چهارشنبه, ۲۷ تیر, ۱۴۰۳ / 17 July, 2024
مجله ویستا

چگونه به « ندای درونی » خود گوش کنیم


چگونه به « ندای درونی » خود گوش کنیم

شاید پنهانی ترین اعتقاد اکثر ما، این باشد که «آن قدرها هم که باید، خوب نیستم» و معمولاً به آن می افزاییم: «و آن قدر که باید
کار نمی کنم» یا «لیاقتش را ندارم» و... آیا این جملات شبیه جملاتی …

شاید پنهانی ترین اعتقاد اکثر ما، این باشد که «آن قدرها هم که باید، خوب نیستم» و معمولاً به آن می افزاییم: «و آن قدر که باید

کار نمی کنم» یا «لیاقتش را ندارم» و... آیا این جملات شبیه جملاتی نیست که شما نیز اغلب به کار می برید؟ یا دست کم، مفهوم ضمنی احساس یا جملات شما را ندارد؟ آیا تصور می کنید به اندازه کافی خوب نیستید؟ اما برای چه کسی؟ و طبق کدام معیار؟

اگر این اعتقاد در شما شکل گرفته باشد، چگونه ممکن است زندگی شیرین و کامروایی آفریده باشید؟ آیا فکر نمی کنید همیشه اعتقاد اصلی ذهن نیمه هوشیارتان به طریقی آن را خنثی کرده است و یا همواره آنچه شما خواسته اید فراهم نشده است؟

بیشتر ما درباره این موضوع که چه کسی هستیم و چگونه باید زندگی کنیم، عقایدی نابخردانه و یا قواعد بسیار بسیار خشکی داریم.

البته این به معنای سرزنش خودمان نیست. زیرا در این لحظه به بهترین کاری که از دستمان بر می آید سرگرمیم. گرچه اگر دانش بیشتری داشته باشیم و هوشیارانه عمل کنیم؛ حتماً به کار دیگری دست می زنیم. بنابراین به دلیل جایگاهی که در آن قرار داریم، نباید خود را به دیده تحقیر بنگریم.

این واقعیت که جویای تغییر مثبت در زندگی مان هستیم نشان می دهد که آمادگی ایجاد هر تحول تازه ای را در زندگی داریم. پس قدر خود را بدانیم و به خاطر داشته باشیم که عقاید محدود کننده قدیمی را باید کنار گذاشت.

لوئیزال. هی در کتاب «شفای زندگی» می نویسد: هنگامی که خیلی کوچک هستیم، از واکنشهای بزرگسالان اطرافمان می آموزیم که درباره خود و زندگی، چه احساسی داشته باشیم. وقتی بزرگتر می شویم، تمایل داریم همان محیط عاطفی دوران کودکی را برای خود باز آفرینی کنیم. زیرا باطن ما، تنها محیط را به عنوان «خانه» می شناسد.

همچنین تمایل داریم که در روابط شخصی خود، حالتی را به وجود آوریم که با پدر و مادر خود داشته ایم و با خود به همان شیوه ای رفتار می کنیم که والدینمان با ما داشته اند. جالب آنکه به همان شیوه خود را سرزنش یا مجازات می کنیم که آنها انجام داده اند.

اگر به ندای درون خود گوش کنیم، همان کلمات را می شنویم. اگر هم در کودکی دوستمان می داشتند و تشویقمان می کردند، می بینیم که خود را به شیوه آنها دوست می داریم و تشویق می کنیم.

ضمن اینکه نظامهای اعتقادی خود را زمانی می آموزیم که بسیار کوچک هستیم و آنگاه وارد زندگی می شویم و تجربه هایی می آفرینیم که با اعتقاداتمان جور در می آید.

پس تجربه های ما، تنها تظاهر بیرونی «اندیشه های درونی ما» است. حتی نفرت از خود، تنها نفرت از اندیشه ای است که درباره خود داریم و اندیشه ای در سر داریم که می گوید «من آدم بدی هستم» و این اندیشه، احساسی می آفریند که ما را گرفتار احساس خود می کند. حال آنکه اگر این اندیشه در سر ما نباشد، این احساس را نیز نخواهیم داشت. اما اندیشه ها می توانند عوض شوند. پس بیاییم اندیشه را تغییر دهیم تا احساس مان نیز تغییر کند. این نشان می دهد که ما بسیاری از اعتقادات خود را از کجا به دست می آوریم. اما نباید از این مسأله به عنوان بهانه ای استفاده کنیم تا در رنج و درد خود باقی بمانیم. گذشته، کوچک ترین اقتداری بر ما ندارد. اصلاً مهم نیست که برای چه مدتی الگوی منفی را با خود نگه داشته ایم. نقطه اقتدار ما در «لحظه حال» است. واقعاً که چه دریافت شگفت انگیزی! در این لحظه می توانیم آزادی خود را آغاز کنیم.

مهم این است که بدانیم نخستین انتخاب با خود ما بوده است.

چه بسیار اندیشه های مثبت که درباره خود نپذیرفته ایم! هر اندازه نفرت از «خود» و احساس گناه در ما بیشتر باشد، میزان رضایتمندی مان از زندگی کمتر خواهد بود و هر اندازه احساس دوست داشتن «خود» و رضایت از «خود» در ما بیشتر باشد، میزان کامیابی های ما در همه زمینه ها بیشتر خواهد بود.

بنابراین می بینیم که «نفرت، انتقاد، احساس گناه و ترس» بیش از هر چیز دیگر در زندگی ما مسائل عمده ایجاد می کند. زیرا این احساسها حاصل سرزنش دیگران و شانه خالی کردن از زیر بار مسؤولیت برای تجربه های خویش است.

نکته مهم این است که بدانیم اگر ما صد درصد مسؤول همه چیز زندگی خود هستیم پس دیگر جایی برای سرزنش دیگران باقی نمی ماند و هر رویدادی که در زندگی ما پیش می آید بازتاب تفکر درونی ماست.

فاطمه فرزانه