یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

تجدیدنظر در اصول حماسه سرایی


تجدیدنظر در اصول حماسه سرایی

نگاهی به فیلم زاگرس ساخته محمدعلی نجفی

اکران عمومی فیلمی مثل زاگرس در آخرین ماه سال که معمولاً به طور سیستماتیک فصل ریزش مشتریان سنتی سینماهاست را باید نقطه پایانی دانست بر سلسله اشتباهاتی که در خلق اثر، صورت گرفته است. ساختن فیلم های سفارشی برای اطلاع رسانی پیرامون دستاوردهای عظیم علمی و اقتصادی یا ثبت حماسه های اینچنین در خاطره جمعی مردم یک کشور کار تازه ای نیست و سابقه ای نزدیک به تاریخ سینما دارد. به همین دلیل قواعد و اصول آن قاعدتاً دیگر باید کاملاً منظورنظر فیلمساز کارکشته ای مثل محمدعلی نجفی باشد که دست کم سابقه ساخت یک سریال عظیم تاریخی (سربداران) و یک سوپرپروداکشن در اندازه های وقت سینمای ایران (گزارش یک قتل) را دارد و اتفاقاً در اغلب ساخته هایش هم راوی نگاه رسمی به مسائل تاریخی بوده است.

به همین دلیل وقتی در پس تولید نسبتاً سنگین وغیرمعمول «زاگرس» شاهد هدر رفتن موقعیتی یکه و دراماتیک برای طرح و ثبت گوشه ای از دستاوردهای عظیم فنی و اقتصادی متخصصین ایرانی می شویم، حیرت و آشفتگی مان دوچندان است.

«زاگرس» روایتگر تلاش ها و دغدغه های مهندسان درگیر در راه اندازی نیروگاه سد کارون۳ در چند ماه پایانی کار است که شب و روز می کوشند تا پروژه رأس زمان مقرر افتتاح شود. پروژه عظیم سدهای کارون از طرح های قدیمی باسابقه ای حدود ۴۰ ساله است که ظاهراً باید تا حوالی پایان دهه ۵۰ شمسی به سرانجام می رسیده تا علاوه بر افزودن به ظرفیت تولید برق کشور آب لازم برای تبدیل دامنه های غربی زاگرس به قطب اصلی کشاورزی کشور را تأمین کند تا این حیطه استراتژیک اقتصادی را پس از ضربه ناشی از نابودی انبار غله کشور در دهه ۳۰ (مزارع سیستان و بلوچستان) سر و سامان دهد و به دیگر شاخص های رشد صنعتی و اقتصادی آن سال ها برساند. بنابراین بازنمایی اهمیت این پروژه (با دو دهه تأخیر در راه اندازی) شاید نخستین وظیفه فیلم باشد که فیلمساز به سرعت از روی آن پریده مجذوب خلق مثلث ها و مربع های عاشقانه در لوکیشن های چشم نواز طبیعی و ساختمان های بتونی مانده است.

فیلم به راحتی از شرح و توصیف جذاب مشکلات و دلایل واقعی تأخیر در پروژه های عظیم عمرانی صرف نظر می کند و از تبیین دلایل منطقی تقبل هزینه هایی چون جایگزین کردن نیروهای داخلی به جای پیمانکاران خارجی، اختصاص منابع مالی هنگفت و نابودی ناخواسته خرده فرهنگ های بومی و نشانه های هویتی ملی به نفع شعارهای موردپسند سرمایه گذاران خودداری می ورزد. آیا فیلمنامه نویسان ما نمی توانند انگیزه هایی غیر از شمارش معکوس افتتاح پروژه (مهندس کیهانی ـ رضا کیانیان) و جمع کردن کانون از هم پاشیده خانواده (مهندس صولت ـ کیهان ملکی) برای راه انداختن و پیش بردن قصه شان تدارک ببینند تمام چیزی که تماشاگر از سختی ها و مشکلات اجرایی و خطرات کار می بیند تعدادی آدم عجیب و غریب است که با خودشان درگیری دارند و از مشکلات کار داد سخن می دهند و البته در حساس ترین شرایط هم فراموش نمی کنند همدیگر را مهندس صدا بزنند! البته از حق نگذریم که در بعضی صحنه ها فیلمساز‎/ تهیه کننده و «مهندس»هایش را گذاشته تا به همراه ۱۲-۱۰ نفر سیاهی لشکر شلنگ به دست، وسط آب روان در تونل ها بروند و بخشی از داد و بیدادهایشان را در فضای متفاوتی راه بیندازند که فردا بشود ادعا کرد گروه سازنده با مرارت فراوان، گوشه ای از دشواری های عملیات فنی و عمرانی پروژه را روی پرده سینما پدید آورده اند. نجفی اگر نه به عنوان یک سینماگر که دست کم به عنوان یک معمار باید بداند در این نوع رویکرد به هنر، مبنا «آدمیزاد» است: عظمت سازه ها در کنار پیکره «انسان»هاست که به چشم می آید و صعوبت تلاش با نمایش فیزیکی (و نه نقل قول کردن) نبرد انسان با انسان، طبیعت، ماشین و هر مانع و رادع واقعی یا تخیلی دیگر است که پذیرفتنی و قابل باور جلوه می کند. صرف استفاده از ستارگان سینما و بازیگران شناخته شده در نقش آدم های قصه کافی نیست تا تماشاگر ادعاهای فیلمنامه نویس و فیلمساز را بپذیرد. خصوصاً که خود پدیدآورندگان هم ظاهراً مستندات و مواد خام اطلاعاتی شان را به عنوان دستمایه مناسب برای ساختن یک فیلم پرکشش جدی نگرفته اند و آن قدر به داستانک های فرعی بها داده اند که تماشاگر موقع تماشای فیلم به جای گرفتار شدن در التهاب اتمام و راه اندازی نیروگاه سد، عملاً نگران رقابت های عاطفی‎/ عشقی و سر و سامان گرفتن «مهندس» های داستان است.

واقعیت آن است که «زاگرس» فاقد مصالح سینمایی لازم برای تبدیل شدن به یک فیلم، جلوه می کند. قطعاً بخشی از این معضل به فقدان امکانات فنی و تجهیزات خاص برای تولید جلوه های ویژه در ایران و بخشی هم به نبود تجربه تولیدات اینچنین در سینمای ما برمی گردد که مجموعاً کمتر از تعداد انگشت های یک دست هستند و لزوم تجربه الزامات یک سینمای تبلیغاتی و در عین حال پرمخاطب و تماشاگرپسند را گوشزد می کنند. سینمایی که بتواند ضمن ثبت برگ های زرین از توانمندی های دانشمندان و متخصصان ایرانی و دستاوردهای فنی و تکنولوژیک شان که در مجموع بیانگر مزیت های مادی و معنوی تولید دانش بومی است، به اطلاع رسانی و تبلیغ برای این دستاوردها در ایران و جهان بپردازد. اگر بپذیریم که ایجاد زمینه های سخت افزاری موردنیاز (اعم از تدارک تجهیزات فنی و آموزش نیروی انسانی) ارتباط مستقیمی به فیلمسازان و نیاتشان در پرداخت دراماتیک موضوعات مورد بحث ندارد، اما مسلماً در بخش های خلاقه نمی شود ضعف امکانات تولید را بهانه کرد و مثلاً سفیدی مطلق شخصیت مهندس کیهانی، بلاتکلیفی شخصیت هایی مثل مهندس عاشوری و خانم مهندس بختیاری در روند داستان، داستانک های فرعی زائدی مثل گرفتاری مهندس زندی با دخترش یا ملاقات شتابزده کیهانی با روستائیان و امثال آنها را به گردن فقدان تجهیزات و ابزارهای فنی تولید فیلم انداخت. ظاهراً کارگردان چنان مرعوب ابعاد عظیم سازه های پیش رو و شهرک ساخته شده در عمق ۱۰۰ متری بستر کوه بوده که از اتخاذ تمهیدات لازم برای انعکاس این عظمت بر پرده سینما غافل مانده و اجازه داده تا گرایش های ملودرام، بر خط اصلی قصه سوار شوند. بماند که همین روایت های موازی هم به دلیل عدم رعایت قوانین ملودرام چندان به دل نمی نشینند که از جمله آن می شود به شیوه بازیگر گزینی ها اشاره کرد:

کیهان ملکی و رعنا آزادی ور بازیگران توانایی هستند ولی ستاره (به مفهومی که کیانیان و زارعی هستند) به شمار نمی روند و به همین دلیل عرصه حضور و جلوه را برخلاف سیر قصه به سادگی به رقبایشان واگذار می کنند. موقع تماشای فیلم حیران می مانیم که چرا مهندس کیهانی با آن سوابق و با منطقی که در مذاکره با «خان بختیاری» از او می بینیم باید به واسطه خواب مادرش جذب مهندس بختیاری شود و یا مهندس زندی (زارعی) اشتیاقی به زندگی دوباره با صولتی پیدا کند. فیلم از یک طرف برای قصه گویی و شخصیت پردازی از امکانات جذابی مثل تقابل دیدگاه های ایدئولوژیک آدم ها و دیگر انگیزه های ملموس مثل درآمد بالا، کسب جایگاه شغلی برتر، تثبیت موقعیت کاری و امثال آن غافل مانده و از طرف دیگر از خلق صحنه پردازی های عظیم و لحظه های نفس گیر هم عاجز است. بنابراین می شود پرسید که فیلمساز چرا و با چه انگیزه و پشتوانه ای به سراغ این موضوع و این زمینه خاص رفته است و این که آیا این شیوه روایت با حماسه ای که ذکر ابعادش در جلسه معارفه کیهانی در ابتدای فیلم مو به تن تماشاگر راست می کند و فقط یک قلم آن حفر تونل به اندازه تمام تونل های کشور در زیر زاگرس با کاربرد مواد منفجره ای به اندازه یک جنگ تمام عیار است تناسبی دارد یا خیر. پرسشی که البته پاسخ آن پیشاپیش معلوم است.

زمان پخش سریال های عظیم تاریخی در تلویزیون، اصلی ترین دغدغه و گلایه منتقدان این بود که مگر سوژه های مربوط به مقاطع خاص تاریخی چند بار امکان فیلم شدن دارند که سازندگان شان به سادگی از ایرادات شکلی و محتوایی می گذرند و ایده اصلی را حرام می کنند. حالا این پرسش و شاید هم گلایه را باید خطاب به محمدعلی نجفی و سرمایه گذاران پروژه «زاگرس» تکرار کرد: واقعاً چند درصد امکان دارد که حماسه ساخت سد و نیروگاه کارون۳ دستمایه تولید فیلمی قرار بگیرد تا امیدوار باشیم کاستی های زاگرس در آن جبران شوند پاسخ این سؤال هم از پیش روشن است. فقط می ماند افسوسی بی حاصل بر از دست رفتن فرصتی دیگر از سینمای کشور برای جذب رضایتمندانه سرمایه گذار و تماشاگر؛ و احساس لزوم جدی بازنگری در شیوه های مرسوم سینمای ایران و سینماگران آن برای حماسه سرایی پیرامون دستاوردهای ملی و میهنی.

جایی در اوایل فیلم مهندس کیهانی در گلایه از کم کاری های همکارانش خطاب به آنها می گوید: باید سدی وجود داشته باشد تا بشود افتتاحش کرد. عین همین حرف متأسفانه در مورد فیلم هم صدق می کند: نبود امکانات و دغدغه های انتزاعی پس ذهن در باب پیشرفت و تقابل کهنه و نو و ملاحظات انسانی و گوشه کنایه های سیاسی و شعارهای آنچنانی در باب اراده انسان ایرانی به جای خود؛ باور کنید که اول باید سینمایی مانده باشد تا بتوانیم این همه را در ظرف آن بریزیم و حماسه که سهل است، دست کم یک روایت سرراست و بی تکلف بسازیم. ولی توانایی های اثبات شده او و تیم سازنده فیلم بسیار فراتر از آن است که بعدها از دستاوردهای «زاگرس»شان برای سینمای ایران صرفاً به تجربه اندوزی برای ساخت سوپرپروداکشن های معاصر یاد شود.

پیمان شوقی



همچنین مشاهده کنید