سه شنبه, ۲۱ اسفند, ۱۴۰۳ / 11 March, 2025
مجله ویستا

جنگ عادتمان شده بود


جنگ عادتمان شده بود

ته مانده مظلومیت جنگ در «سردشت» رسوب كرده است وجب به وجب خاك این شهر كوچك كه بر سرِ دشت های پایان مرز ایران و عراق روییده, ۱۸ سال پیش با بمب های گاز خردل سمپاشی شد و آن غبار مسموم پس از گذشت این همه سال, هنوز از ورای بازدم مردمان فقیر و مظلوم سردشت در هوای شهر تف می شود

سردشت جا ماند از كوران تكنولوژی و پیشرفت های اقتصادی كه در طول سال های پس از جنگ بر سر ایران اسلامی سایه افكند و دولت به آن مفتخر بود. سردشت خواب ماند و در همان خواب مسموم نفس می كشید و نفس می كشد و امروز، شهر و تنها خیابانش و كوچه های خاك آلودش و خانه های محقرش و مردمان فقیرش، همان هستند كه ۱۸ سال پیش بودند. نه بضاعتشان افزون شده و نه توقعاتشان كاهش یافته. آنان فقیرند و تنها مباهاتشان به درختچه های كوچك سماق است كه در اطراف شهر می روید و آبشار «شلماش» كه پله پله، گیسو فشانده تا راه به دشت های عراق ببرد. ۱۸ سال پیش هم دلشان به همین ها خوش بود و این همه سال به جرم بضاعت ناچیزی كه داشتند، محكوم شدند كه سال ها فراموش شوند و فراموش شدند. «قبل تر هم خبری نبود. یك شهر كوچك مرزی چه دارد؟ سر تا تهش را بگردی نیم ساعت هم وقت نمی گیرد. آن هم با این مردم و آن زمزمه ها...»

•••از ارومیه كه به سمت عراق راهی شوی و از پیرانشهر و بانه و اشنویه بگذری و ۶ ساعت حوصله كنی، از پس آن جاده های مارپیچ كه در كمركش كوه، تنگ و باریك پیچ و تاب خورده اند، در پایان نوازش نگاه از آن درآمیختگی سبزی چمنزارها و زردی گندمزارها، به سردشت می رسی. شهر در انتهای خمیدگی راهی كه از جاده جدا شده، سر بر افراشته است. از پایین به بالا كه نگاه كنی، شهر، سر دشت است. با وسعتی به اندازه یك كف دست. از منتهای خطوط افقی بام خانه ها، آسمان آغاز می شود. آسمانی به رنگ آبی و آنچنان شفاف و واضح كه گویی آبی تر از این، برای آسمان برازنده نباشد. شهر جای گشتن نیست یك خیابان دارد با ۱۰۰تا ۲۰۰ تا مغازه. مغازه های بی رنگ. شهر بی رنگ است. انگار خاكستری. رنگ های دیگر بازتاب ندارد. «یك شهر كوچك مرزی است دیگر.» آنهایی كه در خیابان رفت و آمد دارند یا به دیوار كوچه ها و مغازه ها تكیه زده اند، یا خریدار جنس قاچاق اند كه می دانند دنبال چه آمده اند و می دانند كه چه می خواهند و در ساك هایشان می شود از بطرهای مشروب و قوطی های چای عربی و جعبه های سیگار سوئیسی و آمریكایی سراغ گرفت. یا اهالی شهرند كه نگاه نگران و منتظرشان، قدم های غریبه ها را می پاید كه در پس هر قدم، آمد و نیامدی برای جور شدن نان شب خانه نهفته است. از مظاهر زندگی مدرن خبری نیست. بود و نبود مظاهر تجمل و تبختر هم برای شهری كه ارتباطش با دیگر نقاط ایران از۱۸ سال پیش در آستانه گسستن قرار گرفت تفاوتی نمی كند. هر چند كه آخر شب و در هوای آزاد، زمزمه موسیقی آن طرف مرزها كه از نفوذ چارچوب پنجره ها رخنه می كند، به یاد می آورد كه دلخوشی های مردم این شهر همانند زندگی شان چقدر ساده و دست یافتنی است. كودكانش، جوانانش، زنان و مردانش، پیرمرد و پیرزنانش عادت كرده اند كه «نداشته باشند». و این عادت به «نداشتن ها» و «نبودن ها» امروز به اینجا رسیده كه پس از ۳۰ سال، یك خیابان اضافه هم در این شهر ساخته نشده است. در سرازیری لغزنده كوچه ها، زمین از زیر پایت سر می خورد و لكه های آسفالت كوچه ها به وصله های چندباره و چندباره لباس كهنه ای می ماند كه شده عینهو زخم آبله بر گونه كوچه ها. «زباله های شهر را هفته ای یك بار جمع می كنند. جمع آوری زباله كه پول نمی خواهد. شاید شهرداری بتواند بگوید پول ندارم كوچه تان را آسفالت كنم، خیابان تان را آسفالت كنم. اما نمی تو اند بگوید پول ندارم زباله تان را جمع كنم. زباله ها یك هفته در كوچه ها و سرگذرها می ماند تا ماشین شهرداری بیاید و آنها را بردارد.»

• سردشت اولین میزبان بود

سال ،۱۳۶۶ دولت عراق هر آنچه بمب گاز خردل داشت بر سر شهرهای مرزی ایران فرو ریخت. میزبان اولین بمب، شهر سردشت بود. ۷ تیرماه ۱۳۶۷ ساعت ۳۰/۱۶ بعدازظهر، خواب نیمروز شهر با صدای گنگ فرود انفجار یك بمب در مغازه رنگ فروشی نبش میدان آشفته شد. آن زمان جمعیت شهر ۱۲ هزار نفر بود كه بنابر اعلام سازمان های بین المللی، ۸ هزار نفر از جمعیت شهر مصدوم و قربانی استشمام گاز خردل شدند. تعداد واقعی شهدای شیمیایی سردشت هیچ گاه اعلام نشده اما اهالی شهر امروز به یاد می آورند كه آن زمان از هر خانواده حداقل چهار نفر دچار مسمومیت با گاز خردل شده بود، امروز جمعیت شهر حدود ۵۰ هزار نفر است. بیش از دوسوم جمعیت شهر بیش از ۱۸ سال سن دارند و بیش از دوسوم جمعیت شهر در معرض استشمام گاز خردل قرار گرفته اند و بیش از دو سوم جمعیت شهر مصدوم شیمیایی هستند. واقعیتی كه بنیاد شهید و امور ایثارگران و بنیاد جانبازان هرگز حاضر به پذیرفتن آن نشده اند و از پس نپذیرفتن همین واقعیت بوده كه تنها كلینیك تخصصی جانبازان شیمیایی، ۱۴ سال پس از بمباران شیمیایی، سال ۱۳۸۰ در شهر احداث شده است. كلینیكی كه داروخانه ندارد و آزمایشگاهش هم از یك سال قبل به دلیل نبود كادر آزمایشگاه تعطیل شده است و فقط یك پزشك عمومی دارد كه تمام بیماران را با هر نوع مصدومیت معاینه می كند: «هر روز ۱۵ تا ۲۰ نفر. بعضی روزها تعدادشان به ۵۰ نفر هم می رسد.»سرفه های ممتد و خشك زنان و مردان شیمیایی شده، موسیقی متن سالن انتظار كلینیك است كه با آن تنگدستی اش به یك درمانگاه متروك می ماند تا یك مركز تخصصی درمان مصدومان شیمیایی. از سال ۸۰ كه قرار شد این كلینیك برای درمان مصدومان شیمیایی راه اندازی شود تنها بیمارستان شهر دیگر مسئولیتی برای خود احساس نمی كند: «ABG یك نوع آزمایش خون است كه براساس نتیجه این آزمایش متوجه می شویم تا چه حد اكسیژن به خون می رسد و گاز های خونی اندازه گیری می شود. انجام این آزمایش برای جانبازان بسیار حیاتی است اما در بیمارستان سردشت امكان انجام این آزمایش وجود ندارد. من چند بار با مسئولان بیمارستان تماس گرفتم و از آنان خواستم كه این آزمایش را راه اندازی كنند، آنها گفتند كه نه بودجه داریم و نه ماده اولیه آزمایش را. بنیاد باید تهیه كند كه بنیاد هم تهیه نمی كند چون این تعداد مصدوم شیمیایی را به رسمیت نمی شناسد.» پزشك حاضر در كلینیك هر روز از ۲۰ ، ۳۰ ، ۴۰ و ۵۰ نفری كه معاینه می كند نزدیك به نصفشان را به متخصص داخلی یا متخصص بیماری های زنان ارجاع می دهد: «چاره ای ندارم. من می توانم در حد خودم دارو بنویسم. دارو های تخصصی را با نسخه من نمی دهند. باید پزشك متخصص آنها را نسخه كند. سردشت هم فقط یك متخصص داخلی دارد. یك متخصص بیماری های زنان و زایمان، یك متخصص اطفال و یك متخصص بیهوشی. در حالی كه مشكلات مصدومان شیمیایی عمدتاً بیماری های چشمی، ریوی و پوستی شدید است. اما سردشت متخصص چشم و ریه و پوست ندارد. برای رجوع به متخصص باید بروند مهاباد. سه ساعت و نیم راه است آن هم با جاده هایی كه فكر كردن به دره هایش آدم را از سفر منصرف می كند، یا اینكه بروند ارومیه. شش ساعت راه. البته جانبازان بالای ۲۵ درصد می توانند از تخفیف بلیت هواپیما استفاده كنند. بهشان می گویم بروید ارومیه آنجا با هواپیما بروید تهران، تحمل شش ساعت راه پرپیچ و خم را ندارند. من هم كه سالم هستم از آن جاده می ترسم... اینجا مصدومان ریوی تعدادشان بیشتر است. و اكثر اهالی شهر تنگی نفس و سرفه و خلط دارند، خیابان شهر را كه دیده اید. گرد و خاك روی سر مردم نشسته است. كافی است یك نسیم بوزد خاك و غباری است كه به هوا می رود و این گرد و خاك برای جانباز ریوی سم است. تعداد دیگری از جانبازان هم دچار ضایعات چشمی شده اند كه از خارش و آبریزش چشم ناراحت هستند. تعدادی شان نسبت به نور حساس شده اند یا از قدرت بینایی شان كاسته شده است. مصدومان پوستی هم از خارش و خشكی شدید پوست شكایت دارند. در حدی كه دچار بی خوابی های طولانی مدت شده اند. پوست شان در برخی نواحی بدن رنگ باخته و سفید شده چون گاز خردل لایه سازی پوست را به طور كامل سوزانده و از بین برده است... هر شش ماه یك بار متخصص پوست یا چشم یا ریه از ارومیه به سردشت می آید و آن زمان براساس اولویت هایی كه بنیاد تعیین كرده معاینه می شوند.» دارو های تخصصی در داروخانه های شهر پیدا نمی شود. هر كسی داروی تخصصی می خواهد باید برود ارومیه. از آنجا كه قاچاق دارو از سردشت به عراق در حد وفور بوده و یكی از مشاغل مورد توجه اهالی شهر است، داروخانه ها جرات نمی كنند دارو های تخصصی بیاورند. داروخانه هلال احمر در سردشت شعبه ندارد و تنها دارو های موجود برای مصدومان شیمیایی اسپری های ناكارآمد و قطره های چشم و پماد های سوختگی بی خاصیت است كه داروخانه چی ها می گویند مصرف كردن اینها با استفاده نكردنش هیچ فرقی ندارد. اما فقط همین ها است و هیچ چیز دیگر نیست. قفسه داروی داروخانه ها خالی است. دارو های تخصصی هم فقط برای آشنایان و آن هم با سفارش داروخانه آن هم به قیمت آزاد قابل دسترسی است و یكی از داروخانه چی ها می گوید كه با این وضع اقتصادی كه مردم دارند، كسی دارو به قیمت آزاد نمی خرد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.