یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

اگر ارسطو نبود


اگر ارسطو نبود

ارسطو گرچه یکی از بزرگترین فلاسفه و منطق دانان بزرگ تاریخ بوده که بیش از دو هزار سال پیش می زیسته است, ولیکن آرا و شاکله کلی افکار او در بسیاری از علوم تاثیر گذار بوده و هست

ارسطو گرچه یکی از بزرگترین فلاسفه و منطق دانان بزرگ تاریخ بوده که بیش از دو هزار سال پیش می زیسته است، ولیکن آرا و شاکله کلی افکار او در بسیاری از علوم تاثیر گذار بوده و هست. به‌طور مثال ارسطو مسلما منجم نبود، ولی بسیاری از منجمان در طول تاریخ، حتی تا سیصد یا چهارصد سال پیش و حتی منجمین ایرانی تحت تاثیر فیزیک ارسطویی بوده اند. در بسیاری از اتفاقاتی که در تاریخ نجوم در تمدن بشر رخ داده است، دست ارسطو به وضوح پیداست. به‌طور مثال تا همین سیصد سال پیش که کپرنیک هیئت زمین مرکزی را مطرح کرد و جامعه علمی کم کم بدان روی آوردند، فیزیک ارسطویی به هیچ کس اجازه نطق درباره عدم مرکز بودن زمین نمی داد. (در ضمن هرگز نباید انگاشت که کپرنیک ناگهان به همه افکار ارسطویی پایان داد بلکه او خود نیز به شدت تحت تاثیر افکار او بود) این بدان معنا نیست که این اجازه ندادن به‌صورت قهری بوده و آنها را تنبیه می کردند (همانند آنچه توسط کلیسا بر سر گالیله آمد) بلکه نفوذ و تسلط فیزیک باستانی به هیچ کس اجازه نمی داد، درباره چیزی جز مرکزیت زمین فکر کند. اما سئوال اینجاست که آیا این تاثیر مثبت بوده است یا منفی؟ ممکن است عده ای بگویند اگر ارسطو نبود ای بسا هیئت زمین مرکزی اصلا مطرح نمی شد و انسان‌ها خیلی زودتر به مشکلات فکری‌شان فائق می آمدند. در این مقاله به احتمال سود و زیان وجود ارسطو می پردازیم.

فلسفه ارسطو مبتنی بر دو اصل طبیعی بود : الف) اصالت حرکات مستدیر (دایره ای) ب) اصالت حرکات یکنواخت. آنچه مسلم است آنکه مشاهدات نجومی در یونان باستان و قرن های بعدی، عموما با اصل اول و خصوصا با اصل دوم تنافر داشت. آنچه به وضوح و با چشم غیر مسلح دیده می شد آن بود که سیارات در مدارهایی با سرعت های نا یکنواخت حرکت می کنند. در طول تاریخ پاسخ‌های بسیاری درباره این نایکنواختی ارائه شد (مدل های فلکی

خواجه نصیر، عرضی، ابن شاطر و دیگران). فلک های تدویر و بسیاری از مدارها و اشکال هندسی که فرض می شد، حاصل همان فرض اولیه بود. اما هنگامی که اثبات شد که یکنواختی حرکتی اصالت خاصی ندارد، گام بزرگی برای پیشرفت های بعدی نجوم برداشته شد. لذا شاید بتوان از این جهت ارسطو را مانعی در رشد هرچه بیشتر نجوم انگاشت. اما این همه ماجرا نیست.

فیزیک ارسطو مزیت های بی شماری نیز داشته است. تلاش های افلاطون و پیروانش نجوم یونانی را تا قرن هفدهم میلادی جهت‌دهی می کند. از نظر او افلاک، زمین کروی را به صورت دایره هایی پوست پیازی دربرگرفته اند. او مسیر سیارات، ماه و خورشید را روی مدارهای مختلفی در کره فلک تعیین کرده و بی قاعدگی های موجود در حرکت سیارات را با ترکیب حرکات مستدیر توجیه می کند. او به برخی از مسائل در این زمینه آگاه بوده است، مثلا اینکه خورشید در یک سال کره فلک را در مدار دایره ای و ماه آن را در یک ماه طی می کند. او می دانسته که هر سیاره سرعت خاص خود را داشته و از حرکت رجعی (در رصد سیارات دیده می شد که در دوره ای از سال سیارات از مسیر خود بازگشته و دوباره به حرکتشان ادامه می دهند، این حرکت را که رجعتی از مسیر اصلی شان محسوب می شد، حرکت رجعی می خواندند) آنها مطلع بوده است. همچنین مسلما پیشرفت هایی که دانشمندان و خصوصا منجمین مسلمان انجام داده اند، تحت تاثیر طبیعیات ارسطو بوده است. خواجه نصیرالدین طوسی، قطب الدین شیرازی، ابن هیثم و بسیاری از افراد دیگر (خصوصا در مکتب های نجومی مراغه و اسپانیای اسلامی) پیشرفت های خود را مدیون فیزیک ارسطویی هستند. اختراع اسطرلاب، ستاره شناسی با تلسکوپ، کشف کروی بودن زمین و ساخت بسیاری از وسایل دیگر با کمک این طرز تلقی بوده است.

گرچه هیئت ارسطویی امروزه آنچنان عجیب است که شاید بیشتر شبیه به اسطوره یا افسانه باشد، اما باید در نظر داشت که این فیزیک در چه عصری ابداع شده است. حدود چهارصد سال پیش از میلاد مسیح(ع) که در یونان هنوز سلطه خدایگان اسطوره ای به وضوح دیده می شد و بویی از علم به مشام نمی رسید (اشاره دارد به عصر سوفسطایی گری که علم را کسب نشدنی می انگاشتند و بیشتر بر روی کلام مهارت‌آموزی می شد)، این چنین نبوغی از یک انسان عادی بعید به نظر می رسد. در ضمن آن گونه که بسیاری از علم شناسان مانند توماس کوهن نیز می گویند، پارادایم های علمی در هر دوره از عقلانیت همان دوره و متناسب با شرایط اجتماعی و فرهنگی همان دوره برخوردارند. این پارادایم ها قیاس ناپذیرند و با انقلاب های علمی دستخوش جابه‌جایی می شوند. لذا نباید انگاشت که پارادایم قبلی افسانه بوده و از ارزش کمی برخوردار است. ‏

اما نکته ای که فارغ از این دقت های نجومی و طبیعی باید مبذول داشت، آن است که فلسفه ارسطو هرگز مانعی در برابر رشد علوم طبیعی نبوده است. به نظر می رسد طبیعیات ارسطو و افلاطون لازمه پیشرفت علم در سیر تفکر بشر بود. هرگز نمی توان فرض کرد اگر فلسفه طبیعی ارسطو نبود، اوضاع علم امروزین چگونه بود. به عنوان مثال می توان رشد محتوای علم را به رشد یک کودک تشبیه کرد. نمی توان تصور کرد که یک کودک بدون گذراندن دوران کودکی یا نوجوانی به دوره بلوغ خود برسد. (البته قصد ما در اینجا این نیست که فلسفه یونان را دوره کودکی علم بشماریم) در واقع هر یک از اجزای تاریخ در رسیدن به نقطه کنونی آن نقشی مهم و بلاعوض دارند. لذا به نظر می رسد فلسفه طبیعی فلاسفه قدیم مانند ارسطو و افلاطون و غیره، حلقه ای از حلقات رشد علوم طبیعی باشد که بدون آن امکان تصور علم امروزین بعید به نظر می رسد. ‏

صادق حمودی