سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

دولت های مدرن و هویت ملّی


دولت های مدرن و هویت ملّی

هویت ملّی و به طورکلی بحث هویت محصول عصر جدید است که به دنبال تحول در نظام های معرفتی, سیاسی, اقتصادی و فرهنگی اروپای قرن شانزدهم و هفدهم رخ داد و در این زمینه پیدایش دولت مدرن تأثیری اساسی داشت

هویت ملّی و به‌طورکلی بحث هویت محصول عصر جدید است که به دنبال تحول در نظام‌های معرفتی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی اروپای قرن شانزدهم و هفدهم رخ داد و در این زمینه پیدایش دولت مدرن تأثیری اساسی داشت.

دولت‌های مدرن، برای تحقق حاکمیت واقعی بر محیط سرزمینی خود، ناچار شدند با حذف روابط سنتی مردم و سایر نهادها با حکومت و از طریق مفهوم شهروندی، حاکمیّت خود را از لحاظ زمانی و مکانی تداوم بخشند. این امر به خودی خود باعث گردید ملّت‌سازی یا ایجاد هویت ملّی در زمرۀ اختیارات و مسئولیت‌های دولت مدرن قرار گیرد که برای مردم و حکومت‌ها آثار و تبعات گوناگونی داشت. مقالۀ حاضر به بحث در این زمینه اختصاص یافته است.

شاید به دقت نتوان زمان گذار تاریخی اروپا از دولت‌های پیشامدرن به دولت‌های مدرن را مشخص کرد؛ زیرا بعضی از منابع امپراتوری فردریک دوم (۱۲۵۰ ــ ۱۱۹۴) در سیسیل را نخستین دولت مدرن اروپایی می‌دانند، به این دلیل که او سراسر امپراتوری را با پرداخت مالیات واحد و عمومی به اطاعت از خود مجبور کرد و به این ترتیب اصل وحدت ملّی را با حذف قدرت‌های محلی در سال ۱۲۲۵ تحقق بخشید. هرچند فردریک به اصلاحات بی‌سابقه در امپراتوری آلمان دست زد و اقدامات جدیدی را اجرا کرد، هنوز تا تحقق ویژگی‌‌های دولت مدرن فاصلۀ بسیاری داشت. معاهدۀ وستفالیا (۱۶۴۸) نیز یکی دیگر از مقاطع شکل‌گیری دولت مدرن است.

امّا اکثر مورخان و سیاستمداران اروپایی بر این مسئله توافق دارند که دولت مطلقۀ مدرن در عصر لویی چهاردهم (۱۷۱۵ ــ ۱۶۳۸) پدیدار شد که طی دوران طولانی سلطنت قدرتمند او ارتش، زبان، فرهنگ و مرزهای ملّی، با توسعۀ شهرنشینی و رشد بورژوازی و جنبش روشنفکری، پدید آمد.

در دولت‌های پیشامدرن، تعدّد مراکز قدرت‌ محلی و وابستگی آنان به علائق قومی ــ زبانی و فرهنگی، تبعیت از نظام قبیله‌ای و نظام پاتریمونیال و جدایی مردم از حکومت‌ها، به دلیل فقدان تمرکز قدرت و نهادهای مدنی، موانعی بود که همگونی ــ هم‌پوشانی و یگانگی ملّی، و شکل‌گیری ملّت و هویت ملّی را ناممکن می‌ساخت. هرچند زادگاه ناسیونالیسم اروپای مرکزی (آلمان) قرن نوزدهم است، مقدمات آن از اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هیجدهم در اروپای غربی ظهور کرد. ناسیونالیسم در اروپای غربی بیشتر محصول خستگی مردم از جنگ‌های خونین مذهبی بود که سبب تضعیف قدرت پاپ و گذار جامعه از هویت دینی به هویت ملّی شد.

ناسیونالیسم با شور و هیجانی که نسبت به هم‌گرایی ملّی در میان مردم اروپای غربی آفرید، زمینۀ بازخوانی تاریخ و کشف هویت یگانۀ ملّی و نگارش تاریخ ملّی را فراهم ساخت. ملّت‌های مدرن یگانگی خود را بیشتر از ساختار سیاسی ــ اقتصادی واحد می‌گرفتند تا از یکپارچگی زبانی ــ فرهنگی؛ زیرا یکپارچگی نهایی زبانی ــ فرهنگی هدفی است که با به‌کارگیری اهرم‌های سیاسی ــ اقتصادی در پناه ناسیونالیسم و تدوین تاریخ ملّی دنبال شد. این فرایند توانست ملّت‌های اروپا را به معنای مدرن به‌وجود آورد و شور هویتی تازه‌ای به ایشان بخشد؛ یعنی شور تعلق به ملّت به جای شور تعلّق به قومیت.[۱] به عبارت دیگر مفهوم سیاسی ملّت و هویت ملّی را دولت‌های مدرن ایجاد کردند و برای آن قبالۀ تاریخی تدارک دیدند.[۲] امّا سؤال اصلی این است که چرا دولت‌های مدرن به ملّت‌سازی و هویت‌سازی دست زدند؟ و نیز شیوه‌ها و ابزارهای این سازندگی چه بوده است؟

فرض اساسی مقاله این است که هویت ملّی پدیده‌ای تاریخی و محصول دوران جدید است؛ یعنی هرچند هویت قدمتی به عمر تاریخ دارد، هویت ملّی به عنوان مفهومی اجتماعی، امری جدید به شمار می‌رود. بنابراین هویت ملّی یکی از زیرساخت‌های اندیشۀ مدرن است و ریشه‌های آن را باید در هستی‌شناسی انسان مدرن بازیافت.

● ویژگی‌‌های دولت مدرن

عده‌ای اعتقاد دارند که «دولت مدرن» از درون پیمان وستفالیا (۱۶۴۸) متولد شد؛ زیرا به موجب اصل اساسی این پیمان، هر دولت صاحب اقتدار سیاسی و انحصار قدرت در سرزمین (دولت سرزمینی) معیّن و شکل مسلط حکومت شد و هیچ رقیب دیگری را تحمّل نمی‌کرد. درحالی‌که در دورۀ قبل از مدرن چنین رابطه‌ای بین اقتدار دولت و سرزمین معیّن وجود نداشت.[۳] ایزشتات این‌گونه دولت‌های سنتی را دولت ــ شهرها، دولت‌های فئودالی، امپراتوری‌های پاتریمونیال یا غلبه‌گر با بوروکراسی متمرکز می‌نامد.[۴]

رعایت حقوق برابر سیاسی شهروندان و اصل حکومت قانون نه شخص از اصول جهت‌دهنده و خصیصه‌های مهم دولت ملّی است.[۵] در ادبیات سیاسی متأخر برای تمییز دولت ملّی از دیگر انواع دولت‌ها بر سه اصل دیگر نیز تأکید می‌شود: ۱ــ در دولت ملّی حقوق افراد (حقوق بشر) اولویت و محوریت دارد. به بیان دیگر در دولت ملّی، حقوق فرد در مسئولیت‌های شهروندی یا برابری سیاسی افراد جامعه خلاصه نمی‌شود، بلکه افراد جامعه غیر از حق و مسئولیت سیاسی از حقوق و مسئولیت‌های دیگری مثل حق زندگی، مالکیت، آزادی در فعالیت‌های اقتصادی سیاسی ــ اجتماعی و آزادی بیان برخوردارند. در دولت ملّی قدرت به وسیله قانون اساسی مهار می‌شود؛ ۲ــ دولت نمی‌تواند استقلال و آزادی عمل جامعه را خدشه‌دار کند. دولت ملّی حاصل اجتماع سیاسی شهروندان است که غیر از حقوق برابر سیاسی که با آن دولت را تشکیل می‌دهند، صاحب حق و مسئولیت‌های مدنی دیگر نیز هستند؛ ۳ــ بر دولت ملّی نظام دموکراسی حاکم است که میان دولت و جامعه ارتباط و انسجام برقرار می‌کند، امّا در این ارتباط قدرت جامعه بر دولت برتری دارد. اساس نظام دموکراسی حق برابر آرای شهروندان و انتخابات دوره‌ای برای تغییر حاکمان در دولت است.[۶]

دولت ملّی مشابه هیچ یک از حکومت‌های قدیم از جمله دولت ــ شهرهای یونان باستان نیست. در دولت‌ شهرهای یونانی، دموکراسیِ مستقیم وجود داشت (افراد به طور مستقیم در رأی‌گیری مشارکت می‌کردند)، ولی فقط حقوق برابر شهروندی (حق فرد در جمع نه به صورت فرد) به رسمیت شناخته می‌شد؛ یعنی هویت افراد فقط در درون و در پیوستگی با دولت ــ شهر، معنا پیدا می‌کرد و حوزۀ مستقلی از دولت به نام جامعه، که عرصۀ فعالیت آزاد افراد صاحب حقوق و مسئولیت است، وجود نداشت. مفهوم دولت ــ شهر، مانند مفهوم قبیله، دربرگیرندۀ هویت سیاسی، اجتماعی و فرهنگی افراد است، امّا در دولت ملّی «فرد»، واحد اصلی جامعه است و حقوق فرد فقط در حقوق سیاسی و در ادغام او با دولت خلاصه نمی‌شود. همچنین دولت ملّی با دولت توتالیتر در دوران جدید و مدرن تفاوت دارد. در دولت‌های توتالیتر حقوق افراد (حقوق بشر) در اولویت قرار ندارد. حقوق افراد فقط در چهارچوب ایدئولوژی حاکم رعایت می‌شود (ایدئولوژی کمونیسم در شوروی و فاشیسم در آلمان هیتلری).[۷]

آنتونی گیدنز دولت‌های مدرن را دولت ــ ملّت می‌نامد که پیوند میان آن دو را نزد وی نشان می‌دهد. از نظر او، دولت‌های سنتی ضرورتاً بخش‌بخش هستند، دامنۀ اجرایی مرکز سیاسی‌شان اندک است، به‌طوری‌که اعضای دستگاه سیاسی مانند دولت مدرن نمی‌توانند حکومت کنند. دولت‌های ملّی در فضایی نظام‌مند با دیگر دولت ــ ملّت‌ها رابطه برقرار می‌کنند و در داخل با ایجاد سازش و مصالحه، انحصار ابزارهای خشونت و اجبار فیزیکی را در دست دارند.[۸]

آنتونی گیدنز همچنین پنج ویژگی عمده برای دولت‌های مدرن نسبت به دولت‌های پیشامدرن قائل است:

۱) دولت‌های ملّی، متمرکز هستند، درحالی‌که دولت‌های پیشامدرن (فئودال) چندپاره بودند؛

۲) دولت‌های ملّی، هویت غالب زبانی ــ فرهنگی دارند؛ یعنی یک زبان سراسری از طریق نظام آموزشی همگانی و رسانه‌های فراگیر در جامعه رواج می‌یابد، امّا در حکومت‌های پیشامدرن هویت غالب زبانی ــ فرهنگی وجود نداشت؛

۳) دولت‌های ملّی حق انحصاری اعمال قدرت و زور را در اختیار دارند و سازمان مرکزی پلیس برای برقراری امنیت داخلی و ارتش برای تأمین امنیت در مرزهای کشور از شاخص‌های سازمانی و پایه‌ای دولت ــ ملّی است. در مقابل، حکومت‌های پیشامدرن چنین سازمان متمرکز و سراسری امنیتی نداشتند؛

۴) اعمال قدرتِ دولت‌های مدرن مشروع قلمداد می‌شود؛ زیرا اعمال آن بر اساس قانون و رضایت شهروندان است و قانون را نمایندگان منتخب مردم با رأی خود تصویب می‌کنند. امّا در دولت‌های پیشامدرن، مشروعیت قدرت براساس میزان زور و غلبۀ حاکمان بر مردم بود؛

۵) دولت‌های مدرن در مرزهای مشخص جغرافیایی اعمال قدرت می‌کنند و این مرزها را دولت‌های همسایه و دیگر دولت‌ها به رسمیت می‌شناسند؛ یعنی دولت‌های ملّی در درون نظامی از دولت‌های ملّی در سراسر جهان حکمرانی می‌کنند که تأیید و تکذیب این دولت‌ها نسبت به یکدیگر در مشروعیت و اقتدار آنها مؤثر است.[۹]

باید به این نکتۀ مهم نیز توجه کرد که به‌رغم الگوهای جامعه‌شناسان در مورد دولت ملّی، تقریباً در هیچ کشوری این دولت، به معنای تعریف‌شده تحقق نیافته است، حتی در دموکراسی‌های پیشرفته مثل امریکا، انگلیس و فرانسه. در امریکا، گرچه تمام شهروندان براساس قانون از حقوق برابر برخوردار هستند، هنوز سیاهان و سرخ‌پوستان از بسیاری از امتیازات اجتماعی مثل استخدام در بعضی از دستگاه‌های دولتی و حتی ورود فرزندانشان به بعضی از مدارس خاص سفیدان، محروم‌اند. در انگلیس هنوز میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها اختلاف وجود دارد. در فرانسه، مهاجران از سرزمین مستعمراتی از تبعیض رنج می‌برند.

به‌طور اجمالی می‌توان گفت دولت‌های ملّی در شرایط کنونی حداقل با سه مشکل عمده روبه‌رو هستند:

۱) تقابل ناسیونالیسم فرهنگی اقوام مسلط بر دولت‌های ملّی با اقلیت‌های قومی این کشورها؛ معمولاً گروه‌های مسلط بر دولت‌ها نمی‌توانند در سرزمین خود برای همۀ افراد جامعه، صرف‌نظر از ویژگی‌های قومی ــ فرهنگی آنان، از طریق رسانه‌های ملّی و آموزش و پرورش و سایر نهادهای فرهنگی، نظام فرهنگی واحدی ترویج کنند. معمولاً در این کشورها فرض بر این نیست که ملّت است که دولت را تأسیس می‌کند و دولت در برابر همۀ شهروندان به یک اندازه مسئول است. معمولاً دولت‌ها در ترویج و اجرای ناسیونالیسم سیاسی ــ مدنی کوتاهی می‌کنند و آن را مطابق منافع و مصالح گروه‌های حاکم بر دولت نمی‌بینند و در عوض ناسیونالیسم زبانی ــ فرهنگی را تقویت می‌کنند.

۲) سیاست‌ دولت‌های رفاه و مبتنی بر عدالت توزیعی؛ گروه‌های حاکم بر این دولت‌ها، به بهانۀ گسترش رفاه و بهبود وضع زندگی قشرهای محروم جامعه، می‌توانند حقوق افراد و شهروندان را مخدوش سازند و به نام عدالت، حقوق و آزادی افراد جامعه را پایمال کنند.

۳) سیر جهانی‌شدن؛ مسائلی چون گسترش تجارت بی‌مرز، تخریب زیست‌بوم جهانی، تهدیدات امنیتی جهان ناشی از سلاح‌های هسته‌ای، و گسترش اهمیت سازمان‌های سیاسی ــ اقتصادی بین‌المللی، قدرت انحصاری دولت‌های ملّی را در درون سرزمینشان با موانعی روبه‌رو کرده است.[۱۰]

کریستوفر موریس (Christopher Morris) در کتاب «پژوهشی درباب دولت مدرن» توصیفی برانگیزاننده و گسترده از ماهیت دولت مدرن ارائه داده است. این اثر، به طور گسترده‌ای، از منظر ادبیات اقتصادی، تاریخی و جامعه‌شناختی به دولت مدرن می‌نگرد. موریس معتقد است که دولت مدرن سازمانی است که در اروپای قرن شانزدهم و هفدهم به منصۀ ظهور رسید (ابتدا در اسپانیا، فرانسه و بریتانیا) و بر دنیا غلبه یافت. از نظر موریس، این دولت به گونۀ مهمی با ساختارهای غیرسیاسی، که به نظر آنارشیست‌ها می‌تواند نظم سیاسی در خور قبولی ایجاد کند، تفاوت دارد. این دولت همچنین اساساً با سازمان‌های سیاسی سنتی، همانند اتحادیه‌های سیاسی، حوزه‌های قضایی شهرها، لردها، پادشاه‌ها و امپراتورها، که ساختار سیاسی قرون وسطی را می‌ساختند، متفاوت است. در این سازمان‌ها، سلسله مراتب سیاسی ــ اجتماعی مشخصی وجود نداشت و هیچ مؤسسۀ یگانه‌ای زندگی سیاسی را به شیوه‌ای که امروز دولت مدرن به صورت روزمره کنترل می‌کند، کنترل نمی‌کرد.

موریس بر این باور است که دولت مدرن، دولت سرزمینی است. این دولت مدعی به‌کارگیری اقتدار بر تمام افراد است که در حوزۀ جغرافیایی آن قرار دارند (حاکمیت عالی). این دولت بر هر یک از افراد جامعه به عنوان افراد تحت حاکمیت دولت حکم می‌راند، با وجود این نمی‌تواند بدون نهادهای واسط یا شبکه‌های وفاداری مشخصی، چنین کند. به همین دلیل دولت مدرن خواستار وفاداری ورای آن نوع وفاداری است که افراد نسبت به خانواده، کلان، کمون، ارباب، اسقف، پاپ یا امپراتور دارند. درواقع دولت مدرن منبع نهایی اقتدار سیاسی است. حکومت، حوزۀ قضایی و بوروکراسی و ارتش دائمی نهادهایی هستند که از طریق آن دولت مدرن عمل می‌کند.[۱۱]

از نظر موریس دولت مدرن دولتی است که دارای ویژگی‌های درهم‌‌تنیدۀ زیر است:

۱) تداوم در زمان و مکان: دولت مدرن شکلی از سازمان سیاسی است که نهادهایش به‌رغم تغییر در رهبری یا حاکمیت، طی زمان تداوم می‌یابد.

۲) استعلا (Trancendene): دولت مدرن شکل خاصی از سازمان سیاسی است که نظم عمومی یکپارچه و واحدی را فارغ از نوع حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان، و مسلط بر آنان به‌وجود می‌آورد. نهادهای مربوط به دولت مدرن، به‌ویژه حکومت، نظام قضایی، بوروکراسی، ارتش دائم و منظم، خودشان نمی‌توانند دولت به‌وجود آورند، بلکه عاملان دولت هستند.

۳) سازمان سیاسی: نهادهایی که از طریق آنها دولت اعمال قدرت می‌کند، به ویژه حکومت، نظام قضایی، بوروکراسی، پلیس، با دیگر سازمان‌ها و مؤسسات سیاسی تمایز و تفاوت‌ دارند؛ یعنی این نهادها به صورت رسمی با یکدیگر همخوان و همساز شده‌اند و نسبتاً متمرکز هستند. روابط اقتدار در دولت مدرن سلسله‌مراتبی است و حکومت به صورت مستقیم اعمال قدرت می‌کند. دولت مدرن سرزمینی و نسبتاً گسترده است و جامعه را از نظر حقوقی، قانونی و اداری تحت نفوذ خود دارد.

۴) اقتدار: حکومت در دست دولت است؛ یعنی منبع نهایی اقتدار سیاسی در هر سرزمین به حساب می‌آید و مدعی انحصار به‌کارگیری اجبار مشروع در درون سرزمین خود است. دولت درخصوص نظم‌ها یا انضباط‌های عمومی خودمختار و مستقل است.

۵) وفاداری: دولت خواهان وفاداری اعضا و ساکنان دائم سرزمینش است و اعضا این وفاداری‌ها را از طریق اطاعت‌پذیری، فرمان از بالا اطاعت از پایین و پرداخت داوطلبانۀ مالیات نشان می‌دهند. آن وفاداری که دولت از اعضا انتظار دارد بر وفاداری رسمی، که افراد نسبت به خانواده، کلان، پاپ یا اسقف دارند، مقدم است. اعضای دولت ابتدا تابعان قوانین دولت‌اند و به دلیل عضویتشان، الزامی عام به اطاعت دارند. بنابراین دولت مدرن شکل سرزمینی خاصی از سازمان سیاسی است که مدعی حاکمیت بر قلمرو خویش است و از دیگر دولت‌ها جداست.[۱۲]

موریس همچنین معتقد است که ویژگی دولت مدرن حاکمیت است. حاکمیت نیز عبارت از این است که دولت منبع نهایی اقتدار سیاسی در درون قلمرو خویش است. میان حاکمیت درونی و بیرونی نیز تمایز گذاشته می‌شود؛ چنان‌که امروز این امر، یعنی تمایز گذاشتن میان ابعاد درونی و بیرونی حاکمیت، بسیار معمول است. حاکمیت درونی دربردارندۀ حاکمیت در درون قلمرو (سرزمین) دولت است و حاکمیت بیرونی به منزلۀ استقلال از دیگر دولت‌هاست. حاکمیت عالی عبارت است از حاکمیت یا اقتدار دولتی که در یک سرزمین، حاکمیت یا اقتدار رقیب یا معارضی نداشته باشد. بنابراین حاکمیت به سلسله مراتبی از اقتدار نیازمند است. به طور خلاصه حاکمیت بالاترین، آخرین و عالی‌ترین منبع اقتدار و قدرت سیاسی و قانونی در قلمرو و سرزمین مشخص است که به صورت مستقیم حکومت می‌کند.[۱۳]

موریس ماهیت سرزمین دولت مدرن را با مفهوم خاصی از مردم، به معنای مجموعه انسان‌هایی با ویژگی‌های مشترک که آنان را از دیگران (بیگانگان) متمایز می‌سازد، پیوند می‌زند و به مجموعه ویژگی‌هایی اشاره می‌کند که مردم یا تابعان دولت را یکپارچه می‌کند و نوعی هویت همگون در میان آنان به‌وجود می‌آورد. به عبارت دیگر دولت‌ها، علاوه بر مرزهای سرزمینی، به مرزهای هویتی نیز نیاز دارند؛ مرزهایی که افراد و تابعان هر دولتی را از دیگر دولت‌ها و ملّت‌ها جدا سازد.[۱۴]

کریستوفر پیرسون (Christopher Pierson) نیز در اثری با نام «دولت مدرن» این پدیده را بررسی کرده است. وی دولت مدرن را دولتی می‌داند که دارای ویژگی‌های زیر باشد: انحصار و کنترل ابزارهای خشونت، سرزمینی بودن، حاکمیت، مشروطیت، قدرت غیرشخصی، دیوا‌ن‌سالاری عمومی، مشروعیت، شهروندی و مالیات‌ستانی.[۱۵] پیرسون، به تأسی از ماکس وبر، یکی از ویژگی‌های دولت مدرن را تسلط کامل بر ابزارهای خشونت و انحصار اجبار فیزیکی می‌داند؛ به این معنا که مدعی استفادۀ دولت از آن در سرزمین تحت حاکمیت خود است.

از نظر پیرسون، بخش مهمی از ظهور دولت مدرن حرکت از ساختارهای قدرت چندمحور و پلورالیستیک به سمت مرکزیت یافتن قدرت مطلقه‌گرا بر نظم اجتماعی تقسیم‌ناپذیری بوده است. در فرآیند تمرکزگرایی قدرت دولت، ایجاد صلح و آرامش فزایندۀ جامعه جایگاه محوری داشت. به‌طوری‌که انحصاری کردن خشونت درون دولت، تا حد بسیاری با صلح‌آمیز کردن جامعه همراه بود.

ویژگی دوم دولت مدرن از نظر پیرسون، جغرافیای سیاسی یا ژئوپلیتیک بودن آن است. دولت‌ها فضای فیزیکی کاملاً مشخصی را اشغال می‌کنند که به طور خاصی مدعی انحصار اقتدار مشروع درون آن هستند. به همین اعتبار در قلمرو خود برای وحدت سیاسی به ایجاد هویت مشترک بین دولت و ملّت اقدام می‌کنند.

ویژگی سوم، مشروطه بودن دولت مدرن است. مشروطه بودن، دولت مدرن را با دیگر ویژگی‌های آن، یعنی جدایی از جامعه و اقتصاد، قدرت غیرشخصی، سازمان‌های بوروکراتیک و مواردی از این دست، همساز می‌کند. در این صورت است که دولت تابعان خود را شهروند به حساب می‌آورد. به همین دلیل شهروندی اساساً واژه‌ای کلیدی در برقراری رابطۀ دولت با تابعانش شده است. با شکل‌گیری دولت‌های مدرن، حکومت و اعمال قدرت از سوی دولت، حالت مستقیم پیدا می‌کند؛ یعنی هر تبعۀ دولت، بدون واسطه، تحت حاکمیت دولت قرار می‌گیرد، درحالی‌که در امپراتوری، حاکمیت غیرمستقیم بود؛ زیرا قدرت بسیاری به حاکمان و اداره‌کنندگان محلی واگذار می‌شد، به‌طوری‌که حاکمان مرکز با واسطۀ کارگزاران خودمختار محلی یا دست‌نشاندگان خود بر مردم حکومت می‌کردند.

به این ترتیب در قرن نوزدهم، مفهوم دولت ــ ملّت بر این ایده استوار شد که حکومت مشروع باید صرفاً براساس اصل حق تعیین سرنوشت ملّی باشد. ملّت کالبد یکپارچه‌ای شد که در آن حاکمیت استوار گردید. ناسیونالیسم رابطه بین دولت و جامعه را محکم کرد. ناسیونالیسم بر آن بود تا بر تنوع قومی ــ فرهنگی، فائق آید و شهروندانی استانداردشده، که وفاداری‌شان به ملّت و دولتشان با وابستگی‌های فراجامعه‌ای تغییر نمی‌کند، به‌وجود آورد.[۱۶]

این ناسیونالیسم سیاسی با ملّی کردن فرهنگ به منظور خلق هویت ملّی ــ جامعه‌ای، تکمیل و دستاوردهای فرهنگی برای ملّت‌ها مطالبه شد، و فرهنگ، شکل ملّی و سرزمینی به خود گرفت. عمومیت یافتن قاعدۀ دولت ــ ملّت با ملّی کردن فرهنگ همراه و شکلی از این پیشرفت در پیش‌بینی یکتایی هویت نمودار شد.

● دولت ملّی و هویت‌سازی ملّی

▪ هویت:

در فرهنگ فارسی، هویت را تشخّص معنا کرده‌اند و ظاهراً همین معنا نیز میان حکیمان شهرت داشته است. هویت در متون فلسفی ــ کلامی گاه بر وجود خارجی دلالت می‌کرد و زمانی بر ماهیّت یا تشخّص، که عبارت بود از حقیقت جزئیه. متصوفه نیز معنای خاصی را از هویت مراد می‌کردند. به این ترتیب که آن را «مرتبۀ ذات حق» و «مرتبۀ احدیت و لایزالی» گفته‌اند. هویت از لفظ «هو» گرفته شده است که به غایت اشاره می‌کند و آن دربارۀ خدای تعالی است که به کنه ذات او به اعتبار اسماء و صفات او می‌توان پی برد.[۱۷]

هویت از مفاهیم بین رشته‌ای در علوم اجتماعی است که بیشتر تاریخ، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و سیاست را به هم ربط می‌دهد. موضوع مهم در بحث هویت، خودشناسی (Self – Concept) است. خودشناسی، به دلیل ماهیت چند رشته‌ای خود، معناهای متنوعی دارد. فلسفه و الهیات بر خود (Self) به عنوان جایگاه انتخاب‌ها و مسئولیت‌ اخلاقی تأکید کرده‌اند. در ادبیات روان‌شناسی هویت بیشتر به عنوان شخصیت (Personality) شناخته می‌شود. آلپورت هویت را شخصیت سازمانی پویا در فرد می‌داند که از نظام‌های روان‌شناختی تشکیل شده است.[۱۸]

براساس این تعریف، شخصیت باید دارای این ویژگی‌ها باشد: شخصیت، سازمانی از اجزای روانی نظیر عادات، احساسات و طرز تلقی‌هاست. اجزای تشکیل‌دهندۀ شخصیت ارتباط متقابلی با هم دارند. سازمان شخصیت نه ثابت، بلکه پویاست و به موازات رشد انسان رشد می‌کند. شخصیت هر فرد، خاص و منحصر به فرد اوست و هویت او را تشکیل می‌دهد.

بنابراین هویت فردی، آن جنبه‌های تعریف از «خود» را شامل می‌شود که آن فرد را از اشخاص دیگر متمایز می‌کند. هویت فردی از تجربیات منحصربه‌فرد، ارزش‌ها، گرایش‌ها و احساسات فرد ناشی می‌شود.[۱۹]▪ هویت جمعی:

هویت جمعی (Collective Identity) هویتی است که فرد در جامعه از طریق ارتباط با گروه‌های اجتماعی کسب می‌کند و مشخص‌ترین آنها، گروه‌ها یا واحدهای اجتماعی یا قلمروی است که با ضمیر «ما» به آن اشاره می‌شود و فرد را از لحاظ عاطفی، تعهد و تکلیف، متعلق، منتسب و مدیون به آنها می‌داند.[۲۰]

هویت جمعی؛ هویت خانوادگی، هویت محلی، هویت قومی، زبانی و هویت‌های سازمانی را شامل می‌شود. به این ترتیب این نوع از هویت حاصل عضویت افراد در گروه‌های مختلف اجتماعی و منعکس‌کنندۀ خاستگاه آن گروه اجتماعی است که فرد به آن تعلق دارد.

هویت جمعی دو تأثیر متفاوت در شبکۀ روابط اجتماعی و انسجام اجتماعی دارد؛ اگر این هویت در جهت ارزش‌ها و قواعد محوری نظام اجتماعی عمل نماید و با آن تعامل داشته باشد، در چنین حالتی، ضمن اینکه پذیرش روانی روابط اجتماعی را در عرض جامعه تسهیل می‌کند، جریان منابع ارزشمند نظیر کالاها، خدمات، نهادها، تعهدات و اعتقادات را نیز تقویت می‌نماید. امّا چنانچه هویت جمعی مشکلات روابط میان‌گروهی را افزایش دهد، به دنبال آن انسجام قومی ــ زبانی، تقویت و انسجام جامعه‌ای تضعیف می‌گردد.[۲۱]

بالاترین سطح هویت جمعی، هویت اجتماعی (Social Identity) است. این هویت در صورتی تحقق می‌یابد که افراد، صرف‌نظر از خانواده، قوم، مذهب و...، خود را متعلق و مدیون اجتماع بدانند و در برابر آن مکلّف بشناسند.[۲۲]

▪ هویت ملّی:

هویت ملّی (National Identity) را باید شکل‌ دیگری از هویت اجتماعی یا جامعه‌ای دانست. این نوع از هویت، پدیدۀ سیاسی و اجتماعیِ عصر جدید است که ابتدا در اروپا ظهور پیدا کرد و سپس از اواخر قرن نوزدهم به شرق و سرزمین‌های دیگر راه یافت.

هویت ملّی، به عنوان یک «مای» تعریف‌کننده، باید براساس عوامل عینی توجیه و تبیین گردد. این عوامل، هرچند که ممکن است در مورد آنها اغراق و زیاده‌گویی شود، باید به عنوان بخشی از واقعیت حضور داشته باشند. هویت ملّی گاهی به عنوان ایدئولوژی ملّی شناخته می‌شود؛ ایدئولوژی از نوعی که مبتنی بر فرض وجود وحدت و همسانی در قلمرو سرزمینی خاص با مردمی از نژاد، دین، روابط خونی و قومی خاصی است.

عوامل عینی در تأسیس پروژۀ ملّت‌سازی عبارت‌اند از: نژاد و خویشاوندی، اشتراک دین و زبان، بستگی‌های جغرافیایی، اقتصادی و تاریخی یا سنّت‌های مشترک. البته وجود تمام این عوامل برای تشکیل ملّت و تعیین هویت واحد ضرورت ندارد و جمع کردن تمام این عوامل نیز مقدور نیست. به طور مثال در سوئیس با وجود سه منطقۀ جغرافیایی با سه نوع اشتراک زبانی (فرانسوی، آلمانی، ایتالیایی) و دو نوع اشتراک دینی (کاتولیک و پروتستان)، دولت ــ ملّت و هویت ملّی به شکل مقتدرانه و کامل اجرا شده است. در اروپای غربی و تاحدود زیادی اروپای مرکزی بحث ناسیونالیسم به صورت تأکید بر افتخارات و غرور ملّی و جان‌فشانی در حفظ و اعتلای اقتدار ملّی، بیان‌کنندۀ هویت ملّی شده؛ زیرا صرف‌نظر از دین یا زبان، موضوع فرانسوی، انگلیسی یا سوئیسی بودن تجلّی هویت ملّی است.

ممکن است اشتراکات زبانی، دینی، قومی، تاریخ، ادبیات و هنر از عوامل اولّیۀ تشکیل‌دهندۀ دولت مدرن یا ملّی و هویت ملّی بوده باشند، ولی زمانی که دولت مرکزی منبع انحصار اقتدار شود، ناسیونالیسم تمام این عوامل را پوشش می‌دهد و غرور ملّی بر هویت ملّی غلبه پیدا می‌کند؛ به طور مثال کالونیست‌های آلمان هیتلری، کالونیست‌های هلندی را در جنگ جهانی دوم ‌کشتند و کشورشان را اشغال کردند.

بنابراین هویت جمعی عبارت است از تعریف، توضیح و توجیه‌ «مای جمعی» که به این «ما» در مقابل «ماهای» دیگر تشخّص می‌بخشد. این «ما»، هم متضمن تفاوت است و هم تمایز خودبینانه؛ یعنی خود را در موقعیت برتر از آن «دیگری» قرار می‌دهد.

● نتیجه:

در دنیای امروز، به ویژه در کشورهای جهان سوم که خود را در تهاجم فرهنگ غربی مسلط بر جهان احساس می‌کنند، بحث هویت به صورت امری دنیایی درآمده است که از روابط جهانی تا رفتار جمعی و فردی را در بر می‌گیرد. زبان هویت، مادامی که ما در جستجوی فهم و تعریف اینکه کیستیم و چه می‌خواهیم، هم در قالب فرد و هم به صورت جمعی، به دنیای روزمرۀ ما سرایت می‌کند، سیاست‌های هویتی، بخشی از زندگی اجتماعی در دورۀ مدرن هستند که خود را به صورت ناسیونالیسم رواج داده‌اند.

از سوی دیگر دولت ــ ملّت ویژگی همه جانبۀ دنیای مدرن است و ملّیت و ناسیونالیسم، به عنوان متن هنجاری به‌کارگیری ایده‌های سیاسی در جهان، پذیرفته شده است.[۲۳] همان‌طورکه در اغلب موارد هویت‌های ملّی محصول دولت‌های مدرن است، ادبیات ناسیونالیسم نیز نشان می‌دهد که عموماً دولت‌ها بودند که ملّت را به‌وجود آوردند.

هرچند هویت ملّی به سنّت و رفتار فرهنگی موجود وابسته شد، تصمیم درخصوص اینکه کدام بخش آن مهم و مرتبط است و چگونه باید در ایجاد هویت ملّی به کار گرفته شود، به اقدام دولت بستگی دارد.[۲۴] به همین دلیل، شکل‌گیری دولت مدرن، اجتماعاتی را که به لحاظ فرهنگی از هم متمایز بودند، شبیه به هم کرد. قبل از شکل‌گیری دولت مدرن، چون اجتماعات از نظر مکانی و فیزیکی از هم جدا بودند و به زبان‌های متفاوتی سخن می‌گفتند، برقراری ارتباط مستقیم مشکل بود. دولت مدرن این موانع ارتباطی را از طریق فراهم کردن راه‌های مطلوب‌تر و وسایل حمل‌ونقل بهتر، خدمات پستی، زبان رسمی و آموزش همگانی ــ که وسیله‌ای برای تضمین یادگیری این نکته بود که هر شهروند با زبان ملّی ارتباط برقرار سازد ــ از میان برداشت.[۲۵]

همان‌گونه‌که اشاره شد، در سازمان‌های سیاسی ناهمگون قرون وسطی، وجود هویت‌های چندگانه مسئله‌ساز نبود، امّا هنگامی که اقتدار حاکم در قلمروهای کاملاً مشخص معنا پیدا کرد (دولت مدرن سرزمینی شکل گرفت)، تفاوت‌های هویتی موجود به طور فزاینده‌ای مسئله‌ساز شد و یکپارچگی قلمرو سرزمین را تهدید کرد.[۲۶] بنابراین این امر سبب ظهور دولت به عنوان واحد سیاسی متمایز‌شده‌ای با داشتن فقط یک منبع داخلی اقتدار و یک هویت مسلط یکپارچه شد.[۲۷] در نظامی که این‌‌‌گونه سازمان یافت ساختن هویت داخلی هم‌بسته وظیفه‌ای شد که همۀ دولت‌سازان ملزم به اجرای آن بودند.

درواقع با آغاز دولت مدرن، ایدۀ یک دولت و یک فرهنگ و لذا یک ملّت، اصلی اساسی در دولت‌سازی شد. این اتفاق، هم در دولت‌های سنتی، همچون فرانسه، و هم در دولت‌های تازه‌‌‌ تأسیس‌شده همچون ایتالیا رخ داد. همچنین با گسترش دولت در قرن نوزدهم، دولت‌سازان کوشیدند حس مشترکی از هویت ملّی که وفاداری اجتماعات پراکنده را به دولت و نهادهای آن تضمین می‌کرد ایجاد کنند.[۲۸] در این دوره، دولت‌سازان (State – Bulders) تلاش کردند حس مشترکی از هویت ملّی به‌وجود آورند تا اجتماعات ازهم‌مجزای قبلی را به هم پیوند دهد و نسبت به دولت و نهادهایش وفادار سازد.[۲۹] به عبارت دیگر، آفرینش حس هویت ملّی برای حکمرانان سیاسی منافع بسیاری دربرداشت؛ می‌توانست آنها را در تحکیم حکومت مساعدت نماید، با گرایش به سمت انشعاب و چندپارگی مقابله کند و پشتیبانی از ارتش و اهداف دیگر را برانگیزد،[۳۰] نوعی انسجام در جامعه پدید آورد، وفاداری به دولت را تقویت کند، نوعی حسّ مشترک در جامعه پدید آورد و در برابر دیگر دولت‌ها مرزبندی هویتی ایجاد کند و مشروعیت دولت را افزایش دهد.

بنابراین دولت نه تنها در ایجاد هویت ملّی مؤثر بود، بلکه در مشروعیت دادن به خود و تضمین تسلط بر جامعه اهمیت بسزایی پیدا کرد.[۳۱] در چنین فضایی که دولت ساختار مسلطی شد که جوامع حول آن سازمان می‌یافتند، رهبران دولت جایگاه مهمی در مفصل‌بندی اسطوره‌های ملّی پیدا کردند.[۳۲]

دکتر علی بیگدلی

استاد دانشگاه شهید بهشتی

پی‌نوشت‌ها

[۱]ــ داریوش آشوری، «هویت و پروژه‌های ملت‌سازی»، نشریه مدرسه، ش ۲ (پاییز ۱۳۸۴)، ص ۵

[۲]ــ احمد اشرف، «هویت ایرانی»، گفتگو، ش ۳، (فرودین ۱۳۸۳). ص ۱۳۵

[۳]- Lippmann, La Cité Libre, Paris: Libraire de Médici, ۱۹۴۷, P. ۴۹

[۴]- Mc Eric, Morris Christopher W, An Essyon the Modern State. New‌York and Cambrige University Press, ۲۰۰۰, P. ۱۰

[۵]- Marcel Gauchet, La Revolution des Droitset l’homnel Paris, Gallimard, ۱۹۸۴, P. ۷۶

[۶]ــ موریس باربیه، مدرنیته سیاسی، ترجمۀ عبدالوهاب احمدی، تهران: آگه، ۱۳۸۲، ص ۲۷۲

[۷]ــ همان، ص ۲۴۲

[۸]ــ دیوید هلد، مدل‌های دموکراسی، ترجمۀ عباس منجی، ج ۱، (روشنفکران)، تهران، ۱۳۶۹، ص ۱۴

[۹]ــ همان، ص ۱۹

[۱۰]ــ مک‌گرو هلد، ۱۳۸۲، صص ۱۹ ــ ۱۱

[۱۱]- Mc Eric, PP. ۱۵۴ - ۱۵۶

[۱۲]- Morris, ۱۹۹۸, PP. ۴۵ - ۴۶

[۱۳]- Ibid. PP. ۱۷۲ - ۱۷۸

[۱۴]- Ibid. P. ۲۲۸

[۱۵]- H. Spencer, L’EtatctIndividu, Paris, ۱۹۹۵, P. ۳۵

[۱۶]- Ibid, P. ۴۹

[۱۷]ــلغت‌نامۀ دهخدا، ذیل واژۀ «هویت».

[۱۸]ــ باقر ساروخانی، دایره‌المعارف علوم اجتماعی، تهران: مؤسسه انتشارات کیهان، ص ۵۳۲

[۱۹]- Held David, the Development of the Modern State, Cambrig University, ۱۹۹۰, P. ۱۱۲

[۲۰]ــ محمد عبدالهی، «جامعه‌شناسی بحران هویت»، نامۀ پژوهش. ش ۳ ــ ۲ (پاییز و زمستان ۱۳۷۵)، ص ۱۲۷

[۲۱]ــ مسعود چلبی، جامعه‌شناسی نظم، تهران: نشر نی، ۱۳۷۵، ص ۱۴۸

[۲۲]ــ محمد عبدالهی، همان، ص ۱۴۹

[۲۳]- Hechter Mitchel, Cantaining Nalionalism, New‌York: Oxford University Press, ۲۰۰۳, P. ۱۳

[۲۴]- Breurilly, La Solidarite, Paris, ۱۹۹۰, P. ۳۵۰

[۲۵]- C. Beudant, Le Drait Individuelt, L’Etat, ۱۹۵۳, P. ۷۲

[۲۶]- Ibid, P. ۴۸

[۲۷]- Ibid, P. ۳۸

[۲۸]- Holder Urwin & Rokha. Territory and Identity, London: Sage Publication, ۱۹۸۳, P. ۱۳۸

[۲۹]- Holder Kristin, Urxin and Rokkan, Territory and Identity, London: Sage Publication, ۱۹۸۳, P. ۵۲

[۳۰]ــ جان. پی. تامپسون، رسانه‌ها و مدرنیته، ترجمۀ مسعود اوحدی، تهران: سروش، ۱۳۸۰، ص ۶۵

[۳۱]- Alain, Elements d’une Doctrine Radicale, Parris, ۱۹۲۵, P. ۴۵, P. ۴۸

[۳۲]- Leroy –Beaulieu, L’Etat Modern et ses Fonctions, Paris, ۲۰۰۶



همچنین مشاهده کنید