پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
بادباک هایی از جنس قلب
رومن گاری نیازی به معرفی ندارد، با این حال بد نیست بدانیم که در سال ۱۹۸۰ وقتی جسد او را یافتند، کنار آن یادداشت کوتاهی دیدند: «عاقبت، واقعیت را بهطور کامل بیان کردم.» - او گلولهای در دهان خود شلیک کرده بود و مرگ خود را همچون یک «هنر» رقم زده بود. این نویسنده که پدرش روس و مادرش فرانسوی - روسی و خود متولد سال ۱۹۱۴ در لیتوانی بود، به دو زبان فرانسه و انگلیسی تسلط کامل داشت- البته فرانسویاش بهتر بود. در جنگ دوم جهانی به نهضت مقاومت پیوست و بعد از آن دیپلمات شد، اما تا آخرین سال عمر همچنان میخواند و مینوشت و با نامهای دوگانهاش -رومن گاری- و امیل آژار - برنده جوایز مختلفی شد؛ نامهای کوچک مستعاری که به روسی «سوزش» و «شراره» معنی میدهند. شاید زندگی این نویسنده طبق گفته و آرزوی مادرش (که تو یا ویکتور هوگو میشوی یا هیچکس) رقم نخورد، اما جهان داستانی او به دلیل تأکید بر عظمت انسان، و نوعدوستی همواره در ادبیات بشری اعتبار خود را را حفظ خواهد کرد. «بادباکها» و «زندگی درپیش رو»، پیچیدگی سادهترین انسانها و در عین سادگی پیچیدهترین آنها را برای ما بازنمایی میکنند. «میعاد در سپیدهدم»، «خداحافظ گاری کوپر»، «سگ سفید» و داستان کوتاه تکاندهنده و درخشانش «کهنترین داستان عالم» نه به این دلیل که مدتها در خاطر خواننده باقی میمانند، بلکه بهعلت نگرش انسانگرایانهاش، خصوصاً نسبت به رنج بشر، جزو آثار ماندگار شدهاند.
یکی از نوعدوستانهترین رمانهای رومن گاری پس از حدود هفت سال در ایران به چاپ دوم رسید؛ رمان «بادبادکها» که از عشق عمیق دوران جوانی انسانهایی معمولی نسبت به یکدیگر و همچنین از مقاومت انسانها (فرانسویان) در مقابل مهاجمان (آلمانها) در جنگ جهانی دوم حکایت میکند. این رمان از دیدگاه اول شخص لودویک - و در چهل و هفت فصل روایت میشود. زبان اثر و شکل کلی روایت، مثل بقیه آثار رومن گاری، صریح و ساده است و در بنیان بهمفهوم متن نظر دارد؛ مفهومی که در رابطه با انسانهای هراسیده، اما فاقد پیچیدگیهای شخصیتهای کنراد، ناباکف و فاکنر، مادیت پیدا میکند.
«لودویک فلوری» در کودکی خانوادهاش را از دست میدهد. عمویش «آمبرواز» سرپرستی او را بهعهده میگیرد. آمبرواز که پیش از جنگ پرخاشجو بود، پس از بازگشت از جنگ، رفتاری ملایم و مردمگرایانه در پیش می گیرد. چون در جبهه موفق به کسب مدال شده است، اجازه پیدا میکند که شغل موردعلاقهاش را انتخاب کند. او با توجه به تمایلات صلحجویانهاش شغل پستچی را انتخاب میکند. نویسنده با چنین انتخابی از جانب آمبرواز، انسانی را به ما نشان میدهد که به سادهزیستی و قناعت گرایش دارد و در اوقات فراغت بادبادک میسازد؛ چیزی که بیشک برای ما نماد پرواز و شاید بلندپروازی باشد. بعضی از بادبادکها شامل تصاویر شخصیتهای مهم و تاریخی فرانسهاند و بعضی دیگر تصاویری که بچهها با آنها خوشحال میشوند. گرایش دیگر این شخصیت را همینجا میبینیم: بهجای پرداختن به هنرپیشهها و ورزشکارها، به مشاهیرِ استخوان پوسیده و کودکان زنده میاندیشد. اما بازدیدکنندگانی که از طبقات بالای اجتماع و بوژوازی هستند، بعضا با حالتی تحقیرآمیز به او نگاه میکنند و برخورد خوبی با او ندارند. لودویک از این برخوردها و نگاه ناراحت میشود، اما آمبرواز به او میگوید:«آدم وقتی کاری را دوست دارد، اصلاً نباید به آنچه که دیگران میگویند یا کاری که دیگران میکنند، اهمیت بدهد.» صداقت آمبرواز، اگر بپذیریم که نخستین گامِ صداقت با دیگران (و اصلاً با هستی، صداقت با خود است)، در همین نکته مشخص میشود. انسانی که ایدئولوژی خاصی ندارد، اما به اصول و پرنسیپهای «انسانی» پایبندی دارد. حتی عنوان «آمبرواز پیر دیوانه» را یک شوخی تلقی میکند و به آن میخندند. میداند که فلانی و بهمانی برای مضحکه بازی کنارش میایستند و عکس میگیرند، اما وقعی به این رفتارها نمیدهد: «بگذار دلشان خوش باشد».
لودویک و عمویش در مزرعهای بهنام «موت» در شهر نورماندی زندگی میکنند. لودویک در درهای نزدیک به مزرعه یک کلبه سرخپوستی میسازد و گاهی برای مطالعه و سیر در تخیلات به آنجا میرود. یکبار با دختری زیبا و مو طلایی آشنا میشود که لیلا نام دارد. از آن روز بهبعد لودویک هر روز در همان ساعت، لیلا را در کلبه میبیند. تا اینکه تا چهار سال بعد، از لیلا خبری نمیشود. طی این چهار سال لودویک پی میبرد قصر ژار در نورماندی متعلق به لیلا و خانوادهاش است. پدر او از اشراف لهستان و مادرش قبلاً در ورشو هنرپیشه بوده است و آنها گاهی تابستانها به نورماندی میآیند.
لودویک طی آن چهار سال موفق میشود در سن چهاردهسالگی دیپلم بگیرد و در رستوران کلوژولی بهعنوان حسابدار مشغول کار شود. درعین حال مدام به لیلا فکر میکند و چهره، رفتار و گفتار او را بهخاطر میآورد. با چنین شگردی، ما میبینیم که نویسنده برای لودویک هم «اصلی برای زیستن» برمیسازد. توجه خواننده را به این نکته جلب میکنم که رومن گاری اصولاً در پی دلیلی برای معنا بخشیدن به شخصیتهایش است. گاهی این اصول یک سر و گردن از کنشها، گفتارها و رخدادهای مرتبط با شخصیت فراتر میروند، بههمین دلیل بهرغم آنکه شخصیتهایش دوستداشتنیاند، اما به لحاظ زیباشناختی در حد و اندازه شخصیتهای فاکنر و کنراد نیستند.
عاقبت بعد از چهار سال، لودویک با پدر و مادر لیلا، برادر او «تاد» و نیز «برونو» فرزندخوانده خانواده آشنا میشود. پدر لیلا کنت برونیکی در امور مالی نبوغ دارد، ولی آنچه را به دست آورده است، در قمار از دست می دهد و دچار بحران مالی میشود. همسرش هم «دلخوشیهایی» جدا از خانواده دارد. نویسنده بدون کمترین استفادهای از نماد و استعاره و پیچیدگی، شخصیتهای اشرافی و انحطاط یک خانواده اشرافزاده را به ما نشان میدهد. برای این منظور از نگاه راوی (لودویک) استفاده میکند؛ هر چندکه گاهی نهتنها به ایجاز بیاعتنا میشود، بلکه متن را دچار تطویل میکند.
«هانس» پسرعموی آلمانی لیلا نیز که یکی دیگر از دوستداران اوست وارد داستان میشود و پدر لیلا از لودویک میخواهد در کار حسابداری کمکش کند. لودویک به امید دیدن لیلا، سه سال تابستانها نزد خانواده برونیکی کار میکند. طی این سالها میفهمد که لیلا هدف مشخصی ندارد؛ هر روز یک شغل برای آینده خود انتخاب میکند، و حتی زمانیکه با لودویک روابط عاشقانه برقرار میکند، تصمیم میگیرد «یک زن بد بزرگ» شود. لودویک او را فردی دمدمی مزاج میداند، اما احساس میکند او را همانطور که هست، دوست دارد. اگر رخدادها و گفتگوهای متن بهدقت ارزیابی شوند، بهخوبی میتوان دریافت که گرایشهای احساسی هر دو نفر، گونهای لجاجت با کنشها و واکنشهای عاطفی آنهاست. توفیق نویسنده در این مورد انکارناپذیر است، اما برای نشان دادن این موضوع، کم حاشیهروی نشده است. البته خواننده با همین توضحها متوجه شده است که نویسنده برای نشان دادن وجوه مختلف زندگی و نگاه انسانها از شخصیتهای متعدد استفاده کرده است تا تقابل و تضاد بیشتر برجسته شود.
پس از شروع جنگ، لودویک میشنود که محل اقامت خانواده برونیکی بمباران و با خاک یکسان شده است. برای کسب خبر، خود را به سربازخانه معرفی میکند، اما به دلیل بالا بودن ضربان قلب او را نمیپذیرند. لودویک فکر میکند در پاریس بهتر میتواند در جریان اخبار جنگ قرار گیرد. به آنجا میرود. پولش کم است، پس، مجبور میشود اتاقی در جای نامطلوب اجاره کند که توسط زنی بهنام مادام ژولی اداره می شود. لودویک به استخدام مادام ژولی در میآید و به خواست او پیش کسانی میرود و بهاین ترتیب لودویک ناآگاهانه با شبکه مقاومت تماس میگیرد.
پس از مدتی مادام ژولی از لودویک میخواهد به نورماندی برگردد. هنوز مدت زیادی از بازگشت لودویک نگذشته است که آلمانیها نورماندی را تصرف میکنند. لودویک در این زمان دوباره حسابدار رستوران کلوژولی است و برای اینکه لیلا را همیشه کنار خود داشته باشد، هر از گاهی به قصر خالی ژار میرود و خاطراتش را با لیلا برای خود بازسازی میکند. در یکی از شبهایی که به آنجا میرود، ناگهان باهانس و چند آلمانی دیگر روبهرو میشود. پی میبرد که آلمانها قصد دارند قصر را بهصورت پایگاه درآورند. برای آنکه آلمانها نتوانند به هدفشان برسند قصر را آتش میزند. پلیس فرانسه او را دستگیر میکند و توسط آنها و آلمانها بازجویی میشود. پلیس به آلمانیها یادآور میشود که در خانواده لودویک دیوانگی یک امر موروثی است.هانس نیز که حالا یک افسر آلمانی است، با شهادت دروغ و «اینکه شبِ آتشسوزی تا صبح با لودویک و آمبرواز در خانه آنها بوده» سبب آزادی لودویک میشود. راوی و خواننده نمیدانند علت شهادت دروغهانس چیست، و نویسنده حقیقت امر را ناگفته میگذارد تا بعد. در این بخش از داستان، فضا خیلی شلوغ میشود و نویسنده به خود مجال نمیدهد که انرژی داستانی اثرش را روی شخصیتهای مختلف پخش کند. رویدادهایی از حاشیه شخصیتسازی بیرون زده میشوند و شخصیتهای فرعی یا حتی درونکاوی شخصیتهای اصلی، پخته از کار درنمیآیند. در چنین موقعیتهایی، نویسندههایی همچون کنراد و فاکنر از حجم، شدت و سرعت رخدادها کم میکنند تا بیشتر به شخصیتها «رنگ» بدهند یا ضرباهنگ داستان را کند میکنند تا به هدفشان برسند؛ هر چند کنراد به دلیل علاقه زیاد به رمانس، از شرح ماجراجوییها خودداری نمی کند. اما رومن گاری به چنین شگردهایی دست نمیزند و ذهن خواننده را با اطلاعات پیرامونی بمباران میکند.
لودویک پس از آزادی، فعالانه به جبهه مقاومت خدمت میکند؛ کمتر به لیلا فکر میکند و با او گفتوگوی خیالی داشته دارد. ساختار رمان از این بهبعد، بهرغم برخورداری از نقاط تعلیق پرشمار، بهدلیل پراکندگی، تا حدی سست میشود، اما پس از چند صفحه قوت خود را بازمییابد. به همین دلیل است که اکثر منتقدین روی تقطیع و همگرایی رخدادهای یک رمان حساسیت به خرج میدهند و پراکندگی با همگرا یی اندک را آسیب جدی تلقی میکنند.
باری، لودویک در جریان فعالیتهایش پیامهایی از زنی بهنام مادام «استرهاوزی» دریافت میکند که خبرهای موثقی درباره آلمانها به او میدهد. پس از مدتی که آن خانم را میبیند متوجه میشود که او کسی جز مادام ژولی نیست. برونو نیز که خلبان شده است، در خاک فرانسه سقوط میکند. لودویک او را میبیند و فراری میدهد. بنابراین نه مادام ژولی همان کسی است که لودویک (و خواننده) میپندارد نه برونوی احساساتی. آنها در عین گرایش به آزادی، همانگونه که ظاهراً از مبدائی نامتعین میآیند، ظاهراً به فرجام نامعلومی هم میروند؛ از این رو در مجموع اسیر سرنوشتیاند که روایت (یا درواقع زندگی) برایشان تعیین کرده است. در واقع رمان می خواهد این حقیقت را یادآور شود که «جبهههای مقاومت» در کشورهای مختلف فقط از چند روشنفکر تشکیل نشده بود و حتی زنهای بدنام و جوانهای به اصطلاح الکی خوش هم در خدمت این جبههها بودند.
از آن سو، پس از حمله آلمانها مادر لیلا مبتلا به حملات هیستری و پدرش دچار کوری روانی میشود و تاد به جبهه مقاومت میپیوندد و خود لیلا مجبور میشود که برای حفظ خانواده و جانش معشوقه یک آلمانی بشود. لودویک «غمگین میشود، اما حس میکند هنوز هم لیلا را دوست دارد و نمیتواند بهخاطر آلودگی جسمش، روح او را نادیده بگیرد». این احساس یکی از زیباترین نکات سراسر داستان است و هرگز هم نهتنها دستخوش میانمایگی و سستی نمیشود، بلکه خواننده حس میکند که یکی از انگیزههای روایت، درواقع همین عشق لودویک است - عشقی که تبیین و حتی وصف نمیشود.
با شنیدن خبر سوءقصد ناموفقهانس به جان هیتلر، خواننده هم مثل لودویک غافلگیر میشود. لودویک سعی میکند هانس را که حالا زخمی شده، از کشور خارج کند، ولی کار پیش نمیرود و هانس خودکشی میکند. لیلا هم دستگیر و زندانی میشود، در زندان او را شکنجه میدهند. او پس از آزادی سر از جای بدی در میآورد که مدیریتش با مادام ژولی است. مادام به لودویک پول میدهد که برای آوردن لیلا به پاریس برود. اما یک شب قبل از این تصمیم لیلا با قیافه و روحیهای درهمشکسته پا به خانه لودویک میگذارد. لودویک او را با روی گشاده میپذیرد. لیلا آنچنان ناامید است و آنقدر احساس گناه میکند که هر شب، پس از خوابیدن لودویک، با شمع دست خود را میسوزاند. لودویک متوجه میشود و به او میگوید«نباید خودت را مقصر و گناهکار بدانی چرا که مقصر اصلی جنگ، هیتلر، فرانسه و عوامل دیگرند».
آمبرواز نیز با شنیدن این خبر که شماری از کودکان را برای کشتن به آلمان میفرستند، بادبادکهایی با نشانهای خاص میسازد و آنها را به پرواز در میآورد. بهدست آلمانها دستگیر میشود و بهخاطر دیوانگی خانوادگی دوباره آزاد میشود. یک افسر زن آلمانی از او میخواهد بادبادکی از پوست یک انسان برایش بسازد و چون او قبول نمیکند، بهعنوان اسیر به اردوگاهی در لهستان منتقل میشود. بنابراین در اوج کشتار، ما با کاراکتری روبهرو هستیم که نمیتواند حتی در برابر «نشانه و نشان شر» هم انفعال بهخرج دهد. او «تیپ» مردم بیادعای معمولی است که در معمولی بودنشان و حتی گناه کردنشان صداقت دارند؛ تیپ مورد علاقه رومن گاری.
پس از شکست آلمان، اهالی محل، لیلا را بهدلیل اینکه با مردهای آلمانی رابطه داشته است، دوره میکنند و از آرایشگر میخواهند که موهای او را از ته بتراشد. لودویک سر میرسد و لیلای افسرده و غمگین را از دست آنها نجات میدهد. روزهای بعد بهمنظور اعتراض به اهالی که همچون فاشیستها عمل میکنند، دست لیلا را در دست میگیرد و در خیابانها میگرداند و مردم را از کارشان پشیمان میکند. در اینجا نویسنده به شکلی غیرمستقیم «عوام گرایی» را میکوبد و نشان میدهد که دامن زدن به سنتهای کهنه و افکار ارتجاعی که معمولا شرایط را نادیده می گیرد- همان قدر در فرانسه خطرناک است که در آلمان.
وضعیت روحی لیلا بهتر میشود و با لودویک ازدواج میکند. آمبرواز پس از ازدواج آنها برمیگردد و خواننده میفهمد که او در طول ماههای گذشته برای کودکان کشورهای مختلف بادبادک ساخته است.
همانطور که خواننده پیبرده است، این رمانِ مملو از شخصیت اصلی و فرعی است. البته سه محور اساسی هم دارد: لودویک و عمویش آمبرواز، ساختارِ اشرافی و در حال انهدام خانواده لیلا، و بالاخره محور جنگ که رویداهای آن شخصیتهای دیگری را عرضه میکند که در مجموع تبارشناسی روایی نسبتاً کاملی از موقعیت تاریخی- سیاسی اجتماع است: شخصیتهایی همچون مادام ژولی، مارسلین دوپرا و ... لودویک تجلی عینی یک انسان خیالباف، عاشق و در عینحال متعهد است که در برابر «انسان»، بیش از «انسانیت و اخلاق» سر تسلیم فرود میآورد. عمویش نمونه انسانهای قانعی است که «نمیتوانند دوست نداشته باشند و بدی کنند» و «در مقابل همنوعانشان خیلی سختگیری نشان نمی دهند.». اگر خوب دقت شود، تمام شخصیتها تعّین روایی خود را بهنوعی از همین محور جنگ تغذیه میکنند؛ و این شیوهای است که رومن گاریِ انساندوست تقریباً در بیشتر آثارش بهکار میبرد. به عبارت دیگر نویسنده برای رسیدن به این نقطه، جنگ یعنی یکی از شریرانهترین اعمال بشری را بهانه روایت محور سوم قرار داده است. این مرکز، این امکان را به نویسنده میدهد تا نگرش خود را نسبت به نوع بشر و تقسیمبندیهای مختلف جغرافیایی، اقتصادی و فرهنگی در قالب رخدادها و شخصیتهای داستانی به نمایش بگذارد. بر اساس این رمان، هانس آلمانیِ و لودویک فرانسوی، آمبرواز سادهدل و مادام ژولی بدنام صرفنظر از تفاوتهایشان و در مواردی اختلافهای بنیادین شخصیتی شان، گاه در امری مشخص بهوحدت خودجوش میرسند؛ وحدتی درونی، خودخواسته و از هر حیث انسانی. برعکس، ممکن است انسانهای پاک و ساده، گاه در اثر سُنت و جهل درست بههمان اعمالی دست بزنند که تا دیروز علیه آن میجنگیدند؛ مثل رفتار مردم دهکده با لیلا بهدلیل رابطه او با آلمانیها. رومن گاری حتی این رابطه را اگر نگوییم توجیه، دستکم بهدقت برای ما تصویر میکند تا خودمان تصمیم بگیریم که آیا یک دختر حق دارد برای نجات خانوادهاش با مردی از قوای دشمن رابطه داشته باشد یا نه؟ اگر قرار باشد همین دختر در ازاء جان خود جان اعضای خانوادهاش را نجات دهد، درباره او چه فکر میکنیم؟ آیا در حالت اول نسبت بدکاره و در حالت دوم نسبت مبارز نمیدهیم؟
سؤالهای پرشماری درباره شخصیتها و نفس جانفشانیها و ایستادگیها، و اضمحلال خودبهخودی یک خانواده اشرافی برای خواننده مطرح میشود که همه بهنوعی به مفاهیمی برمیگردند که همواره برای رومن گاری دغدغه بودهاند. حتی زندگی شخصیاش هم نشان میدهد که در پی چه بود و چرا متنهایش به زندگیاش نزدیک بودهاند.
فتحالله بی نیاز
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست