پنجشنبه, ۱۱ بهمن, ۱۴۰۳ / 30 January, 2025
نقش محرک ها در خلق پیامد های ناخواسته
«مردم همیشه آن طور که شاید ما پیشبینی میکنیم، به محرکها پاسخ نمیدهند. آن چه تفکر اقتصادی خوب را از بد متمایز میکند، شناخت پاسخهای ظریف، خلاقانه و غالبا پیشبینینشدهای است که آنها به محرکها میدهند.»
ما در دنیای توسعهیافته دوست داریم بردهداری را خاطرهای بد بدانیم، اما این پدیده امروز به ویژه در بخشهایی از آفریقا و چشمگیرتر از همه جا در سودان، همچنان ادامه دارد. گروههای مهاجم، کودکان را از روستاهایشان میدزدند و برای فروش در بازار برده، به جایی مایلها دورتر میبرند. در دهه ۱۹۹۰ وقتی که خبر این تراژدی در حال جریان به کشورهای توسعهیافته رسید، افرادی نیکاندیش و خوشنیت، بنیادهای خیریهای را به راه انداختند که برای بازخرید بردهها یا به بیان دیگر برای خرید افراد و آزاد کردن آنها از یوغ بردگی پول جمع میکردند.
آیا این کارهای خیریه هیچ منفعتی به همراه داشت؟ یقینا امروز برخی افرادی که در نبود این سازمانهای خیریه تمام عمرشان را در بردگی میگذراندند، آزاد هستند، اما شواهد قدرتمندی در تایید این نکته وجود دارد که بازخرید بردگان، اوضاع را به طور کلی بدتر کرده است. آن طور که روزنامهنگاری به نام ریچارد مینیتر در مقاله سال ۱۹۹۹ خود در Atlantic Monthly گزارش کرده، قیمتهای بالایی که آمریکاییان نسبتا ثروتمند برای خرید بردهها پیشنهاد میکردند، تقاضا برای آنها را بالا برد و تجارت برده را به کسبوکاری حتی نانوآبدارتر تبدیل کرد و به این طریق، این انگیزه را به گروههای مهاجم داد که حملات خود را بیش از پیش افزایش دهند. اگر فعالیت سازمانهای خیریه غربی نبود، شاید بسیاری از این بردههای آزادشده هیچ گاه اصلا به بردگی درنمیآمدند!
اشتباه منجیان بردهها چه بود؟ آنها تنها بر یک انگیزه (آزاد کردن افرادی که در حال حاضر گرو گرفته شدهاند) تاکید کردند و از انگیزهای دیگر (اسیر کردن بردههای بیشتر) غافل شدند. نتیجه ناگوار این وضعیت آن شد که ترفند انگیزهای آنها بد از آب درآمد.
بیشتر افراد اگر سر سوزنی سواد اقتصادی داشته باشند، اهمیت محرکها را درک میکنند. «آها! برای اینکه مردم، کاری را که ما میخواهیم انجام دهند، فقط باید به کارهای خوب جایزه بدهیم و کارهای بد را مجازات کنیم!» افسوس که دنیا این قدرها هم ساده نیست. مردم همیشه آن طور که شاید ما پیشبینی میکنیم، به محرکها پاسخ نمیدهند. آنچه تفکر اقتصادی خوب را از بد متمایز میکند، شناخت پاسخهای ظریف، خلاقانه و غالبا پیشبینینشدهای است که آنها به محرکها میدهند. اگر میخواهیم پیامدهای ناخواسته به وجود آیند، همین که به عملکرد پیچیده محرکها بیتوجهی کنیم، کفایت میکند.
● فرض بدی به نام رفتار ثابت
اگر دقت به خرج ندهیم، به سادگی تصور خواهیم کرد که افراد، با وجود تغییراتی که در فایده و هزینه تصمیماتشان رخ میدهد، همان کاری را که اکنون انجام میدهند، ادامه خواهند داد. مثلا ناجیان بردهها تلویحا فرض کرده بودند که با وجود افزایش بازدهی تجارت برده، تعداد یورشهایی که برای اسیر کردن کودکان انجام میشود، ثابت خواهد ماند.
این نوع اشتباه، چیز عجیب و غریبی نیست. به نظر میرسد که سیاستگذاران و حامیان سیاستها به شدت در معرض خطر فرض ثبات رفتارها قرار دارند. تنها به عنوان یک مثال، همه ایالتهای آمریکا قوانین «مزایای اجباری» دارند که مستلزم آن است که سیاستهای بیمه خدمات درمانی، بیماریها و درمانهای خاصی را از سرطان و بیماریهای روانی گرفته تا طب سوزنی شامل شوند. در کل آمریکا بیش از ۱۰۰۰ قانون مزایای اجباری از این نوع وجود دارد. دفاع از این قوانین، دست کم تا اندازهای از روی نیت خیر افراد است و مدافعان مراقبتهای بهداشتی میخواهند که مردم حتما خدمات پزشکی خوبی را دریافت کنند. البته اعانههای انتخاباتی فراهمکنندگان خدمات پزشکی یقینا در ایجاد این پشتیبانیهای قانونی اثرگذارند.
با این همه شرکتهای بیمه مجبورند حق بیمهای را که مطالبه میکنند، برای پوشش هزینههای این خدمات اضافی بالا برند - و بعد برخی مشتریان آنها تصمیم میگیرند که از زیر پوشش بیمه خارج شوند، چون از پس پرداخت مبالغ بالا-رفته حق بیمه برنمیآیند. در نتیجه مراقبتهای بهداشتی که این افراد دست آخر دریافت میکنند، کمتر خواهد شد، نه بیشتر. قانونگذارانی که قوانین مزایای اجباری را تصویب کردهاند و طرفداران این قوانین که برای آنها چانهزنی کردهاند، از قرار معلوم درک نکردهاند - یا درک کردهاند و اهمیتی ندادهاند - که شرکتهای بیمه و مشتریانشان دیگر همان تعداد سیاستهای قبل را با همان قیمتها ادامه نخواهند داد.
● اثرات انتقال
پاداشها و مجازاتهای جدید تنها بر فعالیتی که هدف آنهاست، اثر نمیگذارند. آنها میتوانند بر سطح دیگر فعالیتهای مرتبط با این اقدامات هدف نیز اثرگذار باشند. مجازات یک چیز «بد» میتواند افراد را به انجام بیشتر دیگر کارهای بد متقاعد کند و پاداش دادن به یک چیز خوب میتواند آنها را به این سو براند که دیگر کارهای خوب را کمتر انجام دهند.
مثلا بالا بردن مجازات مصرف یک ماده مخدر غیرمجاز (مثل ماریجوانا) میتواند استفادهکنندگان آن را وادارد که مصرفشان را از مواد دیگر، چه مجاز (مثل تنباکو) و چه غیرمجاز (مثل کوکائین و امدیامای) بالا برند. نتایج پیمایش صورت گرفته در میان پزشکانی در کالیفرنیا که ماریجوانای دارویی را تجویز میکنند، نشان میدهد که وقتی بیماران میتوانند از ماریجوانا استفاده کنند، این امکان برایشان به وجود میآید که میزان استفاده از داروهای نیازمند تجویز پزشک، قرصهای خوابآور بدون نسخه، الکل و سیگار را کمتر کنند. مجازات این بیماران به خاطر استفاده از ماریجوانا قاعدتا دوباره آنها را به سوی موادی که قبلا استفاده میکردهاند، خواهد راند.
به عنوان مثالی ظریفتر، اثر آزمایشهای اجباری اعتیاد در مدارس را در نظر بگیرید. هدف از این آزمایشها، کاهش استفاده از تمام مواد مخدر غیرقانونی است. اما تشخیص برخی از این داروها آسانتر از باقی آنهاست. ماریجوانا طولانیتر از دیگر داروهای غالبا قویتر در بدن انسان قابل تشخیص است. هیاتهایی که به انجام این آزمایشها میپردازند، بعضی مواد مخدر را از جمله اکستازی و آنهایی که از راه تنفس مصرف میشوند، به هیچوجه تشخیص نمیدهند. نتیجتا آزمایشهای اعتیاد، محرکی را برای مصرف مواد خطرناکتر از سوی دانشآموزانی که به دنبال خلسه و حال خوشاند، پدید میآورد. (با این همه من هیچ تحقیقی را که برای دستیابی به این نتیجه انجام شده باشد، نمیشناسم.)
خلاصه این که افراد غالبا در پاسخ به تغییر محرکها، فعالیت خود را تغییر میدهند. سیاستگذارانی که احتمال اینگونه «اثرات انتقال» را درک نمیکنند، در را به روی نتایجی پیشبینی نشده و غالبا نامطلوب باز میگذارند.
● پاداش غلط
برای آن که پاداشها یا مجازاتها اثرگذار باشند، باید هدفی مناسب را نیز برای خود انتخاب کنند. این کار آن قدر که به نظر میرسد، ساده نیست. اس.ای.رودز در کتاب خود با عنوان نگاه اقتصاددان به دنیا داستان آبروتزی، شهری در ایتالیا را بازگو میکند که به خاطر وجود مارهای بسیار زیاد به مشکل برخورده بود. مسوولان شهر آبروتزی برای تحریک مردم به کشتن مارها مبلغی را به عنوان پاداش تعیین کردند که به ازای تحویل مار مرده به آنها پرداخت میشد. «متاسفانه تعداد مارها در شهر زیاد شد. مردم شهر شروع به پرورش آنها در زیرزمین خانهشان کرده بودند» (ص ۵۸). مشکل البته این بود که مسوولان شهر به چیز غلطی پاداش میدادند. آنچه آنها میخواستند، افزایش تعداد مارهای مرده نبود، بلکه این بود که اصولا تعداد مارها کم شود.
شاید داستان آبروتزی ساختگی باشد، اما اشتباه مسوولانش جعلی نیست. برنامههای مربوط به پس گرفتن اسلحه را در نظر بگیرید. هدف از این برنامهها آن است که مقامات مجبور شوند همه تفنگهای در اختیار مردم را بخرند. شهرهایی که این قبیل برنامهها را به کار بستهاند، موفقیت خود را با اعلام تعداد سلاحهایی که خریدهاند، به رخ میکشند. اما این امکان وجود دارد که افراد، اسلحههایی را تنها با هدف فروش به شهر بیاورند - گذشته از هر چیز اگر قیمتی کمتر از قیمت بازار برای این تفنگها پیشنهاد میشد، صاحبانشان آنها را به شکل خصوصی میفروختند. مساله واقعی این نیست که چه تعداد اسلحه خریده شده، بلکه این است که چه تعداد اسلحه در دست مردم باقی مانده است و این به معنای بیتوجهی به این پرسش سخت است که آیا کاستن از تعداد سلاحها عملا میزان جرائم خشونتآمیز را کم میکند یا خیر. از آن جا که افراد جانی قاعدتا بیش از همه به اسلحه نیاز دارند - چه معیشتشان به آن وابسته است - احتمال این که سلاح خود را بفروشند، بسیار کم خواهد بود.
مسخره کردن دولت کاری است ساده، اما کنشگران خصوصی نیز از بهکارگیری محرکها به شیوههایی غیرموثر ایمن نیستند. مثال مشهور لینکلن الکتریک را در نظر بگیرید - شرکتی که موفقیت زیادی را در استفاده از پرداخت به ازای هر قطعه تولیدشده (به جای پرداخت به ازای هر ساعت کار) جهت تحریک کارگرانی که دستگاههای جوش قوس الکتریکی میساختند، تجربه کرده بود. پرداخت انگیزشی به کارگران خط تولید حقیقتا آن قدر خوب جواب داد که بنگاه دامنه این سیاست را با پرداخت به منشیها بر پایه تعداد دفعات فشار دادن صفحه کلید کامپیوتر گستردهتر کرد. دست آخر مدیران بنگاه متوجه شدند که یکی از منشیها ساعت ناهار خود را به فشار دادن پیوسته یک کلید میگذرانده است. بنگاههای خصوصی یقینا اشتباه میکنند، اما دست کم محرکی به نام سود و زیان دارند که آنها را به تصحیح اشتباهاتشان وامیدارد. لینکلن الکتریک دست آخر برنامه پرداخت بر اساس تعداد دفعات فشار دادن کلید را از میان برداشت. اما برنامههای پس گرفتن اسلحه همچنان رواج دارند.
استیون کر در مقالهای کلاسیک به مداقه «درباره بلاهت پاداش به الف به امید دستیابی به ب» پرداخته است. کر به بحث درباره سیاستهایی متنوع در حوزههای مختلفی از دولت و بنگاهها گرفته تا پزشکی و ورزش میپردازد که دقیقا همین کار را انجام میدهند. پاداشها و مجازاتهایی که هدف مناسبی را برای خود برنگزیدهاند، فراوان هستند. در برخی موارد گریزی از این کار نیست، چون مشاهده و ارزیابی چیزی که واقعا به دنبال اثرگذاری بر آن هستیم، سخت است. اما آگاهی از مشکل، اولین گام در مسیر اصلاح آن - یا اجتناب از آن در وهله اول - است.
● حوزههای بیشمار انتخاب
عامل دیگری که پیامدهای ناخواسته از آن ریشه میگیرند، عدم درک پیچیدگی زندگی اقتصادی است. افراد برای تغییر رفتار خود با انبوهی از گزینههای مختلف روبهرویند و این واقعیت میتواند تلاشها برای پیشبینی واکنش دقیق آنها به محرکهای جدید را ناکام بگذارد.
یورام بارزل داستان آموزنده اعمال سقف قیمتی از سوی دولت بر بنزین را در دهه ۱۹۷۰ بیان میکند. یک تحلیل ساده اقتصادی (که بیشتر دانشجویان اقتصاد مقدماتی با آن آشنایند) حاکی از آن است که وضع سقف قیمت به کمبود کالایی که این سقف بر آن اعمال شده است میانجامد، چون مصرفکنندگان بنزین بیشتری را تقاضا میکنند، در حالی که عرضهکنندگان، مقداری را که مایل به فروش آن هستند، کاهش میدهند. در حقیقت در سالهای دهه ۱۹۷۰ این گونه کمبودها رخ دادند و صفهایی طولانی را در پمپبنزینها به وجود آوردند، اما این پایان ماجرا نبود. بارزل به آثار زیاد دیگری از اعمال سقفهای قیمتی نیز اشاره میکند: عدد اکتان بنزین [نشانگر کیفیت این محصول] افت کرد (تولید بنزین با عدد اکتان پایینتر کمهزینهتر است)، جایگاههای پمپبنزین ساعات کار خود را کاهش دادند، جایگاههای با خدمات کامل به جایگاههای سلفسرویس تغییر یافتند و ... . در برخی موارد در صورتی که فردی حاضر میشد به تعویض روغن خودروها بپردازد - شغلی که البته دستمزدی بالا داشت - پمپبنزینها باکهای «رایگان» بنزین را به او ارائه میکردند. قیمت این شغل، هزینه واقعی بنزین را نیز در خود داشت و خرید چنین شغلی این امکان را به مشتریان میداد که در صف نایستند. بارزل میگوید «در تاریخ هیچگاه اتومبیلها این قدر خوب روغنکاری نشده بودند» (ص ۳۰).
نکته اصلی - که درباره تمام انواع کالاها و خدمات و نه تنها درباره بنزین - صدق میکند، این است که افراد تنها راجع به قیمتها و مقادیر تصمیم نمیگیرند. حوزههای بسیار بسیار زیادی برای تصمیمگیری وجود دارد که افراد میتوانند از آنها برای بهبود موقعیت خود و فرار از زیر بار نظارتها و مقررات استفاده کنند.
اگر به یک منحنی عرضه و تقاضا چشم بدوزید، به سادگی میتوانید تصور کنید که محصول مورد بحث - گالنهای بنزین، معاینه توسط پزشک، ماساژ کمر یا هر چیز دیگری که در ذهن دارید - چیزی است که به سادگی تعریف شده است و مشخصاتی شناختهشده و نامتغیر دارد. در دنیای واقعی، تمام کالاها یا خدمات از انبوهی از ویژگیهای گوناگون برخوردارند. بنزینهایی با عددهای اکتان و مکملهای سوختی مختلف، آپارتمانهایی با امکانات رفاهی و سطوح نگهداری متفاوت و ماساژ کمر با مدت و شدت گوناگون وجود دارند. تمام این حوزهها میتوانند تعدیل یابند.
به همین ترتیب ممکن است عیان شود که قیمتهای پرداختشده از سوی مصرفکنندگان، صرفا مقادیری تعریفشده بر حسب دلار و سنت هستند. در حقیقت مصرفکنندگان باید چیزهایی را برای خرید محصولات مورد نیاز خود فدا کنند: مثل پولی که مستقیما به فروشندگان میپردازند، پولی که به شکل غیرمستقیم و در قالب اجرت کارگزاری و رشوه از کف میدهند، انرژیای که برای جستوجوی محصول مورد نظر خود صرف میکنند و زمانی که در انتظار دریافت این محصول از دست میدهند. این حوزهها نیز میتوانند در پاسخ به دگرگونی شرایط تعدیل پیدا کنند.
در نتیجه ممکن است فرار از نیروهای بازار برای سیاستگذاران، سخت - اگر نگوییم غیرممکن - باشد. سیاستهایی که قیمت رسمی یک کالا یا خدمت را پایین میرانند، واکنشهایی را به بار میآورند که از کیفیت محصول میکاهند، دیگر وجوه قیمتی (مثل رشوهدهی) را بالا میبرند یا هر دوی این اثرات را به همراه میآورند.
درس مهم برای سیاستگذاران این است که نظارتها تقریبا همیشه پیامدهای ناخواستهای را به دنبال میآورند، چون افراد خلاق همواره راههایی را برای بهرهگیری از حوزههای انتخابی که ناظرین از آنها غافل ماندهاند، پیدا خواهند کرد. به عنوان مثال، قوانین کنترل اجاره را که برای قابلخریدتر کردن آپارتمانها تدوین میشوند، در نظر بگیرید. این که این قبیل کنترلها به کمبود خانههای آپارتمانی در جاهایی مثل نیویورک منجر شدهاند، هیچ جای تعجب ندارد. نکته جالبتر این است که معنای «خانه آپارتمانی» نیز تغییر کرده است. صاحبخانهها سطح نگهداری از ساختمانها را پایین آوردهاند و در همین حین، امکانات رفاهی از قبیل خدمات رایگان، پارکینگ و تجهیزات جاسازیشده در آنها را کمتر کردهاند و از این طریق، از هزینه تامین واحدهای مسکونی کاستهاند. در این میان، هزینهای که مشتریان برای مسکن خود میپردازند نیز بیش از مبلغی است که صرفا بابت اجاره پرداخت میکنند. آنها همچنین باید «کارمزد کلید» را بپردازند، به مدیران ساختمان رشوه بدهند و حقالعملهای گزافی را تنها در قبال فرصت دیدن آپارتمانهایی که اجاره آنها کنترل میشود، به بنگاههای اجاره مسکن پرداخت کنند. خلاصه اینکه افراد در برخورد با نظارتهای اعمالشده بر بخش مسکن، هم ویژگیهای محصول فراهمآمده و هم قیمت پرداختشده را تعدیل کردهاند.
فردی که هیچ سواد اقتصادی ندارد یا دانش اقتصادیاش اندک است، غالبا به کلی از انگیزهها غفلت میکند و با دیگران مانند روباتهایی رفتار میکند که تنها به برنامههایی که در ذهنشان وجود دارد، پاسخ میدهند. از نگاه این فرد، هر قدر که ما محیط پیرامون افراد را تغییر دهیم، آنها همان کاری را که پیش از این انجام میدادهاند، ادامه خواهند داد. اقتصاددان ضعیف و بیسواد، افراد را روباتهایی پیچیدهتر تلقی میکند. از منظر او، افراد رفتارشان را در پاسخ به تغییر در محرکها عوض میکنند، اما تنها به روشهایی خاص و بسیار قابل پیشبینی. اقتصاددان خوب درک میکند که انسانها موجوداتی خلاق و تیزهوشاند. در نگاه او، افراد رفتار خود را در پاسخ به محرکها به شیوههایی هم پیشبینیپذیر و هم پیشبینیناپذیر تغییر میدهند و دائما به دنبال بهبود زندگی خود در پرتو شرایط تازه هستند. عدم تشخیص این وجه از سرشت بشر ما را در کسبوکار، زندگی شخصی، تلاشهای خیریه و سیاستهای دولتیمان مستعد تمام انواع خطاها میکند.
گلن ویتمن
دانشیار اقتصاد در دانشگاه ایالتی کالیفرنیا
مترجم: محسن رنجبر
منبع: Econlib
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست