فرامتن اخراجیها را هم در بر گرفته و از این دست است تفسیرتراشیهای آنچنانی که با نادیده انگاشتن آثار ارزشمندی که بدون درغلتیدن به بلاهت و توهین به عزت ایرانی، روح و درونمایه شهادت و دفاع مقدس را به تصویر کشیدهاند، اخراجیها را سردمدار سینمای راستین دفاع مقدس معرفی میکنند.
فروش فیلم با حرکات موزون و شوخیهای سخیف و کوچه بازاری تیپهای دزد و معتاد و بایرام باقالی و سود جستن از ویژگیهای آنها برای جلب تماشاگر و در عین تاکید مکرر بر نادانی و گمراهی آنها در فیلم و سرانجام ژست اندیشمندانه و دلسوزنمایانه سازندگان فیلم، نگارنده را به خاطرهای از کوچه باغهای هنوز پاک نوجوانی میبرد:
معلم ورزش کلاس اول راهنمایی که همسایهمان هم بود و چند خانه آن سوتر، زندگی میکرد فیلم باز بود (حسم نسبت به او چیزی است در مایههای حس مرموز و رازآلود راوی نسبت به آقای گلچین، معلم ورزش شبه رمان گاوخونی جعفر مدرس صادقی). آن زمان نوارهای ویدیویی بتامکس در اوج محبوبیت بود. آقای معلم پی برده بود که من هم عشق فیلم هستم و میدانست که ما هم در منزل ویدیو داریم و هر هفته پنج تا فیلم کرایه میکنیم. چون از همان کسی کرایه میکردیم که آقای معلم کرایه میکرد.یک روز وقتی از مدرسه به خانه برگشته بودم و میخواستم زنگ در را فشار دهم آقای معلم که به سمت خانهاش میرفت از راه رسید. بعد از حال و احوالپرسی گفت: «بیا یه فیلم خوب و آموزنده بدم ببینی». من فیلم را به خانه بردم و روی تلویزیون گذاشتم و غروب که از بازی کوچه به خانه برگشتم کتک مفصلی از پدرم نوش جان کردم که «چرا فیلم به خانه آوردهای؟! از کی گرفتی؟برو پسش بده.» من که به شدت از عواقب درگیری پدر با آقای معلم ورزش میترسیدم اسمی از صاحب فیلم نبردم. از خانه بیرون دویدم و فیلم را با گریه برای آقای معلم ورزش بردم. او در حالی که از کتک خوردن من خیلی متاسف بود، گفت: «تعجب میکنم واقعا... حالا که کتکش رو خوردی. ولی حیف شد ندیدی! به نظرم با همه این حرفها فیلم آموزندهای بود.»
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست