پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آیا سینما می تواند دنیا را تغییر دهد


آیا سینما می تواند دنیا را تغییر دهد

نگاهی برتأثیر روایت چندباره رخداد های معاصر

آیا فیلم‌ها واقعا دنیا را تغییر می‌دهند؟ آیا فیلم‌هایی که درباره تغییرات دنیا ساخته می‌شوند، پولساز هم هستند؟ اهالی هالیوود احتمالا برای پرسش اول پاسخ روشنی ندارند، اما جواب سوال دوم‌، حداقل در حال حاضر،‌ مثبت خواهد بود.

طی سال‌های ۱۹۶۰ بسیاری باور داشتند که سینما می‌تواند پایه‌گذار تغییر و تحول باشد، بنابراین عجیب نیست در سالگرد مه ۱۹۶۸ تب فیلم‌های سیاسی مجددا بالا گرفته باشد. باب مورگن در جدیدترین ساخته خود «ده نفر شیکاگو» با هوشمندی محاکمه «هفت نفر شیکاگو» (عنوان فیلم اشاره به هشت نفر متهم و دو وکیل‌شان دارد‌که به جرم اهانت به دادگاه زندانی شدند) را به صورت انیمیشنی به تصویر کشیده است تا این رویداد خاطره‌انگیز را برای جوانان تماشایی‌تر کند. گروه مورد اشاره در فیلم، متهم به تحریک برای انقلاب طی دوران جنبش شکست خورده دموکراتیک شیکاگو در سال ۱۹۶۸ بودند.

قاضی یولیوس هافمن این محاکمه را با خشونت تمام اداره کرد (در دادگاه دهان یکی از متهمان به نام بابی سیل بسته شد)، اما ابی هافمن و جری رابین این فرصت را یافتند تا عقاید چپ‌گرایانه خود را ابراز کنند. با وجود این در فیلم مورگان تقریبا هیچ چیز درباره این مسائل به چشم نمی‌خورد و حتی این حقیقت نیز بازگو نمی‌شود که سال ۱۹۶۸ با پیروزی چهره منفور چپ‌گرایان یعنی ریچارد نیکسن در انتخابات به پایان رسید. صحنه‌های انیمیشینی دادگاه به زیبایی با تصاویر آرشیوی آن دوران ترکیب شده‌ که باعث جلب توجه بیشتر جوانان به فیلم و همدلی آنان با شخصیت‌های آن شده است.

استیون اسپیلبرگ نیز درصدد ساخت فیلمی داستانی درباره همین مساله با بازی ساشا بارون کوهن در نقش ابی هافمن است. کسانی که خواهان فیلم‌های ضدجریان دیگری هستند به‌زودی با تماشای فیلم‌های زندگینامه‌ای درباره چه‌گوارا (به کارگردانی استیون سودربرگ که نخستین نمایش جهانی‌اش در جشنواره کن بود) و همین‌طور هاروی میلک، سیاستمدار اهل سن‌فرانسیسکو که در سال ۱۹۷۸ ترور شد،‌ به وجد خواهند آمد. در همین حال موج مستندهای مرتبط با مسائل جنجالی نیز روز به روز در حال افزایش است. «ساعت یازدهم» ساخته لئوناردو دی‌کاپریو درباره تهدیدهای محیط زیست، «رویه عملیاتی استاندارد» گزارش ارول موریس از فجایع زندان ابوغریب و ساخته جدید مورگان اسپرلاک تحت عنوان «اسامه بن لادن کجای دنیا است؟»، از جمله این مستندها هستند.

دبلیو اچ اودن، شاعر بریتانیایی، جمله‌ای معروف دارد مبنی بر اینکه با شعر هیچ چیز تغییر نخواهد، اما در مورد سینما می‌توان با اطمینان گفت گاهی اوقات پس از تماشای یک فیلم اتفاقاتی می‌افتد. با وجود این بسیاری از فیلم‌های به اصطلاح تکان‌دهنده در حقیقت تغییراتی را که پیش از این اتفاق افتاده‌اند پیش چشم ما می‌گذارند. در حقیقت

پی بردن به تاثیری که فیلم‌ها بر زندگی هر یک از ما گذاشته‌اند بسیار مشکل است و این مساله‌ای است که سال‌ها، به ویژه هنگام همکاری در ساخت مستندهای بلند با بی‌بی سی، ذهن من را به خود مشغول کرده است.

نیک برومفیلد،‌ مستندساز معتقد است: «هر فیلم می‌تواند هم تاثیری بسیار مشخص و هم تاثیری مبهم و متفاوت برای هر فرد داشته باشد. این حقیقت که تاثیر فیلم به آسانی قابل تشخیص نیست، چیزی از اهمیت فیلم کم نمی‌کند.» «نبرد حدیثه» جدیدترین ساخته برومفیلد، فیلمی داستانی است که بر مبنای رویداد واقعی کشتار غیرنظامیان در عراق است که در آن نابازیگران به جای تفنگداران دریایی ظاهر شده‌اند. به گفته برومفلید: «مردم به هم می‌گویند: این فیلم دقیقا اتفاقاتی را که در عراق می‌افتد نشان می‌دهد. تفنگداران دریایی فیلم را تایید می‌کنند، چرا که حقیقت را بازگویی می‌کند و عراقی‌ها نیز چنین نظری دارند.»

با افزایش تعداد جشنواره‌های سینمایی طی دو دهه گذشته فیلم‌هایی مثل فیلم برومفلید به سرعت در تمام جهان به نمایش درمی‌آیند. علاوه بر جشنواره ساندس، به عنوان مادر تمام جشنواره‌های مستند دنیا،‌ جشنواره‌های لندن، شفیلد و ادینبورگ نیز به محلی برای نمایش تصاویری از جنگ‌های صلیبی جدید شده‌اند. این موضوع باعث کاهش تعداد اینگونه فیلم‌ها در تلویزیون شده است. مدیر یکی از شبکه‌های تلویزیونی اخیرا به من گفت: «به نظرم بهتر است اینگونه فیلم‌ها را در سالن سینما و در کنار فیلمسازان دید.» اما من به شدت مخالف جداسازی مستند و تلویزیون از یکدیگر هستم، چرا که تلویزیون به‌رغم همه کاستی‌هایش تماشاگران بیشتری دارد.

اخیرا فرصتی دست داد تا یک بعدازظهر را با جف اسکال، مدیر «پارتیسیپنت مدیا» بگذرانم. اسکال که در مونترال به دنی آمده است، نخستین مدیر eBay و فردی است که تصمیم گرفت بخشی از پولی را که از طریق فروش آن‌لاین به دست آورده صرف ساخت حداقل چهار فیلم درباره مسائل اجتماعی کند.

اسکال معتقد است: «هدف‌مان این است که از ساخت هیچ فیلمی متضرر نشویم، اما به این نتیجه رسیده‌ایم که مردم خواهان فیلم‌هایی هستند که از بحران‌های معاصر می‌گویند.» اسکال بنیادی برای خود تاسیس کرده است (او هنگام نمایش «گاندی» (ریچارد آتن‌بارو)‌ در کرانه باختری هزینه تهیه زیرنویس عربی فیلم را تامین کرد) و همچنین پایه‌گذار موسسه‌ای است که از تمام فیلمسازان جهان که موضوع خوبی برای ساخت دارند، حمایت می‌کند. با وجود این او در کمپانی‌اش طبق روال معمول دنیای تجارت کار می‌کند و محصولاتش فیلم‌هایی چون «سیریانا» و «شب بخیر و موفق باشید» هستند.

بزرگ‌ترین موفقیت «پارتیسیپنت مدیا» را باید «یک حقیقت تلخ» دانست که با ۵/۱ میلیون دلار ساخته شد و بیش از ۴۹ میلیون دلار فروش کرد.

این فیلم علاوه بر تصاحب اسکار یک جایزه نوبل نیز نصیب ال گور کرد. آلمان و بریتانیا تماشای این فیلم را به کودکان مدرسه‌ای توصیه کرده‌اند. اسکال درباره اینکه چطور چنین فیلم به ظاهر کوچک می‌تواند چنین تاثیری بر دنیا بگذارد می‌گوید: «هر فیلم برای موفقیت باید در عرصه‌های مختلف رسانه‌ای بدرخشد. بنابراین باید سعی کنیم فیلم به بهترین نحو در همه رسانه‌ها ـ از DVD و تلویزیون گرفته تا بازتاب‌های فیلم در مطبوعات ـ به نمایش درآید. سالن‌های سینما تنها محل‌هایی نیستند که می‌توانند بر مردم تاثیر بگذارند.»

این اظهارنظر اسکال در عین تاثیرگذار بودن،‌کمی هم برایم هشداردهنده بود. تماشای فیلم در تاریکی بدون شک تاثیری اسرارآمیز بر زندگی ما دارد و بدون شک تجربه‌ای بسیار متفاوت است. در عین حال باید اعتراف کنم هیچ وقت دوست نداشته‌ام در میان افرادی که با من هم‌عقیده‌اند فیلمی را ببینم. در عوض ترجیح می‌دهم خود فیلم من را ترغیب به تماشایش کند. اگر بتوانم فیلمی را به‌طور تصادفی کشف کنم و به واسطه آن دید جدیدی به زندگی پیدا کنم که دیگر نور علی نور است.

این تجربه‌ای است که هنگام تماشای «غم و افسوس» مستند غمگین مارسل افولس درباره مساله اشتغال در فرانسه داشتم. این فیلم را در سال‌های ۱۹۷۰ در سینمایی کوچک در پاریس دیدم،‌ در حالی که دیگر تماشاگران با صدای بلند به افشاگری‌های پیاپی فیلم اعتراض می‌کردند. گرچه بعدها این فیلم را چندین بار دیدم، اما هیچ‌یک مانند تجربه اولین برخوردم با فیلم نبود. در سال ۱۹۹۵ نیز فیلمی درباره کشتار مسلمانان سربرنیتسا توسط صرب‌ها را در سینمایی در بلگراد دیدم. تماشاگران طی نمایش فیلم کاملا آرام بودند و هیچ اعتراضی شنیده نمی‌شد. مطمئنا هیچ مقاله نوشتاری قادر به چنین تاثیرگذاری بر مردم نخواهد بود.

در دوران حکومت شوروی و رایش سوم، فیلم‌های بسیاری با مضامین پروپاگاند ساخته می‌شدند. مقامات این حکومت‌ها اعتقاد داشتند تماشاگر هنگام ترک سینما نه تنها باید ارشاد شود، بلکه از نظر سیاسی نیز افکارش باید اصلاح شده باشد. شاید بدترین نمونه این فیلم‌های تبلیغاتی موزیکال‌های بلوک شرق بودند که به عنوان مابه‌ازایی برای نمونه‌های هالیوودی ساخته می‌شدند. بسیاری از فیلم‌های تبلیغاتی اولیه هالیوود نیز تقریبا وضعی مشابه داشتند. بیشتر فیلم‌های ضدنازی یا ضدنژاپرستی سال‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ نیز برگرفته از شعارهای سیاسی یا نمایش‌های برادوی بودند.

منتقدان فیلم سال‌ها برای رهایی فرهنگ آمریکایی از سیطره پیام‌های اخلاقی پیش پا افتاده تلاش کردند. بی‌شک بیشترین تلاش را در این راه پالین کیل فقید در نشریه «نیویورکر» کرد. کیل طی سال‌های ۱۹۷۰ هر هفته گروهی از هوادارانش موسوم به «پالت»ها را گرد خود می‌آورد. در یکی از جلسات از کیل پرسیدم آیا امکان دارد بتوان از طریق رسانه سینما تماشاگران را به موضوعی متمایل کرد. شاید به علت جوان بودن و انگلیسی بودن من بود که کیل سوالم را جدی گرفت.

«نمی‌‌گویم ساختن فیلمی که هرکس بعد از دیدنش بگوید: باید کاری درباره موضوع ایکس کنیم، غیرممکن است، اما واقعا چنین فیلمی سراغ دارید؟» از کیل درباره مستندها سوال کردم و او تایید کرد برخی از آنها طرز فکر مردم را عوض کرده‌اند. کیل در عین ستایش از لنی ریفنشتال از تاثیری که فیلم‌های او بر مردم گذاشتند،‌ بسیار ناراحت بود. کیل نیز از جمله طرفداران پروپاقرص «غم و افسون» بود. کیل در دورانی نقد فیلم می‌نوشت که هنوز می‌شد سینما را یک هنر بزرگ محسوب کرد. او تلاش زیادی برای شناخته شدن فیلم‌هایی مانند «همشهری کین» به عنوان شاهکار کرد، اما هیچگاه این موفقیت را مدیون مولفان فیلم‌ها ندانستند،‌ بلکه اصرار داشت این فیلم‌ها متعلق به تمام کسانی هستند که صلاحیت ورود به سینما را دارند. کیل شاید تقریبا تنها منتقدی بود که برخوردی خوب با «شکارچی گوزن» داشت که به خاطر خشونتش به شدت مورد انتقاد قرار گرفته بود. کیل در عین حال هیچگاه نتوانست بیشتر فیلم‌های تولید شده طبق روال عادی صنعت سینما را جدی بگیرد.

به‌هرحال دوران کیل سال‌ها است سپری شده است. به قول دیوید دنبی، از پالت‌های قدیمی و منتقد فعلی نیویورکر: «فرهنگ سینما به کلی عوض شده است.» در حقیقت به خاطر نفوذ بیش از پیش سرمایه‌داران در سینما، فیلم‌ها بیشتر تبدیل به کالا شده‌اند. در درست بودن حرف دنبی شکی نیست،‌ اما ظاهرا او تلاش‌های برخی فیلمسازان را دست‌کم گرفته است. فیلم‌های برنده اسکار پارسال ـ «خون به پا می‌شود» و «پیرمردها کشوری ندارند» ـ چیزی از آثار سینمایی برتر سال‌های ۱۹۷۰ کم نداشتند و مسلما اگر کیل نیز زنده بود از هر دو فیلم‌ ستایش می‌کرد. این مساله در مورد فیلم‌های برتر اروپایی مانند «۴ ماه، ۳ هفته و ۲ روز» از رومانی نیز صادق است.

از سوی دیگر تعداد فیلم‌های هوشمندانه روز به روز در حال افزایش هستند. این فیلم‌ها عموما تماشاگران اندکی دارند که از تلویزیون خسته شده‌اند و خواهان مستندهایی متفاوت هستند. تعداد کم تماشاگران این فیلم‌ها را نمی‌توان مشکل بزرگی دانست. الکس گیبنی،‌ سازنده مستند برنده اسکار «تاکسی برای سمت تاریک» درباره شکنجه زندانیان توسط نیروهای آمریکایی، معتقد است این فیلم‌ها تماشاگران خود را پیدا خواهند کرد. «شنیده‌ام در یکی از نمایش‌های ویژه فیلم در آیوا، بیشتر تماشاگران ژنرال‌های بازنشسته بودند. آنها می‌خواستند پی به حقیقت درباره فعالیت‌های ارتش آمریکا در عراق و افغانستان ببرند.» گیبنی در عین حال می‌گوید هرچه بگذرد شاهد ترکیب بیشتر فیلم‌های مستند و داستانی خواهیم بود: «فیلم‌های داستانی از نظر پرداختن به طرح داستانی از مستندها آزادترند. از سوی دیگر مستندها نیز تاثیر شگفت‌انگیزی بر شیوه‌های داستان‌گویی و شخصیت‌پردازی سنتی هالیوود گذاشته‌اند.» در جشنواره ساندنس نیز هر ساله تماشاگران زیادی که سابقا تماشاگر آثار داستانی بودند، نسبت به دیدن مستندها متمایل می‌شوند.

با وجود این، تمام این تلاش‌های با حسن نیت، نتایج موفقی در پی نداشته‌اند. Man From Plains‌ ساخته جاناتان دمی (با سرمایه‌گذاری جف اسکال) به هیچ وجه فروش خوبی نداشت. این فیلم به سفر تبلیغاتی جیمی کارتر برای کتاب جدیدش در نقد سیاست‌های اسرائیل می‌پرداخت. «آماده شده» براین دی‌پالما و «شیرها برای بره‌ها» ساخته رابرت ردفورد نیز سرنوشت مشابهی داشتند. به گفته گیبنی: «باید هر حرفی را در زمان مناسب بیان کرد. این اتفاق همیشه نمی‌افتد. اما اگر فیلمی این کار را درست انجام دهد، تماشاگرش را نیز پیدا خواهد کرد. شاید تعداد این تماشاگران چندان زیاد نباشد، اما به اندازه کافی خواهد بود.»

شکی نیست که ماشین پولسازی هالیوود هیچگاه از کار نخواهد ایستاد و فیلم‌های بزرگ و پرخرج باز هم تولید خواهند شد. اما شاید بتوان راه‌هایی برای یافتن تماشاگران بیشتر در دنیا پیدا کرد. اکنون در زمانه‌ای به سر می‌بریم که شیوه‌های بازاریابی عوض شده است. حتی نحوه فیلم دیدن نیز به سبب نمایش فیلم‌ها در اینترنت عوض خواهد شد. بدین ترتیب تاثیرگذاری فیلم‌ها نیز به‌طور غیرمستقیم افزایش خواهد یافت. در نهایت می‌توان گفت بخشی از آرزوهای سال‌های ۱۹۶۰ به طرز غریبی هنوز در وجود ما باقی مانده است:‌ اگر خواهان تکان خوردن دنیا هستیم، باید با دیدن شروع کنیم.

منبع: آبزرور، ۲۷ آوریل