جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

از بازیگری ,مستند سازی , مرور ۳۰ سال بازیگری


از بازیگری ,مستند سازی , مرور ۳۰ سال بازیگری

تاریخچه شفاهی سینمای ایران از زبان پروانه معصومی

پروانه معصومی‌بازیگر سینما و تلویزیون در سال ۱۳۲۳ در تهران متولد شده است. تحصیلا‌تش را در رشته زبان‌های خارجی (فرانسه، انگلیسی، آلمانی)به پایان برد و در رشته حقوق سیاسی نیز تحصیلا‌تش را ناتمام گذاشت . او فعالیت خود را از سال ۵۱ با بازی در فیلم بیتا ساخته هژیر داریوش آغاز کرد و این فعالیت را تا به امروز ادامه داده است. نقش‌های معصومی‌در فیلم‌های قبل از انقلا‌ب اسلا‌می‌در تقابل آشکار با زنان فیلم فارسی بود و با آنها جایگاه ویژه‌ای در فیلم‌های روشن فکری ایجاد کرد. او همچنین اولین بازیگر بعد انقلا‌ب است که جایزه بازیگری بهترین زن را دریافت نموده است.از این بازیگر قرار است امروز در مراسم افتتاحیه بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر تجلیل شود.

▪ چه سالی بازیگری را آغاز کردید؟

ـ اواخر سال ۵۰ آقای هژیر داریوش به دلیل دوستی‌شان با شوهر من و نزدیک بودن منزلشان با ما و همچنین دوستی خانوادگی که با آقای بهارلو داشتیم برای بازی در این فیلم از من دعوت کردند و گفتند سه چهار جلسه بیشتر طول نمی‌کشد و من هم دیدم که تقریبا لوکشین کار نزدیک به خانه خودم است و سه روز کاری قرار بود باشد که قبول کردم اما چون حرفه‌ای نبودم و سینما را نمی‌شناختم وقتی کار چهار روز شد گفتم نمی‌آیم و بعد دیدم حتما باید بروم .

من این فیلم را تازه ۱۰ سال پیش دیدم و معتقدم میان فیلم‌های آن زمان کار خوبی بود و بسیاری از آدم‌های تحصیل‌کرده مثل خود آقای داریوش و هوشنگ کاووسی در این فیلم حضور داشتند. از میان بازیگران فیلم نام آقای انتظامی را شنیده بودم و خانم آتشین را هم قبل از اینکه از ایران برود به خاطر اجرای برنامه‌هایشان دیده بودم .

▪ در مورد چگونگی کار در (رگبار) بگویید؟

ـ شوهر من عکاس تبلیغاتی بود، آقای بیضایی عکسی از من برای تبلیغ یک کالا دیده بودند که باعث شد توسط آقای احمد رضا احمدی بازی نقش عاطفه را به من پیشنهاد کنند. من در یک خانواده مذهبی به دنیا آمده‌ام و دوره‌ای وارد سینما شدم که این کار خیلی خوشایند نبود به همین جهت اصلا قصد بازیگری نداشتم. آقای احمدی هم وقتی قصه رگبار را برای من تعریف کردند برایم فرق نمی‌کرد که قصه چه باشد چون اصلا سینمای آن دوره را ندیده بودم و نمی‌دیدم .

می‌دانستم بازیگر شدنم با مخالفت‌های وحشتناک خانواده‌ام مواجه خواهد شد. آن موقع به همراه همسرم تازه از آلمان برگشته بودم و هیچ آشنایی با مقولات هنری ایران نداشتم. آقای بیضایی خودشان قصه را برای من تعریف کردند و من حتی ایشان را هم نمی‌شناختم فیلمنامه را گرفتم و خواندم، ‌آقای بیضایی گفتند چقدر می‌گیری تا این فیلم را بازی کنی؟

من هم بدون اینکه بدانم دستمزدها چقدر است مبلغی را گفتم، ایشان گفتند: این مبلغی که شما گفتید می‌دونید دستمزد کی است؟ گفتم: نه گفت: این مبلغ را خانم آتشین می‌گیرد و بازی می‌کند . گفتم: من اینقدر می‌گیرم و بازی می‌کنم اگر هم نمی‌خواهید بازی نمی‌کنم. گفتند: با یک سکانس شروع می‌کنیم که اگر قبول شدید پول را به شما می‌دهیم و با سکانس فوق‌العاده مشکلی شروع کردند.

صحنه‌ای که عاطفه وارد مدرسه می‌شود و آقای حکمتی را جای مدیر می‌گیرد و شروع می‌کند به شکایت کردن از آقای حکمتی این صحنه گرفته شد و بیضایی چهار پنج روز بعد رضایت خودش را اعلام کرد و گفت بعد از کار دستمزد شما را می‌دهیم رگبار پشت صحنه سالم و خیلی بی‌ریایی داشت و می‌توانم بگویم این فیلم در نهایت فقر و صمیمت فوق‌العاده خاصی ساخته شد و معتقدم آن صمیمیت به آن طرف دوربین هم منتقل شد.

من فیلم رگبار را فوق‌العاده دوست دارم و خوشحال هستم که در این فیلم بازی کردم. شاید بیشترین عاملی که در این فیلم به من کمک کرد حضور آقای پرویز فنی‌زاده در نقش مقابلم بود آقای فنی‌زاده آن موقع بیشتر در تئاتر کار می‌کردند و نوع بازی و رفتارشان طوری بود که من با ایشان خیلی راحت بودم با توجه به اینکه هیچ راهنمایی هم برای بازی من از سوی آقای بیضایی صورت نمی‌گرفت. البته بعد از اینکه فیلم تمام شد از ایشان علت عدم راهنماییشان را پرسیدم که گفتند: ‌همین خجالت تو جلوی دوربین برای من کافی بود و دیدم واقعا حق داشتند و آن خجالتی که از دوربین و محیط داشتم نقشم را خیلی طبیعی کرد.

به هر حال رگبار فیلم پر سر و صدایی شد و جوایزی را هم در جشنواره‌های داخلی و خارجی کسب کرد و برای من هم خیلی مهم بود که در این فیلم حضور پیدا کردم. البته فیلم اکران موفقی نداشت و فقط یک دوره در زمان اکرانش در سینما بلوار که دانشجو‌ها و تیپ‌های تحصیل کرده به آنجا می‌رفتند خیلی شلوغ شده بود و بیشتر از تمام زمانی که در سینماهای دیگر روی اکران بود درآمد داشت، من هنوز این فیلم را از همه فیلم‌هایم بیشتر دوست دارم.

▪ چه سالی وارد دنیای گویندگی شدید و چگونه در شهر قصه گویندگی کردید؟

ـ در سال ۵۲ و بعد از فیلم رگبار برای من خیلی عجیب بود که برای گویندگی این فیلم انتخاب شوم. چون هنگام اجرای این تئاتر که یک سال طول کشید خانم مفید گوینده این نمایش بود و بعد که آقای منوچهر انور داشتتند این فیلم را می‌ساختتند این کار را به من پیشنهاد کردند. وقتی هم که راجع ‌به عدم استفاده از خانم مفید پرسیدم گفتتند می‌خواهند از یک آدم جدید استفاده کنند.

شهر قصه کار ساده‌ای بود و زیبایی‌اش فقط برای من این بود که توانستم در مدت ۳۰ روز ارگ بم را بگردم وگرنه تجربه خاصی برایم نداشت. این فیلم هم با توجه به اینکه از تئاترش خیلی استقبال شده بود در سینما موفق نبود و آنطور که شنیدم فقط یک سانس دو سه روزی در سینما تخت جمشید آن زمان روی پرده بود.

▪ از فیلم غریبه و مه هم به اندازه رگبار راضی هستید؟

ـ این فیلم هم بعد از رگبار از سوی آقای بیضایی به من پیشنهاد شد که بیش از یک سال هم زمان ساختنش طول کشید. ۶ ماه منتظر زمان بودیم و ۶ ماهی هم صرف فیلمبرداری شد. بین دو فیلم رگبار و غریبه و مه پیشنهادات زیادی به من شد که من به خاطر اینکه قصد کار در سینما را نداشتم قبول نمی‌کردم اما بعد از رگبار متوجه شدم که جنس دیگری ازسینما بوسیله بهرام بیضایی شروع شده است و با غریبه و مه دارد ادامه پیدا می‌کند.

وقتی رگبار را بازی کردم، فکر کردم اولین و آخرین فیلمی است که بازی می‌کنم چون به هیچ وجه دلم نمی‌خواست در کار سینما باشم اما بعد از غریبه و مه دیگر هدف داشتم و هدفمند جلو می‌رفتم حالا خانمی وارد سینما شده که فیلمی را بازی کرده و موفق بوده و پیشنهادات فراوانی هم داشته است و هر کاری را قبول نکرده یعنی با پول، کسی نتوانست مرا بخرد.

بنابراین هدفی برای خودم داشتم.

هدفم این بود که بگویم آدم می‌تواند در سینما باشد و زندگی خصوصی خودش را هم داشته باشد و خیلی هم مورد احترام مردم قرار گیرد و خوشحال هستم با همان راه هم پیش رفتم. غریبه و مه هم در گیشه موفق نبود در سینما تک فرانسه هم که فیلم را دیدم همانطور که در سالن نشسته بودم می‌دیدم که مردم دولا‌دولا از سالن خارج می‌شود.

فکر می‌کردم ایرانیهای مقیم فرانسه هستند بعد که فیلم تمام شد دیدم حدود ۳۰ ایرانی باقی مانده‌اند و خارجی‌ها رفته‌اند بنابراین این فیلم زبانش جوری بود که در آن زمان فرنگی‌ها را نتوانست جذب کند. من خاطره جالبی هم از این فیلم دارم. تالار وحدت، فیلم را نمایش می‌داد. خیلی دلم می‌خواست ببینم فیلم چگونه شده است.آقای بیضایی خیلی اصرار داشتند که در سالن بنشینم اما من گفتم: وقتی در سالن بنشینم بعد که فیلم تمام می‌شود همه من را نشان می‌دهند و خوشم نمی‌آید.

گفت خوب من می‌گویم در اتاق آپارات بنشینی. موقعی که سالن تاریک شد به اتاق آپارات رفتم و پشت خانم و آقایی که جزو مهمانان خاص بودند نشستم.

آنها به قدری به فیلم ناسزا گفتند که خیلی دلم می‌خواست به آنها بگویم شما که اینقدر عصبی هستید چرا بیرون نمی‌روید اما اگر اینکار را می‌کردم آنها من را می‌شناختند پس تا آخر با ناسزاهای آنها فیلم را دیدم.صداهای فیلم خیلی زیاد بود و این یکی از دلایلی بود که آقای بیضایی وقتی که من از فرانسه برگشتم تصمیم گرفتند تا فیلم را صداگذاری مجدد با صدای خودمان کند و من به اتفاق آقای شجاع‌زاده ۱۰ روزی تمرین کردیم ولی در نهایت به خاطر اینکه صدای من از چهره روی پرده جوان‌تر بود فیلم با همان صدای قبلی باقی ماند. مدیر دوبلاژ به‌‌رغم علاقه من قبول نکرد که صحبت کنم و خانم ژاله کاظمی به جای من حرف زد. فریادها و صداهای زیاد فیلم هم با دوبله مجدد درست شد.

▪ آیا تجربه تئاتری داشتید؟

ـ نمایش جنایت و مکافات به کارگردانی دکتر رفیعی تنها تجربه من در تئاتر است که سال ۵۶ در تئاتر شهر اجرا شد این کار تجربه خیلی بدی برای من بود و به خاطر همین دیگر تئاتر کار نکردم . حس می‌کردم همه فکر می‌کنند یک نفر از سینما به جمعشان اضافه شده و می‌خواهد جای آنها را بگیرد.

▪ در مورد کلاغ و آخرین تجربه با بیضایی توضیح دهید؟

ـ بیضایی با ساخت کلاغ در سال ۵۶ در حقیقت می‌خواست برخلاف فیلم‌های قبلی‌اش فیلمی برای گیشه بسازد که فروش کند ولی متاسفانه موفق نشد. به نظر من عامل مهمی که وجود داشت این بود که فیلمنامه کلاغ برای عصمت صفوی نوشته شده بود.

به نوعی زندگی خود ایشان بود اما وقتی که می‌خواستیم کار کنیم ایشان فوت کردند و ناچار بازیگر فیلم عوض شد و تمام قصه روی شخصیت آسیه منتقل گردید. نقشی هم که خانم آنیک آنرا بازی می‌کرد چون توانایی‌اش اندازه خانم صفوی نبود به همین جهت نتیجه کار خیلی فرق کرد. ولی من فیلم کلاغ را خیلی دوست دارم. در واقع به هرسه فیلمی که با بیضایی کار کرده‌ام علاقمندم و هر کدام را به نوعی دوست دارم. رگبار به خاطر ساده بودن و صداقتش، غریبه ومه و کلاغ به خاطر اینکه تاریخی از زندگی من است و این مسئله که همیشه آدم به دنبال گذشته‌اش می‌گردد و می‌خواهد یک جوری به آن دسترسی داشته باشد برایم جذابیت دارد.

▪ بعد از انقلاب اسلامی به فرانسه مهاجرت کردید؟

ـ بعد از فیلم کلاغ و در واقع قبل از انقلاب اسلامی من به فرانسه رفتم و بعد از بازگشتم درسال۶۳ در فیلمی بنام راه دوم حضور پیدا کردم که فیلم فوق‌العاده بد با قصه فوق‌العاده خوبی بود.

متاسفانه من حق ندارم اسم نویسنده فیلم را بگویم ظاهرا اسم نویسنده به جای اسم کارگردان ذکر شده است. همان زمان هم که سناریو را خواندم به نظر قصه خیلی قشنگی آمد که به یکی از نویسنده‌های خیلی خوب کشورمان تعلق داشت که به خاطر اینکه تجربه اول کارگردانی‌اش، بود در اجرا خوب درنیامد. در این فیلم آقای ناصر طهماسب نقش مقابل من را بازی می‌کردند. من راه دوم را شروع کار زن در سینمای بعد از انقلاب می‌دانم تا قبل از آن زن‌ها به عنوان یک مشت سیاهی که می‌روند و می‌آیند در فیلم‌ها حضور داشتند اما در این فیلم زن به عنوان یک فرد وجود داشت.

▪ چه اتفاقی افتاد که پذیرفتید در گلهای داوودی بازی کنید که البته موفق به کسب سیمرغ بازیگر زن نیز شدید؟

ـ وقتی فیلمنامه گل‌های داوودی را خواندم از آن خوشم آمد نواقصی در فیلمنامه وجود داشت که قرار شد برطرف شود و یک مقدار هم مشکل گریم داشتیم چون حتما چهره من باید کمی پیرتر می‌شد تا داشتن پسری هم سن آقای امکانیان به چهره‌ام بخورد خوشبختانه با آقای صدرعاملی می‌توانستم کنار بیایم مثلا صحنه‌ای بود که باید به زندان می‌رفتم و خبر مرگ شوهرم را می‌شنیدم در فیلمنامه نوشته بود زن جیغ می‌کشد و خودش را به زمین می‌اندازد و توی سرش می‌زند و کارهایی می‌کند که به نظر من در شخصیت آن زن نبود.

زنی که ۲۲ سال بچه‌اش را بی سر و صدا بزرگ کرده و همیشه انتظار شوهرش را کشیده این کارها به او نمی‌خورد. گفتم این جوری نمی‌توانم. اتفاقا نویسنده فیلمنامه هم در آنجا حضور داشتند که من ایشان را نمی‌شناختم. آقای صدرعاملی گفت: شما چطور می‌بینید؟

گفتم: ‌من این زن را می‌بینم که سکوت محض بکند و از درون خراب شود این تظاهر کمی عامیانه و کولی‌وار است که به این زن نمی‌خورد. گفتم: آن چیزی که شما می‌خواهید بازی کردنش برای من خیلی راحت‌تر از چیزی که خودم می‌گویم است اما آنچه که می‌خواهید، با من ارتباط برقرار نمی‌کند. البته ایشان نمی‌دانستند من قبلا در همان جا چنین صحنه‌ای را دیده بودم.

چون پدر من در همان سلول و همان جا در زندان قصر زندانی بود. حدود بیست و شش سالم بود به همراه مادرم به ملاقاتش رفته بودیم پدرم آن روز حالش خیلی بد بود و تعریف می‌کرد شب گذشته یک پسر ۲۰ ساله دانشجو را آوردند و آنقدر او را زده بودند که جفت کلیه‌هایش خونریزی کرده بود و من تمام صبح بالای سرش بودم. مادرم در حین صحبت پدرم توجه او را به سرباز پشت سرش جلب می‌کرد که حرف‌هایش را گوش می‌کرد اما پدرم آنقدر منقلب بود که نمی‌توانست ادامه ندهد و گفت وقتی صبح بالای سرش رفتم بغلش کردم و یک جرعه شیر به او دادم تمام کرد.

پدرم خیلی ناراحت بود و بیشتر از آن نتوانست صحبت کند. جلسه بعد که به ملاقات پدرم رفتیم دیگر پدری وجود نداشت یعنی آمدند گفتند نیست. آن چیزی که من دیدم در واقع مادرم بود فقط خیلی آرام گفت نیست؟

گفتند هر چه پیج می‌کنیم نمی‌آید. مادرم خیلی یواش دستش را به دیوار گرفت و آرام روی یکی از نیمکت‌ها نشست و فقط نگاه کرد چون بچه‌هایش همراهش بودند هیچ جوری نمی‌خواست خودش را بشکند که یکدفعه آمدند و گفتند حاج‌آقا آمد. ما بلند شدیم و دیدم پدرم آمد و گفت حال نداشتم خواب بودم.آن صحنه گل‌های داوودی عینا یادآور آن روز بود پدرم وجود نداشت و منتظر بودیم که بگویند جسدش را به فلان جا برده‌ایم. نویسنده کار به من گفت: شما اینقدر به بازیگری خودتان اطمینان دارید که می‌توانید در سکوت هم این نقش را ایفا کنید؟

گفتم ‌نه به بازیگری خودم هیچ اطمینانی ندارم و هیچ خودبینی هم ندارم که بگویم بازیگر خوبی هستم که بتوانم این کار را بکنم ولی احساس می‌کنم که این درست‌تر است. البته دلیلش را نگفتم که چرا این درست‌تر است. آقای صدرعاملی هم وقتی دیدند ایشان مقاومت می‌کنند و همان نوشته‌های خودشان را می‌خواهند گفتند دو برداشت می‌گیریم یکی آنکه خانم معصومی می‌گویند و یکی آنکه شما می‌گویید. ولی اول صحنه خانم معصومی را می‌گیریم.

مدیر فیلمبرداری، آقای ملک‌زاده بودند پلان به این صورت بود که وقتی آقای مشایخی می‌گوید شوهر شما مرد کرین یکدفعه پایین می‌آید مثل اینکه دنیا یکدفعه روی سرم خراب می‌شود و من برگشتم و فقط دوربین را حس کردم زیر چشمم شدیدا شروع به پریدن کرده بود و نمی‌توانستم کنترلش کنم امیدوار بودم توی دوربین دیده نشود فقط صدای آقای صدرعاملی را می‌شنیدم که می‌گفت از دست نده خانم معصومی ‌دنبالش کن، تعقیبش کن، کرین با من می‌آمد از در بیرون می‌رفتم و همه جا با من بود.

من همیشه ممنون آقای صدرعاملی هستم که صحنه را متوقف نکرد چون معتقدم آن لحظه فقط یک بار اتفاق می‌افتد. با همان یک برداشت کار تمام شد و دیگر صحنه مورد نظر نویسنده گرفته نشد. در واقع این فیلم اولین کار من بود که با استقبال تماشاگر مواجه شد قصه پرسوز و مردم‌پسندی داشت. من برای این فیلم جایزه بهترین بازیگر زن سومین جشنواره فیلم فجر را دریافت کردم، که اولین دوره‌ای بود که به بازیگران زن جایزه تعلق می‌گرفت گرفتن این جایزه هم ماجرای جالبی دارد. هنگام جشنواره در شمال مشغول بازی در فیلم چمدان به کارگردانی جلال مقدم بودم مدت‌ها بود که به اتفاق آقای انتظامی، تارخ و سایر گروه در آنجا مانده و منتظر هوای ابری بودیم و اصلا از جشنواره خبر نداشتم. صبح زود بود که آقای انتظامی در اتاقم را زد و به من تبریک گفت و خبر دادند که بهترین بازیگر زن سال شدم. وقتی به تهران آمدم متوجه شدم به خاطر نبودنم در مراسم جشنواره پشت سرم شایعه درست کرده‌اند که به خاطر اینکه باید با چادر می‌رفتم و جایزه را می‌گرفتم در مراسم حاضر نشدم که گفتم من اصلا روحم از این جشنواره خبردار نبوده است.

▪ در مورد آشیانه مهر و همکاریتان با جلال مقدم بگوئید؟

ـ این فیلم دومین همکاری من با جلال مقدم بود که آن کار را هم خیلی دوست دارم و به نظرم فیلم متفاوتی بود من در این فیلم نقش زنی را داشتم که بر اثر از دست دادن فرزندش در بمباران مشاعرش را از دست می‌دهد.متاسفانه فیلم دو سال توقیف بود و بعد هم که از توقیف درآمد دوبله‌اش عوض شد. آقای خاچکیان آمدند و صحنه‌هایی به اول فیلم اضافه کردند و تقریبا قصه فیلم کاملا عوض شد و در نهایت به اکران درآمد. یادم هست موقع اولین نمایش فیلم مرحوم مقدم رو به من کرد و سرش را تکان داد و گفت اگر می‌دانستم همچون اتفاقی می‌افتد هرگز این فیلم را نمی‌ساختم.

▪ ناخدا خورشید نقطه عطف کارنامه هنری شماست در مورد آن توضیح می‌دهید؟

ـ آقای تقوایی به بندر لنگه رفته بودند و فیلم ناخدا خورشید را کار می‌کردند. به من زنگ زدند و گفتند نقشی است که می‌خواهم تو بازی کنی. گفتم خوب بازی می‌کنم. گفتند نقش کوتاهی است. گفتم در فیلم شما کوتاهی یا بلندی نقش برایم مهم نیست مهم این است که با آقای تقوایی کار می‌کنم. گفت مسئله دیگر این است که تهیه‌کننده گفته برای این نقش دستمزدی به این خانم نمی‌دهم اما من دلم می‌خواهد تو بازی کنی.

قبول کردم بدون دستمزد بازی کنم البته بعد که فیلم تمام شد تهیه‌کننده مبلغی را به عنوان کادو به من داد. در این فیلم هم قسمت‌های زیادی از بازی من حذف شد که من روز نمایش عمومی فیلم از آقای تقوایی گله کردم و علت آنرا پرسیدم و ایشان دلیل قانع‌کننده‌ای به من ارائه دادند و دیدم حق با ایشان است.

مسعود نجفی


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.