جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

هرکجا غیر از لندن


هرکجا غیر از لندن

گونه نوآور یا جنایی یا هرچه بنامیدش بخش عمده یی از خاطرات سینمایی ما را تشکیل می دهد بس که در اینگونه آثار به تبهکاران تلخ قصه نزدیک می شویم

گونه نوآور یا جنایی یا هرچه بنامیدش بخش عمده‌یی از خاطرات سینمایی ما را تشکیل می‌دهد بس که در اینگونه آثار به تبهکاران تلخ قصه نزدیک می‌شویم. نفس به نفس آنها مسیر خطیری که می‌پیمایند را دنبال می‌کنیم. آدم‌هایی که گاه از سر نیاز و اضطرار و گاه بنا به اصول شخصی، خلاف عرف و قانون یک جامعه عمل می‌کنند. سرقت‌های برنامه‌ریزی شده, قتل‌های سریالی و هر کنشی که نظم‌گاه فاسد آن جامعه را مختل کند و پلیس و قوای قهریه را به تکاپو وادارد. گاه آدم اصلی ما پلیس کارکشته‌یی است که می‌خواهد آرامش به شهر و به خانواده‌ها باز گردد. همیشه از جایی همه‌چیز به هم می‌ریزد.

یک اشتباه، یک خیانت، یک بداقبالی تقدیر بازی را عوض می‌کند و از آنجاست که تیم تبهکاران یک به یک به مسلخ می‌روند تا نفر آخر که آن آدم اصلی است که وداعی شاعرانه دارد. عصیان سرکوب می‌شود و التهاب آرام می‌گیرد و روزمرگی ابرشهرها باز حاکم می‌شود. قهرمانان نوآر برقی گذرا و درخشان هستند در ظلمات شب تسلیم. هنوز هم هر سال شاهد ظهور این آدمها و این ژانر شاعرانه در سینمای جهان هستیم که نشان می‌دهد قلب نوآر هنوز ضربان دارد و عصر یاغی‌ها پایان ندارد. ویلیام موناهان با ساختن بلوار لندن به عنوان یک فیلم نوآر نمونه‌یی به این ژانر محبوب ادای دین می‌کند. او که خود در مقام فیلمنامه‌نویس چند اثر بزرگ در اینگونه نوشته (مانند رفتگان) اینک خود را آماده یافته تا یکی از این فیلم نوآرها را خودش بسازد. سنت‌ها و شمایل‌های نوآر را یک به یک محترم می‌شمارد و در قصه امروزی‌اش و در فرمی ‌نو به کار می‌بندد. میچ، تبهکار معروفی که پس از سال‌ها از زندان آزاد می‌شود و می‌خواهد باقی عمر را پاک زندگی کند. گنت، سردسته‌یی که باند گسترده خلافکاری‌اش را در صورت همکاری با میچ پیروز می‌داند و پاسخ منفی او را نمی‌خواهد.

شارلوت بازیگر مشهوری که منزوی شده و به محاصره پاپاراتزی‌های کلاغ صفت در آمده است که تشنه یک خبرند از او. این سه شخصیت مثلثی هستند که ماجراها و همه بار دراماتیک قصه بر مبنای ارتباطات و کشمکش‌های آنها شکل می‌گیرد و پیش می‌رود. هرچند این سه به عنوان شمایل‌های نوآر پرداخت کلی و قراردادی دارند و ابهامی شاید عامدانه در پرداخت آنها وجود دارد. مثل اینکه مشخص نیست میچ پیش از زندان در چه نوع خلافی خبره بوده که این همه معروف است. او کدام خلاف را می‌خواهد کنار گذارد؟ درباره علت انزواطلبی شارلوت و ماجرای فقدان همسرش جز اشاراتی مختصر چیزی نمی‌فهمیم. درباره‌دار و دسته خوفناک و بزرگ گنت جز واژه نزول خوری چیزی دستگیرمان نمی‌شود. یعنی او به همه مردم شهر وام داده است که آدمهایش هر روز در هر مجتمع مسکونی سراغ یکایک مستاجران می‌روند. میچ قهرمان قصه پس از چند سال حبس و تنهایی آنقدر با خودش خلوت کرده و آنقدر فرصت داشته که بیاندیشد و برای زمان آزادی تصمیمات تازه بگیرد. آن همه وقت آزادش در سلول را با کتابخوانی و اندیشه پر کرده است و عجیب نیست که اینک پس از آزادی آدم دیگری شده باشد که بخواهد جور دیگری زندگی کند و بخواهد دور خلاف را خط بکشد و وسوسه هر انتقامی ‌را در خود بمیراند تا الباقی عمرش را در آرامش و صلح سپری کند. همین است که کشتن برایش دیگر آسان نیست و همین است که اسلحه‌یی را که رفیق پیر بی‌خانمانش برای دفاع همراه دارد می‌گیرد و جای آن چاقوی خودش را به او می‌دهد تا پیشگیری کند از هر فاجعه‌یی. اما همانقدر که او تغییر کرده دنیا هم عوض شده منتها در جهتی دیگر. لندن در بلوار لندن شهر گناه است.

چیزی از جنس آن معصومیتی که او دنبالش می‌گردد و در آن عکس قدیمی خانوادگی‌اش را همراه دارد اینک کیمیاست. خواهرش یک الکلی بی‌بندوبار شده که مدام پی تیغ زدن مردهاست و او عاجزانه برای نجاتش می‌کوشد. دختری کنار خیابان می‌خواهد از عابربانک پول بگیرد و نزدیک است قربانی دزدان خیابانی شود و چه معصوم و بی‌دفاع به چشم می‌آید. میچ به دادش می‌رسد و دزدان را می‌تاراند و اما لحظاتی بعد با نگاه فتان و اغواگر دختر مواجه می‌شود که می‌خواهد استخدامش کند. همان رفیق پیر بی‌خانمانش زیر پل به دست نوجوانان شیطان صفت و با همان چاقوی خودش بطرز فجیعی به قتل می‌رسد. حالا باز وسوسه انتقامی دیگر با اوست. توی این لندن تبعیض از هر نوعی بیداد می‌کند. کنایه‌ها و متل‌هایی مربوط به تبعیض مذهبی، نژادی و ملیتی نقل و نبات حرف آدم‌هاست. پلیس‌های شهر باج سبیل بگیرهایی خرده پایند. تبهکاران شهر برخلاف بسیاری از فیلم نوآرها منشی کفتارانه دارند و از پیکره نیمه جان مردم شهر تغذیه می‌کنند.

گنت سردسته، قساوت بیمارگونی دارد. کشتن‌هایش دلیل موجهی ندارد جز شهوتش برای برتر نمودن خود و هیچ شمردن دیگر آدم‌ها مخصوصا با تک خاطره شرم‌آوری که از گذشته‌های دورش برای قربانیانش تعریف می‌کند پیش از آنکه ماشه را بچکاند به سبک جولز قصه‌های عامه پسند که او پیش از کشتن آیه‌یی خاص از انجیل می‌خواند. گنت بقول خودش نمی‌خواهد جزو عوضی‌های فرهیخته باشد و به همین خاطر به میچ می‌گوید کتاب نخوان. گیرم که خودش را آخر کار در خلوت خانه‌اش کتاب به دست می‌یابیم که دریابیم هیچ صدق و اصولی توی کار این تبهکار نیست! این‌دار و دسته که انگار گستره‌یی به بزرگی شهر دارد انگار دارد روح شهر را از درون می‌خورد و نابود می‌کند. انگار همه شهر بدهکارند به گنت و سایه‌اش بالای سر هرکس می‌افتد او را برابر هیچ می‌بینیم. لرزیدن‌های بیلی در رکابش در یاد می‌ماند وقتی بعدا با نخستین خطا بی‌رحمانه حذف می‌شود. رییس همه معصومیت‌ها و فردیت‌ها را خرد می‌کند.

گنت تنها تبهکار خبره‌یی چون میچ را کم دارد که حکومت زیرزمینی‌اش را تثبیت کند اما میچ تبهکاری را کنار گذاشته و این آغاز ماجراست. در گوشه دیگر شهر با شارلوت مواجهیم. بازیگر جوان و ثروتمندی که از بازیگری و شهرت کناره گرفته و روزگاری است فقط نقاشی‌های تلخ می‌کشد. اما دنیای بیرون رهایش نمی‌کند. خانه‌اش به محاصره پاپاراتزی‌هایی درآمده که شبانه روز در کمین کوچک‌ترین خبرهای قیمتی او نشسته‌اند. جردن مباشر وفادار و فرزانه شارلوت میچ را استخدام می‌کند که به کارهای خانه برسد. یک تبهکار بازنشسته به خدمت یک ستاره بازنشسته در می‌آید. میچ آن معصومیت گمشده را در وجود شارلوت می‌یابد که در خانه اسیر شده از ترس دنیای پلشت بیرون که در هیات عکاسان سمج و بی‌خلاق هر روز بر دروازه قلعه‌اش می‌کوبند.

میچ به شارلوت دل می‌بندد حالا که نگهبانش شده و می‌خواهد لااقل این یکی را نجات دهد وقتی قصه‌های دردناک این زن را از زبان جردن حکیم می‌شنود. شارلوت را راضی می‌کند پیله‌اش را بدرد و از این لندن نفرینی به لس آنجلس کوچ کند و آنجا بازیگری را پی بگیرد. کنایه شیرینی است که در همه نوآرها و وسترن‌ها قهرمانان ناراضی قصه عزم مکزیک و امریکای لاتین دارند و بستر غالب نوآرها لس آنجلس، شهر روشنایی است اما توی بلوار لندن همین شهر می‌شود اتوپیای آدم‌های زخمی فیلم برای گریز از لندن محتضر. میچ خوب می‌داند که پاسخ منفی‌اش به گنت یعنی اعلام جنگ به او که از چنین نافرمانی‌هایی هرگز چشم‌پوشی نمی‌کند. او به سبک نیل مک مالی فیلم مخمصه قبل از فرار با معشوق خود را آماده یک کار دیگر می‌کند. آخرین تسویه حساب. از یک‌سو ‌دار و دسته بزرگ گنت و سوی دیگر میچ و جردن. خون به پا می‌شود. نزاع شومی که جان تقریبا تمام آدمهای فیلم را از هر دو طرف می‌گیرد.

گرچه میچ این میان توانسته شارلوت را به لس آنجلس بفرستد ولی در مقابل خواهرش به پاریس نمی‌رود و به دست گنت کشته می‌شود. گرچه میچ توانست به گنت برسد و به شیوه خود او بکشدش و در مرز پیروزی این پیکار قرار بگیرد اما نسل بعدی این لندن ملعون کار خودش را می‌سازند. همان جوانکی که دست پرورده گنت بود و رفیق بی‌خانمان میچ را کشت و میچ یک‌بار در بهترین موقعیت از خونش گذشت و ماند تا قاتل خودش شد. مثل کارلیتو در راه کارلیتو که لحظه‌یی نامردی را امان داد و درتنگنای پایانی وقتی از همه موانع و درگیری‌ها جان سالم بدر برد گرفتار نامردی همان نامرد شد. میچ هم هیچ نتوانست بگوید جز اینکه تن بدهد به مرگ و چند لحظه‌یی شارلوت خوشبخت را در آن سوی دنیا تصور کند گرچه نتوانست به او بپیوندد اما توانست آن نقطه معصومیت را گوشه‌یی دیگر از این دنیا روشن نگاه دارد. وظیفه به انجام رسیده و حالا جردن که پلیس رشوه خوار را نابود کرده خود را آگاهانه مقابل گلوله دیگر پلیس‌ها قرار می‌دهد که لندن بماند برای اهلش. برای آن نسل آینده پر از عقده‌یی که به همین زودی گنت تازه‌یی از میانشان سر برون خواهد آورد. باید از لندنی که هیچ امیدی به آن نیست رفت به هرکجا که شد گیرم آن دنیا. ویلیام موناهان موفق شده بار دیگر فیلم نوآر را با طعمی‌تازه عرضه کند.

با ایجاز دقیقش در بیان سینمایی و در رساندن اطلاعات به مخاطب و صرف نظر کردن از اطاله صحنه‌های قابل پیش بینی و پرهیز از نمایش کلیشه‌یی خشونت. با حاشیه صوتی غنی که فیلم را به نماهنگی طولانی و دلپذیر تبدیل کرده و با ارجاع‌های مکرر به شاهکارهای معاصر نوار که بولوار لندن یک بزرگداشت شریف است بر همه فیلم نوآرها. بازی خوب همه بازیگران فیلم مخصوصا ری‌وینستون به نقش گنت که اینجا بی‌نظیر است.‌ ای‌کاش در نگارش فیلمنامه بیشتر به جزییات شخصیت‌ها پرداخت می‌شد که این ابهام‌زایی شاید تعمدی به نفع فیلم تمام نشده وقتی به خاطر همین کلی‌گویی‌ها در باب ابعاد آدم‌های قصه نزدیک شدن و همدردی با آنها را دشوار می‌کند و بلوار لندن با همه امتیازهای اجرایی و محسنات تماتیکش نمی‌تواند جایی کنار آثار بزرگی که در جای جای فیلم از آنها یاد می‌کند بیابد اما همین هم مغتنم و شریف است. بی‌صبرانه منتظر نوآر بعدی موناهان می‌مانم. منتظر شاهکارش.

سید رضا بهروز