دوشنبه, ۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 24 February, 2025
جیب بری که به دنبال پول و زندانی ای که به دنبال فرار نبود

تکراری است اگر بگوییم روبرت برسون تصویرگر زندگی انسان مدرن است. پس دیگر این جمله را ادامه نمیدهم ولی به جای آن به زندگی خصوصی سه شخصیت بزرگ سینمای برسون وارد میشوم.
میشل ( جیب بر ) کلید زندگیاش را در جیبهای مردم جستوجو میکرد. برای پول دزدی نمیکرد. برای زندگی دزدی میکرد.دلیلی برای زندگی نمیدید. انگیزهای هم برای زندگی نداشت، پس معنای زندگی را در کاری که انجام میداد، خلاصه کرد. وقتی دستگیر شد و به زندان افتاد دیگر معنایی برای زندگی نمیدید و انگیزهای هم نداشت اما در همان میان چیزی که همیشه در زندگیاش خالی بود و تعریفش را هم نمیدانست، نجاتش داد و در جدیدی مقابل زندگیاش گشود. میشل معنی عشق را نمیدانست. آن را احساس نکرده بود، اما با دیدن زن در پشت میلههای زندان، زندگی را تجربه کرد. هرچند هنوز هم پشت میلههای زندان بود!
فونتن شخصیتی انقلابی پس از دستگیری تنها دلیل زندگیاش فرار بود. این فرار مطمئنا برای آزادی نیست. این موضوع را میتوان هنگام آزادیاش و نوع راه رفتن و نگاه کردنش دید. او تمام مدت در زندان دلیل زندگی را ایمان داشتن به فرار میداند. چه غمگین است!
فونتن یک محکوم به مرگ است و حالا از زندان فرار میکند. فکر نمیکنم فرار فونتن از زندان ناشی از ترس از مرگ باشد، تنها و تنها یک دلیل برای تحمل و ادامه زندگی است همین!
ایون (آخرین شخصیت فیلمهای برسون) وارث تمام شخصیتهای برسون هست. ایون بیگناه به زندان میافتد و برای همین بیگناهیاش همه چیز را از دست میدهد نه زنی برایش میماند و نه بچهای. اگر دو شخصیت قبل هرکدام دلیلی برای زندگی پیدا کردهاند و زندگی را در کار خلاصه کردهاند. ایون دیگر هیچ چیز برای زندگی ندارد نه معنای زندگی را میفهمد و نه ایمانی برایش باقی مانده است، چون بیگناه است.
حالا تنها تلاشی که در تمام مدت زندگیاش میکند، جمع کردن قرصهایی است که او را از این دنیا به بیرون ببرد. واقعا غم انگیز است زندانیای که تمام تلاشاش جمع کردن قرص است تا خودکشی کند.
با آزاد شدن او از زندان (کدام آزادی؟ او بیگناه بوده است) چیزی برای زندگی ندارد، هیچ احساسی هم برایش باقی نمانده است، نه محبت میفهمد و نه هیچ چیز دیگر و این همان دلیل کشتن آن خانواده است. حالا او یک قدم به ان چیزی که میخواسته نزدیکتر میشود، فرار از این دنیای سیاه.
تمام تلاش برسون در فیلمهایش نشان دادن همین دنیای سیاه و آدمهای درونش است.
سینمای برسون از سادگی بیش از اندازهای برخوردار است. سادگی که دست یافتن به سینمایش را غیرممکن کرده. در سینمای برسون پیچیدگی وجود ندارد ولی به شدت تکاندهنده و تاثیرگذار است، نمونه بارز این تاثیرگذاری در نماهای پایانی فیلم «موشت» ( یکی از شاهکارهای برسون) کاملا بارز است، برسون در این فیلم شخصیت معصوم خودش را قربانی میکند تا باز هم بیرحمی و سیاهی همین دنیای مدرن را به رخ بکشد.
وقتی با سینمای برسون روبهرو میشویم بهتر است این را هم بدانیم که برسون در فیلمهایش قرار نیست به ما قسمتی از زندگی را نشان دهد. آن را بازسازی میکند اما هدفش فقط آن است که تصاویرش را باور کنیم و به گفتههایش ایمان بیاوریم.از همین روست که میگویم در سینمایش معمایی مطرح نخواهد شد. وظیفه مخاطبش فقط آن است که آن را ببیند و باور کند. یکی دیگر از وجههای تمایز برسون با دیگر کارگردانان پیرو او (که کم هم نیستند) همین موضوع است.
روبر برسون در فیلمهایش احساسات رو کاملا حذف میکند تا تماشاگر با شخصیت اصلی فیلمش بیشتر احساس نزدیکی کند. از تماشاگر میخواهد با شخصیت اصلیاش زندگی کند حتی از دید او همه چیز را ببیند. به فیلم «یک محکوم به مرگ گریخته است» توجه کنید. ما از دور به فونتن نمینگریم بلکه از دل همان سلول کوچک تا آخرین لحظه فرار در کنارش هستیم. شاید در این دوره برادران داردن باشند که به این سبک نزدیک شدهاند. با همین نکته میتوان خیلی بیشتر و بهتر فیلمهای برسون را درک کرد.
برسون را باید شاعر رنجها و دردهای آدمی هم دانست. برای این مورد به فیلم موشت نگاه کنید. آن کفشهای بزرگ و کثیف آن موهای شپش زده همه دردها و رنجهای دختر کوچکی است که هیچ کس درکش نمیکند. و حالا اینجاست که پایان تلخ و سیاه این فیلم برای ما قابل باورتر میگردد، چون برای موشت مرگ بهتر از زندگی است همان طور که برای ایون زندگی درجمع کردن قرصها برای خودکشی خلاصه شده بود!
در تفکرات و جهان بینی برسون، شانس و قضا و قدر جایگاه برجستهای دارد. بهطوری که در فیلم «یک محکوم به مرگ گریخته است» میبینیم که فونتن فقط به لطف صداهایی که ایجاد شده موفق به گریز میشود.
یکی دیگر از علاقههای برسون در فیلمسازیاش استفاده از صداها به جای تصویر میباشد. به این گفته از خودش توجه کنید: ( زمانی که یک صدا میتواند جانشین تصویر شود، باید تصویر را کات داد یا آن را خنثی کرد. گوش، بیشتر به درون آدمی نزدیکتر است و چشم به بخش بیرونی. ) این استفاده از صدا و دادن کارکرد بیشتر از حد معمول به آن، در دو فیلم «یک محکوم به مرگ گریخته است» و «جیببر» بیشتر دیده میشود.
امروزه طرفداران فراوان این کارگردان از او به عنوان مردی روحانی فراتر از یک هنرمند یاد میکنند. دلیلش هم در آثارش هویداست. به راستی که روبر برسون هر چیزی را جور دیگر میدید و تنها چیزی که از ما میخواست توجه به آثارش بود که همان کلید ورود به آنها هم هست.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست