چهارشنبه, ۸ اسفند, ۱۴۰۳ / 26 February, 2025
داستان یک ازدواج موفق

● بگومگوی مادر و دختر!*
- من واقعاً نمیدانم که در این خانه چه اتفاقی افتاده است؟!. این از دختر و این هم از پدرِ دختر!!، چهطور میتوانم بچهی نازنینم را دست و پا بسته تحویلِ مردم دهم؟! چند روزی است که این بچه دارد همین حرفهای تو را میزند و خیلی هم با آب و تابتر از شما، ببخشید، این چرت و پرتها را تحویلِ من میدهد!. من فکر کردم که او بچه است و دارد از روی هیجان و بیتجربگی حرف میزند!، حالا میبینم که پدرش برای ما از روی نوشته میخواند که شرایط ازدواج باید چنین باشد و چنان!!**. مردِ حسابی!، مگر فراموش کردی که بسیاری از همین خانم و آقاهای مدعیِ تساوی حقوقِ زن و مرد که خرشان از پُل گذشت، چگونه تیشه به ریشهی زندگی خودشان زدند. چند نفر از آنها را نام ببرم که کارشان به طلاق کشید!. هیچکس که نداند، شما که میدانید! آنان هم، همگی از این حرفهای گندهگنده میزدند! ولی نتیجهاش چه شد؟!...
با شنیدنِ این حرفها، رنگ و روی دخترم برافروخته شده بود!.دیگر از آن شادمانی چند دقیقهی قبل، که پس از شنیدنِ گفتههای من داشت، خبری نبود!. گویی مثلِ کسی که خطری دارد تمامِ زندگیش را تهدید میکند، نگاهی بغضآلود به مادرش انداخت. در همین حالت به میان حرفهای مادر پرید و بیپروا رشتهی کلام را در دست گرفت:
- مادر، مدتهاست که ما دراین باره با هم گفتگوهای بسیاری داشتیم!، متأسفانه شما باز هم همان حرفهای خودتان را میزنید و توجه چندانی به نظرات دیگران ندارید!. در حالِ حاضر این کارِ درستی نیست که من از زندگی خودِ شما سخنی به میان آورم!. اما بد نیست که فقط پرسشهایی داشته باشم! شما بگویید، چرا همیشه از زندگیتان شکایت داشتهاید؟ چرا بیشترین گذرانِ عمرتان را در حسرت و پریشانی بهسر بردهاید؟ چرا با تمام امکاناتی که به هر دلیلی برایتان فراهم شده، خود را مغبون میدانید و بارها از بختِ بدتان ناله سردادهاید؟ چرا برسر هر موضوعِ بیاهمیت و کوچکی با پدر جِرّوبحث میکنید و محیطِ زندگی را پُرآشوب و مشوش میسازید؟ چرا نزدِ هرکسی میرسی به زمین و زمان بد میگویید و تمامِ نارساییها را به گردنِ این و آن میاندازید؟ چرا فکر میکنید که فقط خودتان درست میاندیشید؟ چرا برای عقاید و نظرات دیگران ارزشی قایل نمیشوید؟ چرا برای پیشبرد عقاید خود از هر وسیلهای استفاده میکنید؟... نیک میدانید که من بیش از هر کسی خود را مدیون و وابسته به شما میدانم!، میدانم که تمامِ صحبتهای شما از روی خیرخواهی برای من است. اما باید بپذیرید که نباید نگرشهای خود را که عمدتاً بر پایههای یک زندگیِ خودبخودی و باری به هر جهت استوار بوده است، به دیگران تحمیل کنید!. اکنون اگر تمامی حرفهایم را به غلط گفتهام، بگویید که اشتباه میکنم! ولی تردید ندارم که متأسفانه، شما خود نیز تلاش نکردهاید تا کمترین تغییری در نوع زندگی و افکارتان بهوجود آورید!. مادر جان، جداً علاقهمندم که شما زندگی را برایم تعریف کنید؟! آیا اینکه بسیاری از آدمها ادعاهایی دارند ولی در عمل به ضدِ گفتههای خود رفتار میکنند! بیانگر آن است که آن ایدهها و افکار غلط است؟ هیچ اشکالی ندارد که این نظر شما را بپذیریم که اگر چنان ایدههایی کاربرد عملی میداشتند، حاصلِ آنها نمیبایست معکوس میشد!. اما نکتهای که باید به آن توجه کرد این است که آیا همان ایدههایی را که محصولِ تمامی تجربهی انسانها بوده است، آیا به درستی شناختهاید که بازتابِ رفتاری بسیاری از آن آدمهایی که آن ایدهها را یدک میکشیدند، نمایانگر درستی و نادرستی آن ایده میدانید؟!. واقعیت این است که شما هم مثلِ دیگر تخطئه کنندگان، فقط بلد هستید که بگویید: فلانی که این همه ادعا داشت، حالا دارد خودش مردم را میچاپد!.
حالا یکی از حقهبازهای درجهی یک شده است! حالا رحم به صغیر و کبیر نمیکند!، پس همهی ادعاهایش پوچ و بیمعنی بود!. شما ، حتا در بیانِ همین گفتههایتان به چند نکتهی ظریف توجه نمیکنید: میگویید حالا حقهباز شده است، مردم را دارد میچاپد و...، پس از همین گفته چه میتوان نتیجه گرفت: آیا آن زمان که به قولِ شما ادعا داشتند که چپاول و حقهبازی، غیر انسانی و غلط است درست میگفتند و یا اکنون که خود به جرگهی غارتگران پیوستهاند صحیح رفتار میکنند؟! اگر ایدهی آنان که در گذشته برایشان اعتقاد بود، انسانی و صحیح است، که جای بحث باقی نمیماند! اما اگر آن اندیشهها غلط و ناصحیح بوده، پس شما باید به آن انسانهایی که به اعتقاداتِ گذشتهی خود پا زدهاند و به راه راست هدایت شدهاند و توانستهاند در جرگهی استثمارگران و غارتگران درآیند و در این راه کوشاتر از دیگران حرکت نمایند، احترام بگذارید!!. وقتی از شما تقاضا کردم که مادر، زندگی را برایم تعریف کنید، منظورم فقط این بود که چرا همهی عمر را باید در تناقضهای بیحاصل سپری کنیم و همیشه و همهوقت دیگران را زیر ذرهبین قرار دهیم درحالی که نمیدانیم چرا هستیم و چرا ذرهبین دردست داریم. بههرحال مادر، باید اضافه کنم که شما بهتر است خیلی هم خوشحال باشید که من و نامزدم دارای چنان اندیشهای هستیم که چشمانداز آن میتواند پشتکردن به آن باشد و پیامدش هم قدرت و ثروت را بههمراه بیاورد!!.
شما از نمونههای فراوانی از عدمِ موفقیت این شکل از ازدواجها گفتید که من نیز به آن باور دارم و حرفِ شما را رد نمیکنم!، اما باید توجه داشت که برداشت و نگاه ما از این موضوع متفاوت است!. اولاً یادآوری این نکته ضروری است که اکثریت مطلقِ ازدواجهایی که بر اساسِ ملاحظهکاری، که منظورم از این واژه نگریستن به منافعِ خود و جمع کردنِ حواس برای مغبون نشدن در معاملهی ازدواج، صورت میگیرد، خود شاهد هستی که بیشاز نود درصد آنها با شکست مواجه بوده و اگر در بسیاری موارد استمرارِ آن زندگیهای شکست خورده را ملاحظه میکنی، تنها بدین خاطر است که دوطرف، چه مرد و چه زن، چاره و گریزی برای جدایی ندارند، آنان نیز اگر امکانی برای جدایی داشتند، لحظهای را حرام نمیکردند!. بیپرده بگویم، شما خود و پدر را ببینید!، با اینکه دورانهایی را با یکدیگر گذراندهاید و سختیهای بسیاری را با هم تجربه کردهاید، نیک میدانید که ادامهی زندگی خودتان را به ناچاری پذیرفتهاید!!. از این موضوع بگذریم، سخن این است که قرار نیست که انسان برای ابد عهد ببندد که در هر صورت باهم باشد!!. سخن این است که آزادانه یکدیگر را بخواهد و در تمامِ مدتِ زندگی نسبت به هم صادق و صمیمی باشد. شما نمیتوانی با صداقت و صمیمیت سرِ ستیز داشته باشید و بگویید که صداقت در زندگی مشترک چیزِ بدی است.
مسأله در این است که مفهومِ صداقت در اکثر زندگیهایی که برپایهی «همه چیز را برای خود تصاحب کردن» استوار شده باشد، از ماهیت تهی گشته و آن را در عمل کمتر میتوانی مشاهده کنید. سخن این بود که شما با خرد و دانشِ نسبی خودت باید بتوانی در رابطه با زندگی و به خصوص زندگی زناشوییات صادق، آگاه و همهجانبهنگر باشید. شک نباید کرد، آن کس که دیگری را از صمیم قلب دوست دارد و در تمامی روابطش بیریا و عاشقانه رفتار میکند، هرگز نباید در هیچ زمان و موقعیتی که اوضاع بروفق مرادش نچرخید، خود را سرزنش کند!. او هرگز نباید بهخاطر زیباییهایی که بهوجود آورده و از همهی آنها لذت برده، اکنون که شرایط گونهای دیگر رقم خورده، خود را سرزنش کند!. چنین کاری بدین مفهوم است که او همیشه نادانسته و ناخودآگاه زندگی کرده است! بدیهیاست که اگر چنین باشد، شخص چه بخواهد و چه نخواهد، دایماً خودش را سرزنش میکند و برگذشتهای که به غفلت گذشت حسرت خواهد خورد!.
چنین نتیجهای این است که شما با آنکس که فکر میکردی دوستش داری زندگی نمیکردید! او را «مالِ» خود و در انحصار خود میدانستید. قبول نداشتید که او نیز یک انسان است و اگر نتواند آزادانه تو را بفهمد و بنا به هردلیلی که منبعث از شرایط اجتماعی و گرایشهای نهادیِ خود شخص میشود، تو را درک نکند و قدر ارزشهای موجود را نفهمد، میتواند از تو جدا شود که البته بهای کارش را نیز خواهد پرداخت. اگر آن جدایی براساس درک درستی صورت گرفته باشد، حتماً بهای خوبی عایدش میشود و اگر بر پایهی کجاندیشی باشد، بهای متناسب را خواهد گرفت. اما شما نیز نباید از این جدایی که سهمی در آن نداشتهاید، خود را سرزنش کنید! و تمامِ دورانِ زندگی با او را زیر سؤالهای منفی و غلط ببرید.
شما کسی هستید که در گذشته آگاهانه و عادلانه و صمیمانه اندیشیده و عمل کردهاید، لذا هرگز خودتان را نادم و پشیمان نخواهید یافت...، بیجهت نیست که در همان نوشته که پدر با خود آورد در جایی اشاره دارد که حق طلاق برای طرفین محفوظ است و شخص میتواند به هر دلیلی که برای خودش منطقی بهنظر برسد، بدان کار اقدام کند!. بدیهیاست که اگر در یک مناسباتی، تمامِ آن ضوابط که در آن نوشته آمده است، لحاظ شده باشد و دو طرف با شناخت یکدیگر را پذیرا شده باشند، احتمالِ آن ردیف جداییها که شما از آنها نام برده و یاد کردید، کمتر بهوجود میآید!...
حرفهای دخترم تمامی نداشت!. من جسته گریخته چیزهایی از آنها را متوجه میشدم! اما راستش را بخواهید خیلی هم گیج شده بودم!. این شیوه از نگاه به زندگی برایم چندان آشنا نبود!. نمیدانستم که آدم میتواند تا این اندازه همهچیز را در راستای عواطف و احساساتِ خود کانالیزه کند! آیا واقعاً میتوان با عواطف و احساسات، منطقی و تعقلی برخورد کرد؟ او گونهای حرف میزد که گویی در هرحال هر اتفاقی که حادث شود، قابلِ تحمل است و باید از آنچه پیش میآید از جنبههای مثبت آن استفاده کرد و از جنبههای منفیاش درس آموخت! پس، در هر صورت هرآنچه واقع میشود، اگر ارادهی انسان در آن دخیل بوده باشد، میتواند نتیجهبخش تلقی شود!. او میگوید: هیچ اشکالی ندارد که تو را دوست داشته باشم و در دوستیام صادق باشم و از صداقتم لذت ببرم و با لذتم برخوردار از زندگی باشم و...، در چنین حالتی اگر فهمیدم که تو صادق نبودهای... نه تنها گذشتهام را که از همگیاش برخوردار بودهام بهباد انتقاد و نفرین نگیرم، بلکه آن را برای همیشه به عنوانِ بهترین خاطرهها حفظ کنم و حادثهی منفی پیش آمده را نیز به فالِ نیک بگیرم و بگویم که چه جالب شد او خودش را شناساند!! و البته تأسف هم خود لذتی دارد، مشروط به اینکه فاعلِ آن خودت نباشی!. بله، از این که دیگری نتوانسته است صادق باشد، شما متأسف میشوی، ولی چون خودش را آشکار کرده است، چنین تأسفی باید که بتواند به شما لذت هم بدهد! زیرا شناختِ چهرهی واقعیتر آنکس که دوستش داشتی،باید بتواند رنجِ بیوفایی و عدمِ صداقت او را به لذت مبدل سازد.
همهی این نگرشهای او مرا گیج و مبهوت کرده بود. چه میتوانستم بگویم؟ با او در یک جبهه قرار گیرم و با مادرش مخالفت کنم و یا گیجیام را بهانهی تخطئهاش قرار دهم؟... من در آن شرایط سکوت را عاقلانهترین کار دانستم. پیشِ خود گفتم بگذار در فرصتی آن دوستِ چاپچی را در کنار همسر و دخترم قرار دهم تا شاید چیزی دستگیر همه شود!.
در ادامهی داستان آمده است که بالاخره همهی خانواده پذیرفتند تا آن دختر بر اساس شرایط و ضوابط خود و نامزدش، زندگی مشترکشان را آغاز کنند:
- هدف از ازدواج توانبخشی، به قدرتِ مشترک برای سازندگی بیشتر در راستای تعریف و معنای واقعی زندگی است.
- مالکیتِ مشترک برتمام اموالِ منقول و غیر منقول در تمام دوران زندگی.
- نفی مهریه و نگرش نسبت به آن به مثابه تضمینِ زندگی و تداوم آن برای زن و یا حرفهایی همردیف ارزشگذاری برای زن و چیزهایی در این ردیف.
- اتکاء به خود و تلاش مشترک در راه رسیدن به اهداف پیشرو.
- حقِ انتخابِ محل سکونت با تفاهم هم.
- حق اشتغال به کار برای همسر (زن) در خارج از منزل.
- حق اخذ گذرنامه برای زن و مرد و مسافرت به خارج از کشور.
- حق طلاق به هر دلیلی که هر یک مایل باشند.
- تساوی اموال منقول و غیرمنقول در زمان جدایی.
- پس از مرگِ همسر، نصف اموال متعلق به دیگری است و مابقی به فرزند و یا فرزندان تعلق خواهد گرفت.
- مرد سرپرست زن و یا زن سرپرستِ مرد محسوب نمیشود.
- زن و مرد در مورد تمام حقوق و آزادیهای اجتماعی نوشته یا نانوشته، نسبت به یکدیگر نگرشی انسانی و حقوق برابر دارند.
- ما به گونهای زندگی میکنیم که هرگز بر گذشته تأسف نخواهیم خورد.
- تلاش خواهیم کرد تا آنجا که در توان داریم از داشتههایمان برخوردار شویم و از آنها استفاده کنیم.
- در جهت بارورتر کردن واژههایی مانند: عشق، خودشناسی، صداقت، رفاقت، پاکی، شادی، محبت، متانت، همراهی، امید، تلاش، زیبایی و فهم و درک ِ هر چه بیشتر معنای زندگی و بینهایت واژههای قشنگِ دیگرِ انسانی فعال خواهیم بود.
- ... و میکوشیم تا حسادت، خودبزرگبینی، احساسِ حقارت، هراس، دلهره، چاپلوسی و بسیار روحیات رنجآور و زشت را مورد نفرت و تحقیر قرار دهیم.
- ما به تغییر اعتقاد داریم و نیک میدانیم که اگر در جهت حرکتِ طبیعی رشد تاریخی انسان گام برداریم، با تمام ناملایمات موجود، میتوان انسان را زیباترین و مطرحترین پدیدهی هستی نگریست و دوستش داشت.
هادی پاکزاد
* گرفته شده از: کتاب «روانشناسی داستانی»، نشر فروغ مهرگان، ص۱۳۳-۱۳۹ و ص ۱۱۸-۱۱۹
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست